مدني‌ است،‌ و داراي 286 آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه‌ آن: اين‌ سوره‌ به‌ سبب‌ در برداشتن‌ داستان‌ «بقره‌»، يعني‌ گاوي‌كه‌ خداوند متعال‌ بني‌ اسرائيل‌ را به‌ ذبح‌ آن‌ مأمور گردانيد، «بقره‌» ناميده‌ شد. به‌ قولي‌: اين‌ سوره‌ اولين ‌سوره‌اي‌ است‌ كه‌ در مدينه‌ نازل‌ گرديد.

فضيلت‌ آن: درباره‌ فضيلت‌ آن‌ احاديث‌ بسياري‌ روايت‌ شده‌ است. از آن‌جمله‌؛ مسلم‌، ترمذي‌ و احمد از نواس‌ بن‌ سمعان‌ رضی الله عنه روايت‌ كرده‌اند كه‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «يؤتي‌ بالقرآن‌ وأهله‌ الذين‌ كانوا يعملون‌ به‌ في‌ الدنيا، تقدمهم‌ سوره‌ البقرة‌ وآل‌ عمران‌: در روز قيامت، قرآن‌ و اهل‌ آن‌ كه‌ در دنيا به‌آن‌ عمل‌ مي‌كردند، آورده‌ مي‌شوند، درحالي‌كه‌ در پيشاپيش‌ آنها سوره‌ بقره‌ وآل‌ عمران‌ قرار دارند». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ به‌ روايت‌ ابي‌امامه‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «اقرأوا القرآن‌ فإنه‌ شافع‌ لأهله‌ يوم‌ القيامة‌، اقرأوا الزهراوين‌ فإنهما يأتيان‌ يوم‌ القيامة‌ كأنهما غمامتان‌ أو غيابتان، أو كأنهما فرقان‌ من‌ طير صواف‌ يحاجان‌ عن‌ أهلهما يوم‌ القيامة، ثم‌ قال: اقرءوا البقرة، فإن‌ أخذها بركة وتركها حسرة، ولا تستطيعها البطلة‌: قرآن‌ را بخوانيد زيرا قرآن‌ شفاعت‌كننده‌ اهل‌خويش‌ در روز قيامت‌ است‌. زهراوين‌ (بقره‌ و آل‌ عمران) را نيز بخوانيد زيرا آن‌دو در روز قيامت‌ مي‌آيند؛ گويي‌ دو پاره‌ ابر سفيد و نوراني، يا دو چتر، يا دودسته‌ از پرندگان‌ بال‌گشاده‌اند، آن‌گاه‌ از اهل‌ خود در روز قيامت‌ محاجه‌ (پشتيباني‌و دفاع) مي‌كنند و بر آنها سايه‌ مي‌افگنند. سپس‌ فرمودند: بقره‌ را بخوانيد زيراخواندن‌ آن‌ بركت‌ و ترك‌ آن‌ حسرت‌ است‌ و ساحران‌ نمي‌توانند بر خواننده‌ آن‌تسلط و سيطره‌ و نفوذ يابند – يا ساحران‌ نمي‌توانند آن‌ را حفظ كنند». همچنين‌ درحديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابي‌هريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «لاتجعلوا بيوتكم‌ قبورا فان‌ البيت‌ الذي‌ تقرأ فيه‌ سوره‌ البقره‌ لايدخله‌ الشيطان‌: خانه‌هايتان‌ را گورستان‌ نگردانيد زيرا شيطان‌ به‌ خانه‌اي‌ كه‌ در آن‌ سوره‌ بقره‌ خوانده‌ شود، وارد نمي‌شود». در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ از سهل‌بن‌ سعد رضی الله عنه روايت‌شده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «ان‌ لكل‌ شي‌ء سناما، و ان‌ سنام‌ القرآن‌ البقره‌، و ان‌ من‌ قرأها في‌ بيته‌ ليله‌ لم‌ يدخلها الشيطان‌ ثلاث‌ ليال‌: همانا براي‌ هرچيز اوجگاهي‌ است‌ و قطعا اوجگاه‌ و قله‌ قرآن، سوره‌ بقره‌ است، بدانيد كه‌ هر كس‌ شبانگاه‌ آن‌ را در خانه‌اش‌ تلاوت‌ كند، شيطان‌ سه‌ شب‌ به‌ آن‌ خانه‌ وارد نمي‌شود».

سوره‌ بقره‌ طولاني‌ ترين‌ سوره‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ و همانند ساير سوره‌هاي‌ مدني ‌به‌ بناي‌ ساختار زندگي‌ منظم‌ مسلمانان‌ در جامعه‌ مدني‌ و تبيين‌ ابعاد آن‌ توجه‌ وعنايت‌ دارد، جامعه‌اي‌ كه‌ در آن‌ دين‌ و دولت‌ با هم‌ بوده‌ و از يك‌ديگر جدانيستند زيرا اين‌ دو در نظام‌ اسلامي‌ همچون‌ جسم‌ و روح‌ لازم‌ و ملزوم‌ يك‌ديگر مي‌باشند. لذا بنياد برنامه‌هاي‌ شريعت‌ اسلامي‌ در مدينه‌، بر نهادينه‌ ساختن‌ عقيده ‌اسلامي‌ و بر پا داشتن‌ كاخ‌ عمل‌ صالح‌ كه‌ ترجمان‌ اين‌ ايمان‌ و عقيده‌ است‌ استوار مي‌باشد.

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ‏

به نام الله بسيار بخشنده وبسيار مهربان

الم ‏(1)

خوانده‌ مي‌شود: «الف، لام، ميم‌». قرطبي‌ مي‌نويسد: «حروف‌ مقطعه‌اي‌ كه‌در اوايل‌ بعضي‌ از سوره‌هاي‌ قرآن‌ آمده‌ است، سر الهي‌ در قرآن‌ است‌ و جزخداوند متعال‌ كسي‌ ديگر اين‌ سر را نمي‌داند. سپس‌ مي‌افزايد: اما جمع‌ بسياري‌ ازعلما گفته‌اند: ما دوست‌ داريم‌ تا درباره‌ آنها سخن‌ گفته‌ و فوايدي‌ را كه‌ درحروف‌ مقطعه‌ نهان‌ است، جويا شويم‌ و از معاني‌اي‌ كه‌ مي‌توان‌ از آنها دريافت‌كرد، آگاه‌ گرديم‌. پس‌ ايشان‌ دراين‌باره‌ به‌ تأويلاتي‌ پرداخته‌ و نظرياتي‌ ارائه‌ كرده‌اند كه‌ در اينجا به‌ مشهورترين‌ آن‌ بسنده‌ مي‌كنيم‌ و آن‌ اين‌ نظر است‌ كه: خداوند جلّ جلاله عربها را با اين‌ حروف‌ مقطعه‌ به‌ مبارزه‌ با قرآن‌ فرامي‌خواند، بدين‌ معناكه‌ اين‌ حروف‌ به‌ حروف‌ هجاي‌ زبان‌ عربي‌ اشاره‌ دارد تا به‌ اعراب‌ اعلام‌ كند كه‌قرآن‌ مركب‌ از همان‌ حروفي‌ است‌ كه‌ خودشان‌ با آن‌ سخن‌ مي‌گويند، پس‌ اگرمدعي‌ هستند كه‌ قرآن‌ كلام‌ خداوند جلّ جلاله نيست، نظير آن‌ را بياورند! و چون‌ عجز وناتواني‌ آنان‌ در اين‌ مبارزه‌ و هماوردطلبي‌ آشكار است‌ بنابراين، حجت‌ بر آنان‌ بليغ‌تر و رساتر مي‌گردد زيرا با وجود آن‌ كه‌ قرآن‌ از حروف‌ مورد تكلمشان‌ خارج‌نيست، نفس‌ اين‌ واقعيت‌ كه‌ نمي‌توانند همانند آن‌ را ساخته‌ و براي‌ مبارزه‌ با آن‌ به‌ميدان‌ آورند، خود برهاني‌ روشن‌ بر حقانيت‌ قرآن‌ كريم‌ و الهي‌ بودن‌ آن‌مي‌باشد»

زمخشري‌ مي‌گويد: «حروف‌ مقطعه‌ همه‌ جمعا در اول‌ قرآن‌ كريم‌ واردنگرديد تا مبارزه‌ طلبي‌ و هماوردخواهي‌ قرآن‌ بليغ‌تر و جدي‌تر باشد، همان ‌گونه‌كه‌ هدف‌ از تكرار داستانهاي‌ قرآن‌ نيز، تكرار اندرزها و هشدارهاي‌ الهي‌ به‌ بندگان ‌است‌». ابن‌كثير مي‌گويد: «از اين‌ رو، هر سوره‌اي‌ كه‌ با اين‌ حروف‌ آغاز شده‌است، حتما ذكر برتري‌ قرآن‌ و بيان‌ اعجاز و عظمت‌ آن‌ نيز در آن‌ سوره‌ وجوددارد». گفتني‌ است‌؛ حقيقتي‌ كه‌ ابن‌ كثير در اينجا به‌ آن‌ پرداخته، با پژوهش‌استقرائي‌ در بيست‌ونه‌ سوره‌ قرآن‌ روشن‌ شده‌ است، همچون‌ اين‌ سوره‌ وسوره‌هاي: (الم ‏(1) اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ‏(2) نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ) [آل عمران: ١ – ٣]، (المص ‏(1) كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْكَ)‏ [الأعراف: ١- ٢]، (الَر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ)‏ [إبراهيم: ١ ] ، (الم ‏(1) تَنزِيلُ الْكِتَابِ لَا رَيْبَ فِيهِ) [السجدة: ١ – ٢] (حم ‏(1) تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ‏) [فصلت: ١ – ٢]، و ديگرسوره‌هايي‌ كه‌ با حروف‌ مقطعه‌ آغاز شده‌اند.

ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ‏(2)

«اين‌ كتاب»‌ يعني: اين‌ قرآن‌ عظيم «هيچ‌ شبهه‌اي‌ در آن‌ نيست»‌ يعني: در اين‌حقيقت‌ هيچ‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ نيست‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ از جانب‌ خداوند متعال‌ نازل‌ شده‌است «هدايتي‌ براي‌ متقين‌ است»‌ هدايت: راهنمائي‌ است‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ مطلوب‌. متقين: كساني‌ هستند كه‌ خود را از آنچه‌ كه‌ به‌ زيانشان‌ است‌ نگاه‌ داشته‌ اند، به ‌همين‌ خاطر به‌ اوامر الهي‌ پايبند گشته‌ و از نواهي‌ و محرمات‌ او پرهيز كرده‌ اند.ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه در تفسير: (هدي‌ للمتقين) مي‌گويد: «متقين‌ كساني‌ هستند كه‌ ازمجازات‌ خداوند جلّ جلاله پرهيز كرده‌ و هدايتي‌ را كه‌ مي‌شناسند، فرونمي‌گذارند، و درتصديق‌ به‌ آنچه‌ كه‌ از سوي‌ وي‌ آمده‌ است‌، به‌ رحمتش‌ اميد دارند». درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «لا يبلغ‌ العبد أن‌ يكون‌ من‌ المتقين‌ حتى‌ يدع‌ ما لا بأس‌ به‌ حذراً مما به‌ بأس‌: بنده‌ به‌ جايگاه‌ متقيان‌ و پرهيزگاران‌ نمي‌رسد تا آن‌گاه‌ كه‌ آنچه‌ رادر آن‌ مانع‌ و ايرادي‌ نيست‌، به‌خاطر پرهيز از ارتكاب‌ آنچه‌ كه‌ در آن‌ مانع‌ وايرادي‌ هست، ترك‌ نكند». از ابوهريره‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ مردي‌ به‌ وي‌گفت: «تقوي‌ چيست‌؟ ابوهريره‌ رضی الله عنه از وي‌ پرسيد: آيا تاكنون‌ با مسير پر از خاري‌مواجه‌ شده‌اي‌؟ آن‌ مرد گفت‌: آري‌! ابوهريره‌ رضی الله عنه فرمود: در آن‌ هنگام‌ چه‌كرده‌اي‌؟ مرد گفت: چون‌ خار را ديدم‌، از آن‌ برجسته، يا از رفتن‌ به‌ آن‌ راه‌منصرف‌ گشته‌ام‌. ابوهريره‌ رضی الله عنه فرمود: تقوي‌ يعني‌ همين!»

شكي‌ نيست‌ كه‌ تقوي‌ كانون‌ تمام‌ خوبي‌ها، سفارش‌ الهي‌ به‌ گذشتگان‌ وآيندگان‌ و بهترين‌ صفتي‌ است‌ كه‌ انسان‌ مؤمن‌ مي‌تواند به‌ آن‌ آراسته‌ گردد.چنان‌كه‌ ابودرداء رضی الله عنه نيز چنين‌ گفته‌ است.‌

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ چهار صفت‌ را براي‌ متقين‌ ذكر مي‌كند، نخستين‌ صفت‌اين‌ است:‌

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ‏(3)

«آنان‌ كه‌ به‌ غيب‌ ايمان‌ مي‌آورند» ايمان: در لغت، تصديق‌ و باور محض‌ است، ولي‌ آن‌گاه‌ كه‌ به‌ طور مطلق‌ به‌ كار برده‌ شود؛ مراد از آن‌ همان‌ ايماني‌ است‌ كه ‌شامل‌ هر سه‌ اصل‌ اعتقاد، قول‌ و عمل‌ باشد. كه‌ بيشتر ائمه‌ براين‌ نظرند. احمدبن‌حنبل‌ و شافعي‌ گفته‌ اند: «اجماع‌ بر آن‌ است‌ كه‌ ايمان‌ عبارت‌ از: قول‌ وعمل‌ هر دو مي‌باشد». گفتني‌ است‌ كه‌ ايمان‌ به‌ آنچه‌ خداي‌ عزوجل‌ نازل‌ فرموده،تجزيه‌ پذير نمي‌باشد. اما «غيب‌»: هرآن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ عقلها به‌ آن‌ راه‌ نمي‌يابدو رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  از وجود آن‌ خبر داده‌اند، مانند نشانه‌هاي‌ قيامت، عذاب‌ قبر، نشر و حشر، صراط، ميزان، بهشت‌ و دوزخ‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «الإيمان‌ أن‌ تؤمن‌ بالله وملائكته‌ وكتبه‌ ورسله‌ واليوم‌الآخر، وتؤمن‌ بالقدر خيره‌ وشره: ايمان‌ آن‌ است‌ كه‌ خدا، فرشتگان، كتابها، پيامبرانش‌ و روز آخرت‌ را باور كني‌ و همچنين‌ قدر را در خير و شر آن‌ تصديق‌نمايي‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ ابوعبيده‌ جراح‌ رضی الله عنه گفت: يارسول‌الله! آيا كسي‌ از ما اصحاب‌ بهتر هم‌ هست‌؛ با توجه‌ به‌ اين‌ كه‌ ما به‌ شماايمان‌ آورده‌ و همراه‌ شما جهاد كرده‌ايم‌؟ فرمودند: «آري! بعد از شما كساني‌ خواهند آمد كه‌ به‌ من‌ در حالي‌كه‌ مرا نديده‌اند ايمان‌ مي‌آورند، آنها از شما بهترند»

دومين‌ صفت‌ متقيان‌ اين‌ است: «و نماز را برپا مي‌دارند» برپاداشتن‌ نماز: اداي‌آن، با رعايت‌ اركان، سنن‌ و آداب‌ آن‌ در اوقات‌ تعيين‌ شده‌ آن‌ است‌.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه در تفسير (وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ) مي‌گويد: «يعني‌ نمازهاي‌ پنج‌گانه‌ را برپا مي‌دارند». همچنين‌ او مي‌گويد: «بر پاداشتن‌ نماز؛ يعني‌ بجا آوردن‌ كامل‌ركوع، سجده، تلاوت‌ و خشوع‌ در آن‌». قتاده‌ مي‌گويد: «بر پاداشتن‌ نماز؛ يعني‌نگاه‌ داشتن‌ وقت، وضوء، ركوع‌ و سجده‌ آن‌». خلاصه‌ اين‌ كه: تقواپيشه‌گان ‌نماز را بر وجه‌ كامل‌ ـ با رعايت‌ شروط، اركان، آداب‌ و خشوع‌ آن‌ ـ برپا مي‌دارند. بنابراين، نماز بي‌ حضور همانند پيكر بي‌ روح‌ است‌.

سومين‌ صفت‌ متقيان‌ اين‌ است: «و از آنچه‌ به‌ ايشان‌ روزي‌ داده‌ايم، انفاق‌مي‌كنند» ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «يعني‌ زكات‌ اموالشان‌ رامي‌پردازند». اماابن‌جرير طبري‌ مي‌گويد: «آيه‌ كريمه‌ عام‌ است‌ و شامل‌ زكات‌ فرض‌ و صدقات ‌نفل‌ – همه‌ – مي‌شود، بي‌ هيچ‌ گونه‌ تفاوتي‌ ميان‌ صدقه‌ فرض‌ و صدقه‌ نفل‌ و ميان‌ انفاق‌ بر نزديكان‌ و غير آنان‌». رأي‌ صحيح‌تر نيز همين‌ رأي‌ است‌. ابن‌ كثير مي‌گويد: «خداوند جلّ جلاله نماز و انفاق‌ مال‌ را در بسياري‌ از آيات‌ باهم‌ ذكر مي‌كندزيرا نماز؛ حق‌ خداوند متعال‌ و انفاق‌ مال‌؛ نيكي‌ و احسان‌ به‌ مخلوقات‌ وي ‌است»‌

والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ‏(4)

چهارمين‌ صفت‌ متقيان‌ اين‌ است: «و آنان‌ كه‌ به‌ آنچه‌ به‌سوي‌ تو نازل‌ شده‌ و به‌آنچه‌ پيش‌ از تو نازل‌ شده‌ است، ايمان‌ مي‌آورند» يعني: تو را در آنچه‌ كه‌ از جانب‌خداوند جلّ جلاله به‌همراه‌ آورده‌اي‌ و نيز آنچه‌ را كه‌ پيامبران‌ قبل‌ از تو به‌همراه‌ آورده‌اند، تصديق‌ مي‌كنند و ميان‌ پيامبران‌ الهي: هيچ‌ گونه‌ تفاوتي‌ قايل‌ نشده‌ وآنچه‌ را كه‌ ايشان‌ از بارگاه‌ پروردگار خويش‌ آورده‌اند، انكار نمي‌كنند. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «سه‌ تن‌اند كه‌ پاداششان‌ را دوبار دريافت‌ مي‌كنند:

1- شخصي‌ از اهل‌ كتاب‌ كه‌ هم‌ به‌ پيامبر خويش‌ و هم‌ به‌ من‌ ايمان‌آورده‌. 2 – برده‌اي‌ كه‌ حق‌ خدا و حق‌ مالكانش‌ را ادا كرده‌ است‌. 3 – شخصي‌كه‌ به‌ كنيزك‌ خويش‌ آدابي‌ نيكو آموخته‌ سپس‌ آزادش‌ ساخته‌ و باوي‌ ازدواج‌كرده‌ است‌». «و آنانند كه‌ به‌ آخرت‌ يقين‌ دارند» مراد اين‌ است‌ كه‌ آنان‌ بي‌ هيچ‌گونه‌شكي‌ به‌ برانگيخته ‌شدن‌ پس‌ از مرگ، حشر و نشر و ديگر امور آخرت‌ باور دارند، نه‌ آن‌ گروهي‌ كه‌ مي‌پندارند به‌ پيامبران‌ و كتابهاي‌ آسماني‌ پيشين‌ ايمان‌ آورده‌اند، در حالي‌ كه‌ به‌ آنچه‌ تو به‌ همراه‌ آورده‌اي، كفر مي‌ورزند.

مجاهد مي‌گويد: «در اول‌ سوره‌ بقره‌ چهار آيه‌ در وصف‌ مؤمنان، دو آيه‌ در بيان‌ صفات‌ كافران‌ و سيزده‌ آيه‌ در بيان‌ صفات‌ و ويژگي‌ هاي‌ منافقان‌ است»‌

أُوْلَئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏(5)

«آنان‌ از هدايتي‌ از جانب‌ پروردگار خويش‌ برخوردارند» يعني: حال‌ اين‌ گروهي‌ كه‌تقوي، ايمان‌ به‌ غيب‌ و آخرت‌ و انجام‌ فرايض‌ را با هم‌ جمع‌ و همراه‌ كرده‌اند،چنين‌ است‌ كه: از نور، برهان، صلاح، استواري‌ و پايداريي‌ از جانب‌ پروردگار خويش‌ برخوردار مي‌باشند و اين‌ خداوند جلّ جلاله است‌ كه‌ به‌ ايشان‌ چنين‌ توفيقي‌ارزاني‌ داشته‌ است‌ «و تنها آنانند كه‌ رستگار و نجات‌ يافته‌اند» در دنيا و آخرت‌ زيرا آنچه‌ را از خداوند جلّ جلاله به ‌وسيله‌ ايمان‌ به‌ او و كتابها و پيامبرانش‌ و به‌ وسيله‌ اعمال ‌شايسته‌ و صالح‌ درخواست‌ كرده‌اند، دريافت‌ داشته‌ و از شر آنچه‌ كه‌ از آن‌گريزان‌ بوده‌اند، نجات‌ و رهايي‌ مي‌يابند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ‏(6)

«به‌ راستي‌ آنان‌ كه‌ كافر شده‌ اند، برايشان‌ يكسان‌ است‌؛ چه‌ بيمشان‌ بدهي، چه‌ بيمشان‌ ندهي، ايمان‌ نمي‌آورند» يعني: اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! آنان‌ كه‌ بر انكار رسالتت‌ و انكار آيات‌ بيناتي‌ كه‌ به‌همراه‌ آورده‌اي، اصرار ورزيده‌اند، با آن‌ كه‌ حق‌ برايشان ‌واضح‌ و روشن‌ گشته، شك‌ و شبهه‌هايشان‌ كاملا از بين‌ رفته‌ و يقينشان‌ به‌راستگويي‌ات‌ فراهم‌ آمده‌؛ آنان‌ هرگز از هشدارهايت‌ بهره‌مند نمي‌شوند، چراكه ‌فقط از خواهش‌هاي‌ نفس‌ خويش‌ پيروي‌ مي‌كنند. كفر: پوشيدن‌ و پنهان‌ كردن ‌چيزي‌ است‌ و به‌ كافر از آن‌ رو كافر گفته‌ مي‌شود كه‌ او در واقع‌ حقيقت‌ را پوشانيده‌ و نعمتهاي‌ الهي‌ بر خود را پنهان‌ كرده‌ است‌. البته‌ هر كس‌ به‌ قرآن‌ ايمان ‌نداشته‌ باشد، كافر است‌. انذار: آگاهي‌ دادن‌ همراه‌ با بيم‌دهي‌ است‌.

اين‌ آيه‌ و آيه‌ بعدي، تسلي‌ بخش‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ تا نه‌ از ايمان‌ نياوردن‌ قوم‌ خود دريغ‌ و افسوس‌ خورند و نه‌ به‌ ايمانشان‌ طمع‌ كرده‌ و اميدوار شوند. سبب‌ نزول‌ دو آيه‌ (6 – 7) در صحيح‌ترين‌ روايت‌ اين‌ است‌ كه: اين‌ آيات‌ درباره ‌رؤساي‌ يهود و از آن‌ جمله‌؛ حيي‌ بن‌ أخطب‌ و كعب‌ بن‌ أشرف‌ نازل‌ شد.

خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ ‏(7)

«خداوند بر دلها و بر شنوايي‌هايشان‌ مهر نهاده‌ است‌» مراد اين‌ است‌ كه‌ بر دلهايشان‌ قفل‌ نهاده‌؛ در نتيجه‌ ايمان‌ و نوري‌ به‌ آنها راه‌ نمي‌يابد «و بربينايي‌هايشان‌ پرده‌اي‌ است‌» بنابراين، نور هدايت‌ را نمي‌بينند و پيام‌ هدايت‌ را نمي‌شنوند و درك‌ نمي‌كنند. ابن‌جريرطبري‌ مي‌گويد: «حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ چون‌گناهان‌ بر دلها پياپي‌ در آيند، دلها را قفل‌ مي‌كنند، در نتيجه‌ نور هدايت‌ به‌سوي ‌دلهايي‌ اينچنين، هيچ‌ راه‌ نفوذي‌ ندارد و كفر قطعا دامنگير آنان‌ است‌». درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «يا مقلب‌ القلوب‌ ثبت‌ قلوبنا علي‌ دينك‌: اي‌ گرداننده‌ دلها! دلهايمان‌ را بر دينت‌ پايدار بدار». «و براي‌ آنها عذابي‌ بزرگ‌ و هولناك‌ است‌» به‌ سبب‌ آن‌ كه‌ آيات‌ الهي‌ را تكذيب‌ كردند. پس‌ تعبير مهر نهادن‌ بر دلها و ديده‌هاو شنوايي‌ها، دال‌ بر جاي‌گرفتن‌ و ريشه‌دار شدن‌ كفر در دلهايشان‌ است‌ تا بدانجاكه‌ آنان‌ اسباب‌ و انگيزه‌هايي‌ را كه‌ زمينه‌ ساز رهنموني‌شان‌ به‌ تأمل‌ و تفكر در دلايل‌ ايمان‌ و ارزشهاي‌ آن‌ است، گم‌ كرده‌اند. بنابراين، از تعبير «مهر نهادن‌» اين‌معني‌ بر نمي‌آيد كه‌ آنان‌ قهرا بر كفر مجبور گرديده‌ باشند، بلكه‌ اين‌ تمثيلي‌ براي‌ سنت‌ خداوند متعال‌ است‌ در تأثير ممارست‌ و تمرين‌ كفر و اعمال‌ آن‌ بر دلهايشان ‌تا بدانجا كه‌ كفر بر دلهايشان‌ چيره‌ شده‌ و هيچ‌گونه‌ استعداد و پذيرشي‌ براي‌ غير آن‌در نهادشان‌ باقي‌ نمانده‌ است‌. چنان‌كه‌ آيه‌ (88) همين‌ سوره‌ نيز اين‌ معنا را به‌روشني‌ بيان‌ مي‌دارد: (وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ) : «و گفتند: دلهايمان‌ غلف‌ است‌». همچنين‌ اين‌ حديث‌ شريف: «ان‌ المؤمن‌ اذا أذنب‌ ذنبا كانت‌ نكته‌ سوداء في‌ قلبه، فان‌ تاب ‌و نزع‌ و استعتب‌ صقل‌ قلبه، و ان‌ زاد زادت‌ حتي‌ تعلو قلبه‌، فذلك ‌الران‌ الذي‌ قال‌ الله تعالي: كلا بل‌ ران‌ علي‌ قلوبهم‌ ما كانوا يكسبون‌: هر گاه‌ مؤمن‌ مرتكب‌ گناهي‌گردد، نكته‌اي‌ سياه‌ در قلبش‌ مي‌نشيند، پس‌ اگر توبه‌ كند و از آن‌ گناه‌ دست‌ بكشد و از خداي‌ عزوجل‌ طلب‌ خشنودي‌ كند، قلبش‌ صيقل‌ مي‌يابد و اگر بر گناه‌ بيفزايد، سياهي‌ قلبش‌ نيز افزون‌ مي‌شود تا بدانجا كه‌ سياهي‌ بر قلبش‌ غالب‌ مي‌گردد و اين‌همان‌ زنگاري‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ درباره‌ آن‌ فرموده‌ است: چنين‌ نيست، بلكه ‌بر دلهايشان‌ – به‌ سبب‌ آنچه‌ مي‌كردند – زنگار افتاده‌ است‌»[1].

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ ‏(8)

«و از مردم‌ كساني‌ هستند كه‌ مي‌گويند: ما به‌ خدا و روز رستاخيز ايمان‌ آورده‌ايم‌ ولي‌آنان‌ هرگز مؤمن‌ نيستند» خداي‌ سبحان‌ در اين‌ سوره‌ ابتدا از مؤمنان‌ حقيقي‌ و بعداز آن‌ از كفار حقيقي‌ ياد كرد و اينك‌ از منافقان‌ كه‌ از هيچ‌ يك‌ از دو گروه‌ یاد شده ‌نبوده‌ بلكه‌ به‌ گروه‌ سومي‌ تبديل‌ شده‌ اند، سخن‌ به‌ ميان‌ مي‌آورد. آري! آنان‌ درظاهر امر با گروه‌ اول‌ و در باطن‌ با گروه‌ دوم‌ همراه‌ شده‌اند. ولي‌ با وجود تمام‌ نيرنگ‌هايي‌ كه‌ به‌كار برده‌اند، از ساكنان‌ طبقه‌ زيرين‌ جهنم‌ اند. نفاق‌: عبارت‌ است‌از آشكارساختن‌ خير و پنهان‌ داشتن‌ شر، و بر دو نوع‌ است‌: نفاق‌ اعتقادي‌ كه‌صاحب‌ خويش‌ را در دوزخ‌ جاودان‌ مي‌سازد و نفاق‌ عملي‌ كه‌ از بزرگترين‌ گناهان‌كبيره‌ است.‌

دليل‌ اين‌ كه‌ اوصاف‌ منافقان‌ در سوره‌هاي‌ مدني‌ نازل‌ شده‌ اين‌ است‌ كه‌: در مكه‌ به‌ سبب‌ ضعف‌ مسلمانان‌ نفاقي‌ وجود نداشته‌ زيرا كسي‌ در مكه‌ براي‌ ايشان ‌شأن‌ و شوكتي‌ قايل‌ نبوده‌ تا به‌ دوستي‌ و هم‌سويي‌ با ايشان‌ تظاهر نمايد. و از آنجا كه‌ اهداف‌ و برنامه‌هاي‌ منافقان‌ بر بسياري‌ از مردم‌ پوشيده‌ و مبهم‌ مي‌ماند، لذا خداوند متعال‌ براي‌ روشن‌ ساختن‌ احوال‌ آنان‌ صفات‌ متعددي‌ را مطرح‌ مي‌نمايد كه‌ هر يك‌ از آنها بازتابي‌ از نفاق‌ است‌ و مشخصه‌ و مظهر اصلي‌ نفاق، طمع‌ بستن‌به‌ قدرت‌، يا ترس‌ و گريز از آن‌ مي‌باشد.

يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُونَ ‏(9)

«آنان‌ با خدا و كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند نيرنگ‌ مي‌كنند، حال‌ آن‌ كه‌ فريب‌ نمي‌دهند مگر خودشان‌ را» يعني: هنگامي‌ كه‌ منافقان‌ خواستند، با ذاتي‌ كه‌ فريب‌ نمي‌خورد نيرنگ‌ كنند، در حقيقت‌ خود را فريب‌ داده‌اند زيرا فريبكاري‌ فقط با آن‌ كسي‌ممكن‌ است‌ كه‌ از باطن‌ امور آگاهي‌ نداشته‌ باشد «ولي‌» آنها اين‌ حقيقت‌ را «درك‌ نمي‌كنند» خداع‌: بر گردانيدن‌ ديگران‌ از مقصد و هدفشان‌ با نيرنگ‌ و فريب ‌است‌ كه‌ مراد از آن‌ در اينجا آشكار ساختن‌ اسلام‌ و پنهان‌ داشتن‌ كفر مي‌باشد.

فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ ‏(10)

«در دلهايشان‌ بيماريي‌ است‌» مراد از اين‌ بيماري‌؛ فسادي‌ است‌ كه‌ يا با شك‌ ونفاق‌، يا با انكار و تكذيب‌ در عقايدشان‌ رخنه‌ كرده‌ است‌ «و خدا بيماريشان‌ را افزايش‌ بخشيد» با تجديد و تداوم‌ نعمتها و احسانهاي‌ ديني‌ و دنيوي‌ خويش‌ برپيامبر گراميش، لذا آنان‌ به‌ شك‌ و دودلي‌ بيشتر و حسرت‌ و اندوه‌ مستمر و شدت ‌نفاق‌ مبتلا شدند «و به‌ كيفر دروغي‌ كه‌ مي‌گفتند» يعني: به‌ كيفر ادعاي‌ دروغين ‌پذيرفتن‌ ايمان‌ «عذابي‌ دردناك‌ و جانكاه‌ در پيش‌ دارند»

ابن‌ كثير مي‌گويد: «حكمت‌ در خودداري‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از كشتن‌ منافقان‌ – باوجود علم‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ حقيقت‌ حال‌ برخي‌ از آنان‌ – در اين‌ فرموده‌ ايشان ‌به‌ عمر رضی الله عنه بيان‌ شده‌ است: «دوست‌ ندارم‌ اعراب‌ در ميان‌ خود چنين‌ شايع‌ كنند كه ‌محمد اصحاب‌ خويش‌ را مي‌كشد» زيرا اعراب‌ فقط ظاهر قضيه‌ را ملاك‌ قضاوت‌ خويش‌ قرار مي‌دادند و از حقيقت‌ ماجرا كه‌ كفر منافقان‌ است‌ آگاهي‌ نداشتند». اما امام‌ شافعي: در اين‌ باره‌ مي‌گويد: «دليل‌ خودداري‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از كشتن‌منافقان، نمايان‌ كردن‌ اسلام‌ از سوي‌ آنان‌ بود». چنان‌كه‌ در اين‌ حديث‌ شريف‌ كه‌ همه‌ بر صحت‌ آن‌ اجماع‌ دارند، آمده‌ است: «أمرت‌ أن‌ أقاتل‌ الناس‌ حتى‌ يقولوا لا إله‌ إلا الله، فإذا قالوها عصموا مني‌ دماءهم‌ وأموالهم‌ إلا بحقها وحسابهم‌ على‌ الله عزوجل: مأمور شده‌ام‌ كه‌ با مردم‌ تا آن‌ زمان‌ بجنگم‌ كه‌ لا اله‌ الا الله بگويند، پس‌ چون‌ اين‌ كلمه‌ را گفتند، خونها و اموالشان‌ را از تعرض‌ من‌ در پناه‌ نگاه‌ داشته‌اند مگر به‌ حق‌ آن‌ و در نهايت‌ حسابشان‌ با خداي‌ عزوجل‌است‌». معناي‌ اين‌حديث‌ شريف‌ اين‌ است‌ كه‌: هر كس‌ كلمه‌ طيبه‌ را گفت، احكام‌ اسلام‌ در ظاهر براو جاري‌ مي‌شود، حال‌ اگر به‌ اين‌ كلمه‌ اعتقاد هم‌ داشته‌ باشد، ثواب‌ آن‌ را درآخرت‌ مي‌يابد و اگر اعتقاد نداشته‌ باشد، جاري‌ شدن‌ حكم‌ مسلماني‌ بر وي‌ دردنيا، هيچ‌ سودي‌ برايش‌ در آخرت‌ نخواهد داشت‌.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ‏(11)

«و چون‌ به‌ آنان‌ گفته‌ شود: در زمين‌ فساد نكنيد» با نفاق، برقرار ساختن‌ پيوند دوستي‌ با كفار و متفرق‌ ساختن‌ مردم‌ از پيرامون‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآن‌ و ايمان‌ زيرا با اين‌ عمل‌ فساد انگيزتان‌ آنچه‌ در زمين‌ است‌ – با هلاك‌ شدن‌ مردم‌ و ويراني‌ ديارشان‌ – تباه‌ مي‌شود «مي‌ گويند: ما اصلاحگراياني‌ بيش‌ نيستيم‌» يعني: كار ما فساد افروزي‌ نيست‌ بلكه‌ ما فقط مردماني‌ مصلح‌ هستيم‌ كه‌ در جهت‌ خير و صلاح ‌و اصلاح‌ مي‌كوشيم‌.

بدين‌سان‌ است‌ كه‌ چون‌ خداوند جلّ جلاله آنان‌ را از فساد نهي‌ مي‌كند، مدعي‌ مي‌شوند كه‌ صفت‌ «صلاح‌» ويژه‌ آنان‌ است‌. خاطرنشان‌ مي‌شود كه‌ اين‌ روش ‌مفسدان‌ در هر زماني‌ است‌ كه‌ فسادشان‌ را در قالب‌ «صلاح‌» معرفي‌ مي‌كنند.

اما خداوند جلّ جلاله اين‌ ادعايشان‌ را با رساترين‌ بيان‌ رد نموده‌ و آنان‌ را به‌ وصف ‌فسادگر كه‌ درحقيقت‌ به‌ آن‌ موصوف‌ هستند، محكوم‌ نمود و فرمود:

أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِن لاَّ يَشْعُرُونَ ‏(12)

«آگاه‌ باشيد كه‌ آنان‌ يقينا فسادگرانند، ليكن‌ خود نمي‌دانند» يعني: نمي‌دانند كه‌ خود حقيقتا فسادكارند زيرا آنها با حق‌ و اهل‌ آن‌ دشمني‌ كرده‌ و راه‌ خدا جلّ جلاله را بر روي‌ مردم‌ مي‌بندند و خداي‌ عزوجل‌ را نافرماني‌ مي‌كنند، پس‌ هر كس‌ خدا جلّ جلاله رانافرماني‌ كند، بي‌گمان‌ در زمين‌ فساد نموده‌ است‌ زيرا صلاح‌ كار آسمان‌ و زمين‌ با اطاعت‌ و فرمان ‌بردن‌ از خداوند متعال‌ مي‌باشد.

ابن‌ جرير طبري‌ مي‌گويد: «منافقان‌ با نافرماني‌ پروردگارشان، ضايع‌ ساختن ‌فرايض‌ وي، شك‌ افگني‌ در دين‌ وي‌ و همكاري‌ و هم‌ پيماني‌ با دشمنان‌ وي‌ ورسولش، در روي‌ زمين‌ فسادگرند».

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَكِن لاَّ يَعْلَمُونَ ‏(13)

«و چون‌ به‌ آنان‌ گفته‌ شود: همان‌گونه‌ كه‌ ساير مردم‌ ايمان‌ آورده‌اند، شما هم‌ ايمان‌بياوريد، مي‌گويند: آيا ما نيز همانند كم‌ خردان‌ و نادانان‌ ايمان‌ بياوريم‌؟» اين‌گونه‌ است‌ كه‌ از روي‌ استهزا و تحقير، به‌ مؤمنان‌ نسبت‌ بي‌ خردي‌ را مي‌دهند و همين ‌وقاحت‌شان‌ سبب‌ شد تا خداوند جلّ جلاله سفاهت‌ و بي‌ خردي‌ را منحصرا به‌ خودشان ‌مربوط دانسته‌ و بگويد: «آگاه‌ باشيد كه‌ آنان‌ همان‌ كم‌ خردانند؛ ولي‌ نمي‌دانند».

علت‌ اين‌ كه‌ خداوند متعال‌ در بيان‌ فسادكاريشان: «لايشعرون‌» و در بيان‌ ايمان ‌نياوردنشان: «لايعلمون‌» فرمود، اين‌ است‌ كه‌: شعور؛ ادراك‌ امور پنهاني‌ و علم‌؛ يقين‌ داشتن‌ و مطابقت‌ فهم‌ با واقعيت‌ است‌ و از آنجا كه‌ فسادانگيزي‌ در زمين‌ امري ‌محسوس‌ است‌ و منافقان‌ چنان‌ حس‌ بالايي‌ ندارند كه‌ آن‌ را درك‌ كنند، پس‌ نسبت‌ دادن‌ بي‌شعوري‌ به‌ آنان‌ با اين‌ حالشان‌ سازگار است، اما از آنجا كه‌ ايمان ‌يك‌ امر قلبي‌ است‌ و آن‌ را فقط كسي‌ درك‌ مي‌كند كه‌ حقيقتش‌ را بداند، لذا به‌دليل‌ آن‌ كه‌ آنها از چنين‌ علمي‌ بي‌بهره‌اند، پس‌ حقيقت‌ ايمان‌ را نيز در نمي‌يابند، از اين‌رو نسبت‌ دادن‌ بي‌ علمي‌ به‌ آنان‌ در اينجا نيز كاملا با حالشان‌ سازگار وهماهنگ‌ است‌.

وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ‏(14)

«و چون‌ با كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند برخورد مي‌كنند، مي‌گويند: ايمان‌ آورده‌ايم‌» اين‌سخن‌ را از روي‌ نفاق‌ و نيرنگ‌ و ظاهر سازي‌ مي‌گويند تا در منافع‌ و غنايم‌ سهيم ‌گردند «و چون‌ با شيطانهاي‌ خود خلوت‌ مي‌كنند» شيطانهايشان: رؤسا و پيشوايانشان ‌در كفر هستند، هم‌آنان‌ كه‌ سازمان‌دهندگان‌ شر و فساد مي‌باشند. آري‌! به‌شيطانهايشان‌ «مي‌گويند: درحقيقت‌ ما با شماييم‌» و در كفر خويش‌ پايدار وثابت‌قدم‌ مي‌باشيم‌ «ما هدفمان‌ تنها ريشخند كردن‌ و مسخره‌ كردن‌ است‌» لذا در نهان‌ و واقعيت‌ امر، نه‌ با مؤمنان‌ موافقيم‌ و نه‌ به‌ آنان‌ تمايلي‌ داريم‌.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: اين‌ آيه‌ در باره‌ عبدالله بن‌ابي‌ وياران‌ منافقش‌ نازل‌ شد، آن‌گاه‌ كه‌ او ابوبكر و عمر و علي رضی الله عنهم را ستود در حالي‌كه ‌قبل‌ از آن‌ محرمانه‌ به‌ ياران‌ خود گفت: ببينيد كه‌ چگونه‌ اين‌ بي‌خردان‌ را نسبت ‌به ‌شما اغفال‌ مي‌كنم‌؟! ليكن‌ سيوطي‌ مي‌گويد: «اين‌ اسناد، جدا بي‌اساس‌ است‌».

اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ‏(15)

«اين‌ خداوند است‌ كه‌ آنان‌ را به‌ باد تمسخر و ريشخند مي‌گيرد» يعني: حق‌ تعالي‌ به‌ منظور دفاع‌ و ياري‌ بندگان‌ مؤمن‌ خويش، خواري‌ و حقارت‌ را بر آنان‌ فرودآورده‌، از آنان‌ انتقام‌ مي‌گيرد و مسخره‌شان‌ مي‌كند. نسبت‌دادن‌ فعل‌ استهزا به‌خداوند جلّ جلاله، از باب‌ هم‌ شكل‌گويي‌ (مشاكله)[2] است، يعني‌ به‌ آنان‌ در برابراستهزايشان‌ كيفر مي‌دهد «و آنان‌ را در سركشي‌ و طغيانشان‌ فرو مي‌گذارد» يعني: مهلتشان‌ مي‌دهد «تا سرگردان‌ شوند» يعني: تا در كفر، لجاجت، باطل‌ و سركشي ‌خودشان‌ دست ‌وپا زنند و همچنان‌ حيران‌ و سرگردان‌ باقي‌ بمانند.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ ‏(16)

«آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ گمراهي‌ را به‌ جاي‌ هدايت‌ خريدند» يعني: گمراهي‌ را باهدايت‌ مبادله‌ كردند. اصل‌ ضلالت: سردرگمي‌ و انحراف‌ از جاده‌ مستقيم‌ وگم‌كردن‌ راه‌ و سرچشمه‌ هدايت‌ است‌ «و تجارتشان‌ سودي‌ نبخشيد» يعني: درتجارت‌ پيروي‌ از كفر به‌جاي‌ ايمان، هيچ‌ سودي‌ نبردند «و» به‌ سبب‌ خريدن‌ كفربه‌جاي‌ ايمان، ترك‌ هدايت‌ به‌سوي‌ گمراهي، ترك‌ جماعت‌ به‌سوي‌ افتراق‌ وجدايي، رهاكردن‌ امنيت‌ به‌ سوي‌ بيم‌ و هراس‌ و نهايتا ترك‌ سنت‌ به ‌سوي ‌بدعت: «هدايت‌ يافته‌ نبودند».

خلاصه‌ اين‌ كه: خداوند متعال‌ در آيات‌ فوق‌ چهار صفت‌ از اوصاف‌ زشت‌ منافقان‌ را بر شمرده، كه‌ هر يك‌ از آنها به‌ تنهايي‌ كافي‌ است‌ تا مجازات‌ الهي‌ را برآنان‌ فرود آورد، اين‌ صفات‌ عبارتند از:

1- فريبكاري‌ با خداي‌ عزوجل‌ و با مؤمنان‌.

2- فسادانگيزي‌ و تبه‌كاري‌ در روي‌ زمين‌.

3- روي‌ گردانيدن‌ از ايمان‌ و عقيده‌ صحيح‌.

4- ترديد، سردرگمي‌ و تجاوز از مرز عقل‌ سليم، با نسبت‌ دادن‌ بي‌خردي‌ به ‌مسلمين‌.

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ ‏(17)

«مثل‌ آنان‌ همچون‌ مثل‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌ سختي‌ آتشي‌ بر افروخت‌ و همين‌ كه‌ آتش‌ پيرامونش‌ را روشنايي‌ داد، خدا نورشان‌ را برد و در ميان‌ تاريكيهايي‌ كه‌ نمي‌بينند رهايشان‌ كرد» ابن‌مسعود رضی الله عنه و جمعي‌ديگر از صحابه رضی الله عنهم در تفسير اين‌ آيه‌ كريمه ‌گفته‌اند: «بعد از هجرت‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ مدينه‌؛ گروهي‌ از مردم‌ در ظاهر اسلام ‌را پذيرفته‌ ولي‌ در باطن‌ امر نفاق‌ را پيشه‌ خويش‌ ساختند، بدين‌ سبب‌ خداي‌عزوجل‌ فرمود: داستان‌ آنان‌ همانند داستان‌ كسي‌ است‌ كه‌ گرفتار ظلمت‌ و تاريكي‌شده‌ و آتشي‌ را برمي‌افروزد و اين‌ آتش‌ پيرامون‌ وي‌ را روشن‌ مي‌سازد، به‌ طوري‌كه‌ مي‌تواند اطرافش‌ را ببيند تا بدينوسيله‌ از افتادن‌ در آنچه‌ كه‌ موجب ‌آزار وي‌ مي‌شود بپرهيزد، در اين‌ اثنا آتش‌ وي‌ خاموش‌ مي‌شود و در نتيجه‌ او حيران‌ و مبهوت‌ برجاي‌ خود مي‌ايستد و نمي‌داند كه‌ چگونه‌ خود را از اشياي‌ موذي‌ پيرامونش‌ حفظ نمايد! اين‌ است‌ حال‌ منافقي‌ كه‌ در ظلمت‌ شرك‌ به ‌سرمي‌برد و همين‌كه‌ اسلام‌ را پذيرفت‌ و حلال‌ را از حرام‌ و خير را از شر باز شناخت‌ و از اين‌ نعمتها برخوردار گشت، بناگاه‌ كافر مي‌شود و حالش‌ چنان‌ واژگون‌ مي‌گردد كه‌ حلال‌ را از حرام‌ و خير را از شر باز نمي‌شناسد».

امام‌ رازي‌ مي‌گويد: «تشبيه‌ در اينجا در نهايت‌ درستي‌ و صحت‌ است‌ زيرا منافقان‌ در آغاز با ايمان‌ خود نوري‌ را كسب‌ كردند، ولي‌ سرانجام‌ اين‌ نور را با نفاق‌ خود از بين‌ برده‌ و در سرگرداني‌ و گمراهي‌ بزرگي‌ غوطه‌ور شدند چراكه‌ هيچ‌سرگرداني‌اي‌ بزرگتر از سرگرداني‌ در دين‌ نيست‌».

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ ‏(18)

«كرند، لال‌اند، كورند بنابراين، به‌راه‌ نمي‌آيند» يعني: صاحبان‌ اين‌ آتش‌برافروخته‌، پس‌ از خاموش‌شدن‌ آن‌ كر شده‌اند، به‌ طوري‌ كه‌ صداي‌ هيچ‌ آوازدهنده‌اي‌ را كه‌ به‌سوي‌ راه‌ راست‌ فراشان‌ مي‌خواند نمي‌شنوند، گنگ‌ شده‌اند؛ زيرا نمي‌توانند از راه‌ و مقصد خويش‌ بپرسند، كور شده‌اند؛ زيرا راه‌ را نمي‌بينند بنابراين، قادر به‌ بازگشت‌ به‌ راه‌ خويش‌ نيستند. و اين‌ گونه‌ اند اهل‌ نفاقي‌ كه‌ اسلام ‌آورده‌ و سپس‌ كافر شده‌اند.

أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ ‏(19)

«يا داستانشان‌ چون‌» داستان‌ كساني‌ است‌ كه‌ در معرض‌ «باراني‌ سخت‌ از آسمان‌ قرار گرفته‌ اند» خداوند جلّ جلاله در اينجا باران‌ را براي‌ قرآن‌ مثل‌ زده‌است‌ زيرادر قرآن‌ آياتي‌ نازل‌ شده‌ كه‌ منافقان‌ را مرعوب‌ و بيمناك‌ مي‌گرداند «در آن‌ باران ‌تاريكي‌ها و رعدوبرقي‌ است‌» تاريكي‌ ها، عبارت‌ است‌ از: تاريكي‌ شب‌ تاريكي‌ ابرو تاريكي‌ خود باران‌. مراد از رعد: نداها و بانگ‌هاي‌ تكان‌دهنده‌ قرآن‌ است‌ «از بيم‌ مرگ‌ ناشي‌ از صاعقه‌ها، انگشتانشان‌ را در گوشهايشان‌ مي‌كنند» يعني: از خطر به ‌وسيله‌اي‌ مي‌پرهيزند كه‌ هرگز پناهشان‌ در آن‌ نيست‌. و اين‌ گونه‌ اند منافقان‌ كه‌ هيچ‌ راه‌ ديگري‌ جز اين‌ نيافتند كه‌ گوشهايشان‌ را از شنيدن‌ آيات‌ قرآن‌ ببندند «ولي ‌خداوند بر كافران‌ احاطه‌ دارد» احاطه: فروگرفتن‌ از تمامي‌ جهات‌ و جوانب‌ است ‌بدان‌سان‌ كه‌ فرد احاطه‌ شده‌ به‌ هيچ‌ وجهي‌ از وجوه، راه‌ گريزي‌ نداشته‌ باشد.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ كرده‌اند: دو تن‌ از منافقان‌مدينه‌ از نزد رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گريخته‌ جهت‌ پيوستن‌ به‌ مشركان‌ به‌ سوي‌ مكه‌مي‌شتافتند، در ميان‌ راه‌، باراني‌ سخت‌ كه‌ خداوند متعال‌ در اين‌ آيه‌ از آن‌ يادكرده‌ است، آنان‌ را فراگرفت، پس‌ هرگاه‌ صاعقه‌ فرود مي‌آمد، آنان‌ از بيم‌ آن‌ كه‌مبادا هلاكشان‌ گرداند، انگشتان‌ خود را به‌ گوشهاي‌ خويش‌ فرو مي‌بردند و چون‌برق‌ مي‌درخشيد، در روشني‌ آن‌ اندك‌ راهي‌ مي‌رفتند، در غير آن‌ در جاي‌ خودميخكوب‌ باقي‌ مي‌ماندند. و چون‌ در اين‌ ظلمات‌ سخت‌ گرفتار شدند، گفتند: اي‌كاش‌ اين‌ ظلمت‌ شب‌ به‌ پايان‌ رسد كه‌ يك‌بار ديگر نزد محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم رفته‌ دستهايمان‌را در دستان‌ ايشان‌ بگذاريم‌ و با ايشان‌ صادقانه‌ بيعت‌ نماييم‌! و اين‌ چنين‌ نيز شد زيرا آن‌ دو، از آن‌ شب‌ پرحادثه‌ رهيده‌ به‌ مدينه‌ برگشتند و اسلامي‌ راستين‌آوردند. پس‌ خداوند جلّ جلاله آن‌ دو تن‌ را براي‌ منافقاني‌ كه‌ در مدينه‌ بودند، مثلي‌گردانيد.

آري‌! قرآن‌ لبريز از خير است‌ و آياتي‌ كه‌ بر نزول‌ آن‌ از جانب‌ پروردگارسبحان‌ دلالت‌ دارد همانند باران، آيات‌ مشتمل‌ بر بيم‌ و وعيد و عذاب‌ همانندرعد و صاعقه‌ و آيات‌ در بردارنده‌ حجتها و برهانهاي‌ روشنگر، همانند برق‌ است‌.

يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏(20)

«نزديك‌ است‌ كه‌ برق، چشمانشان‌ را بربايد» يعني: نزديك‌ است‌ كه‌ آيات‌ قاطع ‌و محكم‌ قرآن، پنهان‌كاريهاي‌ منافقان‌ را برملا سازد «هرگاه‌ كه‌ بر آنان‌ روشني‌بخشد، پيش‌ روند» يعني: چون‌ اموال‌ و اولادشان‌ بسيار مي‌شود، يا به‌ غنيمت‌ وفتحي‌ مي‌رسند، به‌ راه‌ حق‌ روان‌ گشته‌ و مي‌گويند: بي‌شك‌ كه‌ دين‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم راست‌ و برحق‌ است‌ بنابراين، بر آن‌ پايداري‌ مي‌ورزند «و چون‌ راهشان‌ را تاريك‌كند، بر جاي‌ خود بايستند» يعني: چون‌ اموال‌ اين‌ منافقان‌ نابود مي‌گردد و بلا ومصيبتي‌ به‌ آنان‌ مي‌رسد، مي‌گويند: اين‌ همه‌ به‌ سبب‌ دين‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است، آن‌گاه‌ به‌ كفر برمي‌گردند «و خداوند اگر مي‌خواست‌ شنوايي‌ها و بينايي‌هاي‌» ظاهر «آنان‌را» همچون‌ شنوايي‌ها و بينايي‌هاي‌ باطن‌شان‌ «برمي‌گرفت‌ زيرا خدا بر همه ‌چيز تواناست‌» و از جمله‌ بر نابود كردن‌ شنوايي‌ها و بينايي‌هايشان‌.

خلاصه‌ اين‌ كه: ممكن‌ است‌ نفاق‌ كوتاه‌ مدتي‌ راه‌ را بر صاحب‌ خود روشن‌گرداند، اما اين‌ امر همچون‌ برقي‌ جهنده‌ زود گذر است‌ و سپس‌ چون‌ آتش‌خاموش‌ مي‌شود و اين‌ خود نمايانگر آن‌ است‌ كه‌ نفاق‌ دوام‌ و پايداري‌ ندارد.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ‏(21)

«اي‌ مردم‌! پروردگارتان‌ را كه‌ شما و پيشينيانتان‌ را آفريده‌ است، بپرستيد، باشد كه‌ به‌ تقوا گراييد» «يا» در «يا ايهاالناس‌» حرف‌ نداست‌ و كار برد آن‌ در ندا دادن‌كسي‌ است‌ كه‌ از ندا دهنده‌ دور باشد، يا فراموش‌ كار، يا غافل‌ باشد، اما اگر كسي‌كه‌ نزديك‌ است‌ با آن‌ مورد ندا قرارگيرد، اين‌ به‌ قصد بزرگداشت‌ شخص‌ نداشونده‌، بيدار ساختن‌ نهادها، جلب‌ انظار و ترغيب‌ دلهاي‌ غافل‌ است‌. پس‌ اقتضاي‌حال‌ اين‌ بود كه‌ مردم‌ در اينجا به‌ چنين‌ ندايي‌ بليغ‌ و مؤكد مخاطب‌ قرار داده‌ شوند.«خلق‌»: ايجاد و اختراع‌ بدون‌ داشتن‌ مثال‌ و نمونه‌ سابقي‌ است‌.

خداي‌ عزوجل‌ نعمت‌ آفرينش‌ را از آن‌ روي‌ در اين‌ آيه‌ به‌يادآوري‌ مخصوص‌گردانيد و با آن‌ بر بندگان‌ خويش‌ منت‌ نهاد كه‌ تمام‌ نعمتها مترتب‌ بر اين‌ نعمت ‌است‌ و اين‌ نعمت‌ اصل‌ و اساس‌ همه‌ نعمتهاست‌ زيرا بدون‌ آن، هيچ‌ نعمت‌ ديگري ‌وجود پيدا نمي‌كند. دليل‌ ديگر ياد آوري‌ از نعمت‌ آفرينش‌ در اين‌ آيه‌ اين‌ است‌كه: مشركان‌ به‌ آفرينشگري‌ خداوند جلّ جلاله معتقد بودند، چنان‌ كه‌ خداوند متعال‌مي‌فرمايد: (وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ) [الزخرف: ٨٧] «و اگر از آنان‌ بپرسي‌ كه‌ چه‌ كسي‌آنان‌ را آفريده‌ است‌؟ قطعا مي‌گويند: الله». لذا خداوند متعال‌ بر آنان‌ به‌چيزي‌ منت‌ نهاد كه‌ به‌ آن‌ معترفند و انكارش‌ نمي‌كنند.

و از آنجا كه‌ مؤمنان‌ نيز شامل‌ اين‌ خطابند، پس‌ دستور دادن‌ ايشان‌ به‌ عبادت‌ وپرستش، به‌ معناي‌ اين‌ است‌ كه‌ ايشان‌ بايد بر ايمان‌ خويش‌ بيفزايند و پيوسته‌ به‌ آن ‌روي‌ آورند و بر آن‌ پايدار باشند. اما عبادت‌ كفار؛ مشروط به‌ اقرار آنان‌ به‌ شهادتين‌ است‌ زيرا اين‌ اقرار، تنها راه‌ ورودشان‌ به‌ عرصه‌ عبادت‌ حق‌ تعالي ‌مي‌باشد. و هرچند اين‌ معني‌ صراحتا در آيه‌ ذكر نشده، ولي‌ به‌ طور ضمني‌ وتلويحي‌ از آن‌ دانسته‌ مي‌شود چه‌ همان‌گونه‌ كه‌ وضو، نيت‌ و فراهم‌ آوردن‌ ديگر مقدمات‌ نماز بر شخص‌ مأمور به‌ نماز شرط است، شرط اوليه‌ صحت‌ عبادت‌ كفار نيز ايمان‌ مي‌باشد.

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏(22)

«همان‌ خدايي‌» را بپرستيد «كه‌ زمين‌ را براي‌ شما فرشي‌» گسترده‌ ساخت‌ كه‌ برآن‌ قرار مي‌گيريد «و آسمان‌ را بنايي‌» استوار «قرار داد» كه‌ چون‌ گنبدي‌ بر فرازدنيايتان‌ افراشته‌ شده‌ است‌ «و از آسمان‌ آبي‌ فرود آورد؛ و بدان‌ از ميوه‌ها رزقي‌ براي‌شما بيرون‌ آورد» يعني: از آن‌ انواع‌ رنگارنگي‌ از ميوه‌ها و نباتات‌ را براي‌ شمارويانيد تا در زمان‌ مقرر از آنها بهره‌ بگيريد «پس‌ براي‌ خدا همتاياني‌ قرار ندهيد» يعني: براي‌ او شريكاني‌ نگيريد كه‌ آنها را همانند وي‌ عبادت‌ كنيد «درحالي‌كه‌ خودمي‌دانيد» كه‌ اين‌ همتايان‌ ادعائي، نه‌ شما را آفريده‌اند، نه‌ زمين‌ را برايتان‌ فرشي‌گسترده‌ ساخته‌ اند و نه‌ آسمان‌ را برايتان‌ به‌ صورت‌ سقفي‌ برافراشته‌اند، چنان‌كه‌براي‌ شما ميوه‌هايي‌ نيز بيرون‌ نياورده‌اند. پس‌ بدانيد كه‌ فقط ذاتي‌ سزاوار پرستش ‌است‌ كه‌ شما را آفريده‌ و با پديدآوردن‌ اين‌ نعمتها، استمرار حياتتان‌ را بر روي‌زمين‌ نسل‌ اندر نسل، تضمين‌ كرده‌ است، لذا اين‌ كائنات‌ بزرگ، دليل‌ و راهنماي‌روشني‌ بر يگانگي‌ باري‌ تعالي‌ در الوهيت، ربوبيت‌ و عبوديت‌ مي‌باشد.

نقل‌ است‌كه‌ ازيكي‌ از باديه‌نشينان‌ عرب‌ پرسيدند: از نظر تو دليل‌ وجود پرورگارمتعال‌ چيست‌؟ گفت: «يا سبحان‌ الله، إن‌ البعر يدل‌ علی‌ البعير، وإن‌ أثر الأقدام‌ لتدل‌ على ‌المسير، فسماء ذات‌ أبراج، وأرض‌ ذات‌ فجاج‌ وبحار ذات‌ أمواج‌! ألا يدل‌ ذلك‌ على ‌وجود اللطيف‌ الخبير؟: يا سبحان‌ الله! فضله‌ شتر بر وجود شتر و اثر پاها بر و جودرهگذر دلالت‌ مي‌ كند، پس‌ آيا اين‌ آسمان‌ داراي‌ برج‌ها، اين‌ زمين‌ داراي‌ دره‌ها و اين‌ درياهاي‌ پر از امواج‌ بر وجود خداوند لطيف‌ خبير دلالت‌ نمي‌ كنند؟!».

ابن‌ كثير مي‌گويد: «امام‌ رازي: از امام‌ مالك رحمه الله نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ او درپاسخ‌ به‌ سؤال‌ هارون‌الرشيد از اين‌ آيه، به‌ اختلاف‌ زبانها، صداها و نغمه‌ها بريگانگي‌ باري‌ تعالي‌ استدلال‌ كرد». همچنان‌ نقل‌ است‌ كه‌ برخي‌ از زنديقان‌ از امام‌ابوحنيفه رحمه الله  درباره‌ وجود حق‌ تعالي‌ سؤال‌ كردند، او به‌ آنان‌ گفت: «اجازه‌ بدهيدتا درباره‌ كاري‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ به‌ من‌ خبرش‌ را داده‌اند بينديشم، آن‌گاه‌ پاسخ‌ شما رامي‌دهم‌… به‌ من‌ گفته‌اند: كشتي‌اي‌ سنگين‌بار كه‌ حامل‌ انواع‌ كالاهاي‌ تجارتي‌است، بي‌هيچ‌ نگهبان‌ و ناخدايي‌ مي‌آيد و مي‌رود و امواج‌ درياها را مي‌شكافد!».آن‌ گروه‌ دهري‌ مشرب‌ گفتند: «اين‌ سخني‌ كه‌ تو مي‌گويي، از زبان‌ هيچ‌ عاقلي‌بيرون‌ نمي‌آيد!» امام‌ گفت: «پس‌ واي‌ بر شما! آيا يك‌ كشتي‌ به‌ ناخدا نياز دارد، اما اين‌همه‌ موجودات‌ در عالم‌ بالا و پايين‌، با اين‌ نظام‌ متقن‌ و مستحكم‌ خود، هيچ‌آفريننده‌اي‌ ندارند؟!» همان‌ بود كه‌ آن‌ گروه‌ در ماندند و به‌ حق‌ برگشته‌ به‌ دست‌آن‌ امام‌ همام‌ اسلام‌ آوردند. همچنان‌ نقل‌ است‌ كه‌ از امام‌ شافعي رحمه الله  در باره‌ وجود آفريدگار سؤال‌ كردند، او در پاسخ‌ گفت: «اين‌ برگ‌ توت‌ را كه‌ مي‌بينيد؛ طعم‌ آن‌ يكي‌ است، ولي‌ كرم‌ كه‌ آن‌ را مي‌خورد، از آن‌ ابريشم‌ توليد مي‌شود، زنبور كه‌ آن‌ را مي‌خورد، از آن‌ عسل‌ توليد مي‌شود، گوسفند و گاو و شتر كه‌ ازآن‌ مي‌خورند، از آنان‌ سرگين‌ و پشكل‌ خارج‌ مي‌شود و آهو كه‌ از آن‌ مي‌خورد، از آن‌ مشك‌ مي‌تراود. پس‌ همين‌ برگ‌ توت، بزرگترين‌ برهان‌ بر وجود آفريدگار سبحان‌ است‌». از امام‌ احمد حنبل رحمه الله نيز نقل‌ است‌ كه‌ در پاسخ‌ به‌ سؤالي‌ راجع‌ به ‌وجود آفريدگار گفت: «در اينجا قلعه‌اي‌ است‌ مستحكم، صاف‌ و براق، نه‌ دري‌ دارد و نه‌ منفذي، بيرون‌ آن‌ چون‌ نقره‌ سپيد و درون‌ آن‌ چون‌ طلاي‌ سرخ‌ است، بناگاه‌ ديوار آن‌ مي‌شكافد و از آن‌ حيواني‌ شنوا و بينا، زيبا و رعنا خارج‌ مي‌شود. پس‌ اين‌ قلعه، بزرگترين‌ دليل‌ بر وجود آفريدگار سبحان‌ است‌». منظور وي‌ از آن‌قلعه، تخم‌مرغ‌ بود كه‌ پرنده‌ از آن‌ پديد مي‌آيد.

وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ‏(23)

بعد از اثبات‌ وحدانيت‌ و نفي‌ شرك، خداوند متعال‌ به‌ اثبات‌ نبوت‌ پرداخته‌ ومي‌فرمايد: «و اگر در آنچه‌ بر بنده‌ خود» محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «نازل‌ كرده‌ايم، در شك‌ هستيد» يعني: اگر در حقانيت‌ قرآن‌ كريم‌ شك‌ داريد؛ «پس‌ سوره‌اي‌ مانند آن‌ بياوريد» واين‌گونه‌ است‌كه‌ خداوند متعال، مخالفان‌ را به‌ آوردن‌ سوره‌اي‌ – هر چندكوچك‌- همانند قرآن، كه‌ از بلاغت‌ بي‌ مانند، سلامت‌ بيان، خبردادن‌ از غيب‌ و ديگر خصوصيات‌ اعجازي‌ قرآن‌ برخوردار باشد، به‌ مبارزه‌ و تحدي‌ فرامي‌خواند «وگواهان‌ خود را ـ غيرخدا ـ فرا خوانيد» يعني: كساني‌ را كه‌ براي‌ شما بر اين‌ امر گواهي‌دهندكه‌آنچه‌ را در مقابله‌ باقرآن‌ آورده‌ايد، همانندقرآن‌ است، حاضرنماييد.ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه در معناي‌ آيه‌ مي‌گويد: «يعني‌ از خدايان‌ باطل‌ خود دراين‌ امر ياري‌و پشتيباني‌ بخواهيد» «اگر راست‌ مي‌گوييد» در اين‌ كه‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم قرآن‌ را از نزدخود برساخته‌ است‌ زيرا شما نيز همانند او عرب‌ و فصيح‌ و بليغ‌ هستيد. سوره: بخشي‌ از قرآن‌ است‌ كه‌ داراي‌ اول‌ و آخر مي‌باشد و حداقل‌ آن‌ سه‌ آيه‌ است‌.

فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ ‏(24)

«ولي‌ اگر چنين‌ نكرديد» يعني: اگر عجزتان‌ از آوردن‌ نظير قرآن‌ بر خودتان ‌آشكار گشت‌ و نتوانستيد اين‌ كار را بكنيد «و هرگز نمي‌توانيد كرد» لن: براي‌ تأكيد نفي‌ در آينده‌ است‌. يعني: هرگز نظير قرآن‌ را نمي‌توانيد آورد. البته‌ اين‌ معجزه‌ ديگري‌ از اخبار غيبي‌ قرآن‌ است‌ زيرا چنين‌ معارضه‌اي‌ از سوي‌ كفار در گذشته‌ وحال‌ تحقق‌ نيافته‌ و در آينده‌ نيز هرگز تحقق‌ نخواهد يافت‌. آري‌! اكنون‌ كه‌ عجزتان‌ در اين‌ ميدان‌ آشكار است‌؛ بياييد با ايمان‌ به‌ خدا جلّ جلاله و كتابها و پيامبرانش ‌و انجام‌ فرايض‌ و اجتناب‌ از نواهي‌اش: «از آن‌ آتشي‌ كه‌ سوخت‌ آن‌ مردمان‌ و سنگهاهستند و براي‌ كافران‌ آماده‌ شده، بپرهيزيد» و دست‌ از عناد و لجاجت‌ در برابر حق‌برداريد. بلي‌! آتش‌ دوزخ‌ با همان‌ چيزهايي‌ برافروخته‌ شده‌ كه‌ سوزاندن‌ خود آنها مورد نظر است‌. ابن‌ كثير مي‌گويد: «مراد از سنگهاي‌ آتش‌ افروز جهنم‌ در آيه‌كريمه‌؛ سنگ‌ كبريت‌ سياه‌ است‌ كه‌ حرارت‌ آن‌ بسيار بالا است‌ – خداوند جلّ جلاله ما را از آن‌ پناه‌ دهد». به‌ قولي‌ ديگر: مراد سنگهايي‌ است‌ كه‌ مشركان‌ از آنها بت ‌تراشيده‌ و آنها را مي‌پرستند.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «ما من‌ نبي‌ من ‌الأنبياء إلا وقد أعطي‌ من‌ الآيات‌ ما آمن‌ على‌ مثله‌ البشر، وإنما كان‌ الذي ‌أوتيته‌ وحياً أوحاه ‌الله إليَّ، فأرجو أن‌ أكون‌ أكثرهم‌ تابعاً يوم‌ القيامة‌: هيچ‌ پيامبري‌ از انبيا نيست، مگر اين‌ كه‌ معجزاتي‌ به‌ وي‌ داده‌ شده‌ است‌ كه‌ بشر به‌ همانند آن‌ ايمان‌ مي‌آورند، اما آنچه‌ كه‌ به‌ من‌ داده‌شده، وحيي‌ است‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ آن‌ را بر من‌نازل‌ نموده‌ است، پس‌ اميدوارم‌ كه‌ در روز قيامت‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ بيشترين‌ پيروان‌ راداشته‌ باشم‌». يعني: از ميان‌ همه‌ انبياء علیهم السلام فقط ايشان‌ به‌ اين‌ امر مخصوص‌گشته‌اند كه‌ كتابشان‌ معجزه‌ است، برخلاف‌ ديگر كتب‌ الهي‌ كه‌ – نزد بسياري‌ ازعلما – معجزه‌ نيست‌ بنابراين، چون‌ معجزه‌ ايشان‌ بعد از وفاتشان‌ نيز استمرار دارد، لذا اميدوار آن‌ شدند كه‌ پيروانشان‌ از پيروان‌ ديگر پيامبران علیهم السلام بيشتر باشند. قرطبي‌مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ دليل‌ بر عقيده‌ اهل‌ حق‌ است‌ كه: دوزخ‌ هم‌ اكنون‌ وجود دارد و آفريده‌ شده‌ است، بر خلاف‌ اهل‌ بدعت‌ كه‌ مي‌گويند: دوزخ‌ تاكنون‌ آفريده‌نشده‌ است‌».

وَبَشِّرِ الَّذِين آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(25)

«و بشارت‌ بده‌ كساني‌ را» تبشير: خبردادن‌ از چيزي‌ است‌ كه‌ اثر مژده‌ بخش‌ وسرور انگيز آن‌ بر پوست‌ چهره‌ انسان‌ آشكار شود. آري‌! بشارت‌ بده‌ كساني‌ را: «كه‌ ايمان‌ آورده‌اند و كارهاي‌ شايسته‌ انجام‌ داده‌اند» يعني: همان‌ كارهاي‌ درست‌ وصوابي‌ را كه‌ از ايشان‌ خواسته‌ شده‌ و بر ايشان‌ فرض‌ گرديده، انجام‌ داده‌ اند. ياكساني‌ كه‌ اعمالي‌ را انجام‌ داده‌اند كه‌ خداوند جلّ جلاله انجام‌ داوطلبانه‌ آنها را نيكوشمرده‌ است‌ زيرا بهشت‌ با ايمان‌ و عمل‌ صالح‌ قابل‌دسترسي‌ است‌.

عبارت: (آمنوا وعملوا الصالحات) نزديك‌ به‌ شصت‌بار در قرآن‌ كريم‌ به‌كاررفته‌ است‌؛ و اين‌ خود نشان‌ دهنده‌ آن‌ است‌ كه‌ ايمان‌ و عمل‌ صالح‌ لازم‌ و ملزوم‌ يك‌ديگرند.

آري‌! مژده‌ بده‌ به‌ ايشان‌ «كه‌ برايشان‌ جناتي‌ است‌» جنت: نام‌ بهشت‌ دارالخلد وسراي‌ ثواب‌ و پاداش‌ است‌ كه‌ مشتمل‌ بر باغهاي‌ بسياري‌ است‌ و آن‌ را جنت ‌ناميده‌اند زيرا جنت‌ در لغت‌ به‌ معني‌ پوشانيدن‌ است‌ و بهشت‌ ساكنان‌ خود را در زير درختهاي‌ انبوه‌ خويش‌ مي‌پوشاند. آري‌! برايشان‌ جناتي‌ است: «كه‌ ازفرودست‌ آنها» يعني: از زير درختان‌ و قصرهاي‌ آنها «جويها روان‌ است، هرگاه‌ميوه‌اي‌ از آن‌ روزي‌ آنان‌ شود» از هر نوعي‌ از انواع‌ ميوه‌ها كه‌ باشد؛ «مي‌گويند: اين‌همان‌ است‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ نيز روزي‌ ما بوده‌» يعني: اين‌ ميوه، شبيه‌ و نظير و از جنس‌همان‌ ميوه‌ است‌. اين‌ سخن‌ را بدان‌ سبب‌ مي‌گويند كه‌ رنگ‌ ميوه‌هاي‌ بهشتي‌ شبيه‌هم‌اند، هرچند كه‌ حجم‌ و طعم‌ و بوي‌ آنها مختلف‌ است‌ و چون‌ از آن‌مي‌خورند، طعم‌ آن‌ را مخالف‌ طعم‌ ميوه‌ اول‌ مي‌يابند «و به‌ ايشان‌ همانند آن‌» ميوه‌ قبلي‌ در خوبي‌ و نيكويي‌ «داده‌ شود» زيرا هيچ‌ يك‌ از آنها پست‌ و نامطبوع ‌نيست‌ و در شكل‌ نيز مشابه‌ همديگرند «و در آنجا همسراني‌ پاكيزه‌ دارند» كه‌ حوران‌بهشتي‌ و غير ايشانند «و هم‌ در آنجا جاويدانند» نه‌ مي‌ميرند و نه‌ از آن‌ بيرون‌ برده‌مي‌شوند. مراد از پاكيزه ‌بودن‌ جفتهاي‌ بهشتي‌ اين‌ است‌ كه‌: آنچه‌ به‌ زنان‌ دنيا ازپليدي‌ حيض‌ و نفاس‌ و بزاق‌ و ساير پليديها مي‌رسد، به‌ همسران‌ بهشتي‌ نمي‌رسد.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه: هر مرد بهشتي‌ دو همسر دارد. علما گفته‌اند: «يكي‌ از آن‌ دو، از زنان‌ دنياست‌ و ديگري‌ از زنان‌ بهشت‌». خلود: بقاي‌ دايم‌ وهميشگي‌اي‌ است‌ كه‌ هرگز گسست‌ و انقطاعي‌ ندارد. همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌است: «إن‌ أهل‌ الجنة‌ يأكلون‌ فيها ويشربون، ولا يتفلون، ولا يبولون، ولا يتغوطون‌ ولا يتمخطون، قالوا: فما بال‌ الطعام‌؟ قال: جشاء ورشح‌ كرشح‌ المسك، ويلهمون ‌التسبيح‌ والتحميد كما تلهمون‌ النفس‌: همانا اهل‌ بهشت‌ در بهشت‌ مي‌خورند ومي‌آشامند، نه‌ آب‌ دهان‌ مي‌اندازند، نه‌ ادرار و مدفوع‌ مي‌كنند و نه‌ آب‌ بيني‌مي‌اندازند. اصحاب‌ گفتند: پس‌ غذايي‌ كه‌ مي‌خورند چه‌ مي‌شود؟ فرمودند: به‌آروغي‌ و ترشح‌ عرقي‌ چون‌ ترشح‌ مشك‌، دفع‌ مي‌شود. و خواندن‌ «سبحان‌ الله»، و «الحمدلله‌» برآنان‌ چنان‌ الهام‌ مي‌شود كه‌ نفس‌ كشيدن‌ براي‌ شما».

إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ ‏(26)

«خداوند از آن‌ شرم‌ ندارد كه‌ هر مثلي‌ را بزند» معناي: «لايستحيي‌: شرم ‌ندارد» در مورد خداوند متعال‌ حقيقت‌ شرم‌ و حيا نيست‌، بلكه‌ به‌ اين‌ معني‌ است‌كه‌ او مثل‌ زدن‌ را فرو نمي‌گذارد زيرا حيا؛ دگرگوني‌ و در هم‌ شكستگي‌اي‌ است‌كه‌ از بيم‌ عيب‌ و نكوهش، بر انسان‌ روي‌ مي‌دهد و اين‌ در حق‌ خداوند متعال‌ محال‌است‌. دليل‌ اين‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ از معناي‌ «ترك‌ نمي‌كند» به‌ (شرم‌ نمي‌كند) تعبير كرد، اين‌ است‌ كه‌ هر كس‌ از چيزي‌ شرم‌ كند، آن‌ را فرومي‌گذارد وفروگذاشتن‌ آن‌ چيز از آثار و ثمرات‌ حياء است، پس‌ به‌ كار گرفتن‌ اين‌ تعبير، مجاز است‌ و از باب‌ اطلاق‌ ملزوم‌ و اراده‌ لازم‌ مي‌باشد. بنابراين، هرگاه‌ در موردحق‌ تعالي‌ تعبير «حيا» به‌ كار رفت، مراد از آن‌ بيمي‌ كه‌ مبدأ و مقدمه‌ حيا مي‌باشدنيست، بلكه‌ همان‌ طور كه‌ گفتيم، مراد معناي‌ لازم‌ آن، يعني‌ فروگذاشتن‌ يك‌ كاراست‌. مثل: در لغت‌ به‌ معني‌ شبيه‌ و نظير است‌. مثل‌ زدن‌ در گفتار اين‌ است‌ كه‌:براي‌ يك‌ حال‌ چيزي‌ بيان‌ شود كه‌ مناسب‌ آن‌ حال‌ باشد و با ذكر آن‌ مثل، حسن‌ وقبح‌ پنهان‌ آن‌ حال‌، آشكار گردد.

ابن‌ جرير طبري‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از گروهي‌ از صحابه رضی الله عنهم روايت‌كرده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «چون‌ خداي‌ عزوجل‌ با آيه: (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً …) ، و آيه: (أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ…) درباره‌ منافقان‌ مثل‌ زد، منافقان‌ گفتند: خداوند جلّ جلاله برتر و بزرگتر از آن‌ است‌ كه‌ چنين‌ مثلهايي‌ بزند. پس‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ تا: (أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) نازل‌ شد. همچنين‌ كفار مي‌گفتند: در قرآن‌ ذكر زنبور عسل ‌و عنكبوت‌ و مورچه‌ آمده ‌است‌ و ذكر اين‌ اشياء با كلام‌ فصيحان‌ سازگار نيست‌! خداي‌ سبحان‌ اين‌ سخن‌ كفار و منافقان‌ را نيز رد نموده‌ و فرمود: من‌ هر مثلي‌مي‌زنم‌؛ «پشه‌ باشد يا فروتر از آن‌» يعني: كوچكتر و فروتر از پشه‌؛ چون‌ بال‌ آن‌ -كه‌ اين‌ قول‌ بيشتر محققان‌ است‌ – يا بزرگتر و فراتر از آن‌ «پس‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌آورده‌اند، مي‌دانند كه‌ آن‌ مثل‌ از جانب‌ پروردگارشان‌ حق‌ است‌» و ثابت‌. حق: مقابل ‌باطل‌ است‌. «ولي‌ كساني‌ كه‌ به‌ كفر گراييده‌اند، مي‌گويند: خدا از اين‌ مثل‌ چه‌ قصدي‌داشته‌ است‌؟ خدا بسياري‌ را با آن‌ گمراه‌ و بسياري‌ را با آن‌ هدايت‌ مي‌كند» يعني: قصد و اراده‌ خدا جلّ جلاله اين‌ است‌ تا با اين‌ مثل، بسياري‌ – چون‌ منافقان‌ – را گمراه‌سازد و بسياري‌ – چون‌ مؤمنان‌ – را هدايت‌ نموده‌ و بر هدايتشان‌ بيفزايد، چرا كه ‌هر يك‌ از دو گروه، اين‌ راه‌ را با انتخاب‌ خودشان‌ برگزيده‌اند، پس‌ خداوند جلّ جلاله باموجوديت‌ سبب، بر مسبب‌ مي‌افزايد «ولي‌ جز فاسقان‌ را با آن‌ گمراه‌ نمي‌كند» ازآن‌ روي‌ كه‌ آنان، نافرمان‌ شده‌ و سخن‌ پروردگار خود را سبك‌ انگاشتند، پس‌خداوند جلّ جلاله به‌ سبب‌ اين‌ فسق‌ گمراهشان‌ مي‌كند. فسق: در لغت‌ به‌ معني‌ خارج‌ شدن ‌است، اعراب‌ مي‌گويند: «فسقت‌ الرطبه‌ عن‌ قشرها: خرماي‌ رطب‌ از پوست‌خود خارج‌ شد». اما فسق‌ در عرف‌ شرع: به‌ معناي‌ خروج‌ از طاعت‌ خداي‌عزوجل‌ مي‌باشد و بر كساني‌ كه‌ به‌ سبب‌ كفر يا به‌ سبب‌ گناه‌ از دايره‌ طاعت‌حق‌ تعالي‌ بيرون‌ مي‌روند – هردو – اطلاق‌ مي‌شود بنابراين،اصطلاح‌ «فاسق‌» شامل‌ كافر و مؤمن‌ گنهكار هر دو مي‌شود، ليكن‌ فسق‌ كافر شديدتر است‌. ولي‌ با آن‌ كه‌ صفت‌ فسق‌ بر كافر و مؤمن‌ گنه‌كار هردو اطلاق‌ مي‌شود، اما مراد اين‌آيه‌ كريمه‌ از «فاسقون‌»، كافرانند نه‌ مؤمنان، به‌ دليل‌ اين‌ كه‌ خداوند متعال‌ در بيان ‌اوصافشان‌ مي‌فرمايد:

الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ‏(27)

«همان‌ كساني‌ كه‌ عهد خدا را پس‌ از بستن‌ آن‌ نقض‌ مي‌كنند» يعني‌ آنان‌ اولا به‌عهد خداوند جلّ جلاله اقرار كرده‌ و متابعت‌ آن‌ را گردن‌ نهادند، ولي‌ بعدا كافر شده‌ وعهد خويش‌ را شكستند. نقض: درهم‌ شكستن‌ و از هم‌ گسستن‌ هر چيزي‌ است‌ كه‌ محكم‌ و استوار گشته‌؛ اعم‌ از بنا يا ريسماني، يا عهد و پيماني‌. عهد خداوند جلّ جلاله: اوامر و نواهي‌اي‌ است‌ كه‌ پايبندي‌ به‌ آن‌ در قرآن‌ به‌ بندگان‌ سفارش‌ شده‌ است‌؛ چون‌ طاعت‌ حق‌ تعالي‌ و خودداري‌ از نواهي‌ وي‌. ميثاق: آنچه‌ كه‌ يك‌ چيز به ‌وسيله‌ آن‌ محكم‌ ساخته‌ مي‌شود، به‌ طوري‌ كه‌ شكستن‌ آن‌ دشوار باشد. ميثاق‌عهد: محكم‌ ساختن‌ پيمان‌ با سوگند است‌.

مراد از عهد خدا جلّ جلاله در اين‌ آيه، پيماني‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ در كتابهاي ‌پيشين‌ از بندگان‌ خود در مورد ايمان‌ آوردن‌ به‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در عصر رسالت‌ ايشان‌گرفته‌ است، همچنين‌ عهد خدا جلّ جلاله به‌ معناي‌ فهم‌ سنن‌ هستي‌ پروردگار متعال‌ با انديشه‌ و تفكر و به‌ كار گرفتن‌ نعمت‌ عقل‌ و حواس‌ در اموري‌ است‌ كه‌ به‌ سوي‌ اين‌فهم‌ راهبرند، پس‌ شكستن‌ پيمان‌ به‌ اين‌ معني: بكار نگرفتن‌ اين‌ موهبت‌ها در چيزي ‌است‌ كه‌ براي‌ آن‌ آفريده‌ شده‌اند. «و» اين‌ فاسقان‌ همان‌ كساني‌ اند كه: «آنچه‌ را خدا به‌ پيوستنش‌ امر نموده، مي‌گسلند» يعني: صله‌ رحم‌ و پيوند قرابت‌ وخويشاوندي‌ و هر چيزي‌ را كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ پيوستن‌ و انجام‌ دادن‌ آن‌ فرمان‌داده‌ است‌ – از قبيل‌ بر پا داشتن‌ احكام‌ و رعايت‌ حدودش‌ – مي‌گسلند و رعايت ‌نمي‌كنند. پس‌ صله‌ رحم‌ در اينجا داراي‌ معنايي‌ عام‌ و گسترده‌ است‌ كه‌ هم‌ پيوند رحم‌ ميان‌ خويشان‌ و اقوام‌ و هم‌ صله‌ معنوي‌ ميان‌ ايمان‌ به‌ تمام‌ پيامبران: و پايبندي‌ به‌ احكام‌ شريعت‌ الهي‌ و رعايت‌ كليه‌ اوامر وي‌ را دربر مي‌گيرد. و اين‌قول‌ جمهور علما است‌. «و» اين‌ فاسقان‌ همان‌ كساني‌ اند كه: «در زمين‌ به‌ فسادمي‌پردازند» يعني: غير خداوند متعال‌ را پرستش‌ كرده، در تعامل‌ و برخورد خويش‌با ديگران‌ به‌ جور و جفا مي‌پردازند، از شهوات‌ پيروي‌ مي‌كنند، مرتكب‌ معصيتها مي‌شوند و ميان‌ مردم‌ فتنه‌ برمي‌افروزند، كه‌ اين‌ها نهايت‌ فساد انگيزي‌ است ‌«آنانند كه‌ زيانكارانند» يعني: آنان‌ اهل‌ دوزخند و چنان‌ نيست‌ كه‌ مي‌پندارند؛ باشكستن‌ عهدالهي‌ به‌ مصالح‌ و منافع‌ مورد نظر خويش‌ مي‌رسند زيرا وفا به‌ عهدخداوند جلّ جلاله بزرگترين‌ منفعتها است، در حالي‌كه‌ آنها اين‌ منفعت‌ برتر را از دست ‌داده‌اند. بنابراين، فسق‌ موجب‌ زيان‌ و خسارت‌ است، چنان ‌كه‌ طاعت‌ موجب ‌سود و راحت‌؛ چه‌ خسارتي‌ بزرگتر از محروميت‌ از رحمت‌ خداوند منان‌! و چه‌ سودي‌ برتر از رضا و بهشت‌ برين‌ وي‌!.

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ‏(28)

«چگونه‌ به‌ خداوند كفر مي‌ورزيد؟» استفهام‌ براي‌ انكار و به‌ شگفتي ‌واداشتن‌ ازحال‌ آنهاست‌ كه‌ با وصف‌ موجوديت‌ حجت‌ و برهان‌ بر حقانيت‌ ايمان، كفر وانكار مي‌ورزند. آري‌! چگونه‌ به‌ خداوند سبحان‌ كفر مي‌ورزيد، در حالي‌كه‌ ازداستان‌ آفرينش‌ آگاهيد و خوب‌ مي‌دانيد كه: «با آن‌ كه‌ بيجان‌ بوديد» قبل‌ ازآفرينش‌ «او به‌ شما جان‌ بخشيد» يعني: خداوند متعال‌ شما را از عدم‌ آفريد و درشما روح‌ دميد «سپس‌ شما را مي‌ميراند» در هنگام‌ به‌سر رسيدن‌ اجلهايتان‌ «و باززنده‌ مي‌كند» شما را در روز قيامت‌ «آن‌گاه‌ به‌ سوي‌ او بازگردانده‌ مي‌شويد» درميدان‌ محشر، پس‌ شما را در برابر اعمالتان‌ جزا مي‌دهد.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه در تفسير آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «شما قبل‌ از آن‌ كه‌ آفريده‌ شويد، خاك‌ بوده‌ايد؛ و اين‌ خود، يك‌ مرگ‌ است، آن‌گاه‌ شما را آفريد و زنده‌گردانيد؛ و اين‌ حيات‌ است، باز شما را مي‌ميراند و به‌ گورهايتان‌ مي‌رويد؛ و اين‌مرگ‌ دوم‌ است، باز شما را در روز قيامت‌ زنده‌ مي‌گرداند؛ پس‌ اين‌ حيات‌ديگري‌ است‌. بنابراين، در اينجا دو مرگ‌ و دو زندگي‌ است‌». آيه‌ كريمه‌ (11) از سوره‌ «غافر» نيز مؤيد اين‌ معني‌ است: (قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ) «گفتند: پروردگارا! ما را دوبار ميرانده‌ و دوبار زنده‌ كرده‌اي‌…».

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ‏(29)

«اوست‌ آن‌ ذاتي‌ كه‌ آنچه‌ در زمين‌ است‌» يعني: زمين‌ و آنچه‌ را كه‌ در آن‌ است ‌«همه‌ را براي‌ شما آفريد» به‌ عنوان‌ گراميداشت‌ و تكريم‌ و نعمت‌ و توشه‌ و منفعتي‌براي‌ شما از سوي‌ خويش‌ تا زماني‌ معين‌ «سپس‌» بعد از آفرينش‌ زمين‌ «به‌ سوي‌آسمان‌ قصد كرد» با اراده‌ خويش، به‌ قصدي‌ درست‌ و استوار كه‌ مخصوص‌ به‌خود اوست‌ «و هفت‌ آسمان‌ را استوار كرد» يعني: آفرينش‌ آنها را استوار كرد وسامان‌ بخشيد، به‌گونه‌اي‌ كه‌ هيچ‌ خلل‌ و بي‌نظمي‌اي‌ در آنها نيست‌ «و او به‌هرچيزي‌ داناست‌» يعني: علم‌ خداوند متعال‌ به‌ تمام‌ مخلوقاتش‌ محيط و فراگيراست‌.

اين‌ آيه: (ثُمَّ اسْتَوَى) «بقره/29» و آيه: (الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى) «طه/‌5» از مشكلات‌ تفسير است، كه‌ علما درباره‌ آن‌ بر سه‌ رأي‌ اند:

رأي‌ اول: مربوط به‌ بسياري‌ از ائمه‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: ما اين‌ آيه‌ را مي‌خوانيم‌ وبه‌ آن‌ ايمان‌ داريم، ولي‌ آن‌ را تفسير نمي‌كنيم‌. امام‌ مالك رحمه الله در اين‌ باره‌ سخن ‌مشهوري‌ دارد كه‌ مي‌گويد: «استوا معلوم‌ است‌ و كيفيت‌ آن‌ با عقل‌ قابل‌ درك‌نيست، ايمان‌ به‌ آن‌ واجب‌ و سؤال‌ كردن‌ از آن‌ بدعت‌ است‌».

رأي‌ دوم: رأي‌ فرقه‌ «مشبهه‌» است‌ كه‌ مي‌گويند: «استواء؛ ارتفاع‌ و قرارگرفتن‌ بريك‌ چيز است، چنان‌كه‌ خداوند متعال‌ مي‌فرمايد: (فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ ) (و چون‌ تو (اي‌ نوح) و همراهانت‌ بر بالاي‌ كشتي‌ قرار گرفتيد ) [23/28]». كه‌ اين‌ رأي‌ باطل‌ است‌ زيرا چنين‌ استوائي‌ از صفات‌ اجسام‌ مي‌باشد وخداوند متعال‌ از آن‌ منزه‌ است‌.

رأي‌ سوم: رأي‌ برخي‌ از علماء است‌ كه‌ مي‌گويند: مراد از «استوي‌» ارتفاع‌ و برتري‌ امر خداوند متعال‌ است‌.

اما انتخاب‌ ابن‌ جرير طبري‌ اين‌ است‌ كه: «استوي: در اينجا به‌ معناي‌ قصد كردن‌ واراده‌ نمودن‌ خداوند متعال‌ به‌ سوي‌ آفرينش‌ آسمانهاست‌ و ما كيفيت‌ اين‌ قصد و اراده‌ وي‌ را نمي‌دانيم‌».

همچنين‌ اين‌ آيه‌ و ديگر آيات‌ قرآن‌ در اين‌ باره، دال‌ بر وجود هفت‌ آسمان‌ وهفت‌ زمين‌ اند، ولي‌ در سنت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چنان‌ خبري‌ كه‌ حقيقت‌ آسمانها وزمين‌ را روشن‌ سازد نيامده‌ است‌ بنابراين، فايده‌اي‌ در بحث‌ از طبيعت‌ آنها نمي‌بينيم‌ و فقط به‌ ظاهر قرآن‌ كريم‌ در اين‌ باره‌ ايمان‌ داريم‌ و به‌ وسيله‌ آن، برعظمت‌ آفريدگار بزرگ‌ استدلال‌ مي‌كنيم‌.

بايسته‌ يادآوري‌ است‌ كه‌ امام‌ رازي‌ در تفسير خويش‌ نظريات‌ علماي‌ علم‌ نجوم‌عصر خويش‌ در باره‌ آفرينش‌ آسمانها و زمين‌ را نقل‌ كرده، كه‌ اين‌ نظريات‌ بااكتشافات‌ علمي‌ عصر جديد چندان‌ همخواني‌ ندارد. پژوهش‌ها و كاوشهاي‌نجومي‌ در عصر حاضر نيز فرضياتي‌ را در اين‌ باره‌ بيرون‌ داده‌ اند و هنوز هم‌ سخت‌در تكاپوي‌ اين‌ ميدانند، ولي‌ مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ بدانيم‌؛ هرگونه‌ كاوش‌ و پژوهش‌بشري‌ در اين‌ رابطه، اگر كه‌ نتيجه‌اي‌ صحيح‌ و منطقي‌ به‌ همراه‌ داشته‌ باشد، قطعا در راستاي‌ فهم‌ و تفسير عيني‌ آيات‌ كوني‌ قرآن‌ كريم‌ است‌.

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ‏(30)

«و ياد كن‌» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «كه‌ چون‌ پروردگارت‌ به‌ فرشتگان‌ گفت‌» فرشتگان ‌اجسام‌ نوراني‌ و موجودات‌ صرفا روحاني‌اي‌ هستند كه‌ نمي‌خورند و نمي‌آشامند، به‌ تسبيح‌ حق‌ تعالي‌ و اطاعت‌ اوامر او – از جمله‌ تدبير پاره‌اي‌ از امور عالم‌ – اشتغال‌ دارند، از ارتكاب‌ گناه‌ معصوم‌ و فاقد شهوت‌ مي‌باشند. آري‌! خداوندمتعال‌ به‌ فرشتگان‌ گفت: «من‌ در زمين‌ خليفه‌اي‌ خواهم‌ گماشت‌» ابن‌كثير مي‌گويد: «يعني: قومي‌ را در زمين‌ مقيم‌ خواهم‌ ساخت‌ كه‌ برخي‌ از پي‌ برخي‌ ديگر، قرني‌پس‌ از قرني‌ و نسلي‌ بعد از نسلي‌، در آن‌ جايگزين‌ مي‌شوند». گفتني‌ است‌ كه‌خداوند جلّ جلاله فرشتگان‌ را نه‌ از روي‌ مشاوره، بلكه‌ براي‌ بيرون‌ آوردن ‌مافي‌الضميرشان‌ با اين‌ خطاب‌ مخاطب‌ ساخت‌. خليفه: در پي‌ آينده‌ كسي‌ است‌ كه ‌قبل‌ از وي‌ وجود داشته‌است‌. به‌ قولي: مراد از خليفه‌ در اينجا آدم‌ علیه السلام است ‌«فرشتگان‌ گفتند: آيا در زمين‌ كسي‌ را مي‌گماري‌ كه‌ در آن‌ فساد انگيزد و خونها بريزد» با شرك‌ و ارتكاب‌ معاصي‌ و كشتار و آزار ديگران‌؟.

در اينجا اين‌ سؤال‌ مطرح‌ مي‌شود كه‌ فرشتگان‌ با آن‌ كه‌ غيب‌ را نمي‌دانند، ازكجا دانستند كه‌ خداوند جلّ جلاله در زمين‌ كسي‌ را مي‌گمارد كه‌ در آن‌ فساد انگيخته‌ وخونها بريزد؟ پاسخ‌ اين‌ است‌ كه‌ ايشان‌ از جانب‌ خداي‌ سبحان‌ نسبت‌ به‌ اين‌موضوع‌ به‌ وجهي‌ از وجوه، علم‌ و آگاهي‌ قبلي‌ داشته‌اند؛ به‌ اين‌ صورت‌ كه‌ يا قبلا خود حق‌ تعالي‌ به‌ آنان‌ از اين‌ امر خبر داده‌ بود، يا اين‌ قضيه‌ را در لوح‌ محفوظديده‌ بودند، يا مي‌دانستند كه‌ فقط جنس‌ خود آنان‌ (يعني‌ فرشتگان) از گناه ‌معصومند و بس، يا انسان‌ را به‌ جنيان‌ كه‌ قبلا ساكن‌ زمين‌ بوده‌اند، قياس‌ كردند ويا مي‌دانستند كه‌ طبيعت‌ ماده‌ تركيبي‌ از خير و شر است‌.

ابن‌ كثير مي‌گويد: «ظاهرا مراد فرشتگان‌ از اين‌ سخن، شخص‌ حضرت‌ آدم‌ علیه السلام نبود، بلكه‌ مرادشان‌ برخي‌ افراد از جنس‌ بشر بود».

آري! فرشتگان‌ اين‌ سخن‌ را نه‌ بر وجه‌ اعتراض، بلكه‌ به‌خاطر كسب‌ آگاهي‌ ازحكمت‌ گماشتن‌ اين‌ جانشين‌ در زمين‌ مطرح‌ كردند، گويي‌ آنان‌ گفتند: پروردگارا! حكمت‌ در آفرينش‌ اين‌ جانشينان‌ جديد – با وجود آن‌ كه‌ فسادانگيزند – چيست‌؟ «و حال‌ آن‌ كه‌ ما تسبيح‌ مي‌گوييم‌ به‌ حمد تو و به‌ پاكي‌ تو اقرارمي‌كنيم‌» يعني: ما همراه‌ با ستايشت، تو را از هرگونه‌ نقصي‌ به‌ تنزيه‌ ياد كرده‌ ومي‌گوييم: «سبحان‌الله وبحمده‌»، و تو را تمجيد و تعظيم‌ مي‌كنيم‌. در حديث‌ شريف‌آمده‌ است‌ كه‌ از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال‌ شد: يارسول‌ الله! كدام‌ سخن‌ بهتر است؟ فرمودند: «آنچه‌ را كه‌ خداي‌ عزوجل‌ براي‌ فرشتگان‌ خويش‌ برگزيد، يعني: سبحان‌ الله‌ و بحمده‌». «و به‌ تقديست‌ مي‌پردازيم‌» تقديس: تطهير و به‌ پاكي ‌يادنمودن‌ است‌. يعني: ما تو را از آنچه‌ كه‌ سزاوار شأن‌ و عظمت‌ و جلالت‌ نيست ‌و ملحدان‌ به‌ تو نسبت‌ مي‌دهند، يا منكران‌ بر تو افترا مي‌بندند؛ به‌ تنزيه‌ ياد كرده‌ وتقديست‌ مي‌كنيم، پس‌ چرا به‌ وجود ما (فرشتگان) اكتفا نشده‌ است‌؟ «فرمود: هرآينه‌ من‌ مي‌دانم‌ آنچه‌ كه‌ شما نمي‌دانيد» از مصلحت‌ در خليفه‌ ساختن‌ آدم علیه السلام .

قتاده‌ در تفسير آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «در علم‌ ازلي‌ خداوند جلّ جلاله رفته‌ بود كه‌ ازنسل‌ بشر؛ پيامبران‌ و نيكان‌ و صديقان‌ و عابدان‌ و زاهدان‌ و اوليا و اتقيا و جمله‌ساكنان‌ بهشت‌ به‌وجود خواهند آمد، از اين‌ رو آنان‌ را خليفه‌ ساخت‌». قرطبي‌ وغيرآن، با اين‌ آيه‌ بر وجوب‌ نصب‌ خليفه‌ و امام‌ (رئيس‌ دولت) در جامعه‌ اسلامي‌استدلال‌ كرده‌اند تا آن‌ امام‌، اختلافات‌ ميان‌ مردم‌ را حل‌ و فصل‌ نموده، داد مظلومانشان‌ را از ظالمانشان‌ بستاند، حدود را برپا دارد و ساير شئون‌ مهمي‌ را كه‌جز با نصب‌ حاكم، عملي‌ نمي‌شود، به‌ سامان‌ آورد زيرا آنچه‌ كه‌ واجب‌ جز با آن‌تمام‌ نشود؛ خود نيز واجب‌ است‌. ابن‌ كثير مي‌گويد: «واجب‌ است‌ كه‌ امام: مرد، آزاد، بالغ، عاقل، مسلمان، عادل، مجتهد، بينا به‌ امور، سالم‌ الأعضا، آگاه‌ به‌آراء و انديشه‌ها و امور جنگي‌ و قريشي‌ نسب‌ باشد، اما هاشمي‌ بودن‌ و معصوم‌بودن‌ وي‌ شرط نيست‌».

بايد دانست‌ كه‌ ميان‌ علماي‌ اهل‌ سنت‌ و جماعت، در وجوب‌ امامت‌ هيچ‌ خلافي‌نيست‌.

وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(31)

«و خدا همه‌ نامها را به‌ آدم‌ آموخت‌» يعني: نامهاي‌ همه‌ اشيا و موجودات‌ را بامعاني‌ و او صاف‌ و افعال‌ آنها. بعضي‌ گفته‌اند: مراد نامهاي‌ فرشتگان‌ و نامهاي‌يكايك‌ نسل‌ آدم علیه السلام است‌ «سپس‌ آنها را بر فرشتگان‌ عرضه‌ نمود» و از اسماي‌مسميات‌؛ يعني‌ اعيان‌ و اشخاص‌ موجودات‌ كه‌ آدم‌ آنها را آموخته‌ بود، از ايشان‌سؤال‌ كرد «و فرمود: اگر راست‌ مي‌گوييد، از اسامي‌ اينها به‌ من‌ خبر دهيد» يعني: اگردر اين‌ ادعاي‌ خود كه‌ به‌ خلافت‌ زمين‌ از غير خويش‌ سزاوارتريد، راستگومي‌باشيد، پس‌ نامهاي‌ اين‌ اشيا را به‌ من‌ بگوييد.

قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ‏(32)

اما فرشتگان‌ درماندند و «گفتند: منزهي‌ تو! ما را جز آنچه‌ كه‌ خود به‌ ما آموخته‌اي،هيچ‌ دانشي‌ نيست، تويي‌ داناي‌ حكيم‌» لذا به‌ قصور و ناتواني‌ خويش‌ اعتراف‌كردند. گفتني‌ است‌ كه‌ اين‌ خود به‌ برتري‌ آدم‌ و رمز گزينش‌ وي‌ بر فرشتگان‌ – كه‌آموختن‌ چيزهايي‌ به‌ وي‌ است‌ كه‌ فرشتگان‌ آنها را نمي‌دانند – اشاره‌ دارد، پس‌نبايد به‌ برتري‌ خويش‌ بر آدم‌ افتخار كنند.

قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ ‏(33)

«فرمود» خداي‌ عزوجل‌ به‌ آدم علیه السلام : «اي‌ آدم‌! ايشان‌ را از اسامي‌ آنان‌ خبر ده‌» آدم علیه السلام در اجابت‌ اين‌ فرمان‌ حق‌ تعالي‌ به‌ آنان‌ توضيح‌ داد كه: اسم‌ آن‌ چيز، اين‌است‌… و اسم‌ آن‌ چيز، اين‌… و همين‌طور تا به‌ آخر… «و چون‌ آدم‌ آنان‌ را ازاسماءشان‌ خبر داد» در اين‌ هنگام‌ خداي‌ سبحان‌ خطاب‌ به‌ فرشتگان‌ «فرمود: آيا به‌شما نگفتم‌ كه‌ من‌ نهفته‌ آسمانها و زمين‌ را مي‌دانم‌» يعني: آنچه‌ را كه‌ از ميدان‌ درك‌ و دريافت‌ مخلوقات‌ نهان‌ است‌ – از جمله، به‌ موضوع‌ برتري‌ آدم‌ و نسل‌ و تباروي‌ به‌ وسيله‌ علم‌ و دانش‌ ايشان‌ – دانايم‌؛ «و مي‌دانم‌ آنچه‌ را آشكار مي‌كنيد» ابن‌مسعود رضی الله عنه مي‌گويد: «مراد از آن، اين‌ سخن‌ فرشتگان‌ خطاب‌ به‌خداوند جلّ جلاله است‌ كه‌ آيا در زمين‌ كسي‌ را قرار مي‌دهي‌ كه‌ در آن‌ فساد مي‌كند وخونها مي‌ريزد؟» «آيه‌/30». «و» نيز مي‌دانم‌ «آنچه‌ را پنهان‌ مي‌داشتيد» يعني: آنچه‌ را كه‌ ابليس‌ در درون‌ خود از كبر پنهان‌ مي‌داشت‌. اين‌ تأويل‌ ابن‌ عباس‌ رضی الله عنهما است‌ – واالله اعلم‌. يا مراد اين‌ است: مي‌دانم‌ آنچه‌ را كه‌ فرشتگان‌ به‌ طور پنهاني‌در ميان‌ خود گفته‌ بودند. چنان ‌كه‌ از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: فرشتگان‌ در ميان‌ همديگر گفتند: «خداوند جلّ جلاله هرگز موجودي‌ گرامي‌ تر از ما در نزد خود، نمي‌آفريند، پس‌ ما به‌ خلافت‌ در زمين‌ سزاوارتريم‌». ليكن‌ ابن‌ جريرطبري‌ قول‌ اول‌ را – كه‌ آن‌ هم‌ از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه نقل‌ شده‌ – ترجيح‌ داده‌ است‌.

امام‌ رازي: گفته‌ است: «آيه‌ تعليم‌ نامهاي‌ اشيا و خواص‌ و صفات‌ آنها به‌آدم، دليل‌ بر فضيلت‌ علم‌ است‌ زيرا خداي‌ سبحان، كمال‌ حكمت‌ خويش‌ درآفرينش‌ آدم علیه السلام را جز با علم‌ آشكار نساخت‌ و اگر در عالم‌ امكان‌ چيزي‌ گرامي‌ تراز علم‌ وجود مي‌داشت، بايد حق‌ تعالي‌ فضيلت‌ آدم علیه السلام را با آن‌ چيز آشكارمي‌ساخت‌ نه‌ با علم‌».

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ‏(34)

«و چون‌ فرشتگان‌ را فرموديم: براي‌ آدم‌ سجده‌ كنيد، پس‌ همه‌ به‌ سجده‌درافتادند» سجود: در سخن‌ عرب‌ به‌ معناي‌ فروتني‌ و تذلل‌ و خردي‌ در برابر كسي‌است‌ كه‌ براي‌ وي‌ سجده‌ مي‌شود. و در اصطلاح‌ شرع: نهادن‌ پيشاني‌ بر زمين‌است‌. آري! نهادن‌ چهره‌ بر زمين، نمايانگر نهايت‌ مرتبه‌ فروتني‌ و خاكساري‌است‌. اين‌ آيه‌ بيانگر نوعي‌ ديگر از تكريم‌ و گرامي‌ داشت‌ الهي‌ از آدم علیه السلام ونشان‌دهنده‌ فضيلت‌ اوست، از آن‌ روي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله فرشتگانش‌ را براي‌ او به‌سجود واداشت‌.

علما در بيان‌ احكام‌ سجده‌ گفته‌ اند: سجده‌ كردن‌ براي‌ خداوند متعال‌ به‌ شيوه‌عبادت، و براي‌ غير وي‌ به‌ شيوه‌ گرامي‌داشت‌ و تحيت‌ است‌، همچون‌ سجده‌فرشتگان‌ براي‌ آدم علیه السلام و سجده‌ برادران‌ يوسف علیه السلام براي‌ وي‌. اما بايد يادآور شدكه‌ سجده‌ بردن‌ براي‌ غير خدا جلّ جلاله در شريعت‌ اسلام‌ حرام‌ گرديده‌ و اين‌ كار – به‌قول‌اكثر علما – تا عصر رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مباح‌ بود، ولي‌ ايشان‌ از آن‌ نهي‌ كردند. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ چون‌ درخت‌ و شتر براي‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سجده‌ كردند، اصحاب رضی الله عنهم گفتند: يا رسول‌ الله! ما به‌ سجده‌ كردن‌ براي‌ شما از درخت‌ وشتررمنده‌ سزاوارتريم‌! آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: «لا ينبغي‌ أن‌ يسجد لأحد إلا لله ‌رب‌ العالمين‌: سزاوار نيست‌ كه‌ براي‌ احدي‌ غير از خداوند پروردگار جهانيان، سجده‌ شود». و در عوض‌ به‌ مصافحه‌ (دست‌ دادن) دستور دادند.

خلاصه‌ اين‌ كه: امت‌ اسلام‌ اتفاق‌ نظر دارند بر اين‌ كه‌ سجده‌ فرشتگان‌ براي‌آدم علیه السلام، نه‌ سجده‌ عبادت‌ و تعظيم، بلكه‌ سجده‌ تحيت‌ و گرامي‌داشت‌ بود.

آري‌! همه‌ سجده‌ كردند «جز ابليس‌» و هرچند او از جنيان‌ بود، ولي‌ سجده‌كردن‌ براي‌ آدم علیه السلام به‌ اين‌ دليل‌ بر او واجب‌ شده‌ بود كه‌ در ميان‌ فرشتگان‌ به‌سرمي‌برد. ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «نام‌ ابليس‌ عزازيل‌ بود و او در آغاز از اشراف‌فرشتگان‌ بود، اما بعدا تمرد ورزيد و ابليس‌ ناميده‌ شد زيرا ابليس‌ به‌ معناي‌ نا اميداست، چراكه‌ خداوند جلّ جلاله او را از همه‌ خيرها نااميد گردانيد». ولي‌ قول‌ اول‌ كه‌ابليس‌ از جن‌ بود، برتر است‌ چرا كه‌ آيه‌ كريمه‌ «كهف‌ 50/»به‌ صراحت‌ مي‌گويد: (كَانَ مِنَ الْجِنِّ) (او از جنيان‌ بود). همچنين‌ به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ ابليس‌ امر حق‌ راعصيان‌ كرد و فرشتگان‌ از اين‌ عصيان‌ بركنارند. آري‌! او همان‌ بود «كه‌ سر باززد» از سجده‌كردن‌ براي‌ آدم علیه السلام «و كبر ورزيد» و دچار آفت‌ خود بزرگ‌ بيني‌ شد «و از كافران‌ گشت‌» يا در علم‌ خداوند جلّ جلاله از كافران‌ بود. در حديث‌ شريف‌ آمده‌است: «لا يدخل‌ الجنة من‌ كان‌ في‌ قلبه‌ مثقال‌ حبة‌ من‌ خردل‌ من‌ كبر: كسي‌ كه‌ درقلبش‌ به‌اندازه‌ دانه‌ ارزني‌ از كبر باشد، به‌ بهشت‌ وارد نمي‌شود». چنان‌كه‌ بر اثرهمين‌ تكبر، ابليس‌ براي‌ ابد از بهشت‌ الهي‌ محروم‌ گرديد.

وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ ‏(35)

«و گفتيم: اي‌ آدم‌! تو و همسرت‌ در بهشت‌ سكونت‌ گزينيد و از هركجاي‌ آن‌ كه‌خواهيد، فراوان‌ بخوريد» عيش‌ رغد: زندگي‌ آسايشمند و گوارايي‌ است‌ كه‌ هيچ‌رنج‌ و دردي‌ در آن‌ نيست‌ و خوردن‌ به‌ رغد، خوردن‌ به‌ فراواني‌ و گوارايي‌ بدون‌رنج‌ و درد و بي‌هيچ‌گونه‌ منعي‌ است‌ «ولي‌ به‌ اين‌ درخت‌ نزديك‌ نشويد» در نهي‌آدم‌ و حوا از نزديكي‌ به‌ درخت‌ – با وجود آن‌ كه‌ نزديك‌ شدن‌ به‌ آن‌ حرام‌نيست، بلكه‌ خوردن‌ از آن‌ حرام‌ است‌ – معناي‌ سد ذريعه‌ و قطع‌ وسيله‌ وجوددارد. يعني: نزديك‌ شدن‌ به‌ آن‌، خود وسيله‌اي‌ در جهت‌ ارتكاب‌ نهي‌ است، ازاين‌ جهت‌ به‌جاي‌ نهي‌ از خوردن، از نزديك‌ شدن‌ نهي‌ شدند. آري‌! به‌ درخت ‌ممنوعه‌ نزديك‌ نشويد: «كه‌» درصورت‌ نزديك‌ شدن‌ به‌ درخت‌ و تناول‌ از آن‌ «از ستمكاران‌ خواهيد بود» بر خود؛ با معصيت‌ و نافرماني‌ پروردگار.

مفسران‌ در تفسير: «هذه‌ الشجرة: اين‌ درخت‌»، اختلاف‌ نظر دارند؛ برخي‌گفته‌ اند: درخت‌ ممنوعه‌؛ درخت‌ انگور بود. برخي‌ ديگر گفته‌اند: درخت‌ممنوعه، خوشه‌ گندم‌ بود. برخي‌ ديگر برآنند كه: درخت‌ ممنوعه، درخت‌ انجيربود. ابن‌ جرير طبري‌ مي‌گويد: «درست‌ آن‌ است‌ كه‌ گفته‌ شود: خداي‌ عزوجل‌آدم‌ و زنش‌ را از خوردن‌ درخت‌ معيني‌ از درختان‌ بهشت‌ نهي‌ كرد، پس‌ آن‌ دو ازآن‌ درخت‌ ممنوعه‌ خوردند و ما دقيقا نمي‌دانيم‌ كه‌ اين‌ درخت‌ چه‌ درختي‌ بود، دليلي‌ هم‌ در اين‌ باره‌ از قرآن‌ و سنت‌ صحيح‌ وجود ندارد و دانستن‌ آن‌ مفيدفايده‌اي‌ نيز نيست‌».

فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ‏(36)

«پس‌ شيطان‌ هردو را از آن‌ لغزانيد» يعني: شيطان‌ به‌سبب‌ آن‌ درخت، آن‌ دو رابه‌ لغزش‌ كشانيد. بعضي‌ گفته‌اند: ضمير « عنها: از آن‌» به‌ جنت‌ برمي‌گردد، يعني: شيطان‌ آن‌ دو را از جنت‌ دور گردانيد. زله: اشتباه‌ و لغزش‌ است‌. «و از آنچه‌در آن‌ بودند» از نعمتها و كرامتها، يا از بهشت‌ «ايشان‌ را به‌در برد» نسبت‌ اين‌ به ‌دربردن‌ از آن‌ روي‌ به‌ شيطان‌ داده‌ شد كه‌ او اغواگر آدم‌ گشت، چراكه‌ آدم‌ و حوا براثر اين‌ وسوسه‌ او كه‌ آن‌ درخت‌؛ درخت‌ جاودانگي‌ و پادشاهي‌ ابدي‌ است، ازآن‌ خوردند.

آن‌گاه‌ خداوند جلّ جلاله آنان‌ را به‌ خروج‌ از بهشت‌ دستور داد: «و گفتيم: فرود آييد»اين‌ دستوري‌ به‌ آدم‌ و حوا و به‌تبع‌ آن‌ دو، نسل‌ ايشان‌ به‌ بيرون‌ آمدن‌ از بهشت‌برين‌ به‌ سوي‌ زمين‌ است‌ «بعضي‌ از شما دشمن‌ بعضي‌ ديگريد» يعني: نسل‌ آدم‌ درزمين‌ با يك‌ديگر به‌ دشمني‌ و ستيز مي‌پردازند. عدو: دشمن‌ و عدوان: ظلم‌ صريح‌و آشكار است‌. «و براي‌ شما در زمين‌ قرارگاهي‌» يعني: جاي‌ استقراري‌ «و متاعي‌است‌ تا وقت‌ معين‌» يعني: تا هنگام‌ مرگ‌. بعضي‌ گفته‌اند: تا هنگام‌ برپايي‌ قيامت‌. متاع: آنچه‌ كه‌ مورد بهره‌برداري‌ و برخورداري‌ قرار مي‌گيرد؛ اعم‌ از خوردني‌ها، نوشيدني‌ها، پوشيدني‌ها و مانند آنها.

فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ‏(37)

«سپس‌ آدم‌ از پروردگارش‌ كلماتي‌ را دريافت‌ نمود» يعني: گرفت‌ و پذيرفت‌ كه‌ عبارت‌ از اين‌ دعاي‌ آدم‌ و حوا بود: (قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ ‏) (پروردگارا! ما بر خود ستم‌ كرديم‌ و اگر بر ما نبخشايي‌ وبه‌ ما رحم‌ نكني، مسلما از زيانكاران‌ خواهيم‌ بود ) «7/23»، و خداوند جلّ جلاله كلمات ‌فوق‌ را به‌ آن‌ دو الهام‌ كرد. «و خداوند از او درگذشت‌» يعني: رحمت‌ خويش‌ را برآدم علیه السلام بازگرداند و توبه‌اش‌ را پذيرفت‌ «چرا كه‌ او توبه‌پذير مهربان‌ است‌» توبه: به‌معناي‌ بازگشت‌ است، اگر با «عن‌» متعدي‌ شود؛ معناي‌ آن‌ بازگشت‌ از معصيت‌ واگر با «علي‌» متعدي‌ شود – چون‌ اين‌ آيه‌ – معناي‌ آن‌ پذيرفتن‌ توبه‌ است‌.

علما گفته‌ اند: توبه‌ از انسان‌ پذيرفته‌ نيست‌ مگر به‌ چهار شرط:

1- پشيماني‌ از گناهان‌ گذشته‌.

2- ترك‌ گناه‌ در حال‌.

3- تصميم‌ به‌ عدم‌ بازگشت‌ به‌ آن‌ در آينده‌.

4- رد حقوق‌ و مظالم‌ بندگان‌ و راضي‌ نمودن‌ خصم‌ با رساندن‌ حقش‌ به‌ او و عذرخواهي‌ از وي‌ به‌ زبان‌.

قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (38)

«گفتيم: جملگي‌ از آن‌» يعني: از بهشت‌ «فرود آييد، پس‌ اگر از جانب‌ من‌ به‌ شما هدايتي‌ رسد» در زمين‌. مراد از هدايت: كتاب‌ خدا جلّ جلاله است‌ «آنان‌ كه‌ از هدايتم‌پيروي‌ كنند» يعني: كتاب‌ من‌ را بپذيرند و به‌ آن‌ عمل‌ كنند «برايشان‌ خوفي‌نيست‌» خوف: بيم‌ از امري‌ ناخوش‌ آيند در آينده‌ است‌ «و محزون‌ نخواهند شد» حزن: ضد سرور و شادماني‌ است‌.

وَالَّذِينَ كَفَرواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(39)

«ولي‌ كساني‌ كه‌ كفر ورزيدند» به‌ خدا جلّ جلاله و هدايتش‌ را نپذيرفتند و به‌ كتابهاي ‌نازل‌ شده‌ وي‌ عمل‌ نكردند «و آيات‌ ما را دروغ‌ انگاشتند، آنانند كه‌ اصحاب‌ دوزخند» مصاحبت‌ دوزخيان‌ با دوزخ‌؛ به‌معناي‌ اقتران‌ و پيوستگي‌شان‌ با آن‌ است‌ «آنان ‌جاودانه‌ در آنند» در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «أما أهل‌ النار الذين‌ هم‌ أهلها فلا يموتون‌ فيها ولا يحيون، ولكن‌ أقواماً أصابتهم‌ النار بخطاياهم‌ فأماتتهم‌ إماتة‌ حتى‌ إذا صاروا فحما أذن‌ في ‌الشفاعة‌: اما اهل‌ دوزخ‌ – يعني‌ كساني‌ كه‌ خود اصحاب‌ دوزخند – نه‌ در آن‌ مي‌ميرند و نه‌ زنده‌ مي‌مانند، ولي‌ مردماني‌ هستند كه‌ (از اهل‌ دوزخ‌ نيستند ) بلكه‌ آتش‌ به‌وسيله‌ گناهانشان‌ به‌آنان‌ رسيده‌است، پس‌ آتش‌ آنان‌ را مي‌ميراند، ميراندني‌ تا اين‌ كه‌ چون‌ به‌ ذغال‌تبديل‌شدند، در خصوص‌ آنان‌ اذن‌ شفاعت‌ داده‌ مي‌شود».

اينك‌ به‌ پاره‌اي‌ از نظريات‌ و احكام‌ اين‌ آيات‌ توجه‌ نماييد:

1- درباره‌ كيفيت‌ آفرينش‌ حوا همسر آدم علیه السلام ميان‌ علما دو رأي‌ است: رأي‌ اول ‌اين‌ است‌ كه: او از پهلوي‌ چپ‌ آدم علیه السلام آفريده‌ شد، چنان ‌كه‌ از آيات‌ قرآني‌ واحاديث‌ نبوي‌ بر مي‌آيد. رأي‌ دوم: رأي‌ برخي‌ از مفسران‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: حوا از جنس‌ وجود آدم‌ يعني‌ از خاك‌ آفريده‌ شد. استنباط اين‌ گروه‌ از آيات‌وارده‌ در اين‌ باب‌ نيز همين‌ معني‌ است‌. آنها در تأويل: «وخلق‌ منها: و آفريد ازاو…» «نساء/ 1»، مي‌گويند: مراد از آن‌ آفرينش‌ حوا از جنس‌ آدم‌ است، نه‌ ازوجود خود وي‌. از نظر اين‌ گروه، احاديث‌ وارده‌ در اين‌ باب‌ و از جمله‌حديث‌ شريف: «إن‌ المرأة‌ خلقت من‌ ضلع‌… : زن‌ از پهلو آفريده‌ شده‌ است‌»، نيز چنين‌تأويل‌ مي‌شود كه: چون‌ در رفتار و اخلاق‌ زنان‌ نوعي‌ عدم‌ اعتدال‌ وجود دارد بنابراين، به‌ شيوه‌ تمثيل‌ منش‌ اخلاقي‌ آنها به‌ استخوان‌ پهلو كه‌ كج‌ است‌ تشبيه‌ شد.

2- اهل‌ سنت‌ اجماع‌ دارند بر اين‌ كه‌ بهشتي‌ كه‌ آدم علیه السلام از آن‌ فرود آورده‌ شد، همان‌ بهشت‌ دارالخلد برين‌ است‌.

3- جمهور علما (مالك، ابوحنيفه، شافعي) بر آنند كه‌ انبيا: از گناهان‌ صغيره ‌و كبيره‌ هر دو معصومند زيرا اگر ارتكاب‌ گناه‌ در حق‌ ايشان‌ جايز باشد، اقتدا به‌ايشان‌ ممكن‌ نيست‌ و بنابراين، خطاي‌ آدم علیه السلام گناهي‌ صغيره‌ بود كه‌ قبل‌ از نبوت ‌وي‌ صادر شد و عصمت‌ انبيا: از گناه‌ بعد از نبوت‌ است‌. يا آنچه‌ از وي‌ سرزد، نسيان‌ بود نه‌ عصيان‌ و سهو و نسيان‌ منافي‌ با عصمت‌ نيست‌. و همين‌ معني‌ترجيح‌ دارد زيرا خداي‌ عزوجل‌ خود مي‌فرمايد: (فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً‏) «آدم‌فراموش‌ كرد و ما براي‌ او عزمي‌ نيافتيم‌» «طه/‌115»

يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُواْ بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ ‏(40)

در آياتي‌ كه‌ پيش‌رو داريم، خداي‌ عزوجل‌ امتهايي‌ را مورد خطاب‌ قرارمي‌دهد كه‌ رسالتهاي‌ آسماني‌ در ميان‌ آنان‌ ظهور يافته‌ است‌. در اين‌ ميان‌ رشته‌سخن‌ را از يهود آغاز مي‌كند زيرا از يك‌سو، يهود قديمي‌ ترين‌ ملت‌ داراي‌ كتاب‌آسماني‌ است، از ديگر سو، يهوديان‌ دشمن‌ترين‌ مردم‌ با مؤمنانند. پس‌، از اين‌آيه‌ تا آيه‌ (142 ) اين‌ سوره‌ كه‌ نزديك‌ به‌ يك‌ جزء كامل‌ از قرآن‌ كريم‌ را دربرمي‌گيرد، همه‌ پيرامون‌ بني‌ اسرائيل‌ است‌ تا حقيقت‌ و ماهيت‌ كردار شان‌ را با ابعاد منفي‌ و زشت‌ وجودي‌شان‌ بر ملا گرداند.

بايسته‌ يادآوري‌ است‌ كه‌ شيوه‌ خطاب‌ قراني‌ با يهوديان‌ متنوع‌ است‌؛ گاهي‌ باآنان‌ از سر عطوفت‌ و نرمش‌ سخن‌ مي‌رود، گاهي‌ با تهديد و توبيخ، وقتي‌ بايادآوري‌ از نعمتها – چون‌ همين‌ آيه‌ – و زماني‌ با شمارش‌ جرايم‌ و جناياتشان‌همراه‌ با توبيخ‌ و سرزنش‌.

«اي‌ بني‌اسرائيل‌» اسرائيل: يعقوب‌ فرزند اسحاق‌ فرزند ابراهيم: است، وفرزندان‌ اسرائيل‌ را كه‌ عبرانيان‌ يا قوم‌ يهودند، «بني‌اسرائيل‌» مي‌نامند و معني‌لغوي‌ اسرائيل‌؛ «بنده‌ خدا» است‌. پس‌ بني‌اسرائيل‌ همان‌ اسباط دوازده‌گانه‌اي‌هستند كه‌ زاد و تبار دوازده‌ فرزند يعقوب علیه السلام مي‌باشند. يادآور مي‌شويم‌ كه‌عبارت‌ «بني‌اسرائيل‌» در قرآن‌ كريم‌ (41) بار به‌كار رفته‌ است‌. آري‌! اي‌ بني‌اسرائيل‌! «نعمتهايم‌ را كه‌ بر شما ارزاني‌ داشتم‌» چون‌ فرستادن‌ پيامبران علیهم السلام نازل‌نمودن‌ كتاب، نجات‌ از چنگ‌ فرعون‌ و غيره‌ «به‌ياد آريد» و اين‌ نعمتهايم‌ را شكرگزاريد «و به‌ عهدم‌ وفا كنيد» همان‌ عهدي‌ كه‌ از شما در مورد پيروي‌ از محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم در تورات‌ گرفته‌ام‌. بعضي‌ گفته‌اند: مراد از عهد، اداي‌ فرايض‌ است‌ «تا به‌پيمانتان‌ وفا كنم‌» يعني: تا به‌ آنچه‌ كه‌ به‌ شما از پاداش‌ و مزد و جاي‌ دادنتان‌ دربيت‌ المقدس‌ تضمين‌ نموده‌ام‌، وفا كنم‌ «و تنها از من‌ بترسيد» رهبه: شدت‌ ترس‌است‌. يعني: فقط بيم‌ از من‌ را در دلهايتان‌ جاي‌ دهيد و از احدي‌ جز من‌ نهراسيد.

وَآمِنُواْ بِمَا أَنزَلْتُ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُواْ أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ ‏(41)

«و بدانچه‌ نازل‌ كردم‌» يعني: به‌ قرآن‌ عظيم‌ «ايمان‌ آريد، كه‌ مؤيد همان‌ چيزي‌است‌ كه‌ با شماست‌» يعني: قرآن‌ موافق‌ و همخوان‌ با تورات‌ و اخبار انبيا: است ‌و با حقي‌ كه‌ نزد شماست، مطابقت‌ دارد «و نخستين‌ منكر آن‌ نباشيد» يعني: اولين‌كساني‌ نباشيد كه‌ منكر قرآن‌ گشته‌اند، درحالي‌كه‌ شايسته‌ اين‌ است‌ كه‌ شما اولين‌تصديق‌كنندگان‌ آن‌ باشيد «و آيات‌ مرا» يعني: اوامر و نواهي‌ مرا «به‌ بهايي‌ ناچيز» يعني: به‌ بهاي‌ زندگي‌ ناچيز و رياستي‌ حقير و بي‌ارزش‌ كه‌ همانا دنيا و شهوات‌ آن ‌است‌ «نفروشيد». گاهي‌ هر يك‌ از كلمات‌ «بيع‌» و «شراء» در سخن‌ عرب، بجاي‌ يکديگر به‌ كار گرفته‌ مي‌شود، پس‌ «شراء» در اينجا به‌ معني‌ فروش‌ است «و تنها از من‌ پروا كنيد» و عهد شكني‌ را فروگذاريد.

وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏(42)

«و حق‌ را به‌ باطل‌ درنياميزيد» با هدف‌ آشفته‌ ساختن‌ اذهان‌ و تباه‌ساختن‌ اديان‌ «و حقيقت‌ را كتمان‌ نكنيد» مراد از «حقيقت‌» در اينجا: حجت هاي‌ الهي‌ است‌ كه ‌تبليغ‌ آنها بر آنان‌ واجب‌ است‌ و از آنان‌ پيمان‌ گرفته‌ شده‌ كه‌ آنها را بيان‌ كنند، نه‌كتمان‌ و از آن‌ جمله‌ بشارتهايي‌ است‌ كه‌ در مورد بعثت‌ پيامبر آخرالزمان‌ حضرت‌محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در كتابشان‌ آمده‌ است‌ «درحالي‌كه‌ خود مي‌دانيد» حقيقت‌ امر را كه‌محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم رسول‌ خداوند جلّ جلاله است‌ و از اخباري‌ كه‌ دراين‌باره‌ در كتابهايتان‌ آمده‌است‌ به‌خوبي‌ آگاهيد.

وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِينَ ‏(43)

«و نماز را برپا داريد و زكات‌ را بدهيد» يعني: به‌ اسلام‌ در آييد، نماز را به‌ همان‌شيوه‌اي‌ كه‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم بيان‌ كرده‌، برپا داريد، زكات‌ را نيز بپردازيد و با مسلمانان ‌باشيد و به‌ مساجد آنها رفته‌ در جماعت‌ آنها حضور يابيد، چنان‌كه‌ مي‌فرمايد: «وبا ركوع‌كنندگان‌ ركوع‌ كنيد» از نماز به‌ «ركوع‌» تعبيرشد تا يهود را از نماز قديمشان ‌دور گرداند زيرا يهود در نماز خويش‌ ركوعي‌ نداشتند.

جمهور فقها بر آنند كه‌ حضور در جماعت، سنت‌ مؤكده‌ است‌ و واجب ‌نيست، ولي‌ شريعت‌ مقدس‌ بر آن‌ ترغيب‌ بسيار كرده‌ است‌.

أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ‏(44)

اي‌ بني‌ اسرائيل‌! «آيا مردم‌ را به‌ نيكي‌ فرمان‌ مي‌دهيد» يعني: آيا مردم‌ را به‌ايمان‌ به‌ خداي‌ متعال‌ و پيامبرانش‌ و وفا به‌ عهد الهي‌ و برپاداشتن‌ نماز و پرداختن‌زكات‌ و كليه‌ اعمال‌ شايسته‌ دستور مي‌دهيد «حال‌ آن‌ كه‌ خود را فراموش‌ مي‌كنيد؟» يعني: خود را فرو گذاشته‌ و به‌ خودتان‌ فرمان‌ نيكي‌ نمي‌دهيد؟ اين‌ كار شما بسي‌زشت‌ است‌ «با اين‌ كه‌ شما كتاب‌ خدا را مي‌خوانيد، آيا هيچ‌ نمي‌انديشيد؟» به‌ بدكرداري‌ خويش‌ تا از اين‌ كژراهه‌ باز گرديد؟ يعني: اگر شما از آگاهان‌ كتب‌ الهي‌ وحاملان‌ حجت‌ حق‌ هم‌ نبوديد، بايد صرف‌ اين‌ امر كه‌ از عقلا هستيد، شما را از درپيش‌ گرفتن‌ چنين‌ شيوه‌اي‌ باز مي‌داشت، اكنون‌ كه‌ كتاب‌ الهي‌ هم‌ در دسترس‌شماست، چگونه‌ آنچه‌ را كه‌ مقتضاي‌ عقل‌ است، بعد از فروگذاشتن‌ آنچه‌ كه ‌مقتضاي‌ علم‌ است‌، فرو گذاشته‌ و از برابر آن‌ بي‌ پروا مي‌گذريد؟

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: اين‌آيه‌ درباره‌ يهود مدينه‌ نازل‌ شد زيرا چنان‌ بود كه‌ يكي‌ از آنان‌ به‌ خويشان‌ ونزديكان‌ مسلمان‌ خويش‌ و به‌ كسي‌ كه‌ ميان‌ او و ميان‌ يكي‌ از مسلمانان‌ پيوند شيرخوارگي‌ بود، مي‌گفت: بر دين‌ اسلام‌ و بر پيروي‌ اين‌ مرد – يعني‌ حضرت‌محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم – پايدار باش‌ زيرا او بر حق‌ است‌. بدين‌گونه‌ مردم‌ را به‌ پايبندي‌ به‌ اسلام‌دستور مي‌دادند، اما خود را فراموش‌ مي‌كردند.

علما گفته‌اند: خطاب‌ در اين‌ آيه‌ هرچند متوجه‌ يهود است، ولي‌ مفاد آن‌ عام‌ مي‌باشد زيرا اعتبار به‌ عام‌ بودن‌ لفظ است‌ نه‌ به‌ خاص‌ بودن‌ سبب‌.

ابن‌ كثير مي‌گويد: «بنابر صحيح‌ترين‌ قول‌ علما – اعم‌ از سلف‌ و خلف‌ – امر به‌ معروف‌ و انجام‌ دادن‌ آن‌ امر به ‌وسيله‌ خود امر كننده، هردو واجب‌ است‌ و يكي‌ ازآنها با ترك‌ ديگري‌ ساقط نمي‌شود بنابراين، صحيح‌ اين‌ است‌ كه‌ عالم‌ بايد به ‌معروف‌ امر كند؛ هرچند او خود آن‌ را انجام‌ نمي‌دهد و از منكر نهي‌ نمايد؛ هرچند او خود مرتكب‌ آن‌ مي‌گردد. سعيد بن‌ جبير رضی الله عنه مي‌گويد: «اگر كار چنان‌ بود كه‌ شخص‌ به‌ سبب‌ اين‌ كه‌ خود را به‌ تمام‌ خوبي‌ها آراسته‌ نمي‌ديد؛ به‌ معروف ‌امر نمي‌كرد و از منكر نهي‌ نمي‌نمود، ديگر نه‌ كسي‌ ديگري‌ را به‌ معروفي‌ امر مي‌كرد و نه‌ از منكري‌ نهي‌ مي‌نمود». ابن‌ كثير اضافه‌ مي‌كند: «ولي‌ بايد دانست‌كه‌ علم‌ بي‌عمل‌ نكوهيده‌ است، از اين‌ جهت‌ در نكوهش‌ عالم‌ بي‌ عمل، احاديث‌بسياري‌ آمده‌ است، از جمله‌ اين‌ حديث‌ شريف: «مثل‌ العالم‌ الذي‌ يعلِّم‌ الناس‌ الخير ولا يعمل‌ به‌ كمثل‌ السراج‌ يضي‌ء للناس‌ ويحرق‌ نفسه‌: عالمي‌ كه‌ خير را به‌ مردم‌ مي‌آموزد اما خود بدان‌ عمل‌ نمي‌كند، به‌ چراغي‌ مي‌ماند كه‌ به‌ مردم‌ روشنايي‌مي‌بخشد، ولي‌ خودش‌ را مي‌سوزاند». در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ آمده‌ است: «درشب‌ معراج‌ بر قومي‌ گذر كردم‌ كه‌ زبان‌ آنها با قيچي‌هايي‌ از آتش‌ بريده‌ مي‌شد، گفتم: اين‌ گروه‌ كيانند؟ گفتند: خطيبان‌ و سخنرانان‌ امتت‌ از اهل‌ دنيا؛ از آنان‌ كه‌مردم‌ را به‌ نيكي‌ امر مي‌كردند ولي‌ خود را فراموش‌ مي‌نمودند، در حالي‌ كه‌ كتاب‌را مي‌خوانند، مگر آنان‌ تعقل‌ نمي‌كنند؟».

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ راه‌ درمان‌ و علاج‌ اين‌ آفت‌ را بر يهود نمايانده‌ ومي‌فرمايد:

وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ ‏(45)

«و ياري‌ جوييد» بر امور خويش‌ «از صبر» با بازداشتن‌ نفسهايتان‌ از شهوات‌ وبسنده‌كردن‌ بر طاعات‌. به‌ قولي: مراد از صبر؛ روزه‌ گرفتن‌ است‌. قرطبي‌مي‌گويد: «از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ رمضان‌ ماه‌ صبر ناميده‌ مي‌شود». «و از» گرايشي‌ كه‌ «نماز» در شما به‌ سوي‌ خدا جلّ جلاله ايجاد مي‌كند، بر واداشتن‌ نفسهايتان‌ به‌ايمان‌ به‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم ياري‌ بجوييد، هرچند نفسهايتان‌ اين‌ امر را برنتابند.

قرطبي‌ و برخي‌ ديگر از مفسران‌ مي‌گويند: «از ميان‌ ساير عبادات‌ فقط نماز به‌يادآوري‌ مخصوص‌ شد تا بر اهميت‌ آن‌ تأكيد گذاشته‌ شود». در حديث‌ شريف‌آمده‌ است‌ كه: «رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چون‌ از كاري‌ در فشار قرار مي‌ گرفتند، به‌ سوي‌نماز پناه‌ مي‌بردند». «و هرآينه‌ نماز دشوار است‌» بر كساني‌كه‌ به‌ خداوند جلّ جلاله ايمان‌نياورده‌ و از طاعت‌ وي‌ تكبر مي‌ورزند «مگر بر فروتنان‌» يعني: آنان‌ كه ‌نفسهايشان‌ در پيشگاه‌ عظمت‌ خداوند جلّ جلاله فروتن‌ و رام‌ است‌ و در برابر اين‌ عظمت ‌به‌ آرامش‌ رسيده‌اند.

الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ‏(46)

اين‌ فروتنان: «همان‌ كساني‌ هستند كه‌ گمان‌ مي‌كنند» يعني: يقين‌ و باور دارند. اعراب‌ گاهي‌ يقين‌ را نيز گمان‌ مي‌نامند. مجاهد مي‌گويد: «هر ظني‌ در قرآن‌ به‌معناي‌ يقين‌ است‌». آري‌! يقين‌ دارند «كه‌ با پروردگار خود ملاقات‌ خواهند كرد» درروز قيامت‌ «و به‌ سوي‌ او باز خواهند گشت‌» و او پاداششان‌ را به‌ تمام‌ و كمال ‌خواهد پرداخت‌ و از فضل‌ خويش‌ نيز بر آن‌ خواهد افزود.

يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ‏(47)

«اي‌ بني‌اسرائيل‌! نعمتهايم‌ را كه‌ بر شما ارزاني‌ داشتم، ياد كنيد» با سپاسگزاري‌در برابر آنها. بيان‌ اين‌ نعمتها در آيه‌ (11 ) گذشت‌. يعني: چون‌ اين‌ نعمتها رابه‌ياد آورديد، حق‌ آنها را برپا داريد و به‌ رسول‌ بر انگيخته‌ من‌ ايمان‌ آوريد «واين‌ كه‌ من‌ شما را بر جهانيان‌ برتري‌ دادم‌» به‌ قولي: مراد از جهانيان‌؛ جهانيان‌زمانشان‌ هستند. به‌ قولي‌ ديگر: بني‌ اسرائيل‌ بر تمام‌ جهانيان‌ برتري‌ داده‌ شده‌اند ودليل‌ اين‌ برتري‌ ايشان، وجود انبيايي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله در ميانشان‌ برانگيخت‌. البته‌ اين‌ برتري‌ و فضيلت‌ در زماني‌ بوده‌ كه‌ يهود به‌ همه‌ پيامبران‌ مرسل‌ خدامؤمن‌ بوده‌اند، اما اكنون‌ كه‌ آنها از ايمان‌ به‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم سر باز زده‌اند؛ ديگر به‌طورقطع‌ از امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم برتر نيستند زيرا خداوند  جلّ جلاله در وصف‌ امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌فرمايد: (كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ) (شما بهترين‌ امتي‌ هستيد كه‌ براي‌ مردم‌بيرون‌ آورده‌ شده‌ايد ) «3/110». بنابراين، برتري‌ و فضيلت‌ بني‌ اسرائيل‌ بر غير آنان، نه‌ عام‌ است‌ و نه‌ هميشگي، بلكه‌ از يك‌ جهت‌ محدود به‌ جهانيان‌ زمانشان‌ مي‌باشد و از سويي‌ ديگر، وابسته‌ به‌ ميزان‌ پايبندي‌ آنان‌ به‌ اوامر الهي‌ است‌.

وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ‏(48)

«و از روزي‌ بترسيد» يعني: از عذاب‌ روزي‌ بترسيد. مراد روز قيامت‌ است‌ «كه‌هيچ‌ كس‌ چيزي‌ را از كسي‌ دفع‌ نمي‌كند» يعني: در آن‌ روز هيچ‌ كس‌ حقي‌ را به‌ جاي‌ديگري‌ نمي‌پردازد «و از كسي‌ شفاعتي‌ پذيرفته‌ نمي‌شود» اگر فرضا انسان‌ بتواند كسي‌ را بياورد كه‌ نزد خدا جلّ جلاله براي‌ وي‌ شفاعت‌ كند «و نه‌ بجاي‌ وي‌ عوضي‌ گرفته‌مي‌شود» از مال‌ يا خانواده‌ و فرزندان‌ «و ياري‌ هم‌ نخواهند شد» يعني: كسي‌ را توان‌ و امكان‌ آن‌ نيست‌ كه‌ به‌ آنان‌ كمك‌ كند و از عذاب‌ خداوند جلّ جلاله نجاتشان‌دهد.

مفسران‌ اجماع‌ دارند بر اين‌ كه: عدم‌ سودبخشي‌ شفاعت، فقط در حق‌ كفاراست، اما شفاعت‌ به‌ مؤمنان‌ نفع‌ مي‌رساند، پس‌ شفاعتي‌ كه‌ مردود است‌؛ شفاعت ‌در حق‌ كافران‌ مي‌باشد.

وَإِذْ نَجَّيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ ‏(49)

«و به‌ ياد آريد» اي‌ بني‌ اسرائيل‌! اين‌ نعمت‌ ما را بر خويش‌ «آن‌گاه‌ كه‌ شما را ازچنگ‌ فرعونيان‌ رهانيديم‌» به‌ قولي: «فرعون‌» مخصوصا نام‌ پادشاه‌ زمان‌ موسي علیه السلام بود، اما به‌ قولي‌ ديگر: فرعون‌ لقب‌ هر پادشاهي‌ بود از مصرياني‌ كه‌ قبل‌ از«بطالسه‌» بر مصر قديم‌ حكومت‌ مي‌كردند، چنان‌كه‌ «قيصر» لقب‌ شاهان‌ روم‌ و «كسري‌» لقب‌ شاهان‌ فارس‌ بود. ابن‌ كثير نقل‌ مي‌كند كه: «نام‌ فرعون‌ زمان‌موسي علیه السلام، وليد بن‌ مصعب‌ بن‌ ريان‌ بود و او اصالت‌ فارسي‌ داشت‌ و از سرزمين‌اصطخر بود». «كه‌ آنان‌» يعني‌ فرعونيان‌ «عذابي‌ سخت‌ را به‌ شما مي‌چشانيدند» تفسير اين‌ عذاب‌ سخت‌ اين‌ است‌ كه: «پسران‌ شما را سر مي‌بريدند؛ و زنهايتان‌ رازنده‌ مي‌گذاشتند» تا آنان‌ را به‌ كنيزي‌ گرفته‌ و ذليلشان‌ گردانند. دليل‌ اين‌ كه‌ فرعون ‌به‌ كشتن‌ پسران‌ بني‌ اسرائيل‌ و زنده‌ نگه ‌داشتن‌ دختران‌ آنها فرمان‌ داد، اين‌ بود كه ‌كاهنان‌ به‌ فرعون‌ گفته‌ بودند: از بني‌اسرائيل‌ مردي‌ به‌دنيا مي‌آيد كه‌ نابودي‌ و زوال ‌فرمانروايي‌ات‌ به ‌دست‌ اوست‌. ابن‌كثير مي‌گويد: «فرعون‌ لعنه‌ الله ، خوابي‌ ديد كه ‌او را سخت‌ تكان‌ داد؛ در خواب‌ ديد كه‌ آتشي‌ از بيت‌ المقدس‌ خارج‌ شد و فقط به‌ خانه‌هاي‌ قبطيان‌ در آمد، نه‌ به‌ خانه‌هاي‌ بني‌ اسرائيل‌. لذا از مضمون‌ خواب ‌اين‌گونه‌ برداشت‌ كرد كه‌ سقوط حكومتش‌ به‌ دست‌ مردي‌ از بني‌ اسرائيل‌ خواهد بود، از اين‌ رو به‌ اعمال‌ اين‌ جنايت‌ فجيع‌ بر بني‌ اسرائيل‌ فرمان‌ داد». «و در اين‌كار» يعني: در عذاب‌ و شكنجه‌ شدنتان‌ به‌ دست‌ فرعون‌ و در نعمت‌ رهايي‌تان‌ از چنگ‌ او «آزمايشي‌ بزرگ‌ از جانب‌ پروردگارتان‌ بود» تا ميزان‌ و مقدار ايستادگي‌تان ‌در ميدان‌ فرمان‌برداري‌ از خدا جلّ جلاله، ايمان‌ به‌ پيامبرش‌ و شكرگزاريتان‌ از او تعالي، در عينيت‌ امر نمايان‌ شود.

وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ ‏(50)

«و ياد كنيد هنگامي‌ را كه‌ دريا را براي‌ شما شكافتيم‌» يعني: بعد از اين‌ كه‌ شما رااز چنگ‌ فرعونيان‌ رهانيديم‌ و شما با موسي علیه السلام از مصر خارج‌ شديد، فرعون‌ براي‌دنبال‌ نمودنتان‌ بيرون‌ آمد، در آن‌ هنگام‌ دريا را برايتان‌ شكافتيم‌ و بستر آن‌ رابه‌گونه‌اي‌ خشك‌ و آماده‌ كرديم‌ كه‌ بر آن‌ روان‌ شديد. اين‌ دريا؛ درياي‌ قلزم‌(درياي‌ سرخ) بود «و شما را رهانيديم‌» از غرق‌ شدن‌ «و آل‌ فرعون‌» يعني: فرعون‌ و پيروانش‌ «را غرق‌ كرديم، درحالي‌كه‌ شما نظاره‌ مي‌كرديد» به‌ سوي‌ خودتان‌كه‌ چه سان‌ نجات‌ مي‌يابيد، و به‌ سوي‌ فرعونيان‌ كه‌ درحال‌ غرق‌شدن‌ بودند.

نقل‌ است‌ كه‌ اين‌ روز، روز عاشورا بود، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  چون‌ به‌ مدينه‌ آمدند، ديدند كه‌ يهوديان‌ روز عاشورا را روزه‌ مي‌گيرند، پس‌، از آنان‌ پرسيدند: «اين‌ روزي‌ كه‌شما آن‌ را روزه‌ مي‌گيريد چه‌روزي‌ است‌؟»، يهوديان‌ گفتند: اين‌ روز؛ روزي‌است‌ نيك، اين‌ روزي‌ است‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ در آن‌ بني‌ اسرائيل‌ را از چنگ ‌دشمنشان‌ نجات‌ داد و موسي علیه السلام آن‌ را روزه‌ گرفت‌. رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «من‌ از شما به‌ (موافقت‌ با) موسي‌ سزاوارترم‌»،از آن‌ پس‌، خودشان‌ آن‌ را روزه‌گرفتند و به‌ مسلمانان‌ نيز فرمودند: «روز نهم‌ و دهم‌ عاشورا – هر دو – را روزه‌ بگيريد و با يهوديان‌ مخالفت‌ كنيد».

وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ ‏(51)

«و» ياد كنيد نعمتم‌ را برخود «آن‌گاه‌ كه‌ با موسي‌ چهل‌ شب‌ وعده‌ گذاشتيم‌» واعدنا: از باب‌ «مفاعله‌» است‌ كه‌ معناي‌ جانبيني‌ دارد، لذا از جانب‌ خداي‌ سبحان ‌وعده‌گذاشتن‌ و از جانب‌ موسي علیه السلام قبول‌ حضور در ميعادگاه‌ بود. آري‌! خداي‌عزوجل‌ بعد از نجات‌ دادن‌ بني‌اسرائيل‌ از چنگ‌ فرعون، با موسي علیه السلام وعده‌گذاشت‌ كه‌ به‌ «طور» بيايد تا بعد از مدت‌ چهل‌ شب‌ با وي‌ سخن‌ بگويد و به‌ او وحي‌ كند. اين‌ چهل‌ شب‌ به‌ قول‌ اكثر مفسران‌؛ تمام‌ ماه‌ ذوالقعده‌ و ده‌ روز از ماه‌ذي‌ الحجه‌ بود. «آن‌گاه‌ شما در غياب‌ او گوساله‌ را به‌ پرستش‌ گرفتيد» و آن‌ را معبودخويش‌ قرار داديد «درحالي‌كه‌ ستمكار بوديد» بر نفسهاي‌ خود، با شرك‌ آوردن‌ به‌خداي‌ سبحان‌.

ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ مِّن بَعْدِ ذَلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ‏(52)

«پس‌ از آن‌» يعني: پس‌ از پرستش‌ گوساله‌ «بر شما بخشوديم‌» و از اين‌ گناه‌عظيمي‌ كه‌ مرتكب‌ شديد، به‌ فضل‌ و منت‌ خويش‌ درگذشتيم‌ «باشد كه‌ شكرگزاري‌كنيد» شكر گزاري‌ براي‌ خداوند جلّ جلاله – چنان‌كه‌ سهل‌ بن‌ عبدالله گفته‌ است‌ – تلاش‌و كوشش‌ در جهت‌ طاعت‌ وي‌ و پرهيز از معصيتش‌ در آشكار و نهان‌ است‌.

وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ‏(53)

«و» ياد كنيد نعمتم‌ را برخود «آن‌گاه‌ كه‌ به‌ موسي‌ كتاب‌ آسماني‌» تورات‌ «وفرقان‌ داديم‌» به‌ قولي‌ فرقان: حجت‌ و بيان‌ است‌ به‌ وسيله‌ معجزاتي‌ چون‌ عصا ويد بيضا كه‌ خداوند جلّ جلاله به‌ موسي علیه السلام داد؛ و بدانها ميان‌ حق‌ و باطل‌ فرق‌ نهاده ‌مي‌شد «باشد كه‌ به‌ راه‌ آييد».

دادن‌ كتاب‌ به‌ موسي علیه السلام بعد از بيرون‌ آمدن‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ سلامت‌ از دريا بود، چنان‌كه‌ سياق‌ آيات‌ سوره‌ «اعراف‌» بر اين‌ معني‌ دلالت‌ دارد.

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ‏(54)

«و چون‌ موسي‌ به‌ قوم‌ خود گفت: اي‌ قوم‌ من‌» خطاب‌ وي‌ متوجه‌ كساني‌ ازمردان‌ و زنان‌ قومش‌ مي‌باشد كه‌ گوساله‌ را پرستش‌ كردند «شما با گوساله‌پرستيتان ‌بر خود ستم‌ كرده‌ايد، پس‌ به‌ درگاه‌ آفريدگارتان‌ توبه‌ كنيد» يعني: به‌ درگاه‌ ذاتي‌ توبه ‌كنيد كه‌ شما را آفريد، درحالي‌كه‌ شما با او، ديگران‌ را به‌ پرستش‌ گرفتيد «وخودتان‌ را بكشيد كه‌ اين‌ نزد آفريدگارتان‌ براي‌ شما بهتر است‌» از علي‌ رضی الله عنه روايت‌شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «بني‌اسرائيل‌ به‌ موسي علیه السلام گفتند: توبه‌ گوساله‌پرستي‌مان‌چيست‌؟ موسي علیه السلام گفت: اين‌ كه‌ برخي‌ از شما برخي‌ ديگر را بكشيد. آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ ابري‌ سياه‌ را بر بالاي‌ سرشان‌ فرستاد تا يك‌ديگر را در هنگام‌ كشتن‌نبينند و مهرشان‌ بر همديگر نجنبد. پس‌ كاردها و خنجرها را برگرفته‌ به‌هم‌درآويختند و چنان‌ شد كه‌ شخص، برادر و پدر و فرزندش‌ را مي‌كشت‌ و پروا نداشت‌ كه‌ چه‌كسي‌ را كشته‌ است‌ تا اين‌ كه‌ هفتاد هزار تن‌ از آنان‌ به‌ قتل‌ رسيدند. در اين‌ هنگام‌ خداوند جلّ جلاله به‌ موسي‌ وحي‌ فرستاد كه: فرمانشان‌ ده‌ تا دست‌نگه‌دارند، حقا كه‌ بر كشتگان‌ آمرزيده شد و توبه‌ باقي‌ماندگان‌ نيز پذيرفته‌ آمد». «پس‌ خدا توبه‌ شما را پذيرفت‌» آن‌گاه‌ كه‌ يکديگر را كشتيد و بر باقي‌ماندگانتان ‌هم‌ بخشود «كه‌ او توبه‌پذير مهربان‌ است‌» بر بندگان‌ توبه‌كارش‌.

وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ ‏(55)

«و ياد كنيد چون‌ گفتيد: اي‌ موسي‌! هرگز به‌ تو ايمان‌ نمي‌آوريم‌ تا خدارا آشكارانبينيم‌» مراد از جهره: ديدن‌ به‌ چشم‌ سر است‌. گويندگان‌ اين‌ سخن، هفتادتن ‌نخبگاني‌ بودند كه‌ موسي علیه السلام بعد از گوساله‌پرستي‌ بني‌اسرائيل، آنان‌ را انتخاب‌ كرد و با خود به‌ كوه‌ طور برد تا به‌ درگاه‌ خداوند متعال‌ عذرخواهي‌ كنند «پس‌ صاعقه‌شما را فروگرفت‌» يعني: آتشي‌ از آسمان‌ به‌ شما زد و همه‌ مرديد «درحالي‌كه‌مي‌نگريستيد» يعني: اين‌ رخداد را به‌ چشم‌ سر مي‌ديديد. دليل‌ عذاب‌ كردنشان ‌اين‌ بود كه‌ آنان‌ خواستار امري‌ شدند كه‌ خداوند جلّ جلاله به‌ آن‌ در دنيا اجازه‌نداده‌است، و آن‌ درخواست‌ رؤيت‌ وي‌ به‌ چشم‌ سر بود. اما رؤيت‌ حق‌ تعالي‌ درآخرت‌ حق‌ است‌ و احاديث‌ صحيح‌ به‌ تواتر خبر داده‌اند كه‌ بندگان‌ پروردگارشان‌را در آخرت‌ مي‌بينند، و احاديث‌ بر اين‌ امر دلالت‌ قطعي‌ دارند.

ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ‏(56)

«آن‌گاه‌ پس‌ از مرگتان‌ شما را ديگربار زنده‌ كرديم‌؛ تا شكرگزار باشيد» اين‌ نعمت‌ وديگر نعمتهاي‌ ما را.

وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ‏(57)

«و ابر را سايبان‌ شما گردانيديم‌» خداوند متعال‌ ابري‌ سپيد و رقيق‌ را همانند چتري‌ سايبان‌ بني‌ اسرائيل‌ گردانيد، كه‌ هرجا مي‌رفتند، با آنان‌ حركت‌ مي‌كرد تاآنان‌ را از گرماي‌ خورشيد در دشت‌ «تيه‌» كه‌ صحرايي‌ ميان‌ مصر و شام‌ است ‌محافظت‌ نمايد، و اين‌ هنگامي‌ بود كه‌ بني‌ اسرائيل‌ از ورود به‌ شهر ستمگران ‌«عمالقه‌» و جهاد با آنان‌ امتناع‌ كردند «و برايتان‌ من‌ وسلوي‌ فرو فرستاديم‌» من: شبنمي‌ بود كه‌ از طلوع‌ بامداد تا طلوع‌ خورشيد چون‌ مه‌ برآنان‌ از آسمان‌ فرودمي‌آمد و شيرين‌ گشته‌ به‌ عسل‌ تبديل‌ مي‌شد و همانند صمغ‌ (انگم) خشك‌ مي‌شد و هر كس‌ به‌ اندازه‌ كفايت‌ يكروزه‌اش‌ از آن‌ بر مي‌گرفت‌. گفتني‌ است‌ كه‌ درفارسي‌ به‌ آن‌ «گزانگبين‌» مي‌گويند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «قارچ‌ از مني‌است‌ كه‌ خدا جلّ جلاله بر موسي علیه السلام نازل‌ كرد و آب‌ آن‌ شفاي‌ چشم‌ است‌». سلوي: به‌ قولي‌ پرنده‌ «بلدرچين‌»، و به‌ قولي‌ ديگر عسل‌ است‌.

و به‌ آنان‌ گفتيم: «از خوراكي‌هاي‌ پاكيزه‌اي‌ كه‌ به‌ شما روزي‌ داده‌ايم‌ بخوريد» وشكر نعمت‌ را بجا آريد. اما آنها اين‌ همه‌ نعمت‌ پاكيزه‌ حق‌ را ناسپاسي‌ كردند «وآنان‌» با اين‌ ناسپاسي‌ «بر ما ستم‌ نكردند» و زيان‌ نزدند زيرا ما قويتر از آن‌ هستيم‌كه‌ مورد ستم‌ قرار گيريم‌ «بلكه‌ بر خود ستم‌ مي‌كردند» چراكه‌ با اين‌ كار، سبب‌ قطع‌اين‌ نعمتها بر خودشان‌ شدند. يعني: به‌ آنان‌ فرمان‌ داديم‌ كه‌ از روزي‌ بي‌زحمت‌ ما بخورند و با عبادت‌ و اطاعت‌ خالصانه‌ و راستين‌ خويش، شكرگزار ما باشند، اما آنها مخالفت‌ كرده‌ و كفر ورزيدند و بدين‌گونه‌ بر خود ستم‌ كردند.

ابن‌ كثير مي‌گويد: «فرود آوردن‌ اين‌ نعمت، افزون‌ بر آيات‌ روشن‌ و معجزات ‌قاطعي‌ بود كه‌ آنان‌ مشاهده‌ كردند، از همين‌ جاست‌ كه‌ فضيلت‌ اصحاب‌محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم بر ساير اصحاب‌ انبيا علیهم السلام در صبر و ثبات‌ ايشان، آشكار مي‌شود.آري‌! اصحاب‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم در سفرها و غزوات، رنج‌ها و بلاها را در راه‌ خدا جلّ جلاله به‌جان‌ مي‌خريدند، از آن‌ جمله‌ در غزوه‌ تبوك، در آن‌ گرماي‌ سخت‌ و جان‌ فرسا، تن‌ به‌ تحمل‌ همه‌ گونه‌ سختي‌هاي‌ جانكاه‌ دادند، اما نه‌ نق‌ مي‌زدند و نه‌ خواستارخرق‌ عادت‌ و معجزه‌ مي‌شدند، با وجود آن‌ كه‌ آوردن‌ معجزه‌ و خرق‌ عادت‌ بررسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بسيار آسان‌ بود».

وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ ‏(58)

«و نيز به‌ياد آريد هنگامي‌ را كه‌ گفتيم: بدين‌ شهر درآييد» يعني: به‌ شهربيت‌المقدس‌ «و هرگونه‌ كه‌ خواستيد به‌ خوشي‌ و فراواني‌ از نعمتهاي‌ آن‌ بخوريد وسجده‌كنان‌ از در درآييد» دري‌ كه‌ به‌ وارد شدن‌ در آن‌ مأمور شدند، دروازه‌ شهربيت‌المقدس‌ بود. سجود: در اينجا به‌معناي‌ خم‌ شدن‌ است‌. بعضي‌ گفته‌اند: به ‌معناي‌ تواضع‌ و فروتني‌ است‌. دستور دادنشان‌ به‌ فروتني‌ و خم‌ شدن‌ در پيشگاه‌عظمت‌ خدا جلّ جلاله، براي‌ آن‌ بود تا اين‌ كار، اعترافي‌ از سوي‌ آنان‌ بر فضل‌ الهي‌ درآماده‌ساختن‌ اين‌ فتح‌ و نصرت‌ باشد «و حطه‌ بگوييد» كه‌ اين‌ كلمه‌ بر توبه‌ شما دلالت‌ مي‌كند. حطه: يعني: خداوندا! گناهان‌ مان‌ را دور بريز. «تا خطاهاي‌ شما راببخشاييم‌ و پاداش‌ نيكوكاران‌» از شما را «خواهيم‌ افزود» به ‌عنوان‌ فضلي‌ از سوي‌خويش‌ در برابر نيكوكاري‌ ايشان‌.

حاصل‌ سخن‌ اين‌ كه: بني‌اسرائيل‌ مأمور شدند تا در هنگام‌ فتح‌ بيت‌ المقدس، با گفتار و كردار براي‌ خداوند جلّ جلاله خضوع‌ نمايند و به‌ گناهان‌ خويش‌ اعتراف‌ كرده ‌و از آنها آمرزش‌ بخواهند زيرا در نعمت‌ها شكور و در نكبتها صبور بايد بود. به‌همين‌ دليل‌ آثار خضوع‌ و فروتني‌ بر رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در هنگام‌ پيروزي‌ آشكارمي‌گشت، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز فتح‌مكه‌ – هنگامي‌ كه‌ از (ثنيه‌ عليا ) وارد آن‌ مي‌شدند – به‌ عنوان‌ شكرگزاري، چنان ‌براي‌ پروردگار خويش‌ خم‌ شدند و خضوع‌ كردند كه‌ موي‌ زير چانه‌ ايشان‌ به‌جلوي‌ پالان‌ مركب‌ شان‌ رسيد».

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ ‏(59)

«اما كساني‌ كه‌ ستم‌ كرده‌ بودند، آن‌ سخن‌ را به‌ چيزي‌ جز آنچه‌ به‌ آنان‌ گفته‌ شده‌بود، تبديل‌ كردند» در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌است‌ كه‌ فرمودند: «به‌ بني‌اسرائيل‌ گفته‌ شد: سجده‌كنان‌ به‌ در درآييد و حطه ‌بگوييد، پس‌ سخن‌ را عوض‌ كردند و چون‌ از در وارد شدند، درحالي‌كه‌ برنشيمنگاه‌هايشان‌ مي‌خزيدند، مي‌گفتند: حبه‌ في‌شعره: گندم‌ درجو» كه‌ اين‌جمله‌اي‌ تمسخرآميز و بي‌معناست‌. بعضي‌ برآنند كه‌ آنها: «حنطه‌: گندم‌»مي‌گفتند «پس‌ بر سر ستمكاران‌ به‌ كيفر نافرمانيشان‌ عذابي‌ از آسمان‌ فرو فرستاديم‌» رجز: عذاب‌ است‌. ابن‌ عباس‌ رضی الله عنهما مي‌گويد: «هر رجزي‌ در كتاب‌ خداوند  جلّ جلاله به‌معناي‌ عذاب‌ است‌». گفتني‌ است‌ كه‌ اين‌ عذاب، در رأي‌ گروهي‌ از علما عذاب‌طاعون‌ بود. نقل‌ است‌ كه: در اين‌ طاعون‌ هفتادهزار تن‌ از بني‌ اسرائيل‌ در يك‌ روز هلاك‌ شدند.

وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ كُلُواْ وَاشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ ‏(60)

«و هنگامي‌ كه‌ موسي‌ براي‌ قوم‌ خود در طلب‌ آب‌ برآمد» استسقاء: طلب‌ باران‌ درهنگامي‌ است‌ كه‌ آب‌ نباشد و باران‌ نيايد. آري‌! درحالي‌كه‌ آنان‌ در دشت‌ تيه‌بودند، موسي علیه السلام برايشان‌ طلب‌ آب‌ كرد «به‌ او گفتيم: با عصايت‌ بر آن‌ سنگ‌ بزن‌» و موسي علیه السلام اين‌ كار را كرد «آن‌گاه‌ از آن، دوازده‌ چشمه‌ جاري‌ شد» به‌عنوان‌ نشانه‌ ومعجزه‌اي‌ از سوي‌ خداوند جلّ جلاله آري‌! در هنگامي‌ كه‌ آنها آبي‌ براي‌ نوشيدن‌نداشتند، خداوند متعال‌ به‌عنوان‌ نعمتي‌ بزرگ، آبي‌ حيات‌بخش‌ را براي‌ آنان‌ ازسنگي‌ جاري‌ ساخت‌ و اين‌ سنگ‌؛ سنگ‌ مربعي‌ بود كه‌ از هر طرف‌ آن‌ سه‌ چشمه‌مي‌جوشيد و هر وقت‌ كه‌ به‌ آب‌ نياز داشتند موسي علیه السلام با عصايش‌ بر آن‌ مي‌زد وچشمه‌ها از آن‌ روان‌ مي‌شدند و چون‌ از آب‌ بي‌نياز مي‌گشتند، چشمه‌ها خشك ‌مي‌شد «به‌گونه‌اي‌ كه‌ هر قبيله‌اي‌ مشرب‌ خود را مي‌دانست‌» مشرب: آبشخور، يعني‌ جاي‌ نوشيدن‌ آب‌ است‌. به‌ قولي: هر سبطي‌ از اسباط دوازده‌گانه‌ بني‌اسرائيل، چشمه‌اي‌ معين‌ از اين‌ چشمه‌ها داشتند كه‌ متعلق‌ به‌ آنان‌ بود و بايد به ‌غيرآن‌ رجوع‌ نمي‌كردند. اسباط: نسلهاي‌ دوازده‌گانه‌ از فرزندان‌ يعقوب علیه السلام اند. حسن‌ بصري رحمه الله مي‌گويد: «آن‌ سنگ‌؛ سنگ‌ معيني‌ نبود و هر سنگي‌ را كه‌موسي علیه السلام با عصاي‌ خويش‌ مي‌زد، آب‌ از آن‌ مي‌جوشيد و بار ديگر كه‌ برآن‌مي‌زد، آن‌ سنگ‌ خشك‌ مي‌شد. كه‌ اين‌ در ارائه‌ حجت‌، نمايانتر و در نشان‌ دادن‌قدرت‌ خداوند متعال‌ روشنگرتر است‌». آري‌! فوران‌ و جاري‌ شدن‌ آب‌ با عصاي‌موسي علیه السلام، معجزه‌ آشكاري‌ براي‌ وي‌ بود.

صاحب‌ تفسير «المنير» مي‌گويد: «معجزات‌ همه‌ از آفرينش‌ خداوند بزرگ‌ وسنت‌ جديدي‌ هستند كه‌ با عادات‌ روزمره‌ ما مغايرت‌ دارند و ميان‌ معجزه‌ واختراعات‌ علمي‌ هيچ‌گونه‌ سنخيت‌ و شباهتي‌ وجود ندارد زيرا مبناي‌ اختراعات‌علمي، قوانين‌ و فن‌ آوري‌ هاي‌ علمي‌ از طريق‌ به‌ كارگيري‌ نيروهاي‌ هستي‌ – چون‌امواج‌ فضا، هوا، انرژي، برق‌ و غيره‌ است، در حالي‌ كه‌ مبناي‌ معجزه، صنع‌ الهي‌است‌ كه‌ سنتها و قوانين‌ ساري‌ و جاري‌ بر طبيعت‌ را درهم‌ مي‌شكند». صاحب ‌«المنير» مي‌افزايد: «گفتني‌ است‌ كه‌ ميان‌ زدن‌ عصا به‌ سنگ‌ و انفجار آب‌ از آن، هيچ‌ رابطه‌ علي‌ و ايجادي‌ وجود ندارد زيرا خداوند بزرگ‌ به‌ انفجار آب‌ از سنگ ‌يا هر جاي‌ ديگري، چه‌ با عصا، چه‌ بي‌ واسطه‌ عصا نيز قادر است‌ ولي‌ پاي‌ عصاي ‌موسي‌ را به‌ ميان‌ مي‌كشد تا از يك‌سو به‌ بندگانش‌ اصل‌ ارتباط ميان‌ اسباب‌ با مسببات‌ را تعليم‌ دهد و از سوي‌ ديگر، آنان‌ را متوجه‌ اسباب‌ بسازد تا به‌ قدر توان ‌در بدست‌ آوردن‌ آن‌ بكوشند».

«از روزي‌ خداوند بخوريد و بياشاميد» يعني: به‌ آنان‌گفتيم‌؛ از من‌ و سلوي‌بخوريد و از آب‌ برجوشيده‌ از سنگ‌ خارا بياشاميد «و در زمين‌ فتنه‌ و فساد برپانكنيد» در فساد افروزي‌ پيشواي‌ ديگران‌ قرار نگيريد و نعمتها را با گردنكشي‌ پاسخ‌ندهيد، كه‌ در آن‌ صورت‌ نعمتها از شما بازپس‌ گرفته‌ مي‌شود. «عثو»: سخت‌ترين‌نوع‌ فساد است‌.

علما گفته‌ اند: در شريعت‌ ما نيز سنت‌ استسقاء (طلب‌ باران) با اظهار عبوديت‌ و ذلت‌ همراه‌ با توبه‌ نصوح، وجود دارد. جمهور علما برآنند كه: بيرون‌ رفتن‌ به‌سوي‌ مصلي‌ و خطبه‌ و نماز جزء سنت‌ استسقاء است، اما حنفي‌ها آن‌ را از سنت‌استسقاء نمي‌دانند زيرا استسقاء از نظر آنان، تنها دعاء است‌ نه‌ چيزي‌ ديگر.

وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُواْ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ ‏(61)

«و» اي‌ بني‌اسرائيل‌! نعمتم‌ را بر خود در فرود آوردن‌ من‌ و سلوي‌ به‌ يادآوريد؛ «آن‌گاه‌ كه‌» از آن‌ دلتنگ‌ شديد و «گفتيد: اي‌ موسي‌! هرگز تاب‌ تحمل‌ تنها يك‌ خوراك‌ را نداريم‌» به‌سبب‌ تكرار همه‌ روزه‌ و يكنواخت‌ بودن‌ آن‌ و نبود غذاي ‌ديگري‌ با آن‌. بدين‌سان‌ از نعمت‌ روزي‌ پاكيزه‌ و زندگي‌ گوارايي‌ كه‌ داشتيد، ملول‌ و دلتنگ‌ شديد و مشتاق‌ و آرزومند همان‌ زندگي‌ سخت‌ و طاقت ‌فرسايي‌گشتيد كه‌ قبلا بدان‌ خو كرده‌ بوديد «پس‌ از پروردگارت‌ بخواه‌ كه‌ از آنچه‌ زمين‌ ازسبزي‌ و خيار و سير و عدس‌ و پياز مي‌روياند، براي‌ ما برآورد» مراد آنها سبزي‌هاي‌خوردني‌؛ چون‌ نعناع‌ و كرفس‌ و تره‌ و امثال‌ آن‌ بود. بقل: هرگياه‌ بي‌ساقه‌، و شجر: رستني‌هاي‌ داراي‌ ساقه‌ است‌. فوم: سير و به‌ قولي‌ گندم‌ است‌. عدس‌ و پياز هم‌ كه‌معروفند. «موسي‌ گفت: آيا به‌جاي‌ چيز بهتر خواهان‌ چيز پست‌تر هستيد؟» يعني: چيزهايي‌ را كه‌ از جهات‌ متعددي‌ – چون‌ تغذي، داشتن‌ لذت، رسيدن‌ آنها ازسوي‌ خدا جلّ جلاله بي‌واسطه‌ احدي‌ از مخلوقاتش، حلال‌ بودن‌ آنها بي‌وجود هيچ‌ شبهه‌اي‌ و عدم‌ رنج‌ و سختي‌ در به‌ دست‌ آوردن‌ آنها – بر ساير خوراكي‌ها برتري‌و فضيلت‌ دارند، جانشين‌ چيزهايي‌ مي‌گردانيد كه‌ اين‌ امتيازات‌ را به‌همراه‌ ندارند؟ «پس‌ به‌ شهري‌ فرود آييد» از شهرهاي‌ زراعتي‌. اين‌گونه‌ بود كه‌ خداوند جلّ جلاله به‌آنان‌ اجازه‌ ورود به‌ شهري‌ را داد. ولي‌ به‌ قولي: امر در اينجا براي‌ تعجيز است‌. «كه‌ آنچه‌ را خواسته‌ايد» از سبزي‌ و سير و پياز و غيره‌ «براي‌ شما در آنجا مهيا است‌» ولي‌ همراه‌ با بيم‌ و خواري‌ و حقارت‌ و قتل‌ و قتال‌ «و» البته‌ اين‌ وضع‌ براي‌يهوديان‌ دور از انتظار نيست، بدان‌ جهت‌ كه: «بر پيشاني‌ آنان‌ داغ‌ خواري‌ و ناداري ‌زده‌ شد» و آنان‌ پيوسته‌ در روي‌ زمين‌ پراكنده‌ و آشفته‌ حالند و اگر در قلمرودولت‌ اسلامي‌ به‌سر برند، هم‌ بايد جزيه‌ بپردازند، كه‌ اين‌ نيز نشانه‌ ذلت‌ و خواري‌آنهاست‌ «و به‌ خشمي‌ از سوي‌ خدا بازگشتند» يعني: سزاوار خشم‌ وي‌ شدند.

صاحب‌ تفسير «المنير» مي‌گويد: «بايد دانست‌ كه‌ فقر و ذلت‌ و تنگدستي‌ ابدي‌يهود، احساسي‌ درون‌ جوش‌ و ريشه‌دار در اعماق‌ روان‌ آنهاست، يعني‌ آنهاهميشه‌ احساس‌ فقر و ذلت‌ مي‌كنند، حتي‌ اگر مالك‌ تمام‌ گنجينه‌هاي‌ روي‌ زمين‌هم‌ باشند، لذا حسي‌ ريشه‌دار از داشتن‌ كم‌ و كسر و فقدان‌ وزن‌ معنوي‌ و مادي‌، برآنان‌ مسلط است‌ تا بدانجا كه‌ آنان‌ مال‌ دنيا را تا سر حد پرستش‌ دوست‌ دارند و اين ‌امر جز احساس‌ دروني‌ فقر در نهاد آنها، عامل‌ ديگري‌ ندارد. بر پايي‌ دولتي‌ براي ‌يهود به‌ نام‌ دولت‌ «اسرائيل‌» نيز، هيچ‌ تضادي‌ با اين‌ آيه‌ كريمه‌ ندارد زيرا اركان ‌اساسي‌ يك‌ دولت‌ حقيقي، يعني‌ احساس‌ ثبات‌ و استقرار، براي‌ يهود اصلا فراهم‌نيست، چراكه‌ يهوديان‌ دائما فكر مي‌كنند كه‌ اسرائيل‌ در خطر نابودي‌ است‌».

«اين‌» داستان‌ ننگين‌ ذلت‌ در حيات‌ ملت‌ يهود «بدان‌ سبب‌ بود كه‌ آنان‌ به‌ آيات ‌الهي‌ كفر مي‌ورزيدند و پيامبران‌ را به‌ناحق‌ مي‌كشتند، اين‌ از آن‌ روي‌ بود كه‌ سركشي ‌نموده‌ و از حد درمي‌گذشتند» يعني: آنچه‌ از داستان‌ ننگين‌ و ذلت‌بار در حيات‌ ملت‌ يهود گذشته‌ است‌ و آنچه‌ كه‌ بعدا هم‌ از روند بي‌پايان‌ ذلت‌ و در بدري‌ بر سرشان‌مي‌آيد؛ فقط به‌سبب‌ كفرشان‌ به‌ خدا جلّ جلاله و كشتن‌ انبياي‌ الهي‌ چون‌ شعيب‌ و زكريا و يحيي: است‌. آنان‌ با علم‌ و باور به‌ اين‌ امر كه‌ كشتن‌ ايشان‌ ظالمانه‌ است، مرتكب‌ اين‌ جنايت‌ هولناك‌ شدند و توطئه‌ قتل‌ عيسي علیه السلام را نيز چيدند كه‌خداوند جلّ جلاله او را به‌سوي‌ خود برد و از نيرنگ‌ آنان‌ رهانيد. در حديث‌ شريف‌ به‌روايت‌ ابن‌مسعود رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «أشد الناس‌ عذاباً يوم‌القيامة‌ رجل‌ قتله‌ نبي، أو قتل‌ نبياً، وإمام‌ ضلالة، وممثل‌ من‌ الممثلين‌: سخت‌ترين‌مردم‌ از روي‌ عذاب‌ در روز قيامت: مردي‌ است‌ كه‌ پيامبري‌ او را كشته، يا اوپيامبري‌ را كشته‌ باشد و پيشواي‌ گمراهي‌ و تصويرگري‌ از تصويرگران‌ است‌».

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ‏(62)

«درحقيقت‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آوردند» يعني: رسالت‌ رسول‌ خاتم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را تصديق‌كرده‌ و از جمله‌ پيروان‌ ايشان‌ شدند «و كساني‌ كه‌ يهودي‌ شدند» بعضي‌ گفته‌اند: معناي‌ (هادوا)، «تابوا» است، يعني: كساني‌كه‌ از پرستش‌ گوساله‌ توبه‌ كردند «ونصاري‌» يعني: مسيحيان‌. نصاري‌ نسبتي‌ به‌ سوي‌ «ناصره‌» است‌ كه‌ قريه‌اي‌ در فلسطين‌ مي‌باشد و مسيح علیه السلام از آن‌ قريه‌ بود. يا از آن‌ رو نصاري‌ ناميده‌ شدند كه‌مسيح علیه السلام را نصرت‌ و ياري‌ دادند «و صائبان‌» قومي‌اند كه‌ از دين‌ يهود و نصاري‌خارج‌ شده‌ و فرشتگان‌ را پرستش‌ كردند و بقايايي‌ از آنان‌ هنوز در عراق‌ وجوددارند. طبري‌ مي‌گويد: «هر كس‌ از ديني‌ به‌ دين‌ ديگري‌ برگشت، صائبي‌ ناميده‌مي‌شود؛ همانند مرتدان‌ از اسلام‌». اما ابن‌ كثير مي‌گويد: «قوي‌ترين‌ قول‌ دراين‌باره‌ – والله اعلم‌ – قول‌ مجاهد و موافقان‌ وي‌ و وهب‌ بن‌ منبه‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: صائبين‌ گروهي‌ هستند كه‌ نه‌ بردين‌ يهودند و نه‌ بردين‌ نصاري‌ و مجوس‌ و مشركان، بلكه‌ گروهي‌ اند كه‌ بر فطرت‌ خويش‌ باقي‌ بوده‌ و دين‌ معين‌ و مشخصي‌ ندارند». «هر كس‌» از گروه‌هاي‌ چهارگانه‌ ياد شده‌ «كه‌» در زمان‌ پيامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم «به‌ خدا وروز بازپسين‌ ايمان‌ آورده‌ و كار شايسته‌ كرده‌باشد، پاداششان‌ نزد خداوند محفوظ است‌و نه‌ بيمي‌ بر آنهاست‌ و نه‌ اندوهناك‌ مي‌شوند» از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنهما روايت‌ شده‌ است‌ كه‌فرمود: خداوند جلّ جلاله بعد از آن، اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود: (وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ ‏) (و هركه‌ جز اسلام‌ ديني‌ (ديگر) بجويد، هرگز از وي‌ پذيرفته‌ نمي‌شود و در آخرت‌ از زيانكاران‌ است) «85/3».

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: اين‌ آيه‌ درباره‌ سلمان‌ فارسي‌ رضی الله عنه نازل‌ شد زيرا هنگامي‌ كه‌ او داستان‌ ياران‌ فارسي‌ خود را به‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بيان‌كرد و گفت: آنان‌ اهل‌ نماز و نيايش‌ بودند و انتظار بعثت‌ شما را مي‌كشيدند. رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «آنان‌ در دوزخند». سلمان‌ رضی الله عنه از اين‌ امر سخت‌اندوهگين‌ گشت‌. و چون‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد، گفت: «گويي‌ كوهي‌ را از سرم‌برداشتند». ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ با روايت‌ بالا كه‌ از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه نقل‌ شده،هيچ‌ منافاتي‌ ندارد زيرا روايت‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه ناظر براين‌ معني‌ است‌ كه‌ بعد از بعثت‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از هيچ‌كس‌ هيچ‌ راه‌ و روش‌ و عملي‌ جز آنچه‌ كه‌ موافق‌ با شريعت‌محمدي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد، پذيرفته‌ نيست، اما قبل‌ از بعثت‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حكم‌ اين‌ است‌كه: هر كس‌ در زمان‌ خود از پيامبر زمانش‌ پيروي‌ كرده‌باشد، او از اهل‌ هدايت‌ ونجات‌ است‌».

وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ‏(63)

«و به‌ياد آريد» اي‌ يهود «آن‌گاه‌ كه‌ از شما پيماني‌ محكم‌ گرفتيم‌» بر اين‌ كه‌ به ‌آنچه‌ در تورات‌ بر شما مشروع‌ كرده‌ايم‌ عمل‌ كنيد و به‌ پيامبران‌ الهي‌ كه‌ به‌ رسالت ‌مبعوث‌ مي‌گردند، ايمان‌ آوريد «و طور را بر فراز شما افراشتيم‌» طور: نام‌ كوهي‌است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله در آن‌ با موسي علیه السلام سخن‌ گفت‌. بسياري‌ از مفسران‌ نوشته‌اند كه: چون‌ موسي علیه السلام از ميقات‌ (وعده‌گاه) الهي‌ در طور بازگشت‌ و الواح‌ تورات‌ رابا خود آورد، به‌ بني‌اسرائيل‌ گفت: الواح‌ را بگيريد و بدانها عمل‌ كنيد. اما آنان‌گفتند: به‌ آنها عمل‌ نمي‌كنيم، مگر اين‌ كه‌ خداوند درباره‌ آنها با ما نيز همچون‌ توسخن‌ بگويد. پس‌ خداوند  جلّ جلاله به‌ فرشتگان‌ فرمان‌ داد تا كوهي‌ از كوههاي‌ فلسطين‌را كه‌ طول‌ آن‌ يك‌ فرسنگ‌ و به‌اندازه‌ اردوگاه‌ يهود بود، از جا بركنده‌ و چون‌ سايباني‌ بر بالاي‌ سرشان‌ قرار دهند، آن‌گاه‌ به‌ آنان‌ گفته‌ شد: «آنچه‌ را به‌ شماداده‌ايم، به‌ جد و جهد» يعني: با عزمي‌ استوار و محكم‌ «بگيريد» و تعهد بسپاريدكه‌ آن‌ را به‌كناري‌ نيفگنيد، در غير اين‌ صورت‌؛ كوه‌ بر سر شما فرود مي‌آيد. دراين‌ هنگام، بني‌ اسرائيل‌ از سر توبه، براي‌ خدا جلّ جلاله به‌ سجده‌ در افتادند و با تعهد به‌اين‌ پيمان، تورات‌ را گرفتند.

نقل‌ است‌ كه‌ سجده‌ آنان‌ بر نيمه‌ بدنشان‌ بود زيرا از بيم‌ آن‌ كه‌ مبادا كوه‌ برسرشان‌ بيفتد، طوري‌ به‌ سجده‌ در افتادند كه‌ نيمي‌ از بدنشان‌ در سجده‌ و نيم‌ ديگرآن‌ در حال‌ نگريستن‌ به‌سوي‌ كوه‌ بود و چون‌ خداي‌ عزوجل‌ آنان‌ را از آن‌ عذاب‌رهانيد، با خود گفتند: سجده‌اي‌ بهتر از اين‌ سجده‌ نيست‌ زيرا خداوند جلّ جلاله آن‌ راپذيرفت‌! و بعد از آن‌ نيز بر يك‌ طرف‌ بدن‌ خويش‌ سجده‌ مي‌كردند.

«و آنچه‌ را در آن‌ است، به‌خاطر بسپاريد» مراد اين‌ است‌ كه‌ تورات‌ را حفظ كنيد تا آن‌ را بدانيد و بدان‌ عمل‌ كنيد «باشد كه‌ به‌ تقوا گراييد» و با عمل‌ به‌ تورات، ازآتش‌ دوزخ‌ يا از گناهان‌ وارهيد. آري‌! هدف‌ از فروفرستادن‌ كتابهاي‌ الهي‌ عمل‌بدانهاست‌ بنابراين، صرف‌ ترتيل‌ و ترنم‌ به‌ الفاظ قرآن‌ بدون‌ انديشيدن‌ در اندرزها وعمل‌ به‌ احكام‌ آن، مفيد فايده‌اي‌ نيست، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ابوسعيد خدري‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «إن‌ من‌ شر الناس‌ رجلاً فاسقاً يقرأ القرآن، لايرعوي‌ إلى‌ شي‌ء منه‌: بي‌گمان‌ از بدترين‌ مردم، فاسقي‌ است‌كه‌ قرآن‌ را مي‌خواند و در برابر چيزي‌ از آن‌ باز نمي‌ايستد». يعني: خواندن‌ قرآن ‌در او هيچ‌ تكان‌ و تأثيري‌ ايجاد نمي‌كند.

ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِينَ ‏(64)

«سپس‌ شما» اي‌ يهوديان‌! «بعد از آن‌» دادن‌ پيمان‌ «اعراض‌ كرديد» يعني: از پيماني‌ كه‌ از شما گرفته‌ شد، روي‌ گردانديد «و اگر فضل‌ خدا و رحمت‌ او بر شمانبود» به‌ اين‌ كه‌ شما را مورد لطف‌ و رحمت‌ خويش‌ قرار داد و توبه‌ كرديد «مسلما از زيانكاران‌» يعني: از بازندگان‌ سعادت‌ دنيا و آخرت‌ «بوديد».

وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَواْ مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ ‏(65)

«و كساني‌ از شما را كه‌ در روز شنبه‌ تجاوز كردند، خوب‌ شناختيد» آنان‌ يهوديان ‌قريه‌ «أيله‌» بودند كه‌ حرمت‌ روز شنبه‌ را با نيرنگ‌ شكستند زيرا يهوديان‌ در روزشنبه‌ به‌ تعطيل‌ نمودن‌ كارها مأمور بودند، اما براي‌ گريز از اين‌ حكم، حيله‌اي ‌طراحي‌ كرده‌ و در آن‌ به‌ شكار ماهي‌ پرداختند، كه‌ داستانشان‌ در سوره‌ اعراف ‌(آيات‌ 166 – 162 ) به‌ تفصيل‌ مي‌آيد. «پس‌ به‌ آنان‌ گفتيم: بوزينگاني‌ طردشده‌ باشيد» يعني: به‌ بوزينه‌ مسخ‌ شويد، در حالي‌كه‌ حقير و ذليل‌ و بي‌ارزش‌ هستيد. بنابراين، جزاي‌ آنان‌ اين‌ بود كه‌ به‌ مرتبه‌ حيواني‌ محض‌ تنزل‌ كرده‌، بدون‌ عقل‌ وانديشه‌ زندگي‌ كنند و همچون‌ بوزينگان‌ در شهوات‌ خويش‌ فرو روند.

جمهور مفسران‌ بر آنند كه: صورتهايشان‌ مسخ‌ شد و در شكل‌ و صورت‌ بوزينه‌شدند. گفتني‌ است‌؛ كسي‌ كه‌ مسخ‌ مي‌شود، نمي‌تواند بيش‌ از سه‌ روز بخورد، بياشامد و زندگي‌ كند. ابن‌كثير مي‌گويد: «صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌ مسخ‌ آنان‌ هم‌صوري‌ و هم‌ معنوي‌ بود – والله اعلم‌».

فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ ‏(66)

«و ما آن‌ را» يعني: قريه‌ «أيله‌» را كه‌ مردم‌ آن‌ از فرمان‌ خدا  جلّ جلاله تجاوز كردند «نكالي‌ گردانيديم‌» نكال: هشدار و عبرت‌ است‌ «براي‌ قومي‌ كه‌ پيشاپيش‌ آن‌ قريه‌بودند» يعني: براي‌ مردمي‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ مي‌زيستند «و آن‌ قوم‌ كه‌ پس‌ از آنان‌آيند» در زمانهاي‌ آينده‌ «و آن‌ را پندي‌» و هشداري‌ «براي‌ پرهيزكاران‌» كه‌ پس‌ ازآنان‌ تا روز قيامت‌ مي‌آيند «گردانيديم‌». در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنهآمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لا ترتكبوا ما ارتكبت‌ اليهود فتستحلوا محارم‌ الله بأدنى‌ الحيل‌: مرتكب‌ اعمال‌ يهود نشويد، كه‌ محارم‌ الهي‌ را با كمترين‌حيله‌اي‌ حلال‌ بشماريد».

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ‏(67)

«و» اي‌ بني‌اسرائيل‌! اين‌ نعمت‌ ما را بر خود به‌ياد آوريد كه‌ در قضيه‌ قتل‌ آن ‌يهودي‌ براي‌ شما عادت‌ را خرق‌ كرديم‌؛ «هنگامي‌ كه‌ موسي‌ به‌ قومش‌ گفت: خدا به‌شما فرمان‌ مي‌دهد كه‌ ماده‌گاوي‌ را سر ببريد».

در ميان‌ بني‌اسرائيل‌ مرد عقيمي‌ بود كه‌ ثروت‌ كلاني‌ داشت‌ و تنها وارثش ‌برادرزاده‌اش‌ بود، پس‌ برادرزاده‌اش‌ به‌ انديشه‌ تصاحب‌ آن‌ ثروت، شبانگاه‌ او راكشت‌ و جسدش‌ را به‌ محله‌اي‌ انداخت‌ و فرداي‌ آن‌ عليه‌ اهل‌ آن‌ محل‌ ادعا كردكه‌ آنان‌ قاتل‌ اويند، كشمكش‌ ميانشان‌ بالا گرفت‌ و نزديك‌ بود كار به‌ درگيري ‌مسلحانه‌ بكشد، در اين‌ هنگام‌ خردمندانشان‌ گفتند: چرا بر يك‌ديگر اسلحه ‌مي‌كشيد و خون‌ يك‌ديگر را مي‌ريزيد، در حالي‌ كه‌ پيامبر خدا در ميان‌ شماست‌؟ پس‌ نزد موسي علیه السلام به‌ داوري‌ رفتند. و خداوند جلّ جلاله براي‌ روشن ‌شدن‌ حقيقت‌ فرمان‌ داد كه‌ گاوي‌ را ذبح‌ كنند… ولي‌ آنان‌ به‌ موسي علیه السلام «گفتند: آيا ما را ريشخند مي‌كني‌؟ گفت: پناه‌ مي‌برم‌ به‌ خدا كه‌ از جاهلان‌ باشم‌» يعني: چگونه‌ كاري‌ را به‌خداوند متعال‌ نسبت‌ مي‌دهم‌ كه‌ او بدان‌ فرمان‌ نداده‌است‌؟ اين‌ كاري‌ است‌ كه ‌ممكن‌ است‌ فقط جاهلان‌ آن‌ را مرتكب‌ شوند؟ اين‌ كار بيهوده‌ چه سان‌ از كسي‌چون‌ من‌ كه‌ از عقلا هستم‌ سر مي‌زند؟.

قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ ‏(68)

«گفتند: از پروردگارت‌ براي‌ ما بخواه‌ كه‌ چگونگي‌ آن‌ گاو را بر ما روشن‌ كند. گفت: مي‌فرمايد آن‌ گاوي‌ است‌ نه‌ پير» فارض: مسن‌ و پير «و نه‌ بكر» بكر: گاو خردسالي‌است‌ كه‌ هنوز آبستن‌ نشده‌باشد «ميانسال‌ بينابين‌» در ميان‌ پيري‌ و جواني‌ است‌. وآن‌ گاوي‌ است‌ كه‌ يك‌ يا دو شكم‌ زاييده‌باشد «پس‌ آنچه‌ دستور يافته‌ايد، انجام‌دهيد» اين‌ تكرار فرمان‌ به‌ ذبح‌ گاو، توبيخي‌ برايشان‌ دربرابر سرسختي‌ و لجاجتشان ‌بود. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «اگر آنان‌ در همان‌ آغاز، فرمان‌ را انجام‌ مي‌دادند وهر گاوي‌ را ذبح‌ مي‌كردند، اين‌ كار از آنان‌ پذيرفته‌ مي‌شد، ولي‌ بر خود سخت‌گرفتند و خداي‌ عزوجل‌ هم‌ بر آنان‌ سخت‌ گرفت‌».

قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ ‏(69)

«گفتند: از پروردگارت‌ بخواه‌ براي‌ ما روشن‌ كند كه‌ رنگش‌ چگونه‌ است‌؟» اين‌ سؤال‌آنان‌ بيانگر بازگشتشان‌ به‌ سختگيري‌ عادتي‌ و هميشگي‌شان‌ مي‌باشد. خداوندبزرگ‌ هم‌ در پاسخ‌ آنان‌ نگفت‌ كه‌ طرح‌ اين‌ سؤال‌ ضرورتي‌ ندارد، بلكه‌ شرط ديگري‌ را بر آنان‌ الزام‌ كرد، كه‌ برآوردن‌ آن، دست‌يابي‌ به‌ گاوي‌ با آن‌ صفت‌ رامشكل‌ مي‌ساخت، و اين‌ شرط جديد، مجازاتي‌ براي‌ آنان‌ در برابر تعنت‌ وسختگيري‌شان‌ بود، پس‌ موسي علیه السلام «گفت‌»؛ خداوند بزرگ‌ «مي‌فرمايد: آن ‌ماده ‌گاوي‌ است‌ زرد، يك‌دست‌ و روشن‌» كه‌ در آن‌ هيچ‌ آميزه‌اي‌ از رنگ‌ ديگري‌نيست‌ «كه‌ رنگش‌ بينندگان‌ را شاد مي‌كند» و شگفت‌زده‌ مي‌سازد.

قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ ‏(70)

اما آنان‌ باز هم‌ از گمراهي‌شان‌ دست‌ برنداشته، بلكه‌ به‌ سختگيري‌ ذاتي‌ خويش‌برگشتند و «گفتند: از پروردگارت‌ بخواه‌ تا بر ما روشن‌ كند كه‌ آن‌ چگونه‌ گاوي‌ است‌؟زيرا چند و چون‌ اين‌ ماده‌گاو بر ما مشتبه‌ شده‌» يعني: چون‌ گاوهاي‌ داراي‌ رنگ‌ زردخالص‌ فراوانند، لذا خود آن‌ گاو معين‌ بر ما پوشيده‌ مانده‌ و نمي‌دانيم‌ كدامين‌گاو، مورد نظر پروردگار ماست‌؟ «و ما ان‌شاءالله حتما هدايت‌ خواهيم‌ شد» درصورتي‌كه‌ براي‌ ما در اين‌ باره‌ توضيح‌ بيشتري‌ داده‌ شود.

قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِيَةَ فِيهَا قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ ‏(71)

«گفت‌» موسي علیه السلام «وي‌» يعني: خداوند متعال‌ «مي‌فرمايد: درحقيقت‌ آن ‌ماده‌گاوي‌ است‌ كه‌ نه‌ ذلول‌ است‌» ذلول: گاوي‌ است‌ كه‌ كار، آن‌ را ضعيف‌ و رنجورنگردانيده‌ «تا زمين‌ را شيار كند» براي‌ كشت‌ «و نه‌ كشتزار را آبياري‌ كند» يعني: ازحيوانات‌ آبكش‌ نيز نيست‌ كه‌ در كشيدن‌ آب‌ كشاورزي‌ به‌كار گرفته‌ شود «تندرست‌» بي‌عيب‌ و «يكرنگ‌ است‌» كه‌ جز زرد خالص، هيچ‌ لكه‌ و رگه‌اي‌ ازرنگ‌ ديگري‌ بر پوست‌ آن‌ نيست‌. «گفتند: اينك‌ سخن‌ درست‌ آوردي‌» يعني: هم‌اكنون‌ اوصاف‌ آن‌ را براي‌ ما به‌ خوبي‌ روشن‌ ساختي‌ و حقيقتي‌ را براي‌ ما بيان‌كردي‌ كه‌ مي‌بايد دربرابر آن‌ درنگ‌ كرد. «پس‌ آن‌ را سر بريدند». نقل‌ است‌ كه‌گاو موصوف‌ به‌ اين‌ صفات‌ را برابر با پركردن‌ پوست‌ آن‌ از زر خالص‌ به‌ دست ‌آوردند و با ذبح‌ آن، فرماني‌ را اجرا كردند كه‌ در اصل‌ آسان‌ و گشاده‌ بود، اما آنان‌ خود نحوه‌ اجراي‌ آن‌ را بر خويشتن‌ تنگ‌ و مشكل‌ ساختند. اين‌ سخنشان‌ كه: (اينك‌ سخن‌ درست‌ آوردي) نيز درواقع‌ از روي‌ تعنت‌ و سركشي‌ بود زيرا موسي علیه السلام از همان‌ اول، فرمان‌ الهي‌ را برايشان‌ روشن‌ ساخته‌ بود و سخن‌ درست‌آورده‌ بود. «و نزديك‌ بود كه‌ اين‌ كار را نكنند» به‌دليل‌ نيافتن‌ گاوي‌ با آن‌ اوصاف، يا بالابودن‌ بهاي‌ آن، يا از ترس‌ رسوايي‌ و افشاشدن‌ قاتل‌، آن‌ همه‌ بهانه‌هاي‌ بني‌اسرائيلي‌ را تراشيدند. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «اگر بني‌اسرائيل‌ نمي‌گفتند: ما ان‌شاءالله حتما راهياب‌ خواهيم‌ شد؛ هرگز به‌ يافتن‌ آن‌ گاو موفق‌ نمي‌شدند و اگر در همان‌ آغاز كار، گاوي‌ از گاوها را مي‌گرفتند و ذبح‌ مي‌كردند، يقينا از آنان‌ پذيرفته‌ مي‌شد، ولي‌ برخود سخت‌ گرفتند و خداوند جلّ جلاله هم‌ بر آنان‌ سخت‌ گرفت‌».

از اين‌ آيات‌ دانسته‌ مي‌شود كه: سخت‌گيري‌ در دين‌ و اصرار و پافشاري‌ برسؤال‌كردن‌ بسيار در امور ديني، كار پسنديده‌اي‌ نيست، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌روايت‌ مسلم‌ از سعد بن‌ ابي‌ وقاص‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «إن‌ أعظم‌ المسلمين‌ في ‌المسلمين‌ جرماً من‌ سأل‌ عن‌ شي‌ء لم‌ يحرم‌ على‌ المسلمين، فحرم ‌عليهم‌ من‌ أجل‌ مسألته‌: همانا بزرگترين‌ مسلمانان‌ از نظر جرم‌ بر مسلمانان، كسي‌است‌ كه‌ از چيزي‌ سؤال‌ كند كه‌ آن‌ چيز بر مسلمانان‌ حرام‌ نگرديده، ولي‌ به‌ سبب ‌سؤال‌ وي، بر آنان‌ حرام‌ شده‌ است‌».

وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ ‏(72)

«و به‌ياد آريد» اي‌ يهوديان‌! «كه‌ چون‌ شخصي‌ را كشتيد و درباره‌ او به‌ ستيزه‌» وكشمكش‌ با يك‌ديگر «پرداختيد» به‌ گونه‌اي‌ كه‌ هريك‌ از شما جنايت‌ را از خود دفع‌ و به‌ ديگري‌ نسبت‌ مي‌داد، كه‌ قاتل‌ اوست‌ نه‌ من‌ «و خداوند آشكاركننده‌ چيزي ‌است‌ كه‌ پنهان‌ مي‌ساختيد» در ميان‌ خود از قضيه‌ آن‌ قتل‌ ناحق‌.

فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ‏(73)

«پس‌ گفتيم: بخشي‌ از بدن‌ گاو را به‌ آن‌» مقتول‌ «بزنيد» و زدند، آن‌گاه‌خداوند جلّ جلاله او را زنده‌ ساخت‌ و او قاتل‌ خود را معرفي‌ كرد «خداوند اين‌چنين‌»يعني: با زنده‌ كردني‌ اين‌چنين‌ «مردگان‌ را زنده‌ مي‌كند». در حديث‌ شريف‌ آمده ‌است ‌كه‌ ابورزين‌ عقيلي‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسيد: خداوند جلّ جلاله مردگان‌ را چگونه‌ زنده ‌مي‌كند؟ فرمودند: «أما مررت‌ بواد ممحل‌ ثم‌ مررت‌ به‌ خضرا: آيا تا كنون‌ به ‌واديي‌ خشك‌ و بي‌علف‌ نرفته‌اي‌ كه‌ بار ديگر آن‌ را در وقت‌ سبزه‌زار بودنش ‌ديده‌باشي‌؟» گفت: چرا، رفته‌ام‌! فرمودند: «كذلك‌ يحي‌ الله الموتي‌: خداوند مردگان‌ را اين‌ چنين‌ زنده‌ مي‌كند». «و» خداوند  جلّ جلاله اين ‌چنين‌ «معجزات‌ خويش‌را» يعني: نشانه‌ها و دلايل‌ دال‌ بر كمال‌ قدرت‌ خويش‌ را «به‌ شما مي‌نماياند تابينديشيد».

خداوند بزرگ‌ در پنج‌ جا از سوره‌ «بقره‌» درباره‌ زنده‌ ساختن‌ مردگان‌ و مطلق ‌بودن‌ قدرت‌ خويش‌ در اين‌ باره، سخن‌ گفته‌ است:

1- در اين‌ داستان‌.

2- در زنده‌ ساختن‌ نمايندگان‌ بني‌اسرائيل‌ كه‌ با موسي علیه السلام به‌ كوه‌ طور رفتند – كه‌داستانشان‌ گذشت‌.

3- در داستان‌ كساني‌ كه‌ از بيم‌ مرگ‌ از ديارشان‌ بيرون‌ رفتند، در حالي‌ كه‌ هزاران‌تن‌ بودند.

4- در داستان‌ عزير نبي علیه السلام .

5- در داستان‌ ابراهيم علیه السلام .

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ‏(74)

«سپس‌ بعد از اين‌ واقعه‌» يعني: بعد از زنده‌ ساختن‌ مقتول‌ «دلهايتان‌ سخت‌گرديد» يعني: دلهايتان‌ از انابت‌ و باورمندي‌ و تسليم‌ در برابر معجزات‌ الهي‌ خالي‌شد، با وجود آن‌ كه‌ شما زنده‌ساختن‌ مقتول‌ و سخن‌گفتن‌ وي‌ در معرفي‌ قاتل‌خويش‌ را مشاهده‌ كرديد، امري‌ كه‌ ايجاب‌ مي‌كرد تا شما موضعي‌ خلاف‌ اين ‌داشته‌ باشيد، اما بر عكس‌ آنچه‌ بايد مي‌بود، دلهايتان‌ سخت‌ شد «همانند سنگ‌ ياسخت‌تر از آن‌» يعني: دلهاي‌ برخي‌ از شما در سختي‌ مانند سنگ‌ و دلهاي‌ برخي‌ديگر سخت‌تر از سنگ‌ است‌ «چراكه‌ بعضي‌ از سنگها هستند كه‌ از آنها جويباران‌ مي‌شكافد» و آن‌ جويباران‌، زمين‌ را زنده‌ گردانيده‌ و گياهان‌ و درختان‌ رامي‌روياند «و پاره‌اي‌ از آنها مي‌شكافد و آب‌ از آنها بيرون‌ مي‌آيد» و چشمه‌ساراني‌سودمند از آنها سرازير مي‌شود «و برخي‌ از آنها از بيم‌ خدا فرو مي‌ريزد» از سركوه‌ها و صخره ها. پس‌ اي‌ گمراهان‌ بني‌آدم‌! اين‌ سنگها با وجود همه‌ صلابت‌خود، از دلهاي‌ شما نرم‌تر است‌.

امام‌ رازي‌ مي‌گويد: «نيازي‌ به‌ اين‌ تأويل‌ وجود ندارد كه‌ خشوع‌ و فروتني‌ در سنگ‌ را از باب‌ مجاز بدانيم، بلكه‌ بايد گفت‌ كه‌ خداي‌ متعال‌ اين‌ صفت‌ را حقيقتا‌ در سنگ‌ مي‌آفريند، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در وصف‌ كوه‌ احد فرمودند: «هذا جبل‌ يحبنا ونحبه‌: اين‌ كوهي‌ است‌ كه‌ ما را دوست‌ دارد و ما هم‌ آن‌ را دوست‌ داريم‌». همچنان‌ حديث‌ شريف‌ ناله‌كردن‌ ستون‌مسجدالنبي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم (حنانه) از فراق‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه‌ بعد از نصب‌ منبر، از كنار آن‌ عبور كرده‌ و به‌ منبر بر نشستند؛ حديثي‌ است‌ متواتر. همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌روايت‌ مسلم‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «من‌ سنگي‌ را كه‌ قبل‌ از بعثتم‌ در مكه‌ بر من‌ سلام‌ مي‌گفت، هم‌اكنون‌ مي‌شناسم‌». «و خدا از آنچه‌ مي‌كنيد، غافل‌ نيست‌» بلكه‌ تا زماني‌ معين‌ مهلتتان‌ مي‌دهد، آن ‌گاه‌ شما را فرو خواهدگرفت‌. در حديث‌ شريف‌ شريف‌ آمده‌ است: «لا تكثروا الكلام‌ بغير ذكر الله، فإن‌ كثرة ‌الكلام‌ بغير ذكر الله قسوة القلب، وإن‌ أبعد الناس‌ من‌ الله القلب‌ القاسي‌: به‌ غير ذكرخدا جلّ جلاله سخن‌ بسيار نگوييد زيرا سخن‌گفتن‌ بسيار به‌ غير ذكر خدا جلّ جلاله، قساوت‌ قلب‌است‌ و قطعا شخص‌ سنگدل، دورترين‌ مردم‌ از خدا جلّ جلاله مي‌باشد».

أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ‏(75)

«آيا طمع‌ داريد» اي‌ مؤمنان‌! «كه‌ يهوديان‌ به‌ شما ايمان‌ بياورند؟» يعني: شمارا تصديق‌ كرده‌ و به‌ دعوت‌ شما لبيك‌ بگويند؟ «با آن‌ كه‌ گروهي‌ از آنان‌ كلام‌ خدا» يعني: تورات‌ «را مي‌شنيدند، سپس‌ آن‌ را بعد از فهميدنش‌» و دريافتن‌ آيات‌ واحكامش‌ «تحريف‌ مي‌كردند» و از جمله‌ تحريف‌هاي‌ آنها افزودن‌ الفاظي‌ درتورات، يا كاستن‌ از آن، يا تبديل‌كردن‌ چيزي‌ از آن‌ به‌ غير آن، يا حلال‌ نمودن‌ حرام‌ آن‌ به‌ اين‌ منظور بود كه‌ احكام‌ آن‌ با خواهشها و هوسهايشان‌ مطابق‌ گردد. ونيز از آن‌ جمله‌ بود: تغيير دادن‌ اوصاف‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  در تورات‌ و از آن‌ جمله‌بود: ساقط كردن‌ حدود الهي‌ از اشراف‌ خويش‌. «و خودشان‌ هم‌ مي‌دانستند» يعني: با آن‌ كه‌ مي‌دانستند كه‌ آنچه‌ مي‌كنند، تحريفي‌ است‌ كه‌ با دستور خدا جلّ جلاله درتبليغ‌ احكامش‌ به‌ همان‌ كيفيت‌ حقيقي‌ آن، مخالف‌ است، ولي‌ باز هم‌ مرتكب‌ اين‌عمل‌ مي‌شدند؛ پس‌ چگونه‌ در حال‌ و وضعي‌ اين‌ چنين‌، به‌ مسلمان‌ شدنشان‌ طمع‌ مي‌ورزيد؟

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه و مقاتل‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويند: «اين‌ آيه‌ درباره ‌هفتاد تن‌ يهودياني‌ نازل‌ شد كه‌ موسي علیه السلام آنان‌ را برگزيد تا با خود به‌ كوه‌ طورببرد و چون‌ با وي‌ بدانجا رفتند، كلام‌ خدا جلّ جلاله را در حال‌ امر و نهيش‌ خطاب‌ به‌موسي علیه السلام شنيدند، اما هنگامي‌كه‌ به‌ ميان‌ قوم‌ خويش‌ برگشتند، دو گروه‌ شدند:گروهي‌ حقيقت‌ را چنان‌كه‌ بود، به‌ راستي‌ باز گفتند و گروهي‌ ديگر آن‌ را تحريف‌كردند و گفتند: شنيده‌ ما اين‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله مي‌گفت: اگر توانستيد، اين‌كارها را انجام‌ دهيد ولي‌ اگر نتوانستيد، باكي‌ نيست، آنها را انجام‌ ندهيد». اما بيشتر مفسران‌ برآنند كه‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ يهودياني‌ نازل‌ شد كه‌ آيه‌ رجم‌ و اوصاف‌ حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در تورات‌ را تغيير دادند.

وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَىَ بَعْضٍ قَالُواْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ‏(76)

«و چون‌» منافقان‌ يهود «با مؤمنان‌ روبرو شوند، مي‌گويند: ما ايمان‌ آورده‌ايم‌. ووقتي‌ با همديگر خلوت‌ مي‌كنند» يعني: چون‌ اين‌ يهوديان‌ نفاق‌ پيشه‌ با منافقانشان‌خلوت‌ مي‌كنند، «مي‌گويند» به‌ آنها با لحني‌ عتاب‌ آميز «آيا آنچه‌ خدا بر شماگشوده‌است، با آنان‌ درميان‌ مي‌گذاريد؟» يعني: آيا در مورد عذابي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله برشما حكم‌ كرده، با مؤمنان‌ سخن‌ مي‌گوييد «تا در پيشگاه‌ خداوند با آن‌ بر شماحجت‌ آورند؟» محاجه: ابراز حجت‌ است‌. يعني: مسلمانان‌ را از عذابي‌ كه‌خداوند جلّ جلاله بر شما حكم‌ كرده، آگاه‌ نسازيد كه‌ اين‌ خود حجتي‌ برايشان‌ عليه‌ شما مي‌شود. اما ابن‌كثير در معناي‌ آن‌ مي‌گويد: «آيا به‌ اين‌ امر كه‌ محمد پيامبرخداست، اقرار مي‌كنيد با آن‌ كه‌ خود مي‌دانيد كه‌ در تورات‌ بر پيروي‌ از وي‌ ازشما پيمان‌ گرفته‌ شده‌ است‌؟ اين‌ موضوع‌ را انكار كنيد و به‌ آن‌ اعتراف‌ ننماييد» «مگر نمي‌انديشيد؟» كه‌ از اين‌ سخنان‌ شما چه‌ زيان‌هايي‌ پديد مي‌آيد؟ آري‌! وضعيت‌ اين‌ گونه‌ بود كه‌ گروهي‌ از يهوديان‌ مسلمان‌ شده، سپس‌ نفاق‌ پيشه‌ كردند و همينان‌ بودند كه‌ سبب‌ نزول‌ مجازات‌ الهي‌ بر نياكان‌ خود را به‌ مؤمنان‌ عرب ‌بازگو مي‌كردند.

مجاهد در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌كريمه‌ مي‌گويد: رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  در روز حمله‌ به ‌يهود بني‌قريظه‌، در كنار قلعه‌هايشان‌ ايستادند و خطاب‌ به‌ آنان‌ گفتند: «اي‌ برادران ‌بوزينه‌ها! اي‌ برادران‌ خوكها! و اي‌ پرستشگران‌ طاغوت‌!» يهوديان‌ كه‌ اين‌ اوصاف‌خود را از زبان‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  شنيدند، به‌ يك‌ديگر گفتند: چه‌ كسي‌ اوصافمان‌ رابه‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر داده‌ است، اين‌ خبرها جز از ميان‌ خود ما به‌ بيرون‌ درز نكرده‌است‌! آيا آنچه‌ را خداوند جلّ جلاله بر شما از عذاب‌ حكم‌ كرده، با مؤمنان‌ در ميان‌ مي‌گذاريد تا حجتي‌ عليه‌ خودتان‌ گردد؟ همان‌ بود كه‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد.

أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ ‏(77)

«آيا نمي‌دانند كه‌ خداوند آنچه‌ را پوشيده‌ مي‌دارند» از كفر خويش‌ به‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم وتكذيب‌ وي‌ در هنگامي‌ كه‌ با همديگر خلوت‌ مي‌كنند «و آنچه‌ را آشكار مي‌كنند» از كار و سخنان‌ خود در هنگام‌ ملاقات‌ با مؤمنان‌ «مي‌داند؟».

وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ ‏(78)

«و بعضي‌ از آنان‌ امي‌هايي‌ هستند» يعني: از يهوديان‌ گروه‌ بي‌سوادي‌ هستند كه ‌نوشتن‌ و خواندن‌ را نمي‌دانند، به‌ همين‌ جهت‌ است‌ «كه‌ كتاب‌ آسماني‌ را جز آرزوهاي‌ باطلي‌ نمي‌دانند» مانند اين‌ آرزوي‌ خام‌ و دروغين‌ كه‌ آنان‌ به‌سبب‌ اعمال ‌شايسته‌ ادعايي‌ خود، يا بدان‌ سبب‌ كه‌ – به‌ باور خويش‌ – پيشينيان‌ صالحي‌ داشتند، آمرزيده‌ مي‌شوند. بعضي‌ گفته‌اند: «اماني‌» به‌ معني‌ خواندن‌ است، يعني: آنان‌ جزلق‌لق ‌زبان‌ و خواندن‌ طوطي‌وار بدون‌ فهم، چيز ديگري‌ از تورات‌ نمي‌دانند «وفقط پندار مي‌بافند» يعني: اين‌گونه‌ باورهاي‌ كاذب، فقط بر گمان‌ و پنداري‌ متكي‌است‌ كه‌ آن‌ را به‌ تقليد دريافته‌اند و همين‌ عامل‌ است‌ كه‌ به‌ آنان‌ اجازه‌ نمي‌دهد تاچشمانشان‌ به‌ سوي‌ حقايق‌ باز شود. ابن‌جرير طبري‌ مي‌گويد: «اعراب‌ كساني‌ ازمردان‌ را كه‌ خواندن‌ و نوشتن‌ نمي‌دانستند، از نظر جهل‌ و ناداني‌ به‌ مادرانشان ‌نسبت‌ مي‌دادند و از اين‌روي‌ به‌ آنان‌ امي‌ مي‌گفتند».

اين‌ آيه‌ كريمه، دليل‌ بطلان‌ تقليد در عقايد و اصول‌ احكام‌ است، چنان‌كه‌سلف‌ صالح‌ در صدر اسلام‌ و در سه‌ قرن‌ اوليه، بر بطلان‌ تقليد در عقيده‌ اجماع‌داشته‌اند. آري‌! در آن‌ عصر، مردم‌ بي‌دانش‌، عقيده‌ خويش‌ را همراه‌ با دليل‌ وبرهان‌ آن‌ از علما دريافت‌ نموده‌ و كوركورانه‌ از ايشان‌ تقليد نمي‌كردند.

فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ ‏(79)

«پس‌ واي‌» يعني: هلاكت‌ و نيستي‌ «بر كساني‌ باد كه‌ كتاب‌ را» مطابق‌ آنچه‌ كه ‌هواهاي‌ نفساني‌شان‌ به‌ آنان‌ القا مي‌كند «با دستهاي‌ خود مي‌نويسند» با آن‌ كه‌ نيك ‌مي‌دانند كه‌ اين‌ كتاب، دست‌ نوشته‌ و دست‌ساز خود آنهاست‌ «سپس‌ مي‌گويند: اين‌ از جانب‌ خداست‌ تا بدان‌ بهاي‌ ناچيزي‌ به‌دست‌ آرند» يعني: اين‌ نويسندگان، فقط به‌ تحريف‌ و تبديل‌ كتاب‌ الهي‌ اكتفا نكرده‌ بلكه‌ پا را از اين‌ حد هم‌ فراتر مي‌گذارند و در محافل‌ و مجالسشان‌ چنين‌ ندا در مي‌دهند كه: «اين‌ از جانب‌ خداست‌!!» تا با اين‌ جنايت‌ بزرگ‌ خويش، بهاي‌ ناچيز و بي‌ارزشي‌ را به‌دست‌ آورند «پس‌ واي ‌بر آنان‌ از آنچه‌ به‌ دست‌ خويش‌ نوشته‌اند» از بر ساخته‌هاي‌ دروغين‌ به‌نام‌ خداي ‌سبحان‌ «و واي‌ بر آنان‌ از آنچه‌ به‌ دست‌ مي‌آورند» از رشوت، در برابر فروش‌ احكام‌ديني‌ و تحريف حقايق‌.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ گفته‌ اند: «اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ اهل‌ كتاب‌ نازل‌شد». عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ درباره‌ يهودياني‌ نازل‌ شد كه‌ اوصاف‌ وشمايل‌ پيامبراكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را در تورات‌ تغيير دادند». شمايل‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم درتورات‌ چنين‌ توصيف‌ شده‌ بود: «پيامبر خاتم‌ چشماني‌ سياه‌ دارد، چهار شانه‌است، موهاي‌ مجعد و صورتي‌ زيبا دارد»، اما يهوديان‌ از سر حسد و تجاوز، اين‌اوصاف‌ را تغيير داده‌ و گفتند: «اوصاف‌ وي‌ در تورات‌ چنين‌ است‌ كه: قدي‌ بلند، چشماني‌ آبي‌ و موهاي‌ افتاده‌ دارد».

وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ عَهْداً فَلَن يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ‏(80)

«و گفتند: هرگز آتش‌ دوزخ‌ جز روزهايي‌ چند، به‌ ما نمي‌رسد».

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنهما در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «يهوديان‌ مي‌گفتند: عمردنيا هفت‌هزار سال‌ است‌ و ما دربرابر هر يك‌هزار سال‌ از ايام‌ دنيا، فقط يك‌ روزدر دوزخ‌ عذاب‌ مي‌شويم، پس‌ عذاب‌ ما فقط هفت‌ روز است‌ و سپس‌ قطع‌مي‌شود». در روايت‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ كه‌ آنها مي‌گفتند: «ما فقط به‌مدت‌ چهل‌شبي‌ كه‌ گوساله‌ را پرستيده‌ايم، عذاب‌ مي‌شويم‌». «بگو: مگر» در اين‌ باره ‌«پيماني‌ از خدا گرفته‌ايد؟ كه‌ خدا پيمان‌ خود را هرگز خلاف‌ نخواهد كرد» اما هرگز چنين‌ نيست‌ و شما هيچ‌ پيماني‌ در اين‌ باره‌ از خداوند جلّ جلاله نداريد، از اين‌ جهت‌ درجمله‌ بعدي‌ حرف‌ «ام‌» كه‌ به‌ معناي‌ «بل‌» است، به‌كار رفت‌: «بلكه‌» حقيقت ‌قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ «آنچه‌ را نمي‌دانيد به‌ دروغ‌ به‌ خدا نسبت‌ مي‌دهيد؟».

بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(81)

«چنين‌ نيست‌» كه‌ شما آرزو و خيال‌پردازي‌ مي‌كنيد، بلكه‌ «هركه‌ كار بد كرد» چون‌ شرك‌ و گناه‌ كبيره‌ و از آن‌ توبه‌ نكرد «و گناهان‌ وي‌ او را فراگرفت‌» يعني: كسي‌ كه‌ همانند اعمال‌ شما عمل‌ كرد و به ‌مانند كفر شما كفر ورزيد تا بدانجا كه‌ كفر وي‌ بر حسناتش‌ احاطه‌ نمود و هيچ‌ حسنه‌اي‌ برايش‌ باقي‌ نماند «پس‌ چنين‌ كساني‌اهل‌ آتشند و در آن‌ جاودانه‌ مي‌مانند» كه‌ سبب‌ جاودانگي‌شان‌ در دوزخ، شرك‌آوردن‌ به‌ خداوند متعال‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عبدالله بن‌مسعود رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «إياكم‌ ومحقرات‌ الذنوب، فإنهن ‌يجتمعن‌ على ‌الرجل‌ حتى‌ يهلكنه‌: هان‌! از گناهان‌ اندك‌ و كوچك‌ شمرده‌ شده‌ برحذر باشيد زيرا اين‌ گناهان‌ بر شخص‌ جمع‌ مي‌شوند تا سرانجام‌ او را نابودمي‌كنند».

وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(82)

«و كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌اند» يعني: كساني‌ كه‌ ايمان‌آورده‌اند به‌ آنچه‌ كه‌ شما يهوديان‌ به‌ آن‌ كفر ورزيده‌ايد و عمل‌ كرده‌اند به‌ آنچه‌شما آن‌ را ترك‌ كرده‌ايد از دستورات‌ دين‌ خدا جلّ جلاله؛ «آنان‌ اهل‌ بهشتند و در آن‌جاودانه‌ مي‌مانند» نه‌ فنا مي‌شوند و نه‌ از بهشت‌ خارج‌ مي‌گردند.

وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنكُمْ وَأَنتُم مِّعْرِضُونَ ‏(83)

«و به‌ياد آر» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم لّی الله علیه و آله وسلّم ! «كه‌ چون‌ از بني‌اسرائيل‌ ميثاق‌ گرفتيم‌» مراد ازميثاق‌؛ همان‌ پيماني‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله در حياتشان‌ بر زبان‌ پيامبران‌ خويش‌ ازآنان‌ گرفت‌. با علم‌ به‌ اين‌ كه‌ عهد بر دو نوع‌ است: عهد خلقت‌ و فطرت‌ كه‌معروف‌ به‌ «عهد الست‌» است‌ و عهد نبوت‌ و رسالت، كه‌ در اينجا مراد همين‌ عهددوم‌ است‌.

مضمون‌ آن‌ عهد اين‌ بود: «كه‌ جز خداوند را نپرستيد» و به‌ توحيد وي‌ درعبادت‌ پايبند باشيد. و اين‌ حق‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ است‌ كه‌ برترين‌ و بزرگترين‌حقوق‌ است‌. بعد از آن‌ مؤكدترين‌ و برترين‌ حق‌؛ حق‌ والدين‌ است، از اين‌ جهت‌فرمود: «و به‌ پدر و مادر احسان‌ كنيد» احسان‌ و نيكي‌ به‌ پدر و مادر عبارت‌ است ‌از: رفتار و معاشرت‌ با آنان‌ به‌ شيوه‌ پسنديده، فروتني‌ در برابر آنان‌ و بجا آورد ن‌امرشان‌ در غير نافرماني‌ و معصيت‌ خدا جلّ جلاله در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌مسعود رضی الله عنهما آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسيدم: كدامين‌ عمل‌ بهتر است‌؟فرمودند: «نمازگزاردن‌ در وقت‌ آن‌». گفتم: بعد از آن‌ كدامين‌ عمل‌؟ فرمودند:«نيكي‌ با والدين‌». گفتم: بعد از آن‌؟ فرمودند: «جهاد در راه‌ خداجلّ جلاله» «و» نيكي‌ كنيد «به‌ خويشاوندان‌» يعني: نزديكان‌ و وابستگان‌. نيكي‌ به‌ آنان‌؛ نگه‌داشت‌ صله‌ و پيوند رحم‌ با آنان‌ و رفع‌ نيازمنديهايشان‌ به‌ اندازه‌ توان‌ است ‌«و» نيكي‌ كنيد «به‌ يتيمان‌» يتيم‌ در ميان‌ انسانها: كسي‌ است‌ كه‌ پدرش‌ را ازدست‌ داده‌ باشد و در ميان‌ حيوانات: حيواني‌ است‌ كه‌ مادرش‌ را ازدست‌داده‌باشد. «و» نيكي‌ كنيد «به‌ مساكين‌» مسكين: كسي‌ است‌ كه‌ فقر و نيازمندي ‌او را خوار و زمين‌گير كرده‌ است‌. بيشتر اهل‌ لغت‌ و بسياري‌ از فقها بر آنند كه‌ مسكين‌ از فقير بي‌چيزتر است‌. اما از امام‌ شافعي رحمه الله روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: فقير از مسكين‌ بي‌چيزتر و پريشان‌حالتر است‌ «و با مردم‌ به‌ زبان‌ خوش‌ سخن‌بگوييد» و هرآنچه‌ كه‌ شرعا سخن‌ نيك‌ شمرده‌ شود، شامل‌ اين‌ امر قرار مي‌گيرد، از آن‌ جمله‌ امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوذر رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «لا تحقرن‌ من‌ المعروف‌ شيئاً وإن‌ لم‌ تجد فالق‌ أخاك‌ بوجه‌ منطلق‌: هيچ‌ امر پسنديده‌اي ‌را حقير نشمار و اگر چيز ديگري‌ نيافتي، با برادر مسلمانت‌ با چهره‌اي‌ گشاده‌ روبروشو». «و نماز را برپا داريد و زكات‌ را بدهيد» ابن‌عطيه‌ مي‌گويد: «اداي‌ زكات‌يهوديان‌ چنين‌ بود كه‌ مال‌ زكات‌ را در ميان‌ مي‌نهادند و آنچه‌ كه‌ پذيرفته‌ مي‌شد، آتشي‌ از آسمان‌ برآن‌ نازل‌ مي‌گشت‌ و بر آنچه‌ كه‌ پذيرفته‌ نمي‌شد، آتش‌ نازل‌نمي‌گشت‌». اما صاحب‌ تفسير «المنير» مي‌گويد: «درباره‌ نوع‌ و چگونگي‌ نماز وزكات‌ اهل‌ كتاب‌، روايت‌ صحيحي‌ در دست‌ نيست‌». «پس‌ به‌ حالت‌ اعراض‌ روي‌برتافتيد» از اين‌ عهد و ميثاق‌ و به‌ آن‌ عمل‌ نكرديد «جز اندكي‌ از شما» كه‌عبدالله بن‌ سلام‌ و يارانش‌ از آن‌ جمله‌ بودند و به‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ايمان‌ آوردند.

وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَاءكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ ‏(84)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ در مقام‌ انكار بر يهودياني‌ كه‌ در زمان‌ حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در مدينه‌ به‌سر مي‌بردند و در جنگهاي‌ اوس‌ و خزرج‌ با هم‌پيمانان‌ خود شركت‌ جسته‌ و چه‌بسا خون‌ يك‌ديگر را مي‌ريختند، مي‌فرمايد: «و به‌ياد آريد كه‌ چون‌ ازشما پيمان‌ محكم‌ گرفتيم‌ كه‌ خون‌ همديگر را نريزيد» يعني: برخي‌ از شما برخي‌ ديگررا نكشيد «و يك‌ديگر را از خانه‌ و كاشانه‌تان‌ بيرون‌ نكنيد، سپس‌ اقرار كرديد و خودگواهيد» يعني: شما خود گواهيد كه‌ به‌ اين‌ پيمان‌ اقرار و اعتراف‌ كرده‌ايد. آري‌! خداي‌ سبحان‌ در تورات‌ از بني‌اسرائيل‌ پيمان‌ گرفته‌ بود كه‌ همديگر را نكشند، برده‌ نسازند و تبعيد نكنند.

ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاء تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن يَأتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ‏(85)

«ولي‌ باز همين‌ شما هستيد» يعني: شما يهوديان‌ معاصر عهد پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  هستيد«كه‌» در مخالفت‌ با پيماني‌ كه‌ از شما در تورات‌ گرفته‌ شده‌ «يك‌ديگر را مي‌كشيد و گروهي‌ از خودتان‌ را از ديارشان‌ بيرون‌ مي‌رانيد و به‌ گناه‌ و تجاوز» يعني: بي‌هيچ‌سبب‌ و دليل‌ درستي‌ كه‌ اين‌ كار شما را توجيه‌ كند؛ «برضد آنان‌ باهم‌ همدست‌مي‌شويد، و» اما «اگر كساني‌ از شما اسير گردند» و نزد شما آمده‌ خواهان‌ پرداخت ‌فديه‌ آزادي‌ خويش‌ گردند، شما مطابق‌ حكم‌ تورات: «به‌ دادن‌ فديه، آنان‌ را آزادمي‌كنيد، با آن‌ كه‌» نه‌تنها كشتن، بلكه‌ «بيرون‌كردنشان‌ بر شما حرام‌ شده‌است، آياشما به‌ پاره‌اي‌ از كتاب‌» تورات‌ «ايمان‌ مي‌آوريد و به‌ پاره‌اي‌ ديگر كفر مي‌ورزيد؟».

اين‌ آيه‌ كريمه‌ به‌ وضعيت‌ دو قبيله‌ اوس‌ و خزرج‌ – پيش‌ از آن‌ كه‌ مسلمان‌شوند – اشاره‌ دارد زيرا قبل‌ از اسلام، يهوديان‌ بني‌قينقاع‌ با خزرج‌ و يهوديان ‌بني‌نضير و بني‌قريظه‌ با اوس، همدست‌ و هم‌پيمان‌ بودند و هرگاه‌ ميان‌ اوس‌ وخزرج‌ جنگي‌ درمي‌گرفت، هر يك‌ از آن‌ دو گروه، هم‌پيمانانشان‌ را عليه‌ برادران‌يهودي‌ خويش‌ ياري‌ داده‌ و در نتيجه‌، يهودي‌، يهودي‌ ديگر را در گيرودار جنگ‌اوس‌ و خزرج‌ مي‌كشت‌ و آواره‌ مي‌كرد ولي‌ بعد از آن‌ كه‌ آتش‌ جنگ‌ فروكش‌مي‌كرد، باز آنها اسيران‌ خود را براساس‌ حكم‌ تورات‌ بازخريد مي‌كردند، درحالي‌كه‌ طبق‌ بيان‌ آيات‌ سوره‌ «حشر»، خداوند  جلّ جلاله از بني‌اسرائيل‌ در تورات‌پيمان‌ گرفته‌ بود كه:

1- از كشتن‌ همديگر بپرهيزند.

2- همديگر را به‌ ستم‌ آواره‌ نكنند.

3- در ظلم‌ و تجاوز همدست‌ و همسو نشوند.

4- اسيران‌ خود را بازخريد و آزاد كنند.

اما بني‌اسرائيل‌ از اين‌ چهار حكم، تنهابه‌ بند چهارم‌ عمل‌ كردند و بس‌.

«پس‌ جزاي‌ هر كس‌ از شما كه‌ چنين‌ كند، جز خواري‌ در زندگي‌ دنيا» به‌وسيله ‌عذاب‌ خفت‌بار الهي‌ «چيزي‌ نيست‌ و روز رستاخيز به‌ سخت‌ترين‌ عذابها دچارشوند» به‌سزاي‌ اين‌ كه‌ آيات‌ الهي‌ را به‌ بازي‌ گرفته‌ اند «و خداوند از آنچه‌ مي‌كنيد، غافل‌ نيست‌» بلكه‌ شما را در برابر گناهانتان‌ مجازات‌ مي‌كند.

بايد دانست‌ كه‌ شريعت‌ مقدس‌ ما بر حكم‌ فديه‌دادن‌ اسيران‌ تأكيد نموده‌ است، از اين‌ رو، دادن‌ فديه‌ اسيران‌ جنگي‌ از بيت‌المال‌ واجب‌ است‌. علماي‌ مالكي‌ وغير آنان‌ مي‌گويند: «فديه‌دادن‌ اسيران‌ واجب‌ است، هرچند در بيت‌المال‌ يك‌درهم‌ باقي‌ نماند و علماي‌ اسلام‌ بر اين‌ حكم‌ اجماع‌ دارند. و اگر در بيت‌المال‌پولي‌ موجود نبود، پرداختن‌ فديه‌ اسيران‌ بر عامه‌ مسلمانان‌ فرض‌ كفايه‌ است‌».

أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآَخِرَةِ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ‏(86)

«همين‌ كسانند كه‌ زندگاني‌ دنيا را به‌ بهاي‌ آخرت‌ خريدند» يعني: كم‌ دنيا را بر بيش‌آخرت‌ ترجيح‌ دادند «پس‌ نه‌ عذابشان‌ كاسته‌ مي‌شود و نه‌ آنان‌ كمك‌ و ياري‌مي‌شوند» لذا پشتيباني‌ ندارند كه‌ از عذاب‌ جاودان‌ دوزخ‌ نجاتشان‌ دهد.

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ ‏(87)

سپس، خداوند متعال‌ بني‌اسرائيل‌ را به‌ عناد و مخالفت‌ و استكبار عليه‌ انبيا علیهم السلام و پيروي‌ از هوا و هوس‌هاي‌ بيجا وصف‌ نموده‌ مي‌فرمايد: «و همانا به‌ موسي‌كتاب‌» تورات‌ «را داديم‌ و پس‌ از او پيامبراني‌ را پشت‌ سرهم‌ فرستاديم‌» ايشان ‌انبياي‌ بني‌اسرائيل‌ بودند كه‌ بعد از موسي علیه السلام به‌ نبوت‌ مبعوث‌ شده‌ و به‌ شريعت‌ وي‌عمل‌ مي‌كردند. مراد اين‌ است‌ كه‌ اين‌ پيامبران‌: را پيرو موسي علیه السلام گردانيديم‌ «و به‌ عيسي‌ پسر مريم‌ بينات‌ بخشيديم‌» مراد از بينات: معجزات‌ آشكاري‌ است‌ كه‌خداوند متعال‌ در سوره‌هاي‌ «آل‌ عمران‌» و «مائده‌» از آنها ياد كرده‌ و آنها رابه‌ دست‌ عيسي علیه السلام آشكار ساخت‌؛ چون‌ زنده‌كردن‌ مردگان، آفريدن‌ شكل‌ پرنده ‌از گل‌ و دميدن‌ در آن‌ و سپس‌ تبديل‌ شدن‌ آن‌ به‌ پرنده‌ جاندار، بخشيدن‌ بهبودي‌ به ‌نابيناي‌ مادرزاد و بيماران‌ مبتلا به‌ برص‌ و جزام، خبردادن‌ به‌ مردم‌ از بسياري‌ امورغيبي، فرودآوردن‌ «مائده‌» براي‌ آنان‌ از آسمان‌ و نزول‌ انجيل‌ بر وي‌. عيسي علیه السلام را به‌ زبان‌ سرياني‌ «يسوع‌» مي‌نامند كه‌ به‌ معناي‌ سيد يا مبارك‌ است‌ و «مريم‌» به‌زبان‌ عبري‌ به‌ معناي‌ خدمتكار است‌ زيرا مادرش‌ او را براي‌ خدمت‌ بيت‌المقدس‌نذر كرده‌ بود «و او را با روح ‌القدس‌ تأييد كرديم‌» يعني: عيسي علیه السلام را با روح‌ مقدس‌كه‌ جبرئيل علیه السلام است، تأييد و تقويت‌ نموديم‌. گفتني‌ است‌؛ احاديثي‌ نيز بر صحت‌اين‌ رأي‌ كه‌ «روح‌القدس‌» جبرئيل‌ امين‌ است، روايت‌ شده‌؛ از آن‌ جمله: حديث‌ شريف‌ زير به‌ روايت‌ عايشه‌ رضي‌الله عنها از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ كه‌ آن‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله وسلّمبراي‌ حسان‌ شاعر خويش‌ منبري‌ در مسجد نهادند و او بر آن‌ منبر مي‌ايستاد و از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دفاع‌ مي‌كرد، پس‌ ايشان‌ در حق‌ وي‌ چنين‌ دعاكردند: «اللهم‌ أيد حسان‌ بروح‌ القدس‌ كما نافح‌ عن‌ نبيك ‌: خدايا! حسان‌ را به‌روح‌القدس‌ تأييد و ياري‌ كن، همان‌ طوري‌ كه‌ او از پيامبرت‌ دفاع‌ كرد». وچنان‌كه‌ در آيه‌ (195 ) از سوره‌ «شعراء» آمده‌ است، به‌ جبرئيل علیه السلام «روح‌الامين‌» نيز گفته‌ مي‌شود. بعضي‌ گفته‌اند: مراد از «روح‌القدس‌»، روح ‌دميده‌ شده‌ در عيسي علیه السلام است‌ كه‌ خداوند  جلّ جلاله او را با آن‌ روح‌ نيرومند تأييد كرد «پس‌ چرا هرگاه‌ كه‌ پيامبري‌ احكامي‌ برخلاف‌ ميل‌ شما» يعني: برخلاف‌ هواهاي‌نفسي‌ شما «برايتان‌ آورد، استكبار كرديد؟» و به‌ منظور تحقير پيامبران: و دورپنداشتن‌ رسالت‌ ايشان، از پذيرش‌ آن‌ سرباز زديد «پس‌ گروهي‌ را دروغگو خوانديد» چون‌ عيسي‌ و محمد عليهماالسلام‌ را «و گروهي‌ را مي‌كشيد؟» مراد، بيان‌حال‌ گذشته‌ است‌؛ يعني: گروهي‌ را كشتيد، چون‌ يحيي‌ و زكريا عليهماالسلام‌ را. اما ابن‌كثير مي‌گويد: «خداوند جلّ جلاله از كشتن‌ انبيا توسط يهود به‌ صيغه‌ ماضي‌ تعبير نكرد زيرا مراد حق‌ تعالي‌ اين‌ است‌ كه‌ يهوديان‌ عصر رسالت‌ نيز در صدد كشتن‌پيامبر اسلام‌ هستند، چنانچه‌ آنان‌ به‌ وسيله‌ زهر و جادو در پي‌ قتل‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم بر آمدند. شاهد اين‌ مدعا حديث‌ شريف‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در بيماري‌ وفاتشان‌ است‌ كه‌ گفتند: ما زالت‌ اكله‌ خيبر تعادني‌ فهذا اوان‌ انقطاع‌ ابهري‌: پيوسته‌ و هنوز هم، آن‌خوردن‌ خيبر (از گوسفند آلوده‌ به‌ زهر) مرا آزار مي‌دهد، پس‌ اين‌ زمان‌؛ زمان‌قطع‌شدن‌ وريد گردن‌ من‌ است‌».

وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّه بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ ‏(88)

«و» يهوديان‌ «گفتند: دلهاي‌ ما غلف‌ است‌» غلف: جمع‌ اغلف، عبارت‌ ازچيزي‌ است‌ كه‌ روي‌ آن‌ پوششي‌ قرار دارد. يعني: كلام‌ تو به‌ دلهايمان‌ نمي‌رسد. اين‌ سخن‌ را گفتند تا چنين‌ وانمود كنند كه‌ دعوت‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را نمي‌فهمند و لذا پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از ايمان‌ آوردن‌ خود مأيوس‌ كنند تا ديگر دست‌ از دعوتشان‌ بردارد «چنين‌ نيست، بلكه‌ خداوند به‌ سزاي‌ كفرشان‌ لعنتشان‌ كرده ‌است‌» يعني: آنچه‌ از پندار عدم‌ فهم‌ پيام‌ پيامبر عنوان‌ مي‌كنند، درست‌ نيست، بلكه‌ خداوند جلّ جلاله به‌سبب‌عدم‌ گرويدنشان‌ به‌ سوي‌ ايمان، آنان‌ را از رحمت‌ خويش‌ دور نموده‌ و درحقيقت، سبب‌ كفرشان‌ همين‌ است‌. لعن: طرد و دورساختن‌ است‌. بل: براي‌اضراب‌ يعني‌ انتقال‌ از يك‌ كلام‌ به‌ كلام‌ ديگري‌ به‌ هدف‌ نفي‌ آن‌ است‌. «از اين‌ رو،اندكي‌ ايمان‌ مي‌آورند» آري‌! ايمان‌ يهود كه‌ خداوند متعال‌ از عناد و ناكسي‌ وسرسختي‌ و شدت‌ لجبازي‌ و دوريشان‌ از اجابت‌ گفتن‌ به‌ پيامبران علیهم السلام به‌ ما داستانها بيان‌ كرده، جدا اندك‌ است‌ زيرا آنان‌ به‌ بخشي‌ از كتاب‌ تورات‌ ايمان‌آورده‌ و عمل‌ به‌ بخشي‌ ديگر را ترك‌ كرده‌ يا آن‌ را تحريف‌ نموده‌اند، پس‌ حقا كه‌ اين‌ وصف‌ شايسته‌ شأن‌ آنان‌ است‌. يا معناي: (فقليلا ما يؤمنون) اين‌ است: آنان‌ اصلا ايمان‌ نمي‌آورند، چنان‌كه‌ اعراب‌ مي‌گويند: «قلما رايت‌ مثل‌ هذا قط» يعني: هرگز مانند اين‌ نديدم‌.

وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ ‏(89)

«و هنگامي‌ كه‌ براي‌ آنان‌» يعني: براي‌ يهوديان‌ «كتابي‌» چون‌ قرآن‌ «از جانب‌خداوند آمد كه‌ مؤيد آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ نزدشان‌ است‌» يعني: قرآن‌ مؤيد تورات‌ وانجيل‌ است‌ زيرا قرآن‌ از آنچه‌ در كتابهايشان‌ است‌ خبر مي‌دهد و تأييد كننده ‌آنهاست‌ نه‌ مخالف‌ باآنها، «با آن‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ در برابر كافران‌ پيروزي‌ مي‌جستند» با بعثت‌ پيامبر آخرالزمان‌ و از خداوند جلّ جلاله بر دشمنان‌ خود به‌ حق‌ نبي‌ مبعوث‌ درآخرالزمان‌، طلب‌ نصرت‌ مي‌كردند همان‌ نبيي‌ كه‌ اوصافش‌ را در تورات‌ مي‌يافتند، «ولي‌ همين‌ كه‌ آنچه‌ را مي‌شناختند» يعني: پيامبر خاتم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «به‌ نزدشان‌ آمد، انكارش‌كردند».

ابن‌اسحاق‌ از چند تن‌ از بزرگان‌ انصار در باره‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ روايت‌ كرده‌است‌ كه‌ فرمودند: «هيچ‌ طايفه‌اي‌ از اعراب‌ در مورد بعثت‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چون‌طايفه‌ ما آگاهي‌ نداشتند زيرا يهوديان‌ در جوار ما در مدينه‌ زندگي‌ مي‌كردند و آنان‌ اهل‌ كتاب‌ بودند و ما بت‌پرست، و چون‌ از سوي‌ ما به‌ آنان‌ بدي‌ و آزاري‌مي‌رسيد، مي‌گفتند: قطعا در اين‌ روزگار نزديك‌ پيامبري‌ برانگيخته‌ مي‌شود وزمان‌ بعثتش‌ نزديك‌ است، در آن‌ هنگام‌ ما از او پيروي‌ كرده‌ و همراه‌ با او، شما را چون‌ كشتار عاد و ارم، يك‌سره‌ مي‌كشيم‌ و از ميان‌ برمي‌داريم‌! اما چون‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ رسالت‌ مبعوث‌ شدند، ما (انصار) از ايشان‌ پيروي‌ كرديم، ولي‌آنان‌ (يهود) به‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم كفر ورزيدند». «پس‌ لعنت‌ خدا بر كافران‌» يعني: بر يهوديان‌ «باد».

بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَا أنَزَلَ اللّهُ بَغْياً أَن يُنَزِّلُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ ‏(90)

«وه‌ كه‌ به‌ چه‌ بد بهايي‌ خود را فروختند كه‌ به‌ آنچه‌ خدا نازل‌ كرده‌ بود كافر شوند» يعني: اين‌ خودفروشان‌، در قبال‌ فروش‌ خود هيچ‌ عوضي‌ جز كفر به‌ كتاب‌ منزل‌خدا جلّ جلاله نگرفته‌ خود را مفت‌ و مجاني‌ در آتش‌ جهنم‌ افگندند، وه‌! اين‌ چه‌ بدمعامله‌اي‌ است‌ كه‌ كردند «از سر بغي‌» يعني: انگيزه‌شان‌ در اين‌ كفر، بغي‌ بود. بغي: حسد و رقابت‌ و بخل‌ و تجاوز است‌ «كه‌ چرا خداوند بر هر كس‌ از بندگانش‌ كه‌بخواهد، از فضل‌ خويش‌ فرومي‌فرستد» يعني: بر اعراب‌ حسد بردند كه‌ چرا خاتم‌النبيين صلّی الله علیه و آله و سلّم از ميانشان‌ مبعوث‌ شده، در حالي‌كه‌ آنان‌ بايد مي‌دانستند كه‌ نبوت‌ فضلي‌ از جانب‌ خداوند جلّ جلاله است‌ كه‌ آن‌ را بر هر كس‌ كه‌ بخواهد مي‌بخشد و اين‌فضل‌ در انحصار آنان‌ نيست‌ كه‌ هميشه‌ به‌ آنان‌ اختصاص‌ داشته‌ باشد «پس‌ به‌ خشمي‌ بر خشم‌ ديگر گرفتار آمدند» خشم‌ اول‌ كفرشان‌ به‌ حضرت‌ عيسي علیه السلام و خشم ‌دوم‌ كفرشان‌ به‌ حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌. يا خشم‌ اول‌، كفرشان‌ به‌ حضرت‌محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و خشم‌ دوم‌ سركشي‌ و تجاوزشان‌ عليه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم است‌. يا خشم‌ اول‌، به‌سبب‌ پرستش‌ گوساله‌ از سوي‌ آنان‌ و خشم‌ دوم‌ به‌سبب‌ كفرشان‌ به‌ حضرت‌محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم است‌ «و براي‌ كافران‌ عذابي‌ خفت‌ آور است‌».

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ‏(91)

«و چون‌ به‌ آنان‌» يعني: به‌ يهوديان‌ و امثال‌ آنان‌ از اهل‌ كتاب‌ «گفته‌ شود؛ به‌آنچه‌ خدا نازل‌ كرده‌ ايمان‌ آوريد» يعني: به‌ قرآن‌ يا هرآنچه‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله از كتب‌آسماني‌ نازل‌ كرده، ايمان‌ آوريد و آنها را تصديق‌ كنيد «مي‌گويند: ما به‌ آنچه‌ برپيامبر خودمان‌ نازل‌ شده، ايمان‌ مي‌آوريم‌» و آن‌ را تصديق‌ مي‌كنيم‌ و همين‌ براي‌ ماكافي‌ است‌ «و به‌ آنچه‌ جز آن‌ است‌ كافر مي‌شوند» يعني‌ گفتند: ما به‌ غير آن‌ كافريم ‌«و حال‌ آن‌ كه‌ آن‌» كتاب‌ نازل‌ شده‌ بر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «حق‌ و مؤيد همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌نزد آنان‌ است‌» يعني: فرق ‌نهادن‌ در تصديق‌ ميان‌ دو چيز متساوي‌ در حقانيت‌خود – درحالي‌كه‌ هريك‌ از آن‌ دو مصدق‌ ديگري‌ است‌ – هيچ‌ توجيهي‌ ندارد «بگو: اگر مؤمن‌ بوديد پس‌ چرا پيش‌ از اين، پيامبران‌ خدا را مي‌كشتيد؟» يعني: اگردر اين‌ ادعا كه‌ به‌ آنچه‌ بر شما نازل‌ گشته‌ مؤمن‌ بوديد، چرا پيامبران‌ الهي‌ راكشتيد، درحالي‌كه‌ كتاب‌ خودتان‌ شما را از اين‌ كار نهي‌ مي‌كند؟

اين‌ خطاب‌ هرچند متوجه‌ يهوديان‌ معاصر زمان‌ خاتم‌النبيين صلّی الله علیه و آله و سلّم است، اما مراد از آن‌ پيشينيانشان‌ مي‌باشند و از آنجا كه‌ آنها به‌ عملكرد پيشينيانشان‌ راضي‌ بودند ودر تكذيب‌ و دشمني‌ با انبيا: از نقش‌ قدم‌ پيشينيانشان‌ پيروي‌ كردند، پس‌ همانند آنان‌ گرديدند، از اين‌ روي، فعل‌ «قتل‌» به‌ آنها نسبت‌ داده‌ شد.

وَلَقَدْ جَاءكُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ ‏(92)

«و قطعا موسي‌ براي‌ شما بينات‌ را آورد» مراد از بينات: تورات، يا معجزات‌ ونشانه‌هاي‌ نه‌گانه‌اي‌ است‌ كه‌ خداوند  جلّ جلاله در آيه‌ (101 ) از سوره‌ «اسراء» به‌ بيان‌آنها پرداخته‌ است، كه‌ عبارت‌ بودند از: عصا، يد بيضا، شكافتن‌ دريا، سايبان‌ساختن‌ ابر، من، سلوي، سنگي‌ كه‌ از آن‌ چشمه‌هاي‌ دوازده‌گانه‌ جوشيد وفرود آوردن‌ طوفان، ملخ، شپش، قورباغه‌ و خون‌ به‌ عنوان‌ عذاب‌ بر تكذيب‌پيشه‌گان‌ «سپس‌ در غياب‌ او شما گوساله‌ را» به‌ پرستش‌ «گرفتيد و شما» با اين‌گوساله‌پرستي‌تان‌ «ستمكار بوديد» بر خويشتن.

وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُواْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِن كُنتُمْ مُّؤْمِنِينَ ‏(93)

«و آن‌گاه‌ كه‌ از شما پيمانتان‌ را گرفتيم‌» كه‌ به‌ آنچه‌ در تورات‌ است، عمل‌ كنيد «و طور را بر فراز شما برافراشتيم‌» داستان‌ برافراشتن‌ كوه‌ طور بر بالاي‌ سرشان‌ درآيه‌ (63 ) گذشت‌ «و گفتيم: آنچه‌ را به‌ شما داده‌ايم، به‌ قوت‌ بگيريد و بشنويد» يعني: آن‌ اوامري‌ را كه‌ مي‌شنويد، اطاعت‌ كنيد و بپذيريد. ولي‌ آنها در جواب‌گفتند: «شنيديم‌» يعني: سخن‌ تو را با حس‌ شنوايي‌مان‌ شنيديم، ولي‌ «نافرماني‌كرديم‌» امر تو را. يعني: فرمان‌ تو را نمي‌پذيريم‌ «و مهر گوساله‌ در دلهايشان‌سرشته‌ شد» يعني: مهر گوساله‌ در دلهايشان‌ چنان‌ جاي‌ گرفت‌ كه‌ گويي‌ دلهايشان ‌آن‌ را مي‌آشاميد و با آن‌ در مي‌آميخت، چنان‌كه‌ آب‌ با نوشيدن، در اعضاي‌وجود درهم‌ مي‌آميزد تا بدانجا كه‌ به‌ درون‌ بافتهاي‌ وجود مي‌رسد. در حديث‌ شريف‌آمده‌ است: «حبك‌الشي‌ء يعمي‌ ويصم‌: مهر و محبت‌ تو به‌ چيزي، كور و كرت‌مي‌سازد». اين‌ مهرورزيدن‌ به‌ گوساله‌ «به ‌سبب‌ كفر آنان‌» بود، به ‌مثابه‌ مجازات‌ وفرود آوردن‌ خفت‌ و خواري‌ بر آنان‌ «بگو: اگر از اهل‌ ايمان‌ هستيد» پس‌ بدانيد كه ‌«ايمانتان‌ شما را به‌ بدچيزي‌ فرمان‌ مي‌دهد» يعني: دروغين‌ بودن‌ ايمان‌ ادعايي‌تان‌ در اين‌ مورد كه‌ گفتيد؛ فقط به‌ كتاب‌ خودتان‌ مؤمن‌ و به‌ ديگر كتابها كافر هستيد، با اين‌ سخنتان‌ كه: (شنيديم‌ و نافرماني‌ كرديم!) ثابت‌ شد، چه‌ اين‌ سخن‌، خود دليل‌ كذب‌ شما در ادعاي‌ ايمانتان‌ مي‌باشد، پس‌ شما در واقع‌ به‌ هيچ‌چيز ايمان‌ نداريد، نه‌ به‌ تورات‌ و نه‌ به‌ قرآن‌.

قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(94)

ابن‌جرير طبري‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ چنين‌ نقل‌ مي‌كند: يهوديان‌ گفتند؛ كسي‌ ديگر جز ما هرگز وارد بهشت‌ نمي‌شود. پس‌ خداوند متعال‌ نازل‌ فرمود: «بگو» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! به‌ يهوديان‌ «اگر به‌ حكم‌ الهي‌ سراي‌ آخرت‌ مختص‌ شماست ‌نه‌ ديگر مردم‌» و فقط شما هستيد كه‌ به‌ بهشت‌ وارد مي‌شويد و ديگران‌ با شما در اين‌ امر مشاركت‌ ندارند؛ «پس‌ اگر راست‌ مي‌گوييد آرزوي‌ مرگ‌ كنيد» زيرا كسي‌ كه‌ به‌ بهشتي ‌بودن‌ خود يقين‌ داشته‌باشد، قطعا مرگ‌ برايش‌ از زندگي‌ پر رنج‌ و گداز دنيا محبوب‌تر است، چرا كه‌ دنيا زندان‌ مؤمن‌ مي‌باشد.

در بيان‌ معناي‌ مراد آيه‌ از ابن‌عباس‌ رضی الله عنهما روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «مراد اين‌است‌ كه‌ بر هر يك‌ از دو گروهي‌ از ما يا شما كه‌ در ادعاي‌ خود دروغگوست، دعاي‌ مرگ‌ كنيد. اما يهوديان‌ چنين‌ دعايي‌ نكردند، چرا كه‌ به‌ دروغگو بودن‌ خوديقين‌ داشتند». ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ تفسير ابن‌عباس‌ رضی الله عنهما از آيه‌ كريمه‌ – يعني‌ دعابر وجه‌ مباهله‌ – تفسيري‌ است‌ صحيح‌ زيرا ميان‌ وجود صلاح‌ و آرزوكردن‌ مرگ‌ هيچ‌ ارتباط منطقي‌اي‌ وجود ندارد و چه‌ بسيار افراد صالحي‌ كه‌ مرگ‌ را آرزو نمي‌كنند بلكه‌ دوست‌ دارند كه‌ عمري‌ طولاني‌ داشته‌ باشند تا بر اعمال‌ خيرشان ‌بيفزايند و مرتبه‌شان‌ در بهشت‌ برتر گردد، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «خيركم‌ من‌ طال‌ عمره، و حسن‌ عمله‌: بهترين‌ شما كسي‌ است‌ كه‌ عمرش‌دراز و عملش‌ نيكو باشد». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و غير وي‌ از ابن‌عباس‌ رضی الله عنهما آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اگر يهوديان‌ مرگ‌ را آرزومي‌كردند، قطعا مي‌مردند و جايگاههاي‌ خود را در دوزخ‌ مي‌ديدند».

وَلَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمينَ ‏(95)

«ولي‌ هرگز آن‌ را» يعني: مرگ‌ را «هيچ‌گاه‌ آرزو نمي‌كنند، به‌ سبب‌ آنچه‌ كه‌دستهاي‌ آنان‌ پيش‌ فرستاده‌ است‌» يعني: به‌ سبب‌ گناهاني‌ كه‌ انجام‌ داده‌اند، گناهاني‌ كه‌ مرتكب‌ آنها نه‌ فقط از عذاب‌ ايمن‌ نيست، بلكه‌ اصلا در رسيدن‌ به ‌بهشت‌ هيچ‌ اميدي‌ ندارد، چه‌ رسد به‌ اين‌ كه‌ آن‌ را خاص‌ و مخصوص‌ خويش‌بپندارد «و خدا به‌ حال‌ ستمگران‌ داناست‌» اين‌ جمله‌، اعلام‌ ثبت‌نامشان‌ در پرونده‌ وديوان‌ ستمگران‌ است‌.

وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ‏(96)

«و هر آينه‌ آنان‌ را حريص‌ترين‌ مردم‌ بر حقيرترين‌ زندگاني‌» يعني: كمترين ‌درنگي‌ در دنيا «مي‌يابي‌» چه‌ رسد به‌ زندگاني‌اي‌ بسيار و درنگي‌ طولاني‌ وماندگار «و حريص‌تر از آنان‌ كه‌ مشركند» و به‌ رستاخيز بعد از مرگ‌ و سراي‌ آخرت‌ايمان‌ ندارند. بنابراين‌، يهوديان‌ بي‌ترديد از حريص‌ترين‌ مردم‌ بر زندگاني‌ دنيا هستند. دليل‌ حرص‌ يهود بر زندگاني‌ دنيا تا به‌ اين‌ حد؛ جز اين‌ نيست‌ كه‌ آنها ازعذابي‌ كه‌ در آخرت‌ در انتظارشان‌ است، به‌خوبي‌ آگاهند «يكي‌ از آنان‌ دوست‌مي‌دارد؛ كاش‌ عمر داده‌ شود» و زندگي‌ كند «هزار سال، با آن‌ كه‌ اگر چنين‌ عمري‌ هم ‌به‌ او داده‌شود، دور دارنده‌ وي‌ از عذاب‌ نيست‌ و خداوند به‌ آنچه‌ مي‌كنند» بندگانش‌ ازخير و شر «بيناست‌» و آگاه‌ است‌، پس‌ قطعا هر كس‌ را برابر عمل‌ و انديشه‌اش ‌جزاي‌ مناسب‌ مي‌دهد.

صاحب‌ تفسير «المنير» مي‌گويد: «اين‌ آيات، امتحاني‌ براي‌ آشكار ساختن‌حقيقت‌ ادعاي‌ يهود در ميدان‌داري‌ ايمان‌ است‌ و نتيجه‌ امتحان‌ چيزي‌ جز شكست‌ قطعي‌ و خفت‌بار آنان‌ نبوده‌ و نيست‌».

قُلْ مَن كَانَ عَدُوّاً لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ‏(97)

ابن‌كثير به‌ نقل‌ از ابن‌جريرطبري‌ مي‌گويد: «دانايان‌ به‌ تأويل، جملگي‌ اتفاق‌ نظردارند بر اين‌ كه‌ اين‌ آيه‌ در پاسخ‌ به‌ يهوديان‌ نازل‌ شد، هنگامي‌كه‌ پنداشتند جبرئيل‌دشمن‌ آنها و ميكائيل‌ دوستشان‌ است‌». در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه، يعني‌ سببي‌ كه‌يهوديان‌ اين‌ سخن‌ را گفتند و باز اين‌ پاسخ‌ در ردشان‌ نازل‌ گرديد؛ ميان‌ علمااختلاف‌ است، اما از مجموع‌ روايات‌ رسيده‌ در اين‌ باب‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ سبب‌اين‌ اظهارنظرشان، مناظره‌اي‌ بود كه‌ ميان‌ آنها و رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  درباره‌ نبوت‌ آن‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله وسلّمبه‌وقوع‌ پيوست‌. يهوديان‌ در اين‌ مناظره‌ به‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: اگردوست‌ تو فرشته‌ ديگري‌ غيراز جبرئيل‌ بود، حتما ما از تو پيروي‌ كرده‌ و تأييدت ‌مي‌كرديم‌. رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  از آنان‌ پرسيدند: چه‌ چيز شما را از تصديق‌ جبرئيل‌ بازمي‌دارد؟ گفتند: جبرئيل‌ دشمن‌ ماست‌! «بگو: هر كس‌ دشمن‌ جبرئيل‌ باشد، پس‌همانا جبرئيل‌ به‌ فرمان‌ خدا قرآن‌ را بر قلبت‌ نازل‌ كرده‌ است‌» و اين‌ خود، دليل‌ شرف‌و حرمت‌ جبرئيل علیه السلام و برتري‌ منزلت‌ وي‌ نزد خداوند متعال‌ است‌ بنابراين، هيچ‌دليل‌ موجهي‌ بر دشمني‌ يهود با او وجود ندارد زيرا از او جز آنچه‌ كه‌ موجب‌دوستي‌ و محبت‌ است‌ صدور نيافته‌، و اين‌ كه‌ جبرئيل علیه السلام،قرآن‌ كتاب‌ برحق‌خداوند بزرگ‌ را بر قلب‌ پيامبر آخرالزمان‌ فرودآورده، جرم‌ نيست، از جهت‌ديگر، قرآن: «مؤيد كتابهايي‌ است‌ كه‌ در دست‌ آنان‌ است‌ و راهنما و مژده‌دهنده‌ به‌مؤمنان‌ است‌» پس‌ كتابي‌ كه‌ خود با تورات‌ همخوان‌ است، چرا اين‌ اندازه‌ بغض‌ ونفرت‌ در آنان‌ برانگيزد؟ مگر نه‌ اين‌ است‌ كه‌ تورات‌ كتاب‌ آنهاست‌؟

مَن كَانَ عَدُوّاً لِّلّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ ‏(98)

«هركه‌ دشمن‌ خدا و فرشتگان‌ و پيامبران‌ او و جبرئيل‌ و ميكائيل‌ است، پس‌ هرآينه، خداوند دشمن‌ كافران‌ است‌» زيرا هر كس‌ با اولياي‌ خدا جلّ جلاله و سپاهيانش‌ دشمني‌كند، بي‌گمان‌ با خداي‌ سبحان‌ دشمني‌ كرده‌ و به‌ او كفر ورزيده‌است‌ و خداوندمتعال‌ هم‌ دشمن‌ اوست‌ و او را مورد بازپرسي‌ و مجازات‌ قرار مي‌دهد، پس‌دشمني‌ با دوستان‌ خدا جلّ جلاله موجب‌ كفر دشمنان‌ است‌. مخصوص‌ ساختن‌ جبرئيل‌ وميكائيل‌ به‌ يادآوري‌ بعد از ذكر فرشتگان‌ به‌ طور عام‌؛ به‌ قصد بزرگداشت‌ وگرامي‌داشت‌ آن‌ دو و اشاره‌اي‌ است‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ آن‌ دو هرچند ازفرشتگانند، ولي‌ به‌ اعتبار امتياز خاصي‌ كه‌ دارند، به‌ منزله‌ جنس‌ ديگري‌ گرديده‌اند كه‌ شريف‌تر و گرامي‌تر از جنس‌ عامه‌ فرشتگان‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ قدسي‌ آمده‌است: «من‌ عادی‌ لي‌ ولياً فقد بارزني‌ بالحرب‌: هر كس‌ با دوستي‌ از دوستان‌ من‌دشمني‌ كند؛ قطعا با من‌ اعلام‌ جنگ‌ داده‌ است‌».

وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَاسِقُونَ ‏(99)

«و همانا بر تو آياتي‌ روشن‌» و نشانه‌هايي‌ واضح‌ «فرو فرستاديم‌» كه‌ دليل‌نبوت‌ تو اند، آياتي‌ كه‌ اصول‌ اعتقادي‌ را با برهانهاي‌ آنها و احكام‌ عملي‌ را با منافع‌ و هدفمنديها و مصالح‌ آنها كاملا روشن‌ ساخته‌اند و خود بسان‌ نوري‌ روشن‌ در درخشش‌ بوده‌ و هيچ‌ نيازي‌ به‌ دليل‌ روشنگر ديگري‌ ندارند «و جز فاسقان‌ كسي‌آنها را انكار نمي‌كند» يعني: اين‌ نشانه‌ها به‌قدري‌ روشن‌اند كه‌ فقط كساني‌ كه‌ ازپذيرش‌ فرمان‌ خدا جلّ جلاله سرباز زده‌ و از هواي‌ نفس‌ خويش‌ پيروي‌ كرده‌ باشند، به‌آنها كفر مي‌ورزند، نه‌ آنان‌ كه‌ با هدف‌ پيروي‌ از حق، جوياي‌ آن‌ هستند. پس‌ اين‌آيه‌ به‌ فسق‌ و نافرماني‌ يهوديان‌ اشاره‌ دارد.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنهما در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: «ابن‌ صورياي‌ يهودي‌ به‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  گفت: اي‌ محمد! چيزي‌ به‌ همراه‌ نياورده‌اي‌ كه‌ ما آن‌ را بشناسيم‌! و خداوند بر تو نشانه‌اي‌ روشن‌ نازل‌ نكرده‌ تا ما از تو پيروي‌ كنيم‌! همان‌ بود كه‌خداوند بزرگ‌ نازل‌ فرمود: (وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ …)

أَوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ‏(100)

ابن‌كثير در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ چنين‌ نقل‌ مي‌كند: رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  پيماني‌ راكه‌ در تورات‌ در ارتباط با تصديق‌ پيامبر آخرالزمان‌ از يهوديان‌ گرفته‌ شده‌ بود به‌ياد آنان‌ آوردند، اما مالك‌ بن‌ صيف‌ يهودي‌ گفت: به‌ خدا سوگند كه‌ در ارتباط بامحمد صلّی الله علیه و آله و سلّم از ما هيچ‌ پيماني‌ گرفته‌ نشده‌ است‌! پس‌ خداوند جلّ جلاله در رد اين‌ سخن ‌آنان‌ نازل‌ فرمود: «چرا هرگاه‌ پيماني‌ بستند، گروهي‌ از آنان، آن‌ را شكستند» يعني: آن‌ پيمان‌ را دور افگنده‌ و زيرپا نهادند؟ «آري، بيشتر آنان‌ ايمان‌ نمي‌آورند» حسن‌بصري رحمه الله مي‌گويد: «قطعا هيچ‌ عهد و پيماني‌ را سراغ‌ نداريم‌ كه‌ يهوديان‌ به‌آن‌ متعهد شده‌ باشند و بعدا آن‌ را نشكسته‌ و پشت‌سر نينداخته‌ باشند، امروز عهدي‌ مي‌بندند و فردا آن‌ را مي‌شكنند»[3].

وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ‏(101)

«و چون‌ پيامبري‌» يعني: حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «از سوي‌ خداوند به‌ نزد آنان‌آمد كه‌تصديق‌كننده‌ حقانيت‌ كتابشان‌ بود، گروهي‌ از اهل‌ كتاب‌» يعني: يهوديان‌ كه‌خداوند جلّ جلاله به‌ آنان‌ كتاب‌ داد و با آن‌ گراميشان‌ داشت‌؛ «كتاب‌ الهي‌» يعني: تورات‌ «را پشت‌ سر افگندند» زيرا وقتي‌ به‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  و قرآن‌ نازل ‌شده‌ برايشان‌ كفر ورزيدند – بعد از آن‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله از آنان‌ در تورات‌ پيمان‌ گرفت‌ كه ‌آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را تصديق‌ و پيروي‌ نمايند و حتي‌ اوصافشان‌ را نيز برايشان‌ بيان‌داشت‌ – ديگر اين‌ كفر و انكارشان، در واقع‌ به‌ معناي‌ پشت‌ سرافگندن‌ تورات‌ و رد و انكار آن‌ نيز هست‌ «چنان‌كه‌ گويي‌» حقيقت‌ را «نمي‌دانند» يعني: رفتارشان‌ چون‌ رفتار كسي‌ است‌ كه‌ گويي‌ هيچ‌ نمي‌داند كه‌ چه‌ خبر است‌ و چه‌ مي‌كند.

وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ ‏(102)

«و از آنچه‌ شياطين‌» انس‌ و جن‌ «در روزگار سلطنت‌ سليمان‌ مي‌خواندند» يعني: به‌هم‌ مي‌بافتند از سحر و مانند آن‌ «پيروي‌ كردند».

يهوديان‌ بر اين‌ پندار بودند كه‌ دانش‌ سليمان‌ همان‌ سحر بوده‌ است‌ و او سحر وجادو را اجازه‌ داده‌ و با آن‌ موافق‌ بوده‌ است‌. چنان‌كه‌ محمدبن‌ اسحاق‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ نقل‌ مي‌كند: برخي‌ از دانشمندان‌ يهود گفتند: آيا از محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم درشگفت‌ نيستيد كه‌ مي‌پندارد سليمان‌ پيامبر بوده‌؟ به‌ خدا سوگند كه‌ او جادوگري ‌بيش‌ نبوده‌ است‌! پس‌ خداوند جلّ جلاله اين‌ پندارشان‌ را رد كرد و فرمود: «و سليمان‌» به‌ سحر نپرداخت‌ و «كفر نورزيد». اين‌ اعلام‌ صريح‌ بيزاري‌ و تبرئه‌ سليمان علیه السلام هم ‌از سحر و هم‌ از اين‌ اتهام‌ يهود است‌ كه‌ او – العياذ باالله – براي‌ بتها سجده‌ كرده‌است‌ «ولي‌ شياطين‌ كفر ورزيدند كه‌ به‌ مردم‌ سحر مي‌آموختند».

ابن‌كثير نقل‌ مي‌كند: «سليمان علیه السلام كتابهاي‌ سحري‌ را كه‌ به‌وسيله‌ شياطين‌ ميان‌مردم‌ پراكنده‌ شده‌ بود، گردآورده‌ و آنها را در صندوقي‌ نهاد و در زير تختش‌ دفن ‌نمود تا مردم‌ گمراه‌ نشوند و مي‌فرمود: اگر از احدي‌ بشنوم‌ كه‌ بگويد: شياطين ‌غيب‌ را مي‌دانند، گردنش‌ را مي‌زنم‌! و كسي‌ از شياطين‌ به‌ تخت‌ وي‌ نزديك ‌نمي‌شد مگر اين‌ كه‌ دردم‌ مي‌سوخت‌. چون‌ سليمان علیه السلام درگذشت‌ و دانشمنداني‌ كه‌از جريان‌ امر آگاه‌ بودند، نيز درگذشتند، شيطان‌ خود را به‌ شكل‌ انساني‌ درآورده‌و به ‌صورت‌ سخنراني‌ ظاهر شد و گفت: اي‌ مردم‌! سليمان علیه السلام پيامبر نبود، بلكه‌ساحر بود، اگر باور نداريد، اينك‌ با من‌ بياييد كه‌ شما را بر گنجينه‌ سحر وي ‌راهنمايي‌ كنم‌. آن‌گاه‌ محل‌ دفن‌ آن‌ صندوق‌ را به‌ مردم‌ نشان‌ داد… در اين‌ هنگام ‌بود كه‌ جز مؤمنان، ديگران‌ گمراه‌ شده‌ سليمان علیه السلام را ساحر پنداشتند، و سرزنش ‌وي‌ بر سر زبانها افتاد و پيوسته‌ حال‌ آنان‌ چنين‌ بود تا اين‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را به‌ رسالت‌ برانگيخت‌ و برائت‌ سليمان علیه السلام از اين‌ تهمت‌ را برزبان‌ ايشان‌ نازل‌ نمود.

«نيز آنچه‌ بر دو فرشته‌ هاروت‌ و ماروت‌ در بابل‌ نازل‌ شده‌ بود» يعني: شياطين‌آنچه‌ را بر اين‌ دو فرشته‌ نيز نازل‌ شده‌ بود، به‌ مردم‌ تعليم‌ مي‌دادند. مردم‌ بابل‌قومي‌ صابئي‌ بودند كه‌ ستارگان‌ هفت‌گانه‌ را پرستش‌ كرده‌ و آنها را «خدايان‌» مي‌ناميدند و بر اين‌ باور بودند كه‌ حوادث‌ جهان‌ جملگي‌ از افعال‌آنهاست‌ و هم‌آنان‌ بودند كه‌ خداوند متعال‌، ابراهيم‌ خليل علیه السلام را به‌ سويشان‌ فرستادكه‌ آنها را به‌ سوي‌ توحيد فراخواند.

هاروت‌ و ماروت‌ – بنا بر آنچه‌ كه‌ از برخي‌ از سلف‌ نقل‌ شده‌ – در اصل‌ از فرشتگان‌ بودند كه‌ خواستند تا به‌ زمين‌ فرود آورده‌ شوند و اين‌ خواسته‌شان‌برآورده‌ شد و خداوند جلّ جلاله به‌ آنها طبيعت‌ آدمي‌ و شهواني‌ داد، پس‌ از آنان‌ گناه سر زد و به‌ كيفر اين‌ گناه، در چاهي‌ در بابل‌ عراق‌ فروآويخته‌ شدند. اما ابن‌كثيرمي‌گويد: «آنچه‌ انبوه‌ مفسران‌ از متقدمان‌ و متأخران، در ارتباط با داستان‌ هاروت‌و ماروت‌ نقل‌ كرده‌اند، حاصل‌ همه‌ آنها به‌ اخبار بني‌اسرائيلي‌ بر مي‌گردد و ما درباره‌ داستان‌ هاروت‌ و ماروت، حديث‌ صحيحي‌ كه‌ اسنادي‌ پيوسته‌ داشته ‌باشد، نداريم‌ و ظاهر سياق‌ قرآن‌ هم‌ به‌ بيان‌ اجمالي‌ داستان‌ آنها بسنده‌ نموده، لذابه‌ آنچه‌ در قرآن‌ آمده، ايمان‌ داريم‌ و به‌ همين‌ حد اكتفا مي‌كنيم‌ و خداوند جلّ جلاله خود به‌ حقيقت‌ حالشان‌ داناتر است‌».

«با آن‌ كه‌ آن‌دو فرشته‌ به‌ هيچ‌ كس‌ چيزي‌ نمي‌آموختند، مگر اين‌ كه‌ مي‌گفتند: ماوسيله‌ آزمايشي‌» از جانب‌ خداوند جلّ جلاله «براي‌ شما هستيم، پس‌ زنهار كافر نشوي‌» بنابراين، شيوه‌ آموزش‌ آنها با هشدار و بيم‌دهي‌ از سحر همراه‌ بود، نه‌ با فراخواني ‌به‌ سوي‌ سحر «اما» مردم‌ «از آن‌ دو فرشته‌ چيزهايي‌ مي‌آموختند» يعني: آن‌ دو، چيزهايي‌ از سحر را به‌ مردم‌ تعليم‌ مي‌دادند و آنان‌ نيز آن‌ را مي‌آموختند «كه‌ به‌وسيله‌ آن‌ ميان‌ مرد و همسرش‌ جدايي‌ افگنند» زيرا سحر، در افگندن‌ حب‌ و بغض ‌در دلها، يك‌جاكردن‌ و پراكنده‌ساختن‌ و نزديك‌ساختن‌ و دورگردانيدن‌، داراي‌تأثيري‌ است‌. ابن‌كثير مي‌گويد: «سبب‌ تفرقه‌ انداختن‌ ميان‌ زن‌ و شوهر به‌ وسيله‌سحر؛ همانا تخيلي‌ است‌ كه‌ بر اثر سحر در مرد يا زن‌ نسبت‌ به‌ ديگري‌ به‌ وجودمي‌آيد، همچون‌ زشت‌ جلوه‌دادن‌ سيما و قد و اندام‌ او، يا زشت‌ نشان‌دادن‌ رفتاراو، يا مانند اين‌ از اسباب‌ برانگيزاننده‌ فرقت‌ و جدايي‌».

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «شيطان‌ تخت‌ خويش‌ را بر آب‌ نهاده‌ سپس‌لشكريان‌ خود را به‌ ميان‌ مردم‌ مي‌فرستد و نزديك‌ترين‌ آنان‌ از نظر مقام‌ و منزلت‌نزد وي، بزرگ‌ترين‌ آنان‌ در فتنه‌ انگيزي‌ است‌. يكي‌ از آنها مي‌آيد و مي‌گويد:پيوسته‌ با فلان‌ كس‌ درآويختم‌ تا او را در حالي‌ ترك‌ كردم‌ كه‌ چنين‌ و چنان‌مي‌گفت‌…! ابليس‌ مي‌گويد: نه‌ به‌ خدا، تو كار مهمي‌ نكرده‌اي‌! آن‌گاه‌ يكي‌ ديگر از آنها مي‌آيد و مي‌گويد: فلان‌ شخص‌ را ترك‌ نكردم‌ تا آن‌ كه‌ ميان‌ او و همسرش‌جدايي‌ افگندم‌! پس‌ ابليس‌ او را به‌ خود نزديك‌ ساخته‌ و در آغوشش‌ مي‌گيرد ومي‌گويد: آري‌! اين‌ تو هستي‌ كه‌ واقعا كاري‌ كرده‌اي‌».

«هرچند نمي‌توانستند به‌وسيله‌ آن‌ بدون‌ فرمان‌ خدا به‌ احدي‌ زيان‌ برسانند» يعني: هرچند سحر در حد خود داراي‌ تأثير است، ولي‌ فقط بر كسي‌ تأثير زيان‌بخش‌ مي‌گذارد كه‌ خداوند جلّ جلاله به‌ تأثير آن‌ در وي‌ فرمان‌ داده‌باشد. علما براين‌ كه‌ سحر ذاتا مؤثر است‌ و داراي‌ حقيقتي‌ ذاتي‌ است، اتفاق‌ نظر دارند و جزمعتزله، ابوبكر رازي‌ از حنفي‌ها و ابواسحاق‌ اسفرايني‌ از شافعي‌ها، كسي‌ ديگر بااين‌ اجماع‌ مخالفت‌ نكرده‌است‌. «و چيزي‌ مي‌آموختند كه‌ به‌ آنان‌ زيان‌ مي‌رساند وسودي‌ برايشان‌ نداشت‌» اين‌ بخش‌ از آيه‌ بر اين‌ حقيقت‌ صراحت‌ دارد كه‌ سحر براي‌ صاحب‌ خود سودي‌ در بر ندارد و نفعي‌ به‌ وي‌ نمي‌رساند، بلكه‌ در واقع‌ براي‌وي‌ زيان‌ محض‌ است‌ «و به‌ خوبي‌ مي‌دانستند كه‌ هر كس‌ خريدار آن‌ باشد» يعني: هركس‌ اين‌ برساخته‌هاي‌ شياطين‌ را با كتاب‌ خدا جلّ جلاله عوض‌ كند «در آخرت‌ بهره‌اي ‌ندارد، وه‌! چه‌ بد بود آنچه‌ به‌ جان‌ خريدند اگر مي‌دانستند» كه‌ دانستند، ولي‌ به‌ علم‌خويش‌ عمل‌ نكردند، از اين‌ رو نادان‌ خوانده‌ شدند.

ابن‌كثير به‌ نقل‌ از امام‌ رازي‌ مي‌گويد: «سحر بر هشت‌ نوع‌ است:

1- سحر دروغ‌پردازاني‌ كه‌ ستارگان‌ سيار هفت‌گانه‌ را مي‌پرستيدند و بر اين‌ باوربودند كه‌ اين‌ ستارگان، گرداننده‌ كار عالم‌ و آورنده‌ خير و شر هستند. همينان ‌بودند كه‌ خداوند جلّ جلاله براي‌ ابطال‌ عقيده‌ فاسدشان، ابراهيم علیه السلام را به‌ ميانشان‌ فرستاد.

2- سحر كساني‌كه‌ قدرت‌ تلقين‌ و القاي‌ نيرومندي‌ دارند زيرا نفسها به‌ اوهام‌ گردن ‌نهاده‌ و از تلقين‌ تأثير مي‌پذيرند.

3- نوع‌ ديگري‌ از سحر؛ ياري‌ خواستن‌ از ارواح‌ زميني، يعني‌ جنيان‌ است‌. جنيان‌ بر دو قسم‌اند: مؤمنان‌ جن، و كفار آنها كه‌ شياطينشان‌ هستند. برقراركردن ‌ارتباط با اين‌ ارواح‌ زميني، آسانتر از بر قراركردن‌ ارتباط با ارواح‌ آسماني‌ است ‌زيرا ميان‌ آنها مناسبت‌ و نزديكي‌ وجود دارد.

4- نوع‌ ديگري‌ از سحر؛ تخيلات‌ و شعبده‌بازي‌ و چشم‌ بندي‌ است‌. برخي‌ ازمفسران‌ برآنند كه‌ سحر ساحران‌ فرعون‌ از اين‌ نوع‌ بود.

5- نوع‌ ديگري‌ از سحر؛ كارهاي‌ شگفت‌ انگيزي‌ است‌ كه‌ از تركيب‌ آلات‌ وابزار بر نسبتهاي‌ هندسي‌ پديدار مي‌شود، چون‌ سواري‌ كه‌ در دست‌ آن‌ بوقي‌است، هرگاه‌ كه‌ ساعتي‌ از روز بگذرد، بر آن‌ بوق‌ مي‌دمد، بي‌آن‌ كه‌ كسي‌ به‌ آن‌دست‌ بزند. از آن‌ جمله، تصاويري‌ است‌ كه‌ روميان‌ و هنديان‌ صورت‌نگاري‌مي‌كنند، به‌ طوري‌ كه‌ بيننده‌ ميان‌ آنها و ميان‌ انسان‌ فرقي‌ نمي‌گذارد. برخي‌ ديگراز مفسران‌ برآنند كه‌ سحر ساحران‌ فرعون‌ از اين‌ نوع‌ بود.

6- نوع‌ ديگر از سحر؛ ياري‌ جستن‌ از خواص‌ ادويه‌ در غذاها و رنگهاست‌.آري! تأثير خاصيتهاي‌ اشيا انكار ناپذير است‌، چنان‌كه‌ تأثير نيروي‌ مغناطيس‌ وآهن‌ربا ملموس‌ و غير قابل‌ انكار مي‌باشد.

7- نوع‌ ديگر از سحر؛ تأثير گذاري‌ رواني‌ است، بدين‌گونه‌ كه‌ – مثلا – ساحرادعا مي‌كند كه‌ اسم‌ اعظم‌ را مي‌داند و جن‌ به‌ فرمان‌ وي‌ است، پس‌ اگر شنونده‌كم‌خرد باشد، اين‌ سخن‌ را باور كرده‌ و قلبش‌ بدان‌ متمايل‌ مي‌شود، لذا در روان ‌وي‌ نوعي‌ از رعب‌ و ترس‌ پديدار مي‌گردد و چون‌ خوف‌ آمد، نيروي‌ حواس‌ضعيف‌ مي‌شود، در اين‌ هنگام‌ است‌ كه‌ ساحر هر چه‌ بخواهد مي‌تواند به‌ وي‌ انجام‌دهد.

8- نوع‌ هشتم، سحر با سخن‌ چيني‌ و دو به‌هم‌زني‌ از راه‌هاي‌ ظريف‌ و نيرنگبازانه‌است، كه‌ اين‌ نوع‌ سحر، ميان‌ مردم‌ شايع‌ مي‌باشد».

ابن‌كثير اضافه‌ مي‌كند: «دليل‌ اين‌ كه‌ بسياري‌ از اين‌ انواع‌ در فن‌ سحر برشمرده‌شده‌اند، اين‌ است‌ كه: درك‌ و دريافت‌ آنها بسيار ظريف‌ است‌ زيرا سحر از نظرلغوي‌ عبارت‌ از چيزي‌ است‌ كه‌ سبب‌ آن‌ پنهان‌ باشد، از اين‌ جهت‌ در حديث‌ شريف‌آمده‌ است: «ان‌ من‌ البيان‌ لسحر: همانا بعضي‌ از بيانها سحر است‌».

همچنين‌ ابن‌كثير در باره‌ حكم‌ آموختن‌ و عمل‌ به‌ سحر مي‌گويد: «فقها درباره‌كسي‌ كه‌ سحر را آموخته‌ و آن‌ را به‌كار مي‌گيرد، اختلاف‌ نظر دارند، ابوحنيفه‌ ومالك‌ و احمد مي‌گويند: چنين‌ شخصي‌ با اين‌ كار كافر مي‌شود. يكي‌ از ياران‌ابوحنيفه‌ مي‌گويد: آموختن‌ سحر براي‌ پرهيز از آن‌ موجب‌ كفر نيست، اما كسي‌كه‌ به‌ عقيده‌ جايز بودن، يا منفعت‌ سحر آن‌ را مي‌آموزد كافر مي‌شود. همچنين‌اگر كسي‌ بر اين‌ باور بود كه‌ شياطين‌ هر آنچه‌ را بخواهد براي‌ او انجام‌ مي‌دهند، كافر مي‌شود. پس‌ آموزش‌ علم‌ سحر ممنوع‌ نيست، بلكه‌ آنچه‌ ممنوع‌ است‌ عمل‌به‌ آن‌ مي‌باشد».

علما درباره‌ مجازات‌ ساحر بر دو رأي‌ اند: جمهور علما (ابوحنيفه، مالك‌ واحمد ) بر آنند كه‌ ساحر كشته‌ مي‌شود زيرا در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «حدالساحر ضربه‌ با السيف‌: حد ساحر، زدن‌ وي‌ به‌ شمشير است‌». بنابراين، اگرمسلماني‌ عمل‌ سحر را انجام‌ داد، مرتد مي‌شود و بايد كشته‌ شود. ولي‌ رأي‌ شافعي‌اين‌ است‌ كه‌ سحر گناهي‌ از گناهان‌ است، پس‌ اگر ساحر با سحر خود سبب‌ كشتن‌كسي‌ شد، به‌ سبب‌ آن‌ كشته‌ مي‌شود و اگر موجب‌ زيان‌ شد، به‌ همان‌ مقدار، موردتأديب‌ قرار مي‌گيرد. اما رأي‌ اول‌ صحيح‌تر است‌.

سعيدبن‌ مسيب‌ و مزني‌ جايز دانسته‌اند كه: از ساحر خواسته‌ شود تا سحر را ازشخص‌ جادو شده‌ دور كند.

علما اتفاق‌ نظر دارند بر اين‌ كه‌ چشم‌زخم‌ حق‌ است‌ و اين‌ معني‌ در حديث‌ شريف ‌نيز آمده‌ است‌.

وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُواْ واتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّه خَيْرٌ لَّوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ ‏(103)

«و اگر آنان‌ ايمان‌ مي‌آوردند» به‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآن‌ «و پرهيزگاري‌ مي‌كردند» ازسحر و كفري‌ كه‌ در آن‌ فرو رفته‌اند «هرآينه‌ پاداشي‌ كه‌ از نزد الله مي‌يافتند، بهتربود» برايشان‌ از آنچه‌ كه‌ از بهره‌هاي‌ ناچيز دنيا به‌ وسيله‌ سحر به‌دست‌ مي‌آورند، اما «اگر مي‌دانستند» به‌ علمي‌ درست، كه‌ چنين‌ نيست‌ بلكه‌ باورهايشان‌ متكي‌ برپندار و تقليد است‌.

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏(104)

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: كلمه‌ (راعنا ) معمولادر ميان‌ اعراب‌ به‌ معناي‌ «رعايت‌ حال‌ مارا بكن‌!» كاربرد داشت، اما اين‌ كلمه‌ درزبان‌ يهود، دشنامي‌ زشت‌ بود، پس‌ يهوديان‌ از كاربرد آن‌ در سخن‌ اعراب‌خوشحال‌ شده‌ با خود گفتند: چه‌ بهتر! ما تاكنون‌ پنهاني‌ محمد را دشنام‌ مي‌داديم، اكنون‌ مي‌توانيم‌ اين‌ كار را علني‌ انجام‌ دهيم، لذا فرصت‌ را مغتنم‌ شمرده‌ نزدرسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  مي‌آمدند و ايشان‌ را را با آن‌ مورد خطاب‌ قرار داده‌ مي‌گفتند: «راعنا!» و مي‌خنديدند، و چنين‌ وانمود مي‌كردند كه‌ گويي‌ معناي‌ عربي‌ آن‌ را مدنظر دارند، درحالي‌ كه‌ حقيقت‌ امر غير از اين‌ بود. سعدبن‌ معاذ رضی الله عنه كه‌ به‌ زبان‌ يهودآشنا بود، به‌ اين‌ امر پي‌برد و به‌ آنان‌ تهديدكنان‌ گفت: اي‌ ملعونان‌! اگر ديگر بار اين‌ كلمه‌ را از شما بشنوم، گردنتان‌ را مي‌زنم‌! گفتند: آيا شما خود آن‌ را به‌ كارنمي‌بريد؟ پس‌ نازل‌ شد: «اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد، نگوييد راعنا» راعنا: درعربي‌ فعل‌ امر از ماده‌ رعايت‌ است، يعني: در كار ما بنگر و رعايت‌ حال‌ مارابكن، اما چنان‌كه‌ گفتيم‌؛ اين‌ كلمه‌ در زبان‌ يهود معنايي‌ اهانت‌ آميز دارد وهمريشه‌ با «رعونت‌» است‌ كه‌ به‌ معناي‌ جهل‌ و حماقت‌ مي‌باشد. لذا خداوند جلّ جلاله مؤمنان‌ را از بكاربردن‌ آن‌ نهي‌ كرد تا راه‌ را بر اين‌ نيرنگ‌ يهوديان‌ ببندد.

اين‌ خود دليل‌ بر نهي‌ از تشبه‌ به‌ كفار در قول‌ و فعل‌ است، چنان‌كه‌ درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «من‌ تشبه‌ بقوم‌ فهو منهم‌: هر كس‌ خود را به‌ قومي‌ شبيه‌كرد، پس‌ او از آنهاست‌». ابن‌كثير مي‌گويد: «قول‌ درست‌ در اين‌ باره‌ نزد ما اين‌است: خداي‌ متعال‌ مؤمنان‌ را از اين‌ كه‌ به‌ پيامبرش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «راعنا» بگويند نهي‌ كردزيرا اين‌ كلمه‌اي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله از گفتن‌ آن‌ به‌ پيامبرش‌ كراهت‌ دارد».

«و بگوييد انظرنا» يعني: به‌ سوي‌ ما بنگر و مسائل‌ را براي‌ ما بيان‌ كن‌. كه‌ البته‌اين‌ كلمه‌ فاقد آن‌ ايهام‌ زشت‌ بود «و بشنويد» اين‌ توصيه‌ را و از خداوند جلّ جلاله اطاعت‌ كنيد و به‌ آنچه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌گويد، بدون‌ طلب‌ مراعات‌ حال‌ خويش‌ گوش‌فرادهيد. اما بدانيد كه‌ يهود نيز بي‌مجازات‌ نمي‌مانند، چراكه: «براي‌ كافران‌ عذابي‌دردناك‌ است‌» كه‌ همانا آتش‌ جهنم‌ مي‌باشد.

مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلاَ الْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ‏(105)

«كساني‌ از اهل‌ كتاب‌ كه‌ كفر ورزيده‌اند و همچنين‌ مشركان‌، دوست‌ نمي‌دارند كه‌ ازسوي‌ پروردگارتان‌ خيري‌ بر شما نازل‌ گردد» هر خيري‌ كه‌ باشد؛ اعم‌ از وحي‌ ياغيرآن‌، به‌ سبب‌ شدت‌ دشمني‌ با شما «حال‌ آن‌ كه‌ خداوند هر كس‌ را بخواهد، مشمول‌رحمت‌ خويش‌ مي‌گرداند» مراد از رحمت‌ دراينجا؛ نبوت‌ است‌. بعضي‌ گفته‌اند: مراد؛ جنس‌ رحمت‌ است‌ به‌ طور عام‌ «و خداوند داراي‌ بخشش‌ بيكران‌ است‌» پس‌چرا دوست‌ ندارند كه‌ هر كس‌ از بندگان‌ خويش‌ را كه‌ مي‌خواهد، به‌ رحمت‌خويش‌ اختصاص‌ دهد.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: هرگاه‌ برخي‌ از مسلمانان‌ به ‌هم‌پيمانان‌ يهوديشان‌ مي‌گفتند كه‌ به‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم ايمان‌ آوريد، آنان‌ در پاسخ‌مي‌گفتند: اين‌ ديني‌ كه‌ ما را به‌ سوي‌ آن‌ فرا مي‌خوانيد، بهتر از دين‌ مانيست، اي‌كاش‌ بهتر بود، كه‌ در آن‌ صورت‌ ما دعوت‌ شمارا اجابت‌ مي‌كرديم‌! پس‌ خداي‌عزوجل‌ اين‌ آيه‌ را در تكذيبشان‌ نازل‌ كرد.

مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏(106)

«هر آيه‌اي‌ را كه‌ نسخ‌ كنيم‌» نسخ‌ در لغت: به‌ معناي‌ ابطال‌ و از بين‌ بردن‌ است‌ وهرچيزي‌ كه‌ جانشين‌ چيز ديگري‌ شود، در حقيقت‌ آن‌ را نسخ‌ كرده‌است، چنان‌كه‌اعراب‌ مي‌گويند: «خورشيد سايه‌ را نسخ‌ كرد… پيري‌ جواني‌ را نسخ‌ كرد». نسخ‌در اصطلاح‌ شرع‌؛ عبارت‌ است‌ از: پايان‌يافتن‌ تعبد مؤمنان‌ به‌ قرائت‌ يك‌ آيه، ياحكم‌ مستفاد از آن، يا هردو. بدين‌گونه‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله حلال‌ را حرام، حرام‌ راحلال، مباح‌ را ممنوع‌ و ممنوع‌ را مباح‌ گرداند و اين‌ نمي‌شود مگر در باب‌ حلال ‌و حرام‌ و منع‌ و اباحت، اما در اخبار ناسخ‌ و منسوخي‌ نيست‌. اصل‌ نسخ‌؛ از نسخ‌كتاب، يعني‌ نقل‌ آن‌ از نسخه‌اي‌ به‌ نسخه‌ ديگر برگرفته‌ شده، چرا كه‌ نسخ‌ حكمي‌به‌ حكم‌ ديگر نيز درواقع‌ متحول‌ ساختن‌ آن‌ به‌ غير آن‌ مي‌باشد.

بايد دانست‌ كه‌ علماي‌ اسلام‌ از سلف‌ و خلف‌ بر ثبوت‌ نسخ‌ در كتاب‌ الهي‌اتفاق‌ نظر دارند و جز كسي‌ كه‌ نظرش‌ فاقد اعتبار است، مخالف‌ ثبوت‌ نسخ‌ نيست‌. البته‌ انكار نسخ‌ از سوي‌ يهود نيز مشهور است‌ تا بدين‌ وسيله‌ به‌ انكار نبوت‌محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم دست‌ يابند، به‌ همين‌ جهت‌ يهوديان‌ گفتند: چون‌ محمد برخي‌ ازاحكامي‌ را كه‌ در تورات‌ است‌ نسخ‌ نموده، لذا او پيامبر نيست، در حالي‌ كه‌ خود در اين‌ حجت‌ خويش‌ به‌ آنچه‌ كه‌ در كتاب‌ خودشان‌ – تورات‌ – از نسخ‌ وجوددارد، محكوم‌ و مغلوبند؛ چون‌ نسخ‌ نكاح‌ برادر با خواهرش، كه‌ اين‌ در شريعت‌آدم علیه السلام حلال‌ بود و خداوند جلّ جلاله آن‌ را بر موسي علیه السلام و قومش‌ حرام‌ گردانيد. آري‌! هر آيه‌اي‌ را كه‌ منسوخ‌ كنيم‌ «يا آن‌» آيه‌ «را به‌ فراموشي‌ بسپاريم‌» يعني: آن‌ را فراموشتان‌ گردانيم‌ تا آن‌ را نخوانيد و به ‌ياد نياوريد «بهتر از آن‌ يا همانندش‌ را درميان‌ مي‌آوريم‌» يعني: حكمي‌ را در ميان‌ مي‌آوريم‌ كه‌ براي‌ مردم‌ در دراز مدت‌ ياكوتاه‌ مدت‌ سودمندتر، يا در منفعت‌ و آساني‌ خود همانند حكم‌ سابق‌ است‌ زيراگاهي‌ حكم‌ ناسخ‌ سبك‌تر مي‌باشد، پس‌ در كوتاه‌مدت‌ برايشان‌ نافع‌تر است‌ وگاهي‌ سنگين‌تر است‌ و ثواب‌ آن‌ بيشتر، لذا در درازمدت‌ به‌ حالشان‌ سودمندتراست‌. قتاده‌ مي‌گويد: «خداي‌ عزوجل‌ هر چه‌ را مي‌خواست، از ياد پيامبرش‌مي‌برد و هر چه‌ را مي‌خواست‌ منسوخ‌ مي‌ساخت‌». قرائت‌ ديگر (او ننسئها) است، كه‌ معناي‌ آن‌ اين‌ است: يا آن‌ را به‌ تأخير مي‌افگنيم‌. «آيا نمي‌داني‌ كه‌خداوند بر هركاري‌ تواناست‌» و نسخ‌ هم‌ از جمله‌ توانايي‌هاي‌ اوست‌؟

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ چنين‌ نقل‌ كرده‌ اند: مشركان‌ مكه‌ گفتند؛ آيا مي‌بينيد كه‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم يارانش‌ را به‌ كاري‌ دستور مي‌دهد و باز خلاف‌ آن‌ رامي‌گويد، امروز سخني‌ انشا مي‌كند و فردا آن‌ را نفي‌ مي‌نمايد؟! پس‌ اين‌ قرآن‌چيزي‌ جز سخن‌ محمد نيست‌. همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ در رد سخنشان‌ نازل‌ شد.

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ ‏(107)

«آيا نمي‌داني‌ كه‌ فرمانروايي‌ آسمانها و زمين‌» يعني: تصرف‌ در آنها با ايجاد واختراع‌ و اجراي‌ فرامين‌ «از آن‌ خداوند است‌» زيرا او به‌ مصالح‌ بندگان‌ خويش‌داناتر است، لذا نسخ‌ احكام‌ هم‌ تابع‌ اين‌ مصالح‌ مي‌باشد و گاهي‌ اين‌ مصالح‌ بااختلاف‌ زمانها تغيير مي‌يابد «و شما را جز خداوند ولي‌ و نصيري‌ نيست‌» ولي: دوست‌ و نزديك‌ و نصير: ياور و مددكار است‌.

أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْأَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ ‏(108)

در اين‌ آيه‌ كريمه‌ خداوند متعال‌ مؤمنان‌ را از سؤال‌ كردن‌ بسيار از رسول‌خويش صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره‌ امور مختلف‌ – قبل‌ از آن‌ كه‌ آن‌ امور واقع‌ شوند – نهي‌مي‌كند: «آيا از پيامبر خود همان‌ را مي‌خواهيد كه‌ قبلا از موسي‌ خواسته‌ شد» آنجا كه‌ بني‌ اسرائيل‌ از او خواستند كه‌ خداوند جلّ جلاله را آشكارا به‌ آنان‌ نشان‌ دهد! همچنين‌مشركان‌ از رسول‌ خد صلّی الله علیه و آله و سلّم خواستند كه‌ خدا و فرشتگان‌ را با آنان‌ رويارو گرداند! «حال‌ آن‌ كه‌ هر كس‌ كفر را جانشين‌ ايمان‌ كند، مسلما از راه‌ راست‌ گمراه‌ شده‌ است‌» يعني: از ميانه‌ راه‌ طاعت‌ خداي‌ عزوجل‌ و از راستاي‌ آن‌ به‌ بيراهه‌ رفته‌است‌. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «… آنچه‌ را كه‌ من‌ بيان‌ آن‌ را فرو گذاشته‌ام، از من‌ سؤال ‌نكنيد زيرا جز اين‌ نيست‌ كه‌ پيشينيان‌ شما با كثرت‌ سؤالهايشان‌ و اختلاف‌ باانبيايشان‌ هلاك‌ شدند، پس‌ هنگامي‌ كه‌ شما را به‌ امري‌ فرمان‌ دادم، آن‌ را تا آنجاكه‌ مي‌توانيد انجام‌ دهيد و چون‌ شما را از چيزي‌ نهي‌ كردم، از آن‌ بپرهيزيد».

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: رافع‌بن‌ حرمله‌ و وهب‌بن‌زيد گفتند: اي‌ محمد! براي‌ ما كتابي‌ از آسمان‌ فرود آور تا آن‌ رابخوانيم‌ و جويباران‌ را براي‌ ما روان‌ ساز تا ازتو پيروي‌ كنيم‌! پس‌ اين‌ آيه‌ نازل‌شد.

وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏(109)

در اين‌ آيات‌، خداوند متعال‌ بندگان‌ مؤمنش‌ را از هم‌سويي‌ با كفار اهل‌ كتاب ‌نهي‌ كرده‌ و ايشان‌ را از دشمني‌ نهان‌ و آشكار آنها و حسدي‌ كه‌ بر مؤمنان‌ دارند آگاه‌ مي‌سازد و ايشان‌ را به‌ گذشت‌ و عفو و تحمل‌ تا رسيدن‌ ميعاد جهاد مسلحانه‌ وبه‌ برپايي‌ نماز و پرداخت‌ زكات‌ فرمان‌ مي‌دهد: «بسياري‌ از اهل‌ كتاب‌ از روي‌حسدي‌ كه‌ در دل‌ دارند، دوست‌ داشتند كه‌ شما را بعد از ايمانتان‌ كافر گردانند» از طريق‌شبهه‌افگني‌ در دينتان‌. انگيزه‌ آنان‌ از اين‌ كار حسد است‌ نه‌ حركت‌ در مسير حق ‌زيرا اين‌ كارشان‌ «پس‌ از اين‌» انجام‌ گرفت‌ «كه‌ حق‌ بر آنان‌ آشكار شد» يعني: پس‌ از اين‌ كه‌ دانستند محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم رسول‌ خداست‌ و اوصاف‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را درتورات‌ و انجيل‌ يافتند، دست‌ به‌ اين‌ كار زدند.

حسد بر دو نوع‌ است: حسد پسنديده‌ و حسد ناپسند. حسد ناپسند آن‌ است‌ كه ‌در آرزوي‌ زوال‌ نعمت‌ از برادر مسلمانت‌ باشي، چه‌ همراه‌ با آن، اين‌ آرزو را كه‌آن‌ نعمت‌ از آن‌ تو گردد، داشته‌ باشي‌ يا خير. اما حسد پسنديده‌ كه‌ به‌ نام‌ «غبطه‌»يا «منافسه‌» ناميده‌ مي‌شود؛ در اين‌ حديث‌ شريف‌ معرفي‌ شده‌ است: «لاحسد إلا في ‌اثنتين: رجل‌ آتاه‌ الله القرآن‌ فهو يقوم‌ به‌ آناء الليل‌ وآناء النهار، ورجل‌ آتاه‌ الله مالاً، فهو ينفقه‌ آناء الليل‌ وآناء النهار: حسد مذموم‌ است‌ مگر در دو چيز: مردي‌ كه‌خداي‌ عزوجل‌ به‌ او قرآن‌ داده‌ (يعني‌ آن‌ را حفظ دارد) و در پاسهاي‌ شب‌ و روزآن‌ را بر پا مي‌دارد و مردي‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ او ثروتي‌ داده‌ و او در پاسهاي‌شب‌ و روز آن‌ را بر مستحقان‌ انفاق‌ مي‌كند». حقيقت‌ حسد پسنديده‌ آن‌ است‌ كه‌شخص‌ مسلمان‌ آرزو كند تا همان‌ خير و نعمتي‌ را كه‌ برادر مسلمانش‌ دارد، او نيزداشته‌ باشد، بي‌آن‌ كه‌ زوال‌ آن‌ نعمت‌ را از برادر مسلمان‌ خويش‌ تمنا كند.

«پس‌ عفو كنيد و روي‌ بگردانيد» عفو: ترك‌ بازخواست‌ و انتقام‌ دربرابرگناه‌ و صفح: دور ساختن‌ اثر گناه‌ و خطاي‌ ديگران‌ از نفس، يا روگردانيدن‌ ازگنهكار است، كه‌ شامل‌ ترك‌ مجازات‌ و ترك‌ سرزنش‌ و ملامت‌ وي‌ هر دومي‌شود «تا خدا فرمان‌ خويش‌ را بياورد» يعني: تا آن‌گاه‌ كه‌ فرماني‌ از سوي‌ خداي‌سبحان‌ در مورد مجازات‌ يهوديان‌ براي‌ شما برسد، عفو و گذشت‌ پيشه‌ كنيد.مضمون‌ اين‌ فرمان‌ كه‌ بعدا مي‌آيد: قتل‌ گروهي، تبعيد برخي، تعيين‌ جزيه‌ بر برخي‌ديگر و در امان‌ ماندن‌ كساني‌ از يهوديان‌ است‌ كه‌ اسلام‌ آورند «كه‌ خدا بر هر كاري‌تواناست‌» ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: (فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ) را آيه: (فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ) منسوخ‌ گردانيد.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه: كعب‌بن‌ اشرف‌ شاعري ‌يهودي‌ بود و رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  را هجو مي‌كرد، پس‌ اين‌ آيه‌ درباره‌ وي‌ نازل‌ شد.

وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ‏(110)

«و نماز را برپا داريد و زكات‌ را بپردازيد و هرگونه‌ خيري‌ كه‌ پيشاپيش‌» براي‌ آخرت ‌«خويش‌ بفرستيد» بدانيد كه‌ پاداش‌ و ثواب‌ «آن‌ را نزد خداوند خواهيد يافت‌» بدين‌سان، خداوند بزرگ‌ مؤمنان‌ را بر اعمال‌ نيك‌ بر مي‌انگيزد تا برايشان‌ در دنيا و آخرت‌ پيروزي‌ عنايت‌ فرمايد «خداوند به‌ آنچه‌ مي‌كنيد، بيناست‌» و از عمل‌ هيچ ‌عمل‌كننده‌اي‌ غافل‌ نمانده‌ پاداش، يا كيفر هيچ‌ عملي‌ – چه‌ خير باشد و چه‌ شر – نزد وي‌ ضايع‌ نمي‌شود.

وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(111)

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: اين‌ آيه‌ درباره‌ يهود مدينه‌ ونصاراي‌ نجران‌ نازل‌ شد زيرا يهود مي‌گفتند: هرگز كسي‌ وارد بهشت‌ نمي‌شود مگرآن‌ كه‌ يهودي‌ باشد و نصاري‌ مي‌گفتند: هرگز كسي‌ وارد بهشت‌ نمي‌شود مگرآن‌ كه‌ مسيحي‌ باشد پس‌ هر طايفه‌اي‌، ديگري‌ را به‌ گمراهي‌ متهم‌ مي‌كرد.

«و گفتند: هرگز كسي‌ به‌ بهشت‌ درنيايد، مگر آن‌ كه‌ يهودي‌ يا نصاري‌ باشد. اين‌آرزوهاي‌» واهي‌ «آنان‌ است‌» يعني: اين‌ فقط آرزوهاي‌ خامي‌ است‌ كه‌ آنها دردل‌ مي‌پرورانند، بي‌آن‌ كه‌ براي‌ اين‌ آرزوهاي‌ خام، دليلي‌ در كتابهاي‌ نازل‌ شده‌خدا جلّ جلاله وجود داشته‌ باشد «بگو: اگر راست‌ مي‌گوييد» يعني: اگر در اين‌ آرزوهاي‌خام‌ و ادعاهاي‌ باطلتان‌ راست‌ گوييد «برهانتان‌ را بياوريد» برهان: دليلي‌ است‌ كه‌با آن‌ يقين‌ به‌دست‌ آيد.

بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ‏(112)

«چنان‌ نيست‌» كه‌ مي‌پندارند «بلكه‌» ديگران‌ نيز به‌ بهشت‌ وارد مي‌شوند وآنان‌ عبارتند از: «هر كس‌ كه‌ خود را با تمام‌ وجود به‌ خدا تسليم‌ كند» يعني: هر بشري‌كه‌ روي‌ دل‌ به‌ سوي‌ خدا جلّ جلاله نهاده‌ و عملش‌ را براي‌ او خالص‌ گرداند «و نيكوكار باشد» يعني: اعمال‌ شايسته‌ انجام‌ دهد «پس‌ مزد وي‌ پيش‌ پروردگار اوست‌» يعني: پاداش‌ عمل‌ وي‌ بهشت‌ است‌ «و بيمي‌ بر آنان‌ نيست‌ و غمگين‌ نخواهند شد» در آخرت‌. اعمال‌ شايسته: اعمالي‌است‌ كه‌ با شرع‌ الهي‌ مطابقت‌ داشته‌ از طريق‌پيامبران‌ وي علیهم السلام صادر شده‌باشد زيرا عمل‌ مقبول‌ الهي‌ دو شرط دارد: اول‌ اين‌ كه‌آن‌ عمل، خالصانه‌ براي‌ خداوند جلّ جلاله باشد. دوم‌ اين‌ كه‌ آن‌ عمل، نيكو بوده‌ و باشريعت‌ خداوند جلّ جلاله موافق‌ باشد. پس‌ اگر عمل‌، خالصانه‌ براي‌ خداوند متعال‌ بود، ولي‌ با شرع‌ انور موافقت‌ نداشت‌، پذيرفته‌ نيست‌؛ به‌ همين‌ جهت، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  در اين‌ حديث‌ شريف‌ فرموده‌اند: «من‌ عمل‌ عملا ليس‌ عليه‌ أمرنا فهو رد: هر كس‌عملي‌ انجام‌ دهد كه‌ مطابق‌ با شريعت‌ ما نباشد، آن‌ عمل‌ مردود است‌».

وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ‏(113)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از ابن‌ عباس‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: چون‌هيأت‌ نمايندگي‌ نصاراي‌ نجران‌ نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمدند، دانشمندان‌ يهودي‌ به‌ ملاقات‌ آنان‌ شتافتند، سپس‌ هر دو گروه‌ در محضر رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  با يك‌ديگر به‌ منازعه‌ پرداختند، در اين‌ ميان‌، رافع‌بن‌ حرمله‌ يهودي‌ خطاب‌ به‌ نصاري‌ گفت: شما بر حق‌ نيستيد. و بنابراين‌، به‌ عيسي علیه السلام و انجيل‌ كفر ورزيد. از آن‌ طرف‌ مردي‌ از اهالي‌ نجران‌ در پاسخ‌ وي‌ گفت: اين‌ شماييد كه‌ برحق‌ نيستيد. به‌ اين‌ ترتيب‌ او هم‌ منكر نبوت‌ موسي علیه السلام شده‌ و به‌ تورات‌ كفر ورزيد. همان‌ بود كه‌ نازل‌ شد: «يهوديان‌ گفتند كه‌ مسيحيان‌ برحق‌ نيستند و مسيحيان‌ گفتند كه‌ يهوديان‌ برحق ‌نيستند» هر طايفه‌اي‌ از آنها خير و خوبي‌ را از ديگري‌ نفي‌ كرده‌ و آن‌ را به‌ خوداختصاص‌ دادند، درحالي‌كه‌ شيوه‌ اهل‌ انصاف‌ اين‌ نيست‌ زيرا منصف‌ به‌ حقي‌ كه ‌نزد خصمش‌ وجود داشته‌ باشد اعتراف، و باطل‌ وي‌ را رد مي‌كند و هرگز بغضي‌كه‌ عليه‌ دشمنش‌ دارد، او را به‌ انكار حق‌ وانمي‌دارد «حال‌ آن‌ كه‌ كتاب‌ آسماني‌ رامي‌خوانند» يعني: هر يك‌ از آنها در كتاب‌ خود، تأييد طرف‌ مقابل‌ را كه‌ به‌ او كفرورزيده‌اند، مي‌خوانند «كساني‌ هم‌ كه‌ هيچ‌چيز نمي‌دانند، سخني‌ همانند سخن‌ آنان‌گفتند» يعني: امتهاي‌ قبل‌ از يهود و نصاري‌ نيز كه‌ به‌ كتابهاي‌ آسماني‌ علمي‌نداشتند، همين‌ سخن‌ را گفتند «پس‌ خداوند، روز رستاخيز در آنچه‌ باهم‌ اختلاف‌مي‌كردند، ميانشان‌ داوري‌ خواهد كرد» يعني: خداوند جلّ جلاله آنها را در روز قيامت‌ با هم‌گرد خواهد آورد، آن‌گاه‌ ميانشان‌ با داوري‌ عادلانه‌ خويش‌ رسيدگي‌ كرده، محق‌را به‌ بهشت‌ و مبطل‌ را به‌ دوزخ‌ رهسپار خواهد ساخت‌.

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا أُوْلَئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَآئِفِينَ لهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ‏(114)

«و كيست‌ ظالم‌تر؟» استفهام‌ انكاري‌ است، يعني: كسي‌ ظالم‌تر نيست‌ «ازآن‌ كس‌ كه‌ نگذارد در مساجد خدا نام‌ وي‌ برده‌ شود» و كساني‌ را كه‌ براي‌ اداي‌ نماز،ذكر و تلاوت‌ و تعليم‌ قرآن‌ به‌ مساجد مي‌آيند، از آن‌ بازدارد «و در ويراني‌ آنهابكوشد» يعني: در ويرانسازي‌ بناي‌ آنها، يا در تعطيل‌ كردن‌ طاعات‌ و عبادات‌ درآنها – چون‌ تعليم‌ علم، نشستن‌ در آنها براي‌ اعتكاف‌ و امثال‌ آن‌ از فعاليتهاي‌مشروع‌ ديگر – بكوشد؟ چنان‌كه‌ مشركان‌ در روز حديبيه‌ با رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همين‌كار را كردند، آن‌گاه‌كه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم و همراهانشان‌ را از ورود به‌ مكه‌بازداشتند «آنان‌ را نسزد جز اين‌ كه‌ ترسان‌ و لرزان‌ در آنها درآيند» يعني: سزاوارشان ‌اين‌ بود كه‌ با ترس‌ و لرز از هيبت‌ الله  جلّ جلاله كه‌ پروردگارشان‌ است‌، به‌ مساجد واردمي‌شدند زيرا مساجد خانه‌هاي‌ عبادت‌ حق‌ تعالي‌ است. ‌يا معني‌ اين‌ است: كفار رابا جهاد چنان‌ مرعوب‌ كنيد كه‌ كسي‌ از آنها با احساس‌ امنيت‌ وارد مساجد شمانشود «در اين‌ دنيا برايشان‌ خواري‌ است‌» يعني: براي‌ اين‌ گروهي‌ كه‌ مساجد خدا جلّ جلاله را ويران‌ كرده‌ و از ذكر خداي‌ عزوجل‌ در آنها جلوگيري‌ مي‌كنند، در دنيا از جانب‌ خداوند متعال‌ خواري‌ و ذلتي‌ سخت‌ است، كه‌ اين‌ خواري‌ و ذلت‌ رابه‌دست‌ مؤمنان‌ جهادگر در راه‌ دينش‌ برآنها وارد مي‌سازد، بدين‌گونه‌ كه‌ مجاهدان‌مؤمن، آنها را مي‌كشند، به‌ اسارت‌ مي‌گيرند و بر آنان‌ جزيه‌ وضع‌ مي‌كنند «وبرايشان‌ در آخرت‌ عذابي‌ بزرگ‌ است‌» در آتش‌ جهنم‌.

اين‌ آيه‌ مؤمنان‌ را ارشاد مي‌كند كه‌ بايد مساجد خدا جلّ جلاله را از تسلط كفار نگه‌دارند، همچنين‌ به‌ مؤمنان‌ اجازه‌ مي‌دهد كه‌ هرگاه‌ كفار بيمناك‌ و ذليل‌ بودند، درهاي‌ مساجد را بر رويشان‌ نبندند. مفسران‌ در تعيين‌ مراد آيه‌ از كساني‌ كه‌ مؤمنان‌ را از مساجد خدا جلّ جلاله باز مي‌دارند و در ويرانسازي‌ آنها مي‌كوشند، بر دو قول‌اند؛ قول‌ اول‌ اين‌ است‌ كه: مراد از آنان‌ نصاري‌ هستند كه‌ مردم‌ را از اداي‌ نماز دربيت‌المقدس‌ باز مي‌داشتند. قول‌ دوم‌ اين‌ است‌ كه: مراد از آنان، مشركان‌ قريشندكه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  را در روز حديبيه‌ از ورود به‌ مسجدالحرام‌ بازداشتند. ابن‌كثير قول‌ دوم‌ را ترجيح‌ داده، و در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آن‌ نيز هر دو قول‌ روايت‌ شده‌ است‌.

وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ‏(115)

«و از آن‌ خداست‌ مشرق‌» يعني‌ طلوعگاه‌ خورشيد «و مغرب‌» يعني‌ غروبگاه‌آن‌. آري‌! طلوعگاه‌ و غروبگاه‌ خورشيد و مابين‌ آنها همه‌ ملك‌ خداوند جلّ جلاله است ‌«پس‌ به‌ هر سو رو كنيد» يعني: به‌ هر سمتي‌ كه‌ روي‌ آوريد؛ «آنجا رو به‌ خداست‌» اما اين‌ حكم‌ ناظر بر وقتي‌ است‌ كه‌ جهت‌ قبله‌ بر نمازگزار پوشيده‌ بماند، يا زماني‌كه‌ انسان‌ نماز نافله‌ را سوار بر مركب‌ ادا مي‌كند، چنان‌كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  سوار بر مركبشان‌ به‌ هر سويي‌ كه‌ مي‌رفت، نماز مي‌گزاردند «بي‌گمان‌ خدا گشايشگر داناست‌» فضل‌ و عطاي‌ وي‌ محصور و محدود نيست‌ و همه‌ چيز و همه‌ كس‌ رادر برمي‌گيرد و علم‌ وي‌ در به‌ سامان‌ آوردن‌ امور خلقش‌ فراگير است‌.

در اين‌ آيه، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  و يارانشان‌ كه‌ از مكه‌ اخراج‌ شده‌ و از مسجد ومصلاي‌ خود رانده‌ شده‌ بودند، مورد دلجويي‌ قرار گرفته‌اند.

اين‌ آيه‌ در رأي‌ جمهور علما منسوخ‌ است‌ زيرا چنان‌كه‌ ابن‌جرير طبري‌ مي‌گويد:«اين‌ حكم‌ قبل‌ از دستور روي‌ آوردن‌ به‌ قبله‌ نازل‌ شده‌ بود تا اين‌ عقيده‌سردمداران‌ اديان‌ پيشين‌ را ابطال‌ كند كه‌ مي‌پنداشتند؛ عبادات‌ جز در معابد درست‌نيست‌». ابن‌عباس‌ رضی الله عنهما مي‌گويد: «اولين‌ چيزي‌ از قرآن‌ كه‌ براي‌ ما منسوخ‌ شد – وخدا داناتر است‌ – موضوع‌ قبله‌ بود». اما به‌ قولي: حكم‌ اين‌ آيه، مربوط به‌ نمازنافله‌ سوار بر مركب‌ است‌؛ چنان‌كه‌ در تفسير آن‌ بيان‌ شد.

اگر كسي‌ سعي‌ و تلاش‌ خود را در يافتن‌ جهت‌ قبله‌ كرد ولي‌ موفق‌ نشد كه‌ آن‌ رابيابد، لذا اجبارا به‌ غير جهت‌ قبله‌ نماز گزارد، نمازش‌ نزد جمهور فقها (ابوحنيفه،مالك‌ و احمد) جايز است، ولي‌ در رأي‌ مالك، اعاده‌ نماز در وقت‌ آن‌ برايش‌مستحب‌ مي‌باشد. اما شافعي‌ مي‌گويد: نماز وي‌ درست‌ نيست‌ زيرا قبله‌ شرطي‌ ازشروط نماز مي‌باشد. ليكن‌ در صحت‌ اداي‌ نماز نافله‌ سوار بر مركب‌ – به‌ هرسويي‌ كه‌ روي‌ آورد – در ميان‌ فقها اختلافي‌ نيست‌.

وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَل لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ ‏(116)

«و گفتند: خداوند فرزندي‌ براي‌ خود برگزيده‌ است‌» يهوديان‌ گفتند: عزير پسرخداست، نصاري‌ گفتند: مسيح‌ پسر خداست‌ و كفار عرب‌ گفتند: فرشتگان ‌دختران‌ خدايند. مراد آيه‌ كريمه‌ – چنان‌كه‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌ – ردپندار همه‌ اين‌ گروه‌هاست‌ «او منزه‌ است‌» از آنچه‌ به‌ وي‌ از برگزيدن‌ فرزند نسبت‌مي‌دهند «بلكه‌ هرآنچه‌ در آسمانها و زمين‌ است، از آن‌ اوست‌» از آن‌جمله‌؛ عزير وعيسي‌ و فرشتگان‌ همگي‌ بندگان‌ خاضع‌ خداوند جلّ جلاله هستند كه‌ از عبادت‌ وي‌ سر برنمي‌تابند، لذا چگونه‌ مي‌توانند فرزندان‌ خدا جلّ جلاله باشند؟ «و همه‌ سر به‌ راه‌ اوهستند» يعني: همه‌ آنها به‌ بندگي‌ پروردگار قيام‌ نموده‌ و براي‌ او خاضعند، پس‌چگونه‌ فرزند وي‌ مي‌باشند؟ ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث‌ شريف‌ قدسي‌روايت‌ مي‌كند كه‌ فرمودند: «خداي‌ متعال‌ فرمود: فرزند آدم‌ تكذيبم‌ كرد و دشنامم‌ داد؛ تكذيب‌ وي‌ در اين‌ است‌ كه‌ مي‌پندارد، من‌ قادر به‌ بازگرداندن‌ حيات ‌وي‌ به‌ شكل‌ اوليه‌ آن‌ نيستم‌. اما دشنام‌دادن‌ وي‌، در اين‌ گفته‌اش‌ در باره‌ من‌ است‌كه: من‌ فرزند دارم، در حالي‌ كه‌ من‌ پاك‌ و منزهم‌ از آن‌ كه‌ همسر يا فرزندي ‌برگزينم‌».

بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ ‏(117)

«نوپديدآورنده‌ آسمانها و زمين‌ است‌» يعني: حق‌ تعالي‌ آفرينش‌ آنها را بدون ‌نمونه‌ پيشيني‌ آغاز و ابداع‌ كرده‌ است‌ «و چون‌ به‌ كاري‌ اراده‌ كند» يعني: اراده‌ كندكه‌ چيزي‌ را بيافريند، يا آن‌ را به‌سامان‌ آورد «فقط مي‌گويد: به‌ وجود بيا، پس ‌بي‌درنگ‌ موجود مي‌شود» يعني: هرچه‌ را كه‌ اراده‌ كند، با گفتن‌ كلمه‌ «كن: باش‌»، مي‌آفريند، از آن‌ رو كه‌ قدرت‌ وي‌ كامل‌ است، پس‌ چگونه‌ براي‌ وي‌فرزندي‌ است‌؟

وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ‏(118)

«بي‌خردان‌» يعني: مشركان‌ عرب‌ «گفتند: چرا خداوند» بي‌واسطه‌ «با ما سخن‌نمي‌گويد» تا ما را از نبوت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم خبر دهد و ما بدانيم‌ كه‌ او پيغمبر است‌ «ياچرا معجزه‌اي‌ براي‌ ما نازل‌ نمي‌شود» به‌عنوان‌ نشانه‌اي‌ بر نبوت‌ وي‌ «آن‌ كساني‌ كه‌پيش‌ از اينان‌ بودند» يعني: يهود و نصاري‌ «نيز مانند سخن‌ آنان‌ را گفتند، دل‌ ودرونشان‌ همانند است‌» در اتفاقشان‌ بر كفر و طرح‌ خواسته‌هاي‌ ناروا و پيشنهاد فرستادن‌ معجزات‌ از سوي‌ خداي‌ سبحان‌ «ما نشانه‌هاي‌ خود را براي‌ مردمي‌ كه‌ اهل‌يقين‌ هستند» يعني: براي‌ آنان‌ كه‌ به‌ حق‌ اعتراف‌ كرده‌ و به‌ اوامر ما گردن‌ مي‌نهند و تصديق‌كننده‌ ما مي‌باشند «روشن‌ ساخته‌ايم‌» اما آنان‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله بر دلهايشان ‌مهر نهاده‌ و بر شنوايي‌ و بينايي‌شان‌ پرده‌اي‌ است، اگر هر نشانه‌ و معجزه‌اي‌ را هم‌ببينند، ايمان‌ نمي‌آورند تا آن‌ كه‌ عذاب‌ دردناك‌ الهي‌ را مشاهده‌ كنند. چنان‌كه ‌اين‌ معني‌ در آيه‌ ديگري‌ آمده‌ است.

سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ اين‌ بود كه‌ رافع‌بن‌ خزيمه‌ به‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: اگرچنان‌كه‌ ادعا مي‌كني‌، به‌ حق‌ فرستاده‌ خداهستي، به‌ خدا بگو كه‌ با ما سخن‌ بگويدتا سخن‌ وي‌ را بشنويم‌. پس‌ خداوند جلّ جلاله اين‌ آيه‌ را نازل‌ كرد.

إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلاَ تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ ‏(119)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ بعد از رد درخواست‌ كافران‌ در مورد سخن‌گفتنشان‌ با وي ‌در مورد صحت‌ نبوت، تأكيد مي‌كند كه‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستاده‌ بر حق‌ وي‌ است: «ماتو را به‌حق‌ فرستاديم‌ تا مژده‌ دهنده‌ و بيم‌دهنده‌ باشي‌» ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «يعني‌تو را مژده‌دهنده‌ بهشت‌ و بيم‌دهنده‌ از دوزخ‌ فرستاديم‌». «و درباره‌ دوزخيان‌ از توپرسشي‌ نخواهد شد» يعني: وظيفه‌ تو ابلاغ‌ است‌ و بس‌ و تو در اين‌ مورد كه‌ چرا دوزخيان‌ ايمان‌ نياورده‌اند، مورد بازخواست‌ قرار نمي‌گيري‌ و بدان‌ كه‌ مسيرشان‌ خواه ‌ناخواه‌ به‌ سوي‌ جهنم‌ است‌.

وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ ‏(120)

«و يهوديان‌ و مسيحيان‌ هرگز از تو راضي‌ نمي‌شوند، مگر آن‌ كه‌ از كيش‌ آنان‌ پيروي‌كني‌» يعني: اگر تمام‌ پيشنهاداتشان‌ را هم‌ بپذيري‌ و برآورده‌ كني، از تو خشنود نمي‌شوند زيرا خواسته‌ آنها، معجزات‌ و نشانه‌هايي‌ نيست‌ كه‌ به‌ تو پيشنهادمي‌كنند، بلكه‌ خواسته‌ واقعي‌ آنها برگرداندنت‌ از دينت‌ به‌ سوي‌ دين‌ خودشان‌ وپيروي‌ات‌ از خواسته‌ها و هوسهايشان‌ است‌. همچنين‌ است‌ هر بدعت‌ گذار و پيروهواي‌ نفسي‌ كه‌ جز پيروي‌ از هوي‌ و هوس‌ خويش، هيچ‌چيز ديگر او را از اهل‌ حق‌راضي‌ نمي‌گرداند. پس‌ اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! از تلاش‌ براي‌ راضي‌نمودنشان‌ دست‌ بر دارو به‌ آنان‌ «بگو: هدايت‌» حقيقي‌ «تنها هدايت‌ الهي‌ است‌» نه‌ آنچه‌ كه‌ شما برآنيد از شريعتهاي‌ منسوخ‌شده‌ و كتابهاي‌ تحريف‌شده‌ «و اگر پس‌ از آن‌ علمي‌ كه‌ بر توفرود آمده‌است، باز از هوسهايشان‌» يعني: از تحريفاتي‌ كه‌ در كتب‌ خودآورده‌اند، از بدعت‌آفريني‌هايي‌ كه‌ در دين‌ خود كرده‌اند و از احكام‌ وانديشه‌هاي‌ ناروايشان‌؛ «پيروي‌ كني، دربرابر خدا سرور و ياوري‌ نخواهي‌ داشت‌» اين‌هشدار سختي‌ است‌ كه‌ هرچند مخاطب‌ آن‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اند، ولي‌ مراد كنايي‌ ازآن‌ امت‌ ايشانند كه‌ بايد به‌ هوش‌ باشند تا مبادا در كمين‌ هواها و گرايش‌ به‌ آيين‌هاي‌ديگر بيفتند و رضاي‌ بدعت‌گزاران‌ را بجويند؛ كه‌ هر كس‌ چنين‌ باشد، خوار وبي‌مقدار است‌.

سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ بنا به‌ يكي‌ از روايات‌ اين‌ بود كه: يهوديان‌ ازرسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خواهان‌ متاركه‌ شده‌ و به‌ ايشان‌ وعده‌ مي‌دادند كه‌ در صورت ‌موافقت‌ با اين‌ پيشنهاد، ممكن‌ است‌ از ايشان‌ پيروي‌ كنند.

الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُوْلَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمن يَكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (121)

«كساني‌ كه‌ به‌ آنان‌ كتاب‌ داده‌ايم‌» به‌ قولي: مراد از آنان‌ مسلمانانند. به‌ قولي‌ديگر: مراد كساني‌ از اهل‌ كتابند كه‌ مسلمان‌ شده‌اند. چنان‌كه‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آن‌آمده‌ است: آيه‌ كريمه‌ درباره‌ كساني‌ نازل‌ شد كه‌ همراه‌ جعفربن‌ ابي‌طالب‌ رضی الله عنه باكشتي‌ از سرزمين‌ حبشه‌ به‌ مدينه‌ آمدند و آنها جمعا چهل‌ مرد از اهالي‌ حبشه‌ و شام ‌بودند. اما ضحاك‌ مي‌گويد: «آيه‌ كريمه‌ درباره‌ يهودياني‌ نازل‌ شد كه‌ ايمان‌آوردند». آري‌! اينان‌ «آن‌ را چنان‌كه‌ حق‌ تلاوت‌ آن‌ است، مي‌خوانند» يعني: اينان‌از كتاب‌ خدا جلّ جلاله پيروي‌ كرده‌ و به‌ مفاد آن‌ عمل‌ مي‌كنند، پس‌ حلال‌ آن‌ را حلال، و حرام‌ آن‌ را حرام‌ مي‌شناسند، تحريف‌ و تبديلي‌ در آن‌ پديد نمي‌آورند و آن‌ رابر غير تأويلش، معني‌ نمي‌كنند. اين‌ تفسير ابن‌مسعود رضی الله عنه از جمله: (يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ) است‌. ولي‌ عمربن‌ خطاب‌ رضی الله عنه در تفسير آن‌ مي‌گويد: «آنان‌ كساني‌ هستندكه‌ چون‌ به‌ آيه‌ رحمت‌ برسند، آن‌ را از خداوند متعال‌ درخواست‌ مي‌كنند و چون‌به‌ آيه‌ عذاب‌ برسند، از آن‌ به‌ خدا جلّ جلاله پناه‌ مي‌برند». نقل‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز چنين‌ مي‌كردند. «آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ به‌ آن‌» يعني: به‌ قرآن‌ «ايمان‌مي‌آورند» ولي‌ «كساني‌ كه‌ بدان‌» يعني: به‌ كتاب‌ الهي‌ «كفر ورزند، همانانند كه‌زيانكارانند» در دنيا و آخرت‌ و عذاب‌ بر آنان‌ لازم‌ شده‌ است‌.

يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ‏(122) وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ‏(123)

«اي‌ بني‌اسرائيل‌! نعمتم‌ را كه‌ بر شما ارزاني‌ داشتم‌ و اين‌ كه‌ شما را بر جهانيان ‌برتري‌ دادم، ياد كنيد و از روزي‌ كه‌ كسي‌ به‌ داد كسي‌ نرسد و از كسي‌ بدل‌ و بلاگرداني ‌پذيرفته‌ نشود و شفاعت‌ به‌ حال‌ او سود ندهد و ياري‌ نيابند، بترسيد» تفسير نظير اين‌ دوآيه، در آيات‌ (47 و 48 ) از همين‌ سوره‌ گذشت‌. بقاعي‌ مي‌گويد: «خداوندمتعال‌ آنچه‌ را كه‌ در آغاز داستان‌ بني‌اسرائيل‌ از يادآوري‌ نعمتها و هشداردادن‌ ازعذاب‌ بيان‌ كرده‌ بود، در اينجا تكراركرد تا روشن‌ شود كه‌ اين‌ خلاصه‌ داستان‌است»

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ‏(124)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ براي‌ توجه‌دادن‌ به‌ مقام‌ و شرف‌ ابراهيم‌ خليلش علیه السلام واين‌ كه‌ او را امام‌ و پيشواي‌ يكتاپرستي‌ براي‌ مردم‌ گردانيد، مي‌فرمايد: «و چون ‌ابراهيم‌ را پروردگارش‌ ابتلا كرد» ابتلا: امتحان‌ و آزمايش‌ انسان‌ با مكلف‌ كردن‌ وي‌ به‌ اموري‌ است‌ كه‌ انجام‌ يا ترك‌ آنها بر وي‌ دشوار است‌ تا در برابر آن‌ پاداش ‌دريافت‌ دارد. و آزمايش‌ ابراهيم علیه السلام : «با كلماتي‌» بود كه‌ اين‌ كلمات‌ عبارت‌ است‌از اين‌ فرموده‌ باري‌ تعالي: (إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً) «من‌ تو را پيشواي‌ مردم‌مي‌گردانم‌». «و او آنها را به‌انجام‌ رساند» يعني: ابراهيم علیه السلام با اين‌ گفته‌ خود: «ومن‌ ذريتي‌: و از دودمانم‌ نيز به‌ امامت‌ بگمار»؛ خواهان‌ ازدياد مضمون‌ آن‌كلمات‌ شد. يا معناي: (فاتمها) اين‌ است: ابراهيم علیه السلام به‌ بهترين‌ وجه‌ به‌ حق‌ امامت ‌قيام‌ كرد. ابن‌كثير از ابن‌عباس‌ رضی الله عنهما نقل‌ مي‌كند كه‌ فرمود: مراد از «كلمات‌»، ده ‌سنت‌ ابراهيمي‌ است‌ كه‌ پنج‌ سنت‌ از آنها مربوط به‌ سر انسان‌ و پنج‌ ديگر در سايراعضاي‌ وي‌ است‌ كه‌ مجموعا ده‌ خصلت‌اند و به‌ خصلتهاي‌ فطرت‌ معروف ‌مي‌باشند و عبارتند از:

1- شستن‌ دهان‌. 2 – شستن‌ بيني‌. 3 – مسواك‌كردن‌. 4 – كوتاه‌كردن‌ سبيل‌.5 – بازكردن‌ موهاي‌ سر از وسط. 6 – ختنه‌كردن‌. 7 – گرفتن‌ ناخن‌ها. 8 -تراشيدن‌ موي‌ زير بغل‌. 9 – ستردن‌ موي‌ زهار. 10 – استنجا به‌ آب‌.

ابن‌كثير در مورد هدف‌ از «كلمات‌»، روايات‌ و نظرات‌ ديگري‌ را نيز بيان‌كرده، آن‌گاه‌ به‌ نقل‌ از ابن‌جرير طبري‌ مي‌گويد: «جايز است‌ كه‌ مراد از «كلمات‌» همه‌ اين‌ روايات‌ باشد و جايز است‌ كه‌ بعضي‌ از اين‌ آرا صحيح‌ باشد. اما در اين‌باره‌ حديث‌ صحيح‌ و مورد اتفاقي‌ نداريم‌ كه‌ حتما يكي‌ از آنها را بنابر تعين‌ نام ‌ببريم‌»

«ابراهيم‌ گفت: و از دودمانم‌ نيز» يعني: پروردگارا! از دودمانم‌ نيز پيشواياني‌ رابرانگيز. «خداوند جلّ جلاله فرمود: عهد من‌ به‌ ستمكاران‌ نمي‌رسد» يعني: در ميان‌دودمانت‌ عاصيان‌ و ستمكاران‌ نيز وجود دارند و بدان‌ كه‌ آنان‌ شايستگي‌ پيشوايي ‌را نداشته‌ و به‌ حق‌ آن‌ قيام‌ نمي‌ورزند، لذا اين‌ موهبت‌ من‌ به‌ آنان‌ نمي‌رسد. آري‌! امام‌ و پيشوا – چنان‌كه‌ در روايات‌ آمده‌ است‌ – ناگزير بايد از اهل‌ عدالت‌ و عمل ‌به‌ شرع‌ باشد و هرگاه‌ از جاده‌ عدل‌ و عمل‌ به‌ شرع‌ منحرف‌ شد؛ ستمگر مي‌شود.

پس‌ اين‌ آيه‌، در واقع‌ دستوري‌ به‌ مؤمنان‌ است‌ كه: هرگز ستمگري‌ را متولي‌امور شرع‌ و زمامدار جامعه‌ اسلامي‌ نگردانند زيرا امام‌ از آن‌ روي‌ به‌ پيشوايي ‌برگزيده‌ مي‌شود كه‌ به‌ سخن‌ و عمل‌ وي‌ در امور دين‌ اقتدا شود، پس‌ اگر او ظالم‌ يافاسق‌ باشد، مقتديان‌ و پيروان‌ خويش‌ را گمراه‌ و از صراط مستقيم‌ منحرف‌مي‌سازد. بنابراين، خواسته‌ ابراهيم علیه السلام فقط در حق‌ كساني‌ از دودمانش‌ اجابت‌ شدكه‌ شايسته‌ امامت‌ و پيشوايي‌ هستند، نه‌ در حق‌ ستمگران‌ آنان‌.

وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ ‏(125)

«و ياد كنيد» اي‌ اعراب‌! اين‌ نعمتم‌ را بر خود «كه‌ چون‌ خانه‌ كعبه‌ را بازگشتگاه‌قرار داديم‌» كه‌ حجاج‌ بعد از پراكنده‌بودنشان‌ در نقاط مختلف‌ جهان، در آن‌بازگشتگاه‌ گرد هم‌ مي‌آيند «و» قرار داديم‌ خانه‌ كعبه‌ را «حرم‌ امن‌ مردم‌» يعني: محل‌ امني‌ كه‌ نبايد كسي‌ در آن‌ از كسي‌ بترسد، چنان‌كه‌ بر كسي‌ كه‌ به‌ آن‌ پناه‌ببرد، حد اقامه‌ نمي‌شود، لذا كسي‌ كه‌ به‌ آن‌ وارد شود، از هر نظر ايمن‌ است‌. «و» گفتيم: «از مقام‌ ابراهيم‌ نمازگاهي‌ بسازيد».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از عمربن‌ خطاب‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود؛ [هنگامي‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ برابر مقام‌ ابراهيم‌ رسيدند] فرمودند: «اين‌ مقام‌ابراهيم‌ است‌. گفتم: يا رسول‌الله! آيا آن‌ را نمازگاهي‌ نمي‌سازيد؟ به‌ همين‌ مناسبت‌ بود كه‌ آيه‌ فوق‌ نازل‌ شد». همچنين‌ ابن‌ عمر از پدرش‌ رضي‌الله‌ عنهماروايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: «با پروردگارم‌ در سه‌ چيز موافقت‌ نمودم‌؛ درحجاب، در اسيران‌ بدر و در مقام‌ ابراهيم‌». يعني: در هر سه‌ مورد بر تأييد رأي‌من‌ آيه‌ نازل‌ شد. مقام‌ ابراهيم علیه السلام : سنگ‌ معروفي‌ است‌ كه‌ ابراهيم علیه السلام براي‌ بناي‌كعبه‌ برروي‌ آن‌ مي‌ايستاد و هنگامي‌ كه‌ او و پسرش‌ اسماعيل‌ عليهماالسلام‌ ديواركعبه‌ را بالا مي‌آوردند و به‌ آن‌ ضرورت‌ افتاد، اسماعيل علیه السلام آن‌ را آورد تا پدرش‌بر آن‌ بايستد. اين‌ سنگ‌ به‌ ديوار كعبه‌ چسبيده‌ بود و اولين‌ كسي‌ كه‌ آن‌ را به‌جاي‌فعلي‌ آن‌ انتقال‌ داد، عمربن‌ خطاب‌ رضی الله عنه بود. مقام‌ ابراهيم علیه السلام براي‌ مردم‌ معروف‌است‌ و آنان‌ مكلفند كه‌ در آن‌ دو ركعت‌ نماز طواف‌ را ادا كنند.

علما در اين‌ باره‌ كه‌ نخستين‌ باني‌ خانه‌ كعبه‌ چه‌ كسي‌ بود، اختلاف‌نظر دارند. ابن‌كثير پس‌ ازآن‌ كه‌ نظرهاي‌ مختلف‌ در اين‌ رابطه‌ را نقل‌ مي‌كند، مي‌گويد:«غالب‌ كساني‌ كه‌ به‌ اين‌ روايات‌ استناد مي‌كنند، مرجع‌ آنها منابع‌ اهل‌ كتاب‌است‌ و اينها اخباري‌ است‌ كه‌ نه‌ تصديق‌ مي‌شود و نه‌ تكذيب‌ و نه‌ بر آنها – صرفا – مي‌شود اعتماد كرد، اما اگر حديثي‌ در اين‌ باره‌ به‌ صحت‌ رسيد، پس‌ بر سر و چشم‌مي‌پذيريم‌».

«و به‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌ فرمان‌ داديم‌ كه‌ خانه‌ام‌ را پاكيزه‌ گردانيد» از بتها، حضوركفار، پليديها، از طواف‌ كردن‌ شخص‌ جنب‌ و حايض‌ و از هر پليدي‌ ديگري‌ «براي‌ طواف‌كنندگان‌ و معتكفان‌» عاكف: كسي‌ است‌ كه‌ براي‌ انجام‌ دادن‌ عبادت، مقيم‌ و پايبند مسجد مي‌شود. بعضي‌ گفته‌اند: عاكف‌، مجاور مكه‌ است، نه‌ مقيم ‌مكه‌ و از اهالي‌ آنجا. «و» خانه‌ام‌ را پاكيزه‌ گردانيد براي‌ «ركوع‌ و سجده‌كنندگان‌» يعني: براي‌ نمازگزاران‌.

فقها در بيان‌ احكام‌ اين‌ آيه‌ گفته‌اند:

1- گزاردن‌ دو ركعت‌ نماز طواف‌ واجب‌ است‌.

2- كسي‌ كه‌ وارد حريم‌ كعبه‌ مي‌شود از انتقام ‌گرفتن‌ ايمن‌ است، اما حدود درسرزمين‌ حرم‌ اقامه‌ مي‌شود، نه‌ در خود خانه‌ كعبه‌.

3- گماردن‌ ظالم‌ يا فاسق‌ به‌ رهبري‌ سياسي‌ و قضائي‌ جامعه‌ اسلامي‌ جايز نيست‌. ليكن‌ بايد گفت‌ كه‌ حاكم‌ با ارتكاب‌ فسق، خود به‌ خود عزل‌ نمي‌شود تا اهل‌ حل‌ وعقد او را بر كنار نكنند.

4- نماز گزاردن‌ در مسجدالحرام‌ بر طواف‌ نفل‌ فضيلت‌ بيشتري‌ دارد.

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هََذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ‏(126)

«و چون‌ ابراهيم‌ گفت: پروردگارا! اينجا را» يعني: مكه‌ را «شهري‌ امن‌ بگردان‌». در احاديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه: رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره‌ مدينه‌ – همانند دعاي‌ابراهيم علیه السلام در مورد مكه‌ – دعاهاي‌ بسياري‌ نمودند و مدينه‌ منوره‌ را حرم‌ امني‌ قراردادند، از جمله‌ آنها اين‌ حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌بن‌ مالك‌ رضی الله عنه است: «اللهم‌ إني ‌أحرم‌ ما بين‌ جبليها مثل‌ ماحرم‌ به‌ إبراهيم‌ مکة، اللهم‌ بارك‌ لهم‌ في‌ مدهم‌ وصاعهم‌: بارخدايا! من‌ ميان‌ هر دو كوه‌ مدينه‌ را حرام‌ قرار مي‌دهم، چنان‌كه‌ ابراهيم‌ مكه‌ راحرام‌ قرار داد. بار خدايا! به‌ آنان‌ (مردم‌ مدينه) در مد و پيمانه‌ آنها بركت‌ بده‌». «و از اهلش‌» يعني: از اهل‌ مكه‌ «هر كس‌ از آنان‌ را كه‌ به‌ خدا و روز بازپسين‌ ايمان‌دارد، از ميوه‌ها روزي‌ ده‌» نه‌ كسي‌ را كه‌ كفر ورزيده‌ است‌. اما خداوند متعال‌ به‌ابراهيم علیه السلام فرمود: «و هر كس‌ كه‌ كفر ورزد، اندكي‌ برخوردارش‌ مي‌كنم‌» از رزق‌ وروزي‌ اين‌ دنيا. يعني: مطمئنا من‌ مؤمنان‌ از اهل‌ اين‌ خانه‌ را روزي‌ مي‌بخشم، ولي‌كافران‌ را نيز روزي‌ مي‌رسانم‌ زيرا رزق‌ و روزيم‌ همانند امامت‌ و پيشوايي‌ نيست‌كه‌ فقط به‌ پارسايان‌ و مؤمنان‌ اختصاص‌ داشته‌ و به‌ ديگري‌ نرسد، بلكه‌ روزي‌ام‌هم‌ به‌ مؤمنان‌ مي‌رسد و هم‌ به‌ كفار «سپس‌ دچار عذاب‌ دوزخش‌ سازم‌» يعني: كافررا در آخرت‌ به‌گونه‌اي‌ گرفتار عذاب‌ آتش‌ مي‌گردانم‌ كه‌ راه‌ نجاتي‌ از آن‌ نداشته‌باشد «و چه‌ بد سرانجامي‌ است‌» آن‌ سرانجام‌ شومي‌ كه‌ در انتظارشان‌ است‌.

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ‏(127)

«و چون‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌ پايه‌هاي‌ خانه‌ كعبه‌ را بر افراشتند» بر زيربنا و اساس‌ثابت‌ و استواري، گفتند: «پروردگارا! از ما بپذير» اين‌ كار پاكيزه‌ را «كه‌ درحقيقت‌تويي‌ شنواي‌ دانا» دعاي‌ ما را مي‌شنوي‌ و نيتمان‌ را مي‌داني‌. رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  نيز درسي‌ و پنج‌ سالگي‌ – آن‌گاه‌ كه‌ قريش‌ خانه‌ كعبه‌ را تجديد بنا مي‌كردند – درساختن‌ خانه‌ كعبه‌ سهم‌ داشتند و همراه‌ با قريشيان‌ سنگ‌ انتقال‌ مي‌دادند. چنان‌ كه ‌اراده‌ الهي‌ بر آن‌ بود كه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار دهنده‌ «حجرالاسود» در محل‌ آن‌باشند، كه‌ اين‌ داستان‌ به‌ تفصيل‌ در كتابهاي‌ سيرت‌ آمده‌ است‌.

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (128)

همچنان‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌ عليهماالسلام‌ دعا كردند: «پروردگارا! ما را تسليم‌خود قرار ده‌» يعني: مارا بر اسلام‌ استوار و پايدار گردان، يا بر اسلام‌ ما بيفزاي‌. افزوني‌ در اسلام، به‌ افزودن‌ ايمان‌ و اعمال‌ نيكوست‌ «و از نسل‌ ما امتي‌ فرمان‌بردارخود بساز» كه‌ عبارت‌ است‌ از: امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم. بعضي‌ گفته‌اند: مراد اعرابند زيرا همانها نسل‌ و تبار ابراهيم‌ و اسماعيل‌ عليهماالسلام‌ هستند «و مناسك‌ ما را به‌ مابنما» يعني: ما را به‌ مناسك‌ حج‌ و مواضع‌ ذبح‌ قرباني‌مان‌ راهنمايي‌ فرما «و از مادرگذر كه‌ تويي‌ توبه‌پذير مهربان‌». مجاهد مي‌گويد: «ابراهيم علیه السلام دعا كرد:پروردگارا! مناسك‌ ما را به‌ ما بنما! پس‌ جبرئيل علیه السلام نزد وي‌ آمد و او را به‌ محل‌كنوني‌ خانه‌ كعبه‌ آورد و گفت: ستونهاي‌ آن‌ را برافراز. ابراهيم علیه السلام ستونهاي‌ آن‌ رابرافراشت‌ و بناي‌ آن‌ را به‌ انجام‌ رساند. سپس‌ جبرئيل علیه السلام دست‌ وي‌ را گرفته‌ و او را به‌ سوي‌ مني‌ برد و چون‌ به‌ موضع‌ جمره‌ عقبه‌ رسيدند، ناگهان‌ ديدند كه‌ ابليس‌در پاي‌ درخت‌ ايستاده‌ است، جبرئيل علیه السلام به‌ ابراهيم علیه السلام گفت: تكبير بگو و او را باسنگريزه‌ بزن‌. ابراهيم علیه السلام تكبير گفت‌ و او را به‌ هفت‌ سنگريزه‌ زد. ابليس‌ عقب‌رفت‌ تا به‌ موضع‌ جمره‌ ميانه‌ رسيد. ابراهيم علیه السلام بار ديگر او را به‌ هفت‌ سنگريزه‌ زد و تكبير گفت‌ و در موضع‌ جمره‌ سوم‌ نيز چنان‌ كرد. سپس‌ جبرئيل علیه السلام دستش‌ راگرفت‌ و او را به‌ مشعرالحرام‌ برد و گفت: اين‌ مشعرالحرام‌ است‌. آن‌گاه‌ به‌ راه‌افتادند تا او را به‌ عرفات‌ برد و گفت: آيا آنچه‌ را كه‌ به‌ تو نماياندم‌ شناختي‌؟ وسه‌بار اين‌ جمله‌ را تكرار كرد. ابراهيم علیه السلام گفت: «عرفت‌: آري‌! شناختم»‌، بدين‌جهت‌ است‌ كه‌ آن‌ را «عرفات‌» ناميدند. آن‌گاه‌ به‌ ابراهيم علیه السلام گفت: پس‌ براي‌ حج‌ندا در ده‌. ابراهيم علیه السلام پرسيد: چگونه‌ ندا در دهم‌؟ جبرئيل علیه السلام گفت: بگو، هان‌! اي‌ مردم‌! پروردگارتان‌ را اجابت‌ كنيد. ابراهيم علیه السلام ندا در داد و بندگان‌ خدا جلّ جلاله چنين‌ اجابت‌ گفتند: «لبيك، اللهم‌ لبيك‌: به‌فرمان‌ حاضريم‌ پروردگارا! به‌ فرمان‌حاضريم‌». پس‌ هر كس‌ در آن‌ روز ابراهيم علیه السلام را اجابت‌ گفته‌ است، او حتما حج ‌انجام‌ مي‌دهد.

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ ‏(129)

همچنين‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌ عليهماالسلام‌ دعا كردند: «پروردگارا! در ميان‌ آنان‌» يعني: در ميان‌ اعرابي‌ كه‌ از نسل‌ ما دو تن‌ هستند «رسولي‌ از خودشان‌ برانگيز» كه‌خداوند جلّ جلاله اين‌ دعاي‌ ايشان‌ را پذيرفت‌ و از نسل‌ ايشان‌ فرستاده‌اي‌ برانگيخت‌ كه‌حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم اند. فرستاده‌اي: «كه‌ آيات‌ تو را بر آنان‌ بخواند» يعني: دعاي‌ابراهيم علیه السلام متضمن‌ اين‌ خواسته‌ نيز بود كه‌ خداوند متعال‌ بر آن‌ پيامبر، قرآني‌ نازل‌كند كه‌ خوانده‌ شود «و به‌ آنان‌ كتاب‌ و حكمت‌ بياموزد» حكمت: شناخت‌ دين‌، فهم ‌احكام‌ آن‌ و فهم‌ شريعت‌ است‌ «و پاكيزه‌شان‌ كند» از شرك‌ و سايرگناهان‌ «كه‌ توخود عزيز» شكست‌ناپذير و «حكيمي‌» در افعال‌ و سخنان‌ خويش، پس‌ از روي‌حكمت‌ و فرزانه‌گي، هر چيز را در جايگاه‌ آن‌ قرار مي‌دهي‌. در حديث‌ شريف‌ به‌روايت‌ ابوامامه‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود؛ گفتم: يا رسول‌ الله! سرآغاز كاررسالت‌ شما چه‌ بود؟ فرمودند: «سرآغاز آن‌ دعاي‌ پدرم‌ ابراهيم‌ بود، عيسي‌ نيز به‌ بعثت‌ من‌ بشارت‌ داد و مادرم‌ (در خواب) ديد كه‌ از وي‌ نوري‌ خارج‌ شد كه ‌قصرهاي‌ شام‌ از آن‌ روشن‌ گشت‌». مراد اين‌ است‌ كه‌ اولين‌ كسي‌ كه‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  را در ميان‌ مردم‌ ياد كرد و مشهور ساخت، ابراهيم علیه السلام بود. ابن‌كثيرمي‌گويد: «مخصوص‌ گرداندن‌ سرزمين‌ شام‌ به‌ ظهور نور رسالت‌ در آن، به‌استقرار دين‌ و نبوت‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در سرزمين‌ شام‌ اشاره‌ دارد، از اين‌ جهت، شام‌ در آخرالزمان‌ دار اسلام‌ و اهل‌ آن‌ خواهد بود و در آن‌ عيسي‌بن‌مريم‌ عليهماالسلام‌ فرود خواهد آمد».

وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ ‏(130)

آن‌گاه‌ خداوند جلّ جلاله در محكوميت‌ عقيده‌ شرك‌ آلود كفار – اعم‌ از مشركان‌ واهل‌ كتاب‌ – كه‌ مخالف‌ با آيين‌ ابراهيم علیه السلام است، مي‌فرمايد: «و چه‌ كسي‌ از آيين‌ابراهيم‌ روي‌ بر مي‌تابد، مگر آن‌ كسي‌ كه‌ سبكسر باشد» يعني: فقط كسي‌ از آيين‌حنيف‌ ابراهيم‌ روي‌ بر مي‌تابد كه‌ نسبت‌ به‌ خويشتن‌ خويش‌ جاهل‌ بوده‌ و درمصلحت‌ خويش‌ نينديشد و لذا خود را به‌ نابودي‌ بكشاند «و ما او را» يعني: ابراهيم علیه السلام را «در دنيا برگزيديم‌» هنگامي‌ كه‌ او را به‌ پذيرش‌ و تبليغ‌ اسلام‌ مأموركرديم‌ «و هم‌ او، در آخرت‌ از شايستگان‌ است‌» و از نيكبختان‌؛ پس‌ كسي‌ كه‌ راه‌ وروش‌ او را فروگذاشته‌ و گمراهي‌ را انتخاب‌ نمايد، بسي‌ نابخرد و نادان‌ است‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده‌ است: عبدالله بن‌ سلام‌ دوبرادرزاده‌اش‌ به‌ نامهاي‌ سلمه‌ و مهاجر را به‌ سوي‌ اسلام‌ دعوت‌ كرد، سلمه‌ دعوت‌وي‌ را پذيرفت‌ و مسلمان‌ شد، اما مهاجر سر باز زد؛ پس‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌گرديد.

إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ ‏(131)

«هنگامي‌ كه‌ پروردگارش‌ به‌ او» يعني: به‌ ابراهيم علیه السلام «فرمود: تسليم‌ شو» يعني: به‌ دين‌ اسلام‌ چنگ‌ بزن‌ و براي‌ خداوند بزرگ، مخلص‌ و منقاد باش‌«گفت: به‌ پروردگار جهانيان‌ تسليم‌ شدم‌» و فرمان‌ پروردگارم‌ را لبيك‌ گفتم‌.

وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ (132)‏

«و» شما منحرفان‌ اهل‌ كتاب، به‌ غلط مدعي‌ آن‌ هستيد كه‌ ابراهيم علیه السلام وفرزندانش‌ يهودي‌ يا نصراني‌ بوده‌اند زيرا: «ابراهيم‌ و يعقوب‌ به‌ همان‌ سفارش‌كردند» يعني: به‌ سفارش‌ خدا جلّ جلاله در تمسك‌ به‌ آيين‌ اسلام، يا به‌ گفتن‌ كلمه: (أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ ‏) سفارش‌ كردند «فرزندان‌ خود را» يعني: يعقوب علیه السلام نيزفرزندان‌ خود را همچون‌ ابراهيم علیه السلام به‌ اين‌ راه‌ و روش‌ سفارش‌ نمود، درحالي‌كه‌ مي‌گفت: «اي‌ فرزندان‌ من‌! خداوند اين‌ دين‌ را براي‌ شما برگزيده‌است‌» يعني: دين‌اسلام‌ را، همان‌ آييني‌ را كه‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم از بارگاه‌ خدا جلّ جلاله آورده‌ «پس‌ البته‌ نبايد جز در حالت‌ مسلماني‌ بميريد» يعني: به‌ اسلام‌ چنگ‌ زنيد و از آن‌ جدا نشويد تا آن‌ كه‌چون‌ مرگتان‌ در رسد، درحالي‌ بميريد كه‌ بر دين‌ اسلام‌ پايدار هستيد. لذا مراديعقوب علیه السلام فقط اين‌ نبود كه‌ تنها در هنگام‌ مرگ‌ بر حالت‌ اسلام‌ بميرند، بلكه‌ مراد وي‌ پايداري‌ ايشان‌ بر اسلام‌ در همه‌ حالات‌ تا هنگام‌ مرگ‌ است‌ زيرا انسان‌ مي‌داندكه‌ خواهد مرد، اما نمي‌داند كه‌ چه‌ وقت‌؟.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است: يهوديان‌ به‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند؛ آيا تو نمي‌داني‌ كه‌ يعقوب‌ در روز مرگش‌ فرزندان‌ خود را به‌ يهوديت‌ سفارش‌ كرد؟ پس‌ اين‌ آيه‌ در رد اين‌ ادعاي‌ بي‌اساسشان‌ نازل‌ شد.

أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاء إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهاً وَاحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ‏(133)

آن‌گاه‌ خداوند بزرگ‌ در رد پندار يهود و نصاري‌ كه‌ به‌ ابراهيم علیه السلام و فرزندانش‌نسبت‌ يهوديت‌ يا نصرانيت‌ مي‌دهند و در رد عقيده‌ مشركان‌ كه‌ از آيين‌ توحيدي‌ابراهيم علیه السلام انحراف‌ ورزيدند، مي‌فرمايد: «آيا وقتي‌ كه‌ مرگ‌ يعقوب‌ فرا رسيد، حاضربوديد؟» يا كه‌ بر او افترا مي‌بنديد؟ حضور مرگ: حضور نشانه‌ها و مقدمات‌ آن‌است‌. آري‌! شما حاضر نبوديد، ولي‌ ما حاضر و ناظر بوديم‌ «هنگامي‌ كه‌ به‌ پسران‌خود گفت: پس‌ از مرگ‌ من‌ چه‌ كسي‌ را مي‌پرستيد؟» فرزندان‌ وي‌ در پاسخش‌«گفتند: خداي‌ تو و خداي‌ پدرانت‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌ و اسحاق‌ را كه‌ خدايي‌ يگانه‌ است، مي‌پرستيم‌» هر چند اسماعيل علیه السلام عموي‌ يعقوب علیه السلام بود، اما فرزندانش‌ او را نيز پدر ناميدند زيرا اعراب‌ عمو را نيز پدر مي‌نامند «و ما در برابر او تسليم‌ هستيم‌» بدين‌گونه‌ بود كه‌ يعقوب علیه السلام در هنگام‌ مرگ‌ از فرزندانش‌ پيمان‌ گرفت‌ كه‌ خداي‌يگانه‌ را بپرستند و با او چيزي‌ را شريك‌ نگيرند، و آنها بر اين‌ پيمان‌ اقرار كردند، پس‌ اين‌ اقرارشان‌ خود گواه‌ اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ آنان‌ موحد و مسلمان‌ بوده‌اند و يعقوب علیه السلام نيز براساس‌ اين‌ اعتراف‌ به‌ مسلمان‌ بودنشان‌ گواهي‌ داد. ابن‌كثير مي‌گويد: «ظاهرا يعقوب‌ فرزند اسحاق، در حيات‌ ابراهيم علیه السلام و ساره‌ به‌دنيا آمد».

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ‏(134)

«اين‌ امتي‌ است‌ كه‌ درگذشته‌ است‌» تلك: به‌ ابراهيم علیه السلام و فرزندانش‌ و يعقوب علیه السلام و فرزندانش‌ اشاره‌ دارد. امت: يعني: گروه‌ و جماعت‌ «دست‌آوردشان‌ براي‌خودشان‌ و دست‌آورد شما براي‌ خودتان‌ است‌ و از آنچه‌ آنان‌ مي‌كرده‌اند، شما بازخواست ‌نمي‌شويد» اين‌ هشداري‌ است‌ به‌ يهود زيرا آنان‌ با تكيه‌ بر اين‌ پندار كه‌ منسوب‌ به ‌پيشينيان‌ صالحي‌ هستند و با مغرورشدن‌ به‌ اين‌ تكيه‌گاه، از پيروي‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سرباز زدند. آري‌! يهوديان‌ بايد بدانند كه‌ دست‌آورد هر گروهي‌ به‌ خودش‌مربوط بوده‌ و كارنامه‌ پدران، هيچ‌ سودي‌ به‌ حال‌ فرزندانشان‌ ندارد و هرگز به‌دردشان‌ نخواهد خورد. اين‌ آيه‌ همچنين‌ ردي‌ است‌ بر كساني‌كه‌ به‌ عمل‌گذشتگان‌ خويش‌ اتكا كرده‌ و دل‌ خود را با چنين‌ آرزوهاي‌ باطلي‌ خوش‌ مي‌كنند.چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ نيز آمده‌است: «من‌ ابطأ به‌ عمله‌ لم‌ يسرع‌ به‌ نسبه‌: هركس‌ عملش‌ بر وي‌ كند آيد، نسبش‌ به‌ نفع‌ وي‌ شتاب‌ نمي‌كند». مراد اين‌ است‌ كه‌شما از حسنات‌ گذشتگان‌ نسبي‌ خود سودي‌ نمي‌بريد، به‌ گناهانشان‌ هم‌ مؤاخذه ‌نمي‌شويد و از اعمالشان‌ مورد بازپرسي‌ قرار نمي‌گيريد، چنان‌كه‌ آنان‌ نيز از اعمال‌شما مورد بازپرسي‌ قرار نمي‌گيرند.

وَقَالُواْ كُونُواْ هُوداً أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ‏(135)

«و گفتند: يهودي‌ يا مسيحي‌ باشيد تا هدايت‌ شويد» يعني: يهوديان‌ به‌ مسلمانان‌گفتند: يهودي‌ شويد و نصاري‌ به‌ مسلمانان‌ گفتند: مسيحي‌ شويد تا به‌ حق‌ راه‌يابيد، چنان‌كه‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ نيز آمده‌ است‌. «بگو: چنين‌ نيست، بلكه‌» هدايت ‌و رستگاري‌ در پيروي‌ از «آيين‌ ابراهيم‌ حنيف‌ است‌» حنيف: يعني: گرايش‌ يافته‌ ازتمام‌ اديان‌ باطل‌ به‌ سوي‌ دين‌ حق‌. حنيفيت‌؛ كيش‌ و آيين‌ اسلام‌ است‌ «و او ازمشركان‌ نبود» اين‌ تعريض‌ و كنايه‌گويي‌ به‌ يهود و نصاري‌ است‌. يعني: ابراهيم علیه السلام مانند شما به‌ خداي‌ عزوجل‌ مشرك‌ نبود، پس‌ چگونه‌ ادعا مي‌كنيد كه‌ او بر آيين‌يهوديت‌ يا نصرانيت‌ بوده‌ است‌؟

قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ‏(136)

خداوند متعال‌ در اين‌ آيه‌ بندگان‌ مؤمنش‌ را به‌ سوي‌ ايمان‌ تفصيلي‌ به‌ آنچه‌ كه‌ به‌ وسيله‌ حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بر ايشان‌ نازل‌ نموده‌ و به‌ ايمان‌ اجمالي‌ به‌ آنچه‌ كه‌ بر پيامبران‌ پيشين‌ نازل‌ كرده، ارشاد مي‌نمايد و از برخي‌ از پيامبران‌: به‌ اسم‌ نام ‌برده‌ و از بقيه‌ آنها به‌ اجمال‌ ياد مي‌كند: «بگوييد» اي‌ مسلمين‌! «ايمان‌ آورده‌ايم‌ به‌ خداوند». از ابي‌هريره‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: اهل‌ كتاب، تورات‌ را به‌زبان‌ عبراني‌ خوانده‌ و آن‌ را براي‌ اهل‌ اسلام‌ به‌ زبان‌ عربي‌ تفسير مي‌كردند، لذارسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  در اين‌ حديث‌ شريف‌ فرمودند: «اهل‌ كتاب‌ را نه‌ تصديق‌ كنيد و نه‌تكذيب، بلكه‌ بگوييد: به‌ خداوند و به‌ آنچه‌ نازل‌ كرده‌ ايمان‌ آورده‌ايم‌ – تا به‌آخر آيه‌». «و» نيز ايمان‌ آورده‌ايم‌ «به‌ آنچه‌ بر ما نازل‌ شده‌ و به‌ آنچه‌ بر ابراهيم‌ واسحاق‌ و يعقوب‌ و اسباط نازل‌ شده‌» اسباط: فرزندان‌ دوازده‌گانه‌ يعقوب علیه السلام هستندكه‌ هريك‌ از آنها فرزنداني‌ داشته‌ اند. «سبط» در بني‌اسرائيل‌ به‌منزله‌ «قبيله‌» درميان‌ اعراب‌ است‌ «و» ايمان‌ آورده‌ايم‌ «به‌ آنچه‌ به‌ موسي‌ و عيسي‌ و آنچه‌ به‌ همه‌پيامبران‌ از سوي‌ پروردگارشان‌ داده‌شده، ميان‌ هيچ‌يك‌ از آنان‌ فرق‌ نمي‌گذاريم‌» كه‌ به‌برخي‌ از آنها ايمان‌ آورده‌ و به‌ برخي‌ ديگر كافر گرديم، چنان‌كه‌ يهود و نصاري‌كردند، بلكه‌ ما مسلمانان‌ به‌ تمام‌ انبيا و پيامبراني‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله فرستاده‌ و به‌ همه‌كتابهايي‌ كه‌ نازل‌ نموده، ايمان‌ داريم‌ «و ما در برابر او تسليم‌ هستيم‌» و هيچ‌ ستيز وكشمكشي‌ را با او در ملكش‌ نمي‌پسنديم‌. آري‌! بر مسلمانان‌ است‌ كه‌ اين‌ حقايق‌ را اعلام‌ نمايند و ايمان‌ درست‌ و راستين‌ نيز چنين‌ ايماني‌ است‌.

فَإِنْ آمَنُواْ بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ‏(137)

«پس‌ اگر آنان‌ هم‌ به‌ آنچه‌ شما بدان‌ ايمان‌ آورده‌ايد، ايمان‌ آوردند، قطعا هدايت ‌شده‌اند» يعني: اگر اهل‌ كتاب‌ و غيرآنان‌ نيز همچون‌ شما به‌ تمام‌ كتابهاي‌خداوند جلّ جلاله و به‌ تمام‌ پيامبرانش‌ ايمان‌ آورده‌ و ميان‌ هيچ ‌يك‌ از آنان‌ فرقي‌نگذاشتند، بي‌شك‌ به‌ راه‌ حق‌ هدايت‌ شده‌اند «ولي‌ اگر روي‌ برتافتند، جز اين‌ نيست‌كه‌ در شقاق‌اند» شقاق: ستيزه‌ و عناد است‌ «و به‌زودي‌ خداوند شر آنان‌ را از تو كفايت‌ خواهد كرد» اين‌ وعده‌اي‌ از سوي‌ حق‌ تعالي‌ به‌ پيامبرش‌ مي‌باشد كه‌ يقينا كفايت‌ شر معاندان‌ ستيزنده‌ و روبرتابنده‌ از حق‌ و حقيقت‌ را خواهد كرد. بحمدالله كه‌ اين‌وعده‌ محقق‌ شد زيرا مردان‌ بني‌قريظه‌ به‌ دست‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و مؤمنان‌ به‌ قتل‌ رسيدند، بني‌نضير به‌ شام‌ تبعيد شدند و بر نصاراي‌ نجران‌ هم‌ جزيه‌ وضع‌ شد. «كه‌ او شنواست‌» به‌ آنچه‌ كه‌ مي‌گويند «داناست‌» به‌ هر كاري‌ و به‌ آنچه‌ كه‌ از كينه‌ وحسد و بغض‌ و نفرت‌ عليه‌ مسلمين‌ پنهان‌ مي‌دارند.

صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ‏(138)

«اين‌» ايمان‌ ناب‌ و تسليم‌ همه‌ جانبه‌ «رنگ‌ الله است‌» لذا خود و خانواده‌هايتان‌ را به‌ آن‌ رنگ‌ زنيد. آري‌! اسلام‌ رنگ‌ الهي‌ است‌ و همان‌گونه‌ كه‌رنگ‌ كل‌ يك‌ شي‌ء رنگ‌ آميزي‌شده‌ را دربر مي‌گيرد، همچنين‌ است‌ اسلام‌ كه‌حال‌ مسلمانان‌ متعهد را كاملا دگرگون‌ مي‌كند. پس‌ مراد از «رنگ‌ خدا» در اينجا ايمان، يا دين‌ خداي‌ عزوجل‌ است‌ كه‌ او مردم‌ را بر آن‌ سرشته‌ است‌.

گفتني‌ است‌ كه‌ اصطلاح‌ «رنگ‌ خدا» اصلا در معارضه‌ با اين‌ عمل‌ نصاري ‌به ‌كار گرفته‌ شد كه‌ فرزندان‌ خود را بعد از تولد آنها در درون‌ رنگي‌ زرد غوطه‌ داده‌ و آن‌ را غسل‌ تعميد مي‌ناميدند و سبب‌ تطهير نوزاد مي‌شناختند و چون‌ اين‌كار را انجام‌ مي‌دادند، مي‌گفتند: اكنون‌ او نصراني‌اي‌ راستين‌ گرديد. پس‌ خداي‌عزوجل‌ با اين‌ آيه‌ اين‌ عمل‌شان‌ را رد كرد. «و كيست‌ بهتر از خداوند به‌ اعتبار رنگ‌؟» يعني: آيا در عرصه‌ وجود، رنگي‌ بهتر از رنگ‌ خداي‌ حكيم‌ دانا هم‌هست‌؟ رنگ‌ ايمان‌ كه‌ خداوند متعال‌ بندگانش‌ را به‌ آن‌ مزين‌ و آراسته‌ ساخته‌ و با آن‌ از پليديهاي‌ شرك، پاك‌شان‌ مي‌گرداند؟ پس‌ بدانيد كه‌ ما مسلمانان‌ از رنگ‌ها و انگ‌هاي‌ قلابي‌ بشري‌ كه‌ دين‌ يگانه‌ خداوند متعال‌ را آلوده‌ و پارچه‌ پارچه‌ ساخته‌ و امت‌ واحده‌ را به‌ احزابي‌ متعارض‌ با هم‌ تبديل‌ مي‌كنند، پيروي‌ نمي‌كنيم‌ «و ما پرستندگان‌ او هستيم‌» به‌ اخلاص‌ و انقياد تمام، لذا راه‌ كشيشان‌ و راهبان‌ راكه‌ پيوسته‌ در دين‌ حق‌ كم‌ و افزون‌ نموده‌ حلال‌ و حرام‌ وضع‌ مي‌كنند و رنگ ‌توحيد را از نهاد و ضمير بشريت‌ پاك‌ نموده‌ رنگ‌ پليد شرك‌ را بر آن‌ مي‌آلايند، پيروي‌ نمي‌كنيم‌ و جز خداوند جلّ جلاله، پروردگاري‌ ديگر را نمي‌پرستيم‌.

قُلْ أَتُحَآجُّونَنَا فِي اللّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ ‏(139)

«بگو» اي‌ پيامبر! به‌ اهل‌ كتاب‌ «آيا درباره‌ خدا با ما بحث‌ و گفت‌وگو مي‌كنيد؟» يعني: آيا از روي‌ عناد با ما درباره‌ دين‌ خدا جلّ جلاله ستيزه‌ و جدال‌ نموده‌ و ادعا مي‌كنيد كه‌ دين‌ حق، همانا يهوديت‌ و نصرانيت‌ است‌ و لاغير؟ «حال‌ آن‌ كه‌ او پروردگار ما و پروردگار شماست‌» و ما و شما در پناه‌ پروردگاري‌ او و عبوديتمان‌برايش‌، در پيشگاهش‌ باهم‌ برابريم، پس‌ چگونه‌ ادعا مي‌كنيد كه‌ شما از ما به‌خداوند متعال‌ ذي‌ حق‌تر و سزاوارتريد؟ و باز در اين‌ باره‌ با ما بحث‌ و مشاجره‌ هم‌مي‌كنيد؟ «و ما را كردارهايمان‌ و شمارا كردارهايتان‌ است‌» و هيچ‌كس‌ از عمل‌ديگري‌ مورد پرسش‌ قرار نمي‌گيرد. آري‌! اين‌ قاعده‌ كلي‌ همه‌ اديان‌ برحق‌ است‌كه‌ مسئوليت‌ فردي‌ است، لذا شما هرگز به‌ خداي‌ عزوجل‌ از ما سزاوارتر نيستيد «و ما به‌ او اخلاص‌ مي‌ورزيم‌» آري‌! ميان‌ ما و شما اين‌ تفاوت‌ فاحش‌ وجود دارد كه ‌ما در عبادت‌ پروردگارمان‌ اهل‌ اخلاصيم، اما شما چنين‌ نيستيد و ملاك‌ برتري‌ وخصلتي‌ كه‌ صاحبش‌ را به‌ قرب‌ و فضل‌ خداي‌ سبحان‌ از ديگران‌ سزاوارترمي‌سازد، نيز همين‌ است، پس‌ چگونه‌ آنچه‌ را كه‌ ما به‌ آن‌ نسبت‌ به‌ شما سزاوارترو ذي‌ حق‌تر هستيم، براي‌ خود ادعا مي‌كنيد؟ با آن‌ كه‌ شما در شرك‌ به‌ خداي‌سبحان‌ و ادعاي‌ الوهيت‌ براي‌ غير وي‌ مستغرق‌ هستيد و ما در اخلاص‌ و عبادت‌ بي‌شائبه‌ در پيشگاه‌ الوهيت‌ وي؟

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُوداً أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ‏(140)

«يا مي‌گوييد كه‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌ و اسحاق‌ و يعقوب‌ و اسباط، يهودي‌ يا نصراني‌بوده‌اند» و بر دين‌ شما قرارداشته‌ اند؟ «بگو: شما داناتريد يا خداوند؟» يعني: خداوند جلّ جلاله به‌ ما خبر داده‌است‌ كه‌ اين‌ پيامبرانش‌ يهودي‌ و نصراني‌ نبوده‌اند، ولي‌شما ادعا مي‌كنيد كه‌ آنان‌ يهودي‌ و نصراني‌ بوده‌اند، پس‌ آيا شما داناتريد ياخداي‌ سبحان؟ «و كيست‌ ستمكارتر از آن‌ كس‌ كه‌ شهادتي‌ را كه‌ از جانب‌ خداوند بر اومقرر شده‌ است، پنهان‌ دارد؟» قطعا كسي‌ از چنين‌ انساني‌ ستمكارتر نيست‌. هدف‌؛ نكوهش‌ اهل‌ كتاب‌ بر اين‌ امر است‌ كه‌ آنان‌ به‌ خوبي‌ از اين‌ حقيقت‌ كه‌ اين‌ جمع‌انبيا علیهم السلام يهودي‌ و نصراني‌ نبوده‌ بلكه‌ بر آيين‌ اسلام‌ بوده‌اند، آگاهند، اما با پنهان‌ساختن‌ اين‌ گواهي، بلكه‌ حتي‌ با ادعايي‌ كاملا مخالف‌ با آن، بر خود ستم‌نموده‌اند. قتاده‌ مي‌گويد: «اين‌ گروه‌ ستمكار، اهل‌ كتاب‌ هستند كه‌ اسلام‌ راكتمان‌ كردند – درحالي‌كه‌ مي‌دانند اسلام‌ دين‌ خدا جلّ جلاله است‌ – و به‌ يهوديت‌ ونصرانيت‌ چنگ‌ زده‌ و رسالت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم را كتمان‌ كردند، درحالي‌كه‌ مي‌دانند اورسول‌ برحق‌ خداوند جلّ جلاله است‌». «و خدا از آنچه‌ مي‌كنيد، غافل‌ نيست‌» و در برابراين‌ ستم‌ ننگين‌ از عذابتان‌ دست‌ برنخواهد داشت‌. ابوحيان‌ مي‌گويد: «اين‌ جمله ‌در قرآن‌ كريم‌ نمي‌آيد، مگر به‌ دنبال‌ ارتكاب‌ معصيتي، پس‌ اين‌ جمله، دربرگيرنده‌ وعيد و تهديد آنهاست‌».

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏(141)

«اين‌ امتي‌ است‌ كه‌ درگذشته‌ است، براي‌ آنان‌ است‌ آنچه‌ به‌دست‌ آورده‌اند و براي ‌شماست‌ آنچه‌ به‌دست‌ آورده‌ايد و شما از آنچه‌ آنان‌ مي‌كرده‌اند، بازخواست‌ نمي‌شويد» و هيچ‌كس‌ از عمل‌ ديگري‌ مورد بازپرسي‌ قرار نگرفته‌ بلكه‌ فقط از عمل‌ خودش‌ مورد پرسش‌ قرار مي‌گيرد. چنان‌كه‌ گفتيم، اصل‌ مسؤوليت‌ شخصي‌ يا فردي، قاعده‌ كلي‌ اديان‌ الهي‌ است، به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ حتي‌ اين‌ گروه‌ انبيا علیهم السلام نيز باوجود پيشوايي‌ و فضل‌ خويش، در برابر عمل‌ و كاركردشان‌ پاداش‌ داده‌ مي‌شوند، پس‌ مردم‌ ديگر سزاوارتر به‌ آن‌ هستند كه‌ با آنان‌ برابر اعمالشان‌ رفتار شود.

سَيَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُواْ عَلَيْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ‏(142)

بخاري‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ از براء رضی الله عنه روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: چون‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ مدينه‌ هجرت‌ كردند، به‌ فرمان‌ خداوند متعال‌ شانزده‌ ياهفده‌ماه‌ به‌ سوي‌ بيت‌المقدس‌ نماز مي‌گزاردند، اما در عين‌ حال‌ مشتاق‌ آن‌ بودندكه‌ به‌ سوي‌ كعبه‌ نماز بگزارند، پس‌ خداوند جلّ جلاله نازل‌ فرمود: (قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء…) (ما گردانيدن‌ رويت‌ به‌ سوي‌ آسمان‌ را نيك‌ مي‌بينيم‌… ) «بقره‌ / 144».

به‌ اين‌ ترتيب، خداوند متعال‌ به‌ تغيير قبله‌ از بيت‌المقدس‌ به‌ سوي‌ كعبه‌ دستورداد، پس‌ بي‌خردان، يعني‌ يهوديان‌ گفتند: (وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُواْ عَلَيْهَا…) (چه‌ چيز آنان‌ را از قبله‌ خودشان‌ برگردانيد؟)، خداوند متعال‌ در پاسخ‌آنان‌ فرمود: (قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ) (بگو: مشرق‌ و مغرب‌ از آن‌ خداست‌)…

پس‌ اين‌ آيات‌ پايه‌گذار قضيه‌ تغيير قبله‌ است‌.

«به‌زودي‌ سفيهان‌ خواهند گفت‌» اين‌ اخباري‌ از سوي‌ خداي‌ سبحان‌ به‌پيامبرش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و مؤمنان‌ در باره‌ اين‌ موضوع‌ است‌ كه: در هنگام‌ تغيير قبله‌ ازبيت‌المقدس‌ به‌سوي‌ كعبه، مردم‌ كم‌خرد و سبك‌مغز – از يهوديان‌ و منافقان‌ – اين‌سخن‌ را كه‌ مي‌آيد، به‌زودي‌ خواهند گفت‌. سفهاء: كم‌خردان‌ سبك‌ عقل‌اند و سفاهت: اضطراب‌ در رأي‌ و انديشه، يا اخلاق‌ است‌. مراد از سفها دراينجا، منكران‌ تغيير قبله، اعم‌ از يهود، مشركان‌ و منافقانند. آري‌! بي‌خردان‌خواهند گفت: «چه‌ چيز آنان‌ را از قبله‌اي‌ كه‌ بر آن‌ بودند؟» يعني: از بيت‌المقدس «روي‌ گردان‌ كرد» به‌سوي‌ كعبه‌؟ يعني: مسلمانان‌ را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ چندي‌ به‌ اين‌طرف‌ روي‌ مي‌آورند و باز به‌ سويي‌ ديگر؟ خداي‌ سبحان‌ در پاسخ‌ آنها فرمود: «بگو: مشرق‌ و مغرب‌ از آن‌ خداست‌» پس‌ اين‌ در حوزه‌ فرمانروايي‌ اوست‌ كه‌ به‌ هرسمت‌ و جهتي‌ كه‌ بخواهد، فرمان‌ روي‌آوردن‌ بدهد «هركه‌ را بخواهد، به‌ راه‌راست‌ هدايت‌ مي‌كند» اين‌ تعبير، اعلام‌ كننده‌ اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ تغيير قبله‌به‌ سوي‌ كعبه، هدايت‌ و رهنموني‌اي‌ از سوي‌ خداوند جلّ جلاله براي‌ پيامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم و امت‌ايشان‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عايشه‌ رضي‌الله عنها آمده‌ است‌ كه‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  درباره‌ اهل‌ كتاب‌ فرمودند: «آنان‌ با ما در هيچ‌ چيز به‌ اندازه‌ حسدورزيدنشان‌ (در سه‌ چيز ذيل) با ما حسد نمي‌ورزند:

1- حسد ورزيدنشان‌ بر روز جمعه، روزي‌ كه‌ خداوند متعال‌ ما را به‌ آن‌ رهنمون‌شد ولي‌ آنها از آن‌ گمراه‌ گشتند.

2- بر قبله‌، كه‌ خداوند متعال‌ ما را به‌ آن‌ رهنمون‌ شد و آنان‌ از آن‌ گمراه‌ شدند.

3- بر آمين‌ گفتن‌ ما پشت‌ سر امام‌». يعني: اين‌ سه‌ چيز حسد برانگيزترين‌ امور عليه‌ ما است‌.

وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ‏(143)

«و همچنين‌ شما را امتي‌ وسط گردانيديم‌» وسط در لغت: ميانه‌ يا مركز دايره‌ يك‌چيز است، سپس‌ براي‌ صفات‌ پسنديده‌ عاريت‌ گرفته‌ شد زيرا هر صفت‌ پسنديده‌اي‌ در ميانه‌ افراط و تفريط قرار دارد. پس‌ وسط يعني‌ برگزيده‌ و بهتر، يا ميانه‌ رو. ابن‌كثير در اينجا معناي‌ «برگزيده‌ و بهتر» را براي‌ «وسط» ياد كرده‌ و مي‌گويد: «از آنجا كه‌ خداوند متعال‌ اين‌ امت‌ را، امت‌ برگزيده‌ گردانيد، آن‌ را به‌ كامل‌ترين‌ شريعتها و استوارترين‌ برنامه‌ها و روشن‌ترين‌ روشها مخصوص‌ ساخت‌؛ چنان‌كه‌مي‌فرمايد: (وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ…) (او شما را برگزيد و در دين‌ هيچ‌ دشواريي‌ بر شما قرار نداد، اين‌ دين‌، آيين‌ پدرتان‌ ابراهيم‌ است‌… ). آري‌! شما در همه‌ امور دين‌ و دنيا، بهترين‌ امتها و ميانه‌روترين‌ آنها بوده‌ و از هرگونه‌ افراط و تفريط به‌ دور هستيد؛ نه‌ مانند يهود ومشركان‌ مادي‌گرا هستيد و نه‌ مانند برخي‌ از مسيحيان، روحاني‌ محض، بلكه‌ شماحق‌ جسم‌ و روح‌ – هر دو – را ادا كرده‌ و با فطرت‌ انساني‌ هم‌آوا مي‌باشيد «تا برمردم‌ گواه‌ باشيد» يعني: شما را امت‌ وسط گردانيديم‌ تا در روز قيامت‌ براي‌ انبياي ‌الهي‌ عليه‌ امتهايشان‌ گواهي‌ بدهيد كه: ايشان‌ قطعا پيام‌ خدا جلّ جلاله را كه‌ مأمور تبليغ‌ آن ‌براي‌ امتهايشان‌ بوده‌اند، به‌ آنها رسانده‌اند «و پيامبر بر شما گواه‌ باشد» يعني: پيامبرخاتم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم براي‌ شما گواهي‌دهد كه‌ پيام‌ الهي‌ را به‌ شما ابلاغ‌ كرده‌است‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «نوح‌ در روز قيامت‌فراخوانده‌ مي‌شود، پس‌ به‌ وي‌ گفته‌ مي‌شود: آيا پيام‌ الهي‌ را ابلاغ‌ كرده‌اي‌؟ مي‌گويد: آري‌! آن‌گاه‌ قومش‌ فرا خوانده‌ مي‌شوند و به‌ آنان‌ گفته‌ مي‌شود: آيانوح‌ پيام‌ حق‌ را به‌ شما رساند؟ مي‌گويند: نزد ما هيچ‌ هشداردهنده‌اي‌ نيامده‌ است، نزد ما هيچ‌كسي‌ نيامده‌ است‌! آن‌گاه‌ به‌ نوح‌ گفته‌ مي‌شود: چه‌كسي‌ براي‌ توگواهي‌ مي‌دهد؟ مي‌گويد: محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و امتش‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «أنا وأمتي‌ يوم‌ القيامة‌ على‌ كوم‌ مشرفين‌ على ‌الخلائق، ما من ‌الناس‌ أحد إلا ود أنه‌ منا، وما من‌ نبي‌ كذبه‌ قومه‌ إلا ونحن‌ نشهد أنه‌ قد بلَّغ‌ رسالة‌ ربه‌ عزوجل‌: من‌ و امتم‌ روز قيامت‌ بر تپه‌اي‌ بلند و مشرف‌ بر خلايق‌قرار داريم، هيچ‌يك‌ از مردم‌ نيست‌ مگر اين‌ كه‌ آرزو مي‌كند كه‌ كاش‌ او هم‌ ازجمله‌ ما بود، و هيچ‌ پيامبري‌ نيست‌ كه‌ قومش‌ او را تكذيب‌ كرده‌باشند، مگراين‌ كه‌ ما گواهي‌ مي‌دهيم‌ كه‌ او پيام‌ پروردگار خويش‌ را به‌ آنان‌ رسانده‌ است‌». «و قبله‌اي‌ را كه‌ بر آن‌ بودي‌» يعني: بيت‌المقدس‌ را «مقرر نكرديم، مگر براي‌ آن‌ كه‌كسي‌ را كه‌ از پيامبر پيروي‌ مي‌كند، از آن‌كس‌ كه‌ از عقيده‌ خود برمي‌گردد، معلوم‌ بداريم‌» يعني: بيت‌المقدس‌ را قبله‌ شما نگردانيديم‌ مگر براي‌ اين‌ كه‌ شما را بيازماييم‌ تا چون‌ آن‌ را به‌ سوي‌ كعبه‌ برمي‌گردانيم، مؤمن‌ پيرو را از مرتد كافر و منافق‌، درعينيت‌ امر باز شناسيم‌. «هرچند اين‌ كار، جز بر كساني‌ كه‌ خدا هدايتشان‌ كرده، سخت‌گران‌ مي‌آيد» يعني: قضيه‌ تحويل‌ قبله، موضوع‌ دشواري‌ است‌ كه‌ ايمان‌ به‌ آن‌ جز بر راهيافتگان‌ به‌ راه‌ حق‌ كه‌ سينه‌هايشان‌ به‌ تصديق‌ تو گشاده‌ شده، سخت‌ گران‌مي‌آيد «و خداوند هرگز ايمان‌ شما را» يعني: نماز شما را به‌ سوي‌ بيت‌المقدس ‌«ضايع‌ نمي‌گرداند».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: اين‌ آيه‌ درباره‌ مسلماناني‌ نازل‌ شد كه‌ تا هنگام ‌مرگشان‌ بر قبله‌ بيت‌المقدس‌ نماز مي‌خواندند، لذا حق‌ تعالي‌ به‌ مسلمانان‌ اطمينان‌ مي‌دهد كه‌ نمازهايشان‌ پذيرفته‌ است‌. به‌ قولي: مراد از اين‌ جمله‌ كه: (ايمان‌ شمارا ضايع‌ نمي‌گرداند)، پايدارساختن‌ مؤمنان‌ بر ايمانشان‌ در هنگام‌ تغيير قبله‌ و نيفگندنشان‌ در شك‌ و ترديد در اين‌ باره‌ است، كه‌ چون‌ شكاكان‌ و ترديد مشربان‌ديگر، راه‌ ترديد و تحير را دنبال‌ نكنند «به‌راستي‌ كه‌ خداوند نسبت‌ به‌ مردم‌ رئوف‌ ومهربان‌ است‌» رئوف: كسي‌ است‌ كه‌ رأفتي‌ بسيار دارد، رأفت: از بين‌بردن‌ زيان‌ وناخوشي‌ است، اما رحمت‌ عام‌تر است‌ زيرا هم‌ شامل‌ دفع‌ ضرر مي‌شود و هم‌رساندن‌ خير و نيكي‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  زني‌ از اسيران‌ را ديدند كه‌ ميان‌ او و كودكش‌ جدايي‌ افتاده‌ بود، پس‌ او در ميان‌ اسيران‌ مي‌گشت‌ و هرگاه‌ كودكي‌ ازاسيران‌ را مي‌يافت‌ او را به‌ آغوش‌گرفته‌ و به‌ سينه‌اش‌ مي‌چسباند و بازمي‌گشت‌ تاكودكش‌ را بيابد و چون‌ او را يافت، محكم‌ به‌ آغوشش‌ گرفته‌ پستان‌ خود را به‌دهانش‌ گذاشت‌. در اين‌ هنگام‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «آيا فكر مي‌كنيد كه‌ اين‌زن‌ فرزندش‌ را در آتش‌ خواهد افگند در حالي‌ كه‌ قادر است‌ تا او را نيفگند؟» گفتند: خير يا رسول‌ الله! فرمودند: «به‌ خدا سوگند كه‌ خداوند متعال‌ به‌ بندگان‌ خود از اين‌ زن‌ نسبت‌ به‌ فرزندش‌ مهربانتر است‌».

قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (144)

«ما گردانيدن‌ رويت‌ در» نگريستن‌ به‌ سوي‌ «آسمان‌ را نيك‌ مي‌بينيم‌» كه‌ به‌ شوق ‌و انتظار فرود آمدن‌ فرمان‌ تغيير قبله، گاه‌گاه‌ به‌سوي‌ آسمان‌ مي‌نگري‌. (تقلب‌وجهك): گاه‌گاه‌ نگريستن‌ تو را به‌ سوي‌ آسمان‌. «اينك‌ روي‌ تو را به‌ سوي‌ قبله‌اي‌ مي‌گردانيم‌ كه‌ از آن‌ خشنود هستي‌» يعني: آن‌ را دوست‌ مي‌داري‌ و به‌ سوي‌ آن ‌مشتاق‌ هستي‌ «پس‌ به‌ سوي‌ مسجدالحرام‌ روي‌ آور» يعني: در نمازت‌ به‌ سمت‌ وسوي‌ مسجدالحرام‌ روي‌آور. كعبه، مسجدالحرام‌ ناميده‌ شد تا اشاره‌اي‌ باشد به‌ اين‌ كه‌ بر شخصي‌ كه‌ دور از كعبه‌ است، روآوردن‌ به‌ جهت‌ و سمت‌ كعبه‌ واجب‌است، نه‌ به‌ سوي‌ عين‌ كعبه‌ زيرا روي‌آوردن‌ به‌ عين‌ كعبه‌ براي‌ شخصي‌ كه‌ از آن‌دور است، متعذر و مشكل‌ مي‌باشد «و هرجا بوديد» يعني: در هرجايي‌ از زمين‌ كه‌بوديد «روي‌ خود را به‌ سوي‌ آن‌» يعني: به‌ سوي‌ مسجدالحرام‌ «بگردانيد و درحقيقت ‌اهل‌ كتاب‌ نيك‌ مي‌دانند كه‌ اين‌» تغيير قبله‌ از بيت‌ المقدس‌ به‌ سوي‌ كعبه‌ «حقي‌ است‌از جانب‌ پروردگارشان‌» و به‌ فرمان‌ خدا جلّ جلاله انجام‌ گرفته‌ است‌ «و خدا از آنچه ‌مي‌كنند» با برانگيختن‌ شبهه‌ها و ترويج‌ فتنه‌ها «غافل‌ نيست‌» و به‌ زودي‌ آنان‌ را در برابر آن‌ مجازات‌ خواهد كرد. آگاهي‌ اهل‌ كتاب‌ از تغيير قبله‌ مسلمانان‌؛ يا ازجهت‌ ابلاغ‌ انبيايشان‌ به‌ آنان‌ بود، يا اين‌ موضوع‌ را در كتب‌ آسماني‌ خوديافته‌اند.

در بخاري‌ و مسلم‌ از براء رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درآغاز هجرت‌ به‌ مدينه، به‌ فرمان‌ الهي‌ شانزده‌ يا هفده‌ ماه‌ به‌ سوي‌ بيت‌المقدس‌ نمازمي‌گزاردند، اما بسيار مشتاق‌ آن‌ بودند كه‌ كعبه‌ قبله‌شان‌ باشد و بدين‌ سبب‌ فرمان‌تغيير قبله‌ نازل‌ شد. يادآور مي‌شويم‌؛ اولين‌ نمازي‌ كه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ سوي‌كعبه‌ خواندند، نماز عصر بود، و مردي‌ از آنان‌ كه‌ باپيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اين‌ نماز را درجماعت‌ خوانده‌ بود، از مسجد بيرون‌ آمد و در يكي‌ از مساجد ديگر بر نمازگزاراني‌ گذشت‌ كه‌ درحال‌ ركوع‌ بودند، پس‌ گفت: شهادت‌ مي‌دهم‌ به‌خدا جلّ جلاله كه‌ با رسول‌ وي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ سوي‌ كعبه‌ نماز گزارده‌ام‌. در اين‌ هنگام‌ آنها همچنان‌كه‌ درحال‌ نماز بودند، به‌ سوي‌ كعبه‌ چرخيدند». ابن‌كثير مي‌گويد: «اينان‌نمازگزاران‌ مسجد قبا بودند و آن‌ نماز؛ نماز بامداد بود». هم‌او به‌ نقل‌ از مفسران ‌مي‌گويد: «حكم‌ تغيير قبله‌ در حالي‌ بر رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  نازل‌ شد كه‌ ايشان‌ دو ركعت ‌از نماز ظهر را خوانده‌ بودند و ماجراي‌ آمدن‌ يكي‌ از نمازگزاران‌ و خبر دادن‌ به‌ديگران، در مسجد بني‌سلمه‌ رخ‌ داد، بدين‌ جهت‌، اين‌ مسجد به‌نام‌ مسجد قبلتين ‌ناميده‌ شد». در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «كعبه، قبله‌ اهل‌ مسجدالحرام‌ است، مسجدالحرام‌ قبله‌ اهل‌ حرم‌، و حرم‌قبله‌ اهل‌ زمين‌ از امتم‌ در مشرقها و مغربهاي‌ آن‌». مفسران‌ گفته‌ اند: اشتياق‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در روي‌ آوردن‌ به‌ سوي‌ كعبه‌ سه‌ دليل‌ داشت:

1- كعبه، قبله‌ پدرشان‌ ابراهيم علیه السلام بود.

2- اعراب‌ به‌ لحاظ تعلق‌ روحي‌اي‌ كه‌ به‌ كعبه‌ داشتند، با تحويل‌ قبله‌ به‌ سوي‌ آن، انگيزه‌ بيشتري‌ براي‌ ايمان‌آوردن‌ پيدا مي‌كردند.

3- يهوديان‌ مي‌گفتند: محمد با ما مخالفت‌ مي‌كند، اما از قبله‌ ما پيروي‌مي‌نمايد، لذا رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  دوست‌ داشتند كه‌ زمينه‌ اين‌ طعنه‌ يهود هم‌ از ميان ‌برود.

علما دربيان‌ احكام‌ قبله‌ گفته‌ اند: فقها اتفاق‌ نظر دارند بر اين‌ كه‌ روي‌آوردن‌ به ‌قبله، شرط صحت‌ نماز است، مگر در حالت‌ خوف‌ يا اضطراب، يا در نماز نافله ‌سوار بر مركب‌ (حيوان، كشتي‌ يا هواپيما ) زيرا قبله‌ در حالت‌ خوف، همان‌ جهتي ‌است‌ كه‌ امنيت‌ در آن‌ وجود داشته‌ باشد و قبله‌ بربالاي‌ مركب‌ نيز همان‌ جهتي ‌است‌ كه‌ مركب‌ به‌ آن‌ روي‌ آورد. همچنين‌ علما اتفاق‌ نظر دارند بر اين‌ كه: كعبه ‌قبله‌ همه‌ افق‌هاست‌ و نمازگزاري‌ كه‌ در كعبه‌ حضور دارد و آن‌ را مشاهده‌ مي‌كند، روي‌آوردن‌ به‌ عين‌ آن‌ بر وي‌ فرض‌ است‌. همچنين‌ ايشان‌ اجماع‌ دارند بر اين‌ كه: نمازگزاراني‌ كه‌ از كعبه‌ دورند، بايد به‌ جهت‌ و سمت‌ آن‌ روي‌ آورند.

وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ وَمَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذَاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ ‏(145)

«و اگر هرگونه‌ آيه‌اي‌ براي‌ اهل‌ كتاب‌ بياوري، از قبله‌ تو پيروي‌ نمي‌كنند» يعني: هيچ‌برهان‌ و حجت‌ و معجزه‌اي‌ در آنان‌ تأثير نمي‌گذارد و به‌ حق‌ بازنمي‌گردند، هرچندهمه‌گونه‌ برهان‌ و حجت‌ هم‌ به‌ آنان‌ ارائه‌ شود زيرا آنان‌ پيروي‌ از حق‌ را به‌ سبب‌آن‌ ترك‌ نكرده‌اند كه‌ دليلي‌ داشته‌اند يا شبهه‌اي‌ بر آنان‌ روي‌ نموده‌ است، بلكه‌ترك‌ حق‌ از سوي‌ آنان، جز تمرد و عناد هيچ‌ انگيزه‌ ديگري‌ نداشته‌ و ندارد.آري‌! آنان‌ نيك‌ مي‌دانند كه‌ برحق‌ نيستند، پس‌ هر كس‌ در چنين‌ وضع‌ وحالي‌قرارداشته‌ باشد، بي‌گمان‌ از معجزه‌ و برهان‌ نفعي‌ نمي‌برد «و تو» نيز «پيرو قبله ‌آنان‌ نيستي‌» تصريح‌ بر اين‌ امر، به‌ منظور دفع‌ طمع‌ اهل‌ كتاب‌ و قطع‌ اميدشان‌ ازبازگشت‌ مجدد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ قبله‌ سابق‌ است‌ «و خود آنان‌ پيرو قبله‌ يك‌ديگرنيستند» بدان‌ جهت‌ كه‌ يهود در نماز خود به‌ سوي‌ بيت‌المقدس‌ روي ‌مي‌آورند و نصاري‌ به‌ سوي‌ طلوعگاه‌ خورشيد «و اگر پس‌ از علمي‌ كه‌ بر تو آمده‌است، از هوسهاي‌ آنان‌» يعني: از قبله‌ آنان‌ «پيروي‌ كني‌» قبله‌ آنان، هوي‌ وهوسشان‌ تلقي‌ شد زيرا بعد از صدور امر روي‌آوردن‌ به‌ سوي‌ كعبه، پيروي‌ از اين‌حكم‌ بر آنان‌ نيز لازم‌ گرديد، لذا باقي‌ماندنشان‌ بر قبله‌ ديگري‌ غير از كعبه، چيزديگري‌ جز پيروي‌ از هوي‌ و هوس‌ نيست‌ و اگر تو از هوي‌ و هوسهاي‌ آنان‌ پيروي‌كني‌ «در آن‌ صورت‌ از ستمكاران‌ خواهي‌ بود». اين‌ خطاب‌ هرچند متوجه‌رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است، اما مراد از آن، برخي‌ از امت‌ ايشان‌ مي‌باشند زيرارسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  از ستم‌ و گناه‌ معصومند. دليل‌ اين‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  مورد اين‌خطاب‌ قرار گرفته‌اند، بزرگ‌ساختن‌ شأن‌ قبله‌ و نيز وجود اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌قرآن‌ بر ايشان‌ نازل‌ مي‌شود، پس‌ طبيعي‌ است‌ كه‌ ايشان‌ مخاطب‌ آن‌ باشند.

الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (146)

«كساني‌ كه‌ به‌ آنان‌ كتاب‌ داده‌ايم، او را» يعني: محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و نبوتش‌ را «مي‌شناسند، همان‌گونه‌ كه‌ فرزندانشان‌ را مي‌شناسند» و بيشترين‌ شناخت‌ نسبت‌ به‌ انسان‌ را پدر و مادر وي‌ دارند زيرا فرزند از همان‌ كوچكي‌ تا بزرگسالي‌ زير نظر ورعايت‌ آنان‌ است‌ «و مسلما گروهي‌ از آنان، ديده‌ و دانسته‌ حق‌ را پنهان‌ مي‌دارند» آنان‌ دانشمندان‌ گمراه‌ اهل‌ كتابند كه‌ به‌ اوصاف‌ پيامبر آخرالزمان‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آشنايي‌دارند، نه‌ آن‌ گروهي‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند؛ چون‌ عبدالله بن‌ سلام‌ و يارانش‌.

الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ‏(147)

«حق‌ از جانب‌ پروردگار توست‌» يعني: حق‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ از سوي‌پروردگارت‌ نازل‌ شده‌است، نه‌ آنچه‌ كه‌ اهل‌ كتاب‌ به‌ تو خبر داده‌اند «پس‌ هرگزاز ترديدكنندگان‌ نباش‌» لذا هنگامي‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ پيامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم را از شك‌ وترديد در امر قبله‌ و غيرآن‌ نهي‌ مي‌كند، ديگران‌ به‌ پرهيز از اين‌ شك‌ و دودلي ‌سزاوارترند. يا خطاب‌ متوجه‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ اما مراد از آن، امت‌ ايشانند.

وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏(148)

«و براي‌ هركسي‌ جهتي‌ است‌ كه‌ او روي‌ خود را به‌ سوي‌ آن‌ مي‌گرداند» يعني: براي‌اهل‌ هر ديني‌ – به‌ حق‌ يا به‌ باطل‌ – قبله‌اي‌ است‌. يا مراد اين‌ است: اي‌ امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! براي‌ هريك‌ از شما قبله‌اي‌ است‌ كه‌ بدان‌ روي‌ مي‌آوريد؛ از شرق‌ ياغرب، يا جنوب‌ يا شمال‌ زيرا قبله‌ نسبت‌ به‌ اماكن‌ مختلف، اختلاف‌ پيدا مي‌كند «پس‌ در كارهاي‌ نيك‌ بر يك‌ديگر پيشي‌ گيريد» يعني: به‌ سوي‌ آنچه‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله به‌ شما امر نموده‌ است‌ بشتابيد؛ از روآوردن‌ به‌ سوي‌ مسجدالحرام‌ و رو آوردن ‌به‌سوي‌ هرچيزي‌ كه‌ مي‌تواند از مصاديق‌ خير به‌شمار آيد و به‌ سوي‌ اداي‌ نماز در اول‌ وقت‌ آن‌ بشتابيد «هرجا كه‌ باشيد، خداوند همگي‌ شما را گرد مي‌آورد» براي ‌مكافات‌ و مجازات‌ روز قيامت، چنان‌كه‌ نماز شما در جهتهاي‌ مختلف‌ را از چنان ‌نظم‌ و سياقي‌ برخوردار گردانيد كه‌ گويا همه‌ آنها به‌ سوي‌ جهت‌ واحدي‌ است‌ «درحقيقت‌ خدا بر همه‌ چيز تواناست‌» از جمله‌، بر گردآوردنتان‌ در روز قيامت.‌

وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ‏(149)

«و از هر جا بيرون‌ آمدي، روي‌ خود را به‌ سوي‌ مسجدالحرام‌ بگردان‌» مسجدالحرام: مسجدي‌ است‌ كه‌ به‌ كعبه‌ احاطه‌ دارد و مساحت‌ آن‌ در توسعه‌جديد از (27) هزار متر، به‌ (180) هزار متر مربع‌ گسترش‌ يافته‌ است‌. خاطرنشان‌مي‌شود كه‌ نام‌ «مسجدالحرام‌» در قرآن‌ كريم‌ پانزده‌بار آمده‌ است‌ «و البته‌ اين‌» فرمان‌ «حق‌ است‌ و از جانب‌ پروردگار توست‌ و خداوند از آنچه‌ مي‌كنيد، غافل‌ نيست‌» پس‌ شما را در برابر اعمالتان‌ جزا مي‌دهد.

وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ‏(150)

«و از هرجا بيرون‌ آمدي‌» در سفرها، يعني: هر جا كه‌ بودي‌؛ در خشكي‌ يا دريا «روي‌ خود را به‌ سمت‌ مسجدالحرام‌ بگردان‌» تكرار امر، به‌ منظور اهتمام‌ و عنايت ‌به‌ شأن‌ قبله‌ است‌ «و هرجا كه‌ بوديد» اي‌ جماعتهاي‌ مسلمين‌! در ساير نقاط زمين‌، در مدينه‌ منوره‌ و در ساير مساجد بجز مسجدالحرام‌، «رويهاي‌ خود را به‌ سوي‌ آن‌» يعني: به‌ سمت‌ كعبه‌ «بگردانيد» اگر رو آوردن‌ به‌ سوي‌ عين‌ كعبه‌ مقدور نبود «تامردم‌ را بر شما حجتي‌ نباشد» يعني: تا يهوديان‌ عليه‌ شما حجت‌ و بهانه‌اي‌ نداشته ‌باشند زيرا يهوديان‌ مي‌گفتند: محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در قبله‌ ما با ما موافقت‌ و همراهي‌ مي‌كند و نزديك‌ است‌ كه‌ در دين‌ ما نيز با ما موافقت‌ و همراهي‌ نمايد. حجت: به‌ معناي‌محاججه، يعني‌ مخاصمه‌ و مجادله‌ است‌. خداوند جلّ جلاله آن‌ را حجت‌ ناميد و سپس‌ به‌فساد آن‌ حكم‌ كرد؛ چرا كه‌ از ظالمي‌ سرزده‌ بود، بدين‌ جهت‌ فرمود: «غير ازستمگرانشان‌» و آنان‌ مشركان‌ عربند كه‌ به‌ زودي‌ بر شما احتجاج‌ خواهند ورزيد وخواهند گفت: همانا محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در دين‌ خود متحير گشته‌، و به‌ قبله‌ ما روي ‌بازنگردانيد، مگر به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ ما از او راه‌ يافته‌تريم‌ و چنان‌ كه‌ به‌ قبله‌ ما بر گشت، به‌زودي‌ به‌ دين‌ ما نيز برخواهدگشت‌.

اما قتاده‌ مي‌گويد: «مراد از ستمگران‌، اهل‌ كتابند كه‌ چون‌ خداوند جلّ جلاله پيامبرش‌ را به‌ سوي‌ كعبه‌ برگرداند، گفتند: اين‌ مرد به‌ سوي‌ خانه‌ پدري‌ و دين‌قومش‌ مشتاق‌ گشت‌. و غير اين‌ از سخناني‌ كه‌ جز از بت‌پرست‌ يا يهودي‌ يامنافقي، شنيده‌ نمي‌شود». «پس، از آنان‌ نترسيد» يعني: از طعنه‌ها و ايرادهاي‌آنان‌ نترسيد زيرا اين‌ طعنه‌ها و جدالها، ناروا و بي‌حاصل‌ است‌ و به‌ شما زياني‌نمي‌رساند «و از من‌ بترسيد» زيرا من‌ سزاوار آن‌ هستم‌ كه‌ از من‌ پروا داشته‌ باشيد «و تا نعمت‌ خود را بر شما كامل‌ گردانم‌» يعني: قبله‌ و جهت‌ روي‌نمودن‌ به‌ سوي‌خويش‌ را به‌ اين‌ خاطر به‌ شما شناساندم‌ تا نعمت‌ خود را بر شما تمام‌ گردانم‌. آري‌! هدايت‌ به‌ سوي‌ قبله، اتمام‌ نعمت‌ است‌ زيرا موجب‌ آن‌ مي‌شود تا شريعت ‌شما مستقل‌ و كامل‌ گردد «و تا هدايت‌ شويد» به‌ سوي‌ حقي‌ كه‌ ديگران‌ از آن‌ به‌بيراهه‌ رفته‌اند. به‌همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ اين‌ امت، شريف‌ترين‌ و برترين‌ امتهاست‌.

كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ ‏(151)

آري‌! نعمت‌ قبله‌ را برشما ارزاني‌ داشتيم‌؛ «همچنان‌كه‌ پيامبري‌ از خودتان‌ را به‌ميان‌ شما فرستاديم‌» يعني: نعمت‌ قبله، همانند نعمت‌ رسالت‌ است‌. بعضي‌گفته‌اند: معناي‌ كلام‌ بنا بر تقديم‌ و تأخير مي‌باشد، يعني: پس‌ مرا ياد كنيد (آيه‌152)، چنان‌كه‌ پيامبري‌ از خودتان‌ را به‌ميان‌ شما فرستادم‌؛ «كه‌ آيات‌ ما را بر شما مي‌خواند و شما را پاك‌ مي‌گرداند» از اخلاق‌ پست‌، اعمال‌ جاهليت‌ و پليدي‌ نفسها، وشمارا از تاريكي‌ها به‌ سوي‌ نور مي‌برد «و به‌ شما كتاب‌ و حكمت‌ مي‌آموزد» حكمت: سنت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ «و آنچه‌ را نمي‌دانستيد، به‌ شما مي‌آموزد» زيرا مسلمانان ‌در عصر جاهليت‌ نادان‌ و جاهل‌ بودند، پس‌ به‌ بركت‌ رسالت‌ و به‌ يمن‌ پيامبري‌ آن‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، از آن‌ حالت‌ جهل‌ و ناداني‌ بيرون‌ آمده‌ و حال‌ اوليا و اخلاق‌ وسجاياي‌ علما را پيدا كردند و داناترين‌ و پاكدل‌ترين‌ مردم‌ گشتند.

فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ ‏(152)

«پس‌ مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم‌» يعني: ياد كنيد مرا به‌ طاعت‌ تا ياد كنم‌ شمارا به‌ پاداش‌ و مغفرت‌. بعضي‌ از سلف‌ در معناي‌ آن‌ گفته‌اند: «كسي‌ كه‌ مرا درحالي‌ ياد مي‌كند كه‌ مطيع‌ است، بر من‌ سزاوار است‌ كه‌ او را به‌ مغفرت‌ خود يادكنم‌». در حديث‌ شريف‌ قدسي‌ آمده‌ است: «خداي‌ عزوجل‌ فرمود: اي‌ فرزند آدم‌! هركه‌ مرا نزد خود ياد نمايد، من‌ نيز او را نزد خود ياد مي‌كنم‌ و هركه‌ مرا در محضرجماعتي‌ ياد كند، او را در حضور جماعتي‌ بهتر از آن‌ ياد مي‌كنم‌». «و مرا شكرگزاريد» شكر: شناخت‌ احسان‌ منعم‌ و سخن‌گفتن‌ از آن‌ است‌ «و مرا كفران‌ نكنيد» كفر: در اينجا به‌ معناي‌ پوشيدن‌ نعمت‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «خداونددوست‌ دارد كه‌ اثر نعمتش‌ را بر كسي‌ از خلقش‌ كه‌ به‌ او نعمتي‌ مي‌بخشد، ببيند».

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ‏(153)

چون‌ حق‌ تعالي‌ از بيان‌ موضوع‌ «شكر» فارغ‌ شد، به‌ بيان‌ «صبر» مي‌پردازد زيرا بنده‌ از دو حال‌ خالي‌ نيست‌؛ يا در نعمتي‌ است‌ كه‌ بايد بر آن‌ شكرگزار باشد، يا در بلا و مصيبتي‌ است‌ كه‌ بايد بر آن‌ صبر كند.

«اي‌ مؤمنان‌! از صبر و نماز ياري‌ بجوييد» بر انجام ‌دادن‌ اوامرم‌ و دفع‌ محنتها ودشواريهايي‌ كه‌ براي‌ شما پيش‌ مي‌آيد. صبر بر سه‌ نوع‌ است:

1- صبر بر ترك‌ محرمات‌ و گناهان‌.

2- صبر بر انجام‌دادن‌ طاعات‌ و عبادات، كه‌ ثواب‌ بيشتري‌ از اولي‌ دارد زيرا مقصود اصلي‌ همان‌ است‌.

3- صبر بر مصايب‌ و ناملايمات‌.

«زيرا خدا با صابران‌ است‌» و آنان‌ را به‌ مطلوبشان‌ مي‌رساند.

وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ ‏(154)

«و به‌ آنان‌ كه‌ در راه‌ خدا كشته‌ مي‌شوند، نگوييد كه‌ مرده‌اند» بلكه‌ «زنده‌اند، ولي‌شما» در هنگام‌ مشاهده‌ اجساد شهدا بعد از قبض‌ ارواحشان، از اين‌ حيات‌ چيزي ‌«نمي‌دانيد» هم‌ از اين‌ رو ظاهر حال‌ را معتبر قرار داده‌ و ايشان‌ را مرده ‌مي‌پنداريد، درحالي‌كه‌ ايشان‌ در واقع‌ امر مرده‌ نيستند، بلكه‌ حيات‌ برزخي‌ دارند.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌ كه: آيه‌كريمه‌ درباره‌ شهداي‌ غزوه‌ بدر نازل‌ شد.

وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ ‏(155)

«و قطعا شما را به‌ چيزي‌ از ترس‌» چون‌ آسيب‌ دشمن‌ يا غيرآن‌ «و گرسنگي‌» وقحطي‌ «و كاهش‌ در اموال‌» به‌ سبب‌ بلاياي‌ طبيعي‌ و غير آن‌، و نيز به‌سبب‌ آنچه‌ كه‌خداوند جلّ جلاله بر اموالتان‌ از زكات‌ و مانند آن‌ فرض‌ گردانيده‌ است‌ «و كاهش‌ درجانها» با مرگ‌ و كشته‌شدن‌ در جهاد «و كمبود محصولات‌» به‌سبب‌ رسيدن‌ آفات‌، يا به‌ سبب‌ مرگ‌ فرزندان‌ «مي‌آزماييم‌» و امتحان‌ مي‌كنيم‌ «و مژده‌ بده‌ صابران‌ را» كه‌ در بلاها صبر و شكيبايي‌ پيشه‌ مي‌كنند.

آن‌گاه‌ خداوند بزرگ‌ به‌ معرفي‌ اين‌ صابران‌ پرداخته، مي‌فرمايد:

الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ ‏(156)

«كساني‌ كه‌ چون‌ مصيبتي‌ به‌ آنان‌ رسد» مصيبت: نكبت‌ و سختي‌اي‌ است‌ كه‌ انسان‌ از آن‌ آزرده‌ و رنجور مي‌شود، هرچند كه‌ آن‌ پيش‌آمد كوچك‌ باشد «مي‌گويند: ما از آن‌ خداييم‌ و به‌ سوي‌ او بازمي‌گرديم‌». اين‌ كلمات، ملجأ مصيبت‌رسيدگان‌ و پناه‌ امتحان‌شدگان‌ است‌ زيرا جامع‌ معناي‌ اقرار به‌ عبوديت‌ الهي‌ واعتراف‌ به‌ رستاخيز و حشر و نشر مي‌باشد. ام‌سلمه‌ رضي‌الله عنها مي‌گويد: «روزي‌ابوسلمه‌ (شوهرم) از پيش‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمد و گفت: از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  سخني‌شنيدم‌ كه‌ بدان‌ شادمان‌ شدم، ايشان‌ در اين‌ حديث‌ شريف‌ فرمودند: «هيچ‌ بنده‌اي‌نيست‌ كه‌ مصيبتي‌ به‌ او برسد، آن‌گاه‌ بگويد: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ – اللهم‌ أجرني‌ في‌ مصيبتي‌ وأخلف‌ لي‌ خيراً منها: بار خدايا! مرا در مصيبتم‌ پاداش‌ داده‌ و براي‌من‌ بهتر از آن‌ را عوض‌ بده، مگر اين‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله به‌ او پاداش‌ داده‌ و برايش‌ بهتر از آن‌ را جايگزين‌ مي‌كند». ام‌سلمه‌ مي‌گويد: پس‌ اين‌ حديث‌ را از او به‌خاطر سپردم‌ و چون‌ او درگذشت، (انا لله‌ و انا اليه‌ راجعون) گفته‌ و چنين‌ دعا كردم: «اللهم‌ أجرني‌ في‌ مصيبتي‌ وأخلف‌ لي‌ خيراً منها: بار خدايا! مرا در مصيبتم‌ پاداش‌داده‌ و براي‌ من‌ بهتر از آن‌ را عوض‌ بده‌»، سپس‌ با خود گفتم: بهتر از ابوسلمه ‌براي‌ من‌ از كجا پيدا خواهد شد؟! همان‌ بود كه‌ چون‌ عده‌ام‌ گذشت، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  از من‌ – در حالي‌ كه‌ مشغول‌ پيرايش‌ پوستي‌ بودم‌ – اجازه‌ ورودخواستند، دستهايم‌ را شستم‌ و به‌ ايشان‌ اذن‌ ورود دادم، آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نشستند ومرا براي‌ خودشان‌ خواستگاري‌ نمودند، و چون‌ از سخن‌ خويش‌ فارغ‌ شدند، گفتم: يا رسول‌ الله! من‌ چه‌ كاره‌ام‌ كه‌ به‌ شما رغبت‌ نداشته‌ باشم، ليكن‌ من‌ زني‌هستم‌ كه‌ غيرتي‌ سخت‌ دارم، لذا از آن‌ بيم‌ دارم‌ كه‌ از من‌ چيزي‌ ببينيد كه‌خداوند جلّ جلاله مرا به‌ سبب‌ آن‌ عذاب‌ كند، جزاين‌؛ من‌ زني‌ هستم‌ كه‌ سن‌ و سالي‌ ازمن‌ گذشته‌ است، ديگر اين‌ كه‌ عيالوار نيز هستم‌. رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «اما آنچه‌ كه‌ از غيرت‌ و رشك‌ «چشم‌ و همچشمي‌ باهووها» نام‌ بردي، پس‌ به‌ زودي‌خداي‌ عزوجل‌ آن‌ را از تو دور خواهد ساخت‌. و اين‌ كه‌ گفتي، سنت‌ بالاست، من‌ هم‌ در اين‌ امر مانند تو هستم‌. و اما آنچه‌ از عيالواري‌ خويش‌ گفتي، بدان‌ كه‌عيال‌ «افراد تحت‌ تكفل‌» تو عيال‌ من‌ هستند». ام‌سلمه‌ مي‌گويد: سپس‌ خواسته‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  را پذيرفتم‌ و ايشان‌ با من‌ ازدواج‌ كردند و چنين‌ بود كه‌ خداي‌عزوجل‌ برايم‌ جانشيني‌ بهتر از ابوسلمه‌ – يعني‌ رسول‌ گرامي‌ خويش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم – راعنايت‌ كرد».

أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ‏(157)

«برآنان‌» يعني: بر آن‌ مصيبت‌رسيدگان‌ صابر «صلواتي‌ است‌ از سوي‌پروردگارشان‌» صلوات: در اينجا به‌معناي‌ آمرزش‌ و ستايش‌ نيكوست‌ «و رحمتي‌» يعني: بر ايشان‌ به‌صورت‌ پي‌درپي‌ رأفتي‌ است‌ پس‌ از رأفتي‌ و رحمتي‌ است‌ پس‌ ازرحمتي‌ «و اينانند كه‌ راه‌ يافته‌اند» به‌ سوي‌ حق‌ و صواب‌ و خشنودي‌ خداوندمتعال‌.

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ‏(158)

«درحقيقت‌ صفا و مروه‌ از شعاير الهي‌ است‌» يعني: از نشانه‌هاي‌ مناسك‌خداوند جلّ جلاله است‌. صفا و مروه‌ نام‌ دو كوه‌ از كوههاي‌ معروف‌ مكه‌اند كه‌ ميان‌ آنها(760) متر فاصله‌ است‌ و هم‌اكنون‌ با سقفي‌ زيبا پوشانده‌ شده‌ اند. مراد از شعاير: اماكن‌ عبادتي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله آنها را به‌عنوان‌ نشانه‌هايي‌ براي‌ مردم‌ قرارداده‌است، كه‌ اين‌ اماكن‌؛ شامل‌ عرفات، مني، مشعرالحرام، مسعي‌ (محل‌ سعي‌بين‌ صفا و مروه) و منحر (محل‌ ذبح‌ قرباني) مي‌شود. «پس‌ چون‌ كسي‌ حج‌ خانه‌خدا را به‌جاآورد» يعني: براي‌ اداي‌ فريضه‌ قصد خانه‌ كعبه‌ كند «يا عمره‌ بگزارد، بر او گناهي‌ نيست‌ كه‌ ميان‌ آن‌دو را طواف‌ كند» طواف‌ در صفا و مروه‌ به‌ معناي‌ تكرار پيمودن‌ آنها، يا حركت‌ شتابان‌ ميان‌ آنها در حج‌ و عمره‌ است‌. عمره: در لغت‌ به‌معني‌ زيارت‌ است‌ و در اصطلاح‌ شرع‌؛ زيارت‌ مخصوصي‌ است‌ از بيت‌الحرام ‌براي‌ انجام‌ عباداتي‌ كه‌ همچون‌ عبادات‌ حج‌ اند، با اين‌ فرق‌ كه‌ در آنها وقوفي‌ درعرفه‌ و مزدلفه‌ و مني‌ نيست‌، همچنين‌ عمره‌، وقت‌ معيني‌ نداشته‌ بلكه‌ وقت‌ آن‌ تمام‌ايام‌ سال‌ مي‌باشد. خاطرنشان‌ مي‌شود كه‌ سعي‌ ميان‌ صفا و مروه‌ به‌ اجماع‌ علماعبادتي‌ از مناسك‌ حج‌ و عمره‌ به‌شمار مي‌رود. جمهور فقها (مالك، شافعي،احمد) در بيان‌ حكم‌ آن‌ برآنند كه: سعي‌ ميان‌ صفا و مروه‌ ركن‌ است‌ و هر كس‌موفق‌ به‌ انجام‌ آن‌ نشد، بايد در سال‌ آينده‌ حج‌ جديدي‌ انجام‌ دهد. اما حنفي‌ها برآنند كه‌ سعي‌ واجب‌ است‌ نه‌ ركن، پس‌ با ذبح‌ گوسفندي‌ جبران‌ مي‌شود.

از عايشه‌ رضي‌الله عنها روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ عروه‌ رضی الله عنه به‌ وي‌ گفت: از اين‌ آيه‌ چنين‌ استنباط مي‌كنم‌ كه‌ اگر كسي‌ ميان‌ صفا و مروه‌ سعي‌ نكرد، بروي‌ گناهي‌نيست‌! عايشه‌ در پاسخش‌ گفت: از آيه‌ برداشت‌ درستي‌ نكرده‌اي‌ اي‌ خواهرزاده‌عزيزم‌! اگر آيه‌ موافق‌ اين‌ تأويل‌ تو بود، بايد عبارت‌ آن‌ چنين‌ مي‌بود: «فلا جناح‌عليه‌ أن‌ (لا) يطوف‌ بهما» به‌ صيغه‌ نفي‌. يعني: «بر آن‌ كس‌ كه‌ ميان‌ آن‌ دو طواف‌نكند، گناهي‌ نيست‌»، درحالي‌كه‌ عبارت‌ به‌ صيغه‌ اثبات‌ است، ثانيا سبب‌ نزول‌ آيه‌اين‌ است‌ كه‌ انصار قبل‌ از اسلام، براي‌ بت‌ منات‌ كه‌ آن‌ را مي‌پرستيدند، احرام‌مي‌بستند و هر كس‌ براي‌ آن‌ احرام‌ مي‌بست، از طواف‌ به‌ صفا و مروه‌ احساس‌حرج‌ و گناه‌ مي‌كرد، بدين‌ خاطر بود كه‌ خداي‌ عزوجل‌ اين‌ آيه‌ را نازل‌ كرد، سپس‌ بعد از آن‌، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  حكم‌ سعي‌ ميان‌ صفا و مروه‌ را روشن‌ ساخته‌ ومشروعيت‌ آن‌ را اعلام‌ كردند؛ لذا مجاز نيست‌ كه‌ كسي‌ طواف‌ ميان‌ آنها را ترك‌كند. همانا خداوند جلّ جلاله حج‌ و عمره‌ كسي‌ را كه‌ ميان‌ صفا و مروه‌ سعي‌ نكند، كامل‌نمي‌گرداند زيرا آنها را از نشانه‌هاي‌ عبادت‌ خويش‌ خوانده‌ است‌ و رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آن‌ را بر شما فرض‌ گردانيده، پس‌ سعي‌ بجا آوريد».

بخاري‌ نيز در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آن‌ روايت‌ كرده‌ است: انس‌بن‌ مالك‌ رضی الله عنه از صفا ومروه‌ مورد سؤال‌ قرار گرفت، فرمود: «ما بر اين‌ باور بوديم‌ كه‌ سعي‌ بين‌ صفا ومروه‌ از كارهاي‌ جاهليت‌ است‌ لذا چون‌ اسلام‌ آمد، سعي‌ در ميان‌ آن‌ رافروگذاشتيم، سپس‌ خداوند متعال‌ اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود». «و هر كس‌ افزون‌ برفريضه، كار نيكي‌ انجام‌ دهد» يعني: افزون‌ بر هفت‌بار، سعي‌ بجا آورد، يا اعمال‌خيري‌ در ساير عبادات‌ انجام‌ دهد «خداوند قدردان‌ و داناست‌» و پاداش‌ آن‌ عمل‌نيك‌ را – هرچند اندك‌ باشد – به‌ بسيار مي‌دهد.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ‏(159)

«كساني‌ كه‌ آيات‌ روشن‌ و رهنمودهايي‌ را كه‌ نازل‌ كرده‌ايم، كتمان‌ مي‌كنند» كتمان: آشكار نكردن‌ چيزي‌ در عين‌ نياز و انگيزه‌ براي‌ آشكار ساختن‌ آن‌ است‌. اين‌كتمان‌ كنندگان‌ چنان‌كه‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است، احبار يهود و راهبان‌ نصاري‌رسالت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را پنهان‌ مي‌كردند و جز آنان‌ هر كس‌ ديگر هم‌ كه‌ حق‌ را پنهان ‌كند، مشمول‌ اين‌ خطاب‌ مي‌شود. آري‌! حق‌ را كتمان‌ مي‌كنند؛ «بعد از آن‌ كه‌ آن‌را براي‌ مردم‌ در كتاب‌ روشن‌ ساخته‌ايم‌» كتاب: اسم‌ جنس‌ است‌ كه‌ شامل‌ تمام‌كتابهاي‌ آسماني‌ مي‌شود «خدا آنان‌ را لعنت‌ مي‌كند» لعنت‌ وي: دورساختن‌ و طردكردن‌ آنها از رحمت‌ خويش‌ است‌ «و لعنت‌كنندگان‌» يعني: فرشتگان‌ ومؤمنان‌ «لعنتشان‌ مي‌كنند» بعضي‌ گفته‌اند: هر كس‌ كه‌ مي‌تواند لعنت‌ بفرستد، آنان‌ را نفرين‌ مي‌كند، كه‌ جنيان‌ نيز در زمره‌ آنان‌ قرار مي‌گيرند.

ابن‌كثير از ابوالعاليه‌ و قتاده‌ نقل‌ مي‌كند: «كافر در روز قيامت‌ برپاساخته‌مي‌شود، آن‌گاه‌ خداوند او را لعنت‌ مي‌كند، سپس‌ فرشتگان‌… و سرانجام‌ همه‌مردم‌ او را لعنت‌ مي‌كنند». تهديد و هشدار اين‌ آيه، آن‌قدر سخت‌ است‌ كه‌نمي‌توان‌ براي‌ آن‌ اندازه‌اي‌ تصور كرد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «من‌ سئل‌ عن‌ علم‌ فكتمه‌ ألجم‌ يوم‌ القيامة‌ بلجام‌ من‌ نار: هر كس‌ از علمي‌ مورد سؤال‌ قرار گيرد وآن‌ را كتمان‌ كند، خداوند او را در روز قيامت‌ با دهنه‌اي‌ از آتش‌ لگام‌ مي‌زند». علماي‌ اسلام‌ برآنند كه: اگر عالم‌ به‌ قصد كتمان‌ علم‌ خويش‌ احكام‌ را نگويد، گنهكار مي‌شود، اما اگر قصد وي‌ اين‌ نباشد، بيان‌ احكام‌ بر وي‌ لازم‌ نيست، به‌شرط آن‌ كه‌ مطمئن‌ باشد ديگران‌ از آن‌ حكم‌ آگاهي‌ دارند، ولي‌ اگر كسي‌ ازمسئله‌اي‌ مورد سؤال‌ قرار گرفت‌؛ تبليغ‌ آن‌ بر وي‌ واجب‌ است‌. بعضي‌ از علما برآنند كه‌ آيه‌ كريمه‌ بر عدم‌ جواز مزد گرفتن‌ در برابر تعليم‌ به‌ ديگران‌ دلالت‌مي‌كند، ليكن‌ علماي‌ متأخر بر جواز گرفتن‌ مزد در برابر تعليم‌ علوم‌ ديني‌ فتوي ‌داده‌اند.

إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ‏(160)

آري‌! آنان‌ شايسته‌ لعنت‌ هستند؛ «مگر كساني‌ كه‌ توبه‌ كردند» از كتمان‌ آيات‌الهي‌ «و به‌ صلاح‌ بازآمدند» يعني: آنان‌ كه‌ اصلاح‌ كردند آنچه‌ را كه‌ فاسد ساخته ‌بودند «و آشكار كردند» حقيقت‌ را، لذا آنچه‌ را كه‌ خداوند جلّ جلاله در كتبش‌ بيان ‌نموده، به‌ مردم‌ گفتند «پس‌ بر آنان‌ خواهم‌ بخشود» بنابراين، اين‌ گروه‌ سزاوار لعنت‌ نيستند «و من‌ توبه‌پذير مهربانم‌» بر آنان‌ كه‌ به‌ سويم‌ به‌ حالت‌ زاري‌ و فروتني‌ روي‌ مي‌آورند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ ‏(161)

اما: «كساني‌ كه‌ كافر شدند و درحال‌ كفر مردند، لعنت‌ خدا و فرشتگان‌ بر آنان‌ باد» علما با استدلال‌ به‌ اين‌ آيه‌ گفته‌ اند: لعن‌ گفتن‌ بر كافر معيني‌ جايز نيست‌ زيرا حالش‌ در هنگام‌ درگذشتش‌ معلوم‌ نمي‌باشد كه‌ آيا قطعا بر كفر مرده‌ است‌ ياخير. ولي‌ در تجويز لعن‌ كفار به‌ طور عام‌ و كلي‌ بدون‌ تعيين‌ فردي‌ معين، ميان‌ علما هيچ‌ خلافي‌نيست‌. چنان‌كه‌ لعن‌ گنهكاران‌ به‌ طور عام‌ نيز اجماعا جايز است‌. اما لعن‌ يك‌گنهكار معين‌، به‌اتفاق‌ جايز نيست، به‌ دليل‌ روايتي‌ كه‌ مي‌گويد: «شرابخواري‌ را به‌جرم‌ ارتكاب‌ عمل‌ مي‌گساري‌ چندبار مكرر نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آوردند، در اين‌اثنا برخي‌ از حاضران‌ گفتند: خدا او را لعنت‌ كند، چقدر زياد شراب‌ مي‌نوشد! امارسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: عليه‌ برادر مسلمانتان‌ ياور شيطان‌ نباشيد». اين‌حديث‌ شريف‌ در بخاري‌ و مسلم‌ روايت‌ شده‌است‌. بايد دانست‌ كه‌ لعن‌ كفار، جزايي ‌بر كفرشان‌، زجر و توبيخي‌ برايشان‌ به‌ سبب‌ آن‌ كفر و آشكار ساختن‌ قباحت‌ وزشتي‌ كفرشان‌ است‌. البته‌ از ادب‌ اسلام‌ به‌دور است‌ كه‌ رودرروي‌ كسي‌ بر اولعنت‌ گفته‌ شود زيرا اين‌ فحاشي‌ است‌.

«و لعنت‌ تمام‌ مردم‌» بر آنان‌ باد. اين‌ لعنت‌ در روز قيامت‌ است‌. اما در دنيا؛ فرستادن‌ لعنت‌ بر آنان‌ از همه‌ مردم‌ ساخته‌ نيست‌ – و الله اعلم‌.

خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ ‏(162)

آري‌! كافراني‌ كه‌ در حال‌ كفر مردند؛ «در آن‌» يعني: در دوزخ، يا در لعنت ‌«جاودانه‌ مي‌مانند، نه‌ عذابشان‌ كاسته‌ مي‌شود و نه‌ مهلت‌ مي‌يابند» پس‌ در اين‌ لعنت‌فراگير، جاودانه‌ ماندگارند.

وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ‏(163)

«و خداي‌ شما» كه‌ سزاوار عبادت‌ از سوي‌ شماست‌ «خدايي‌ يگانه‌ است‌ كه‌» در ذات‌ و صفات‌ خويش‌ نظير و همتايي‌ ندارد «خدايي‌ جز او نيست‌ و رحمان‌ و رحيم ‌است‌» اين‌ آيه‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد كه‌ اولين‌ چيزي‌ كه‌ بيان‌ آن‌ واجب‌ و كتمان‌ آن‌ حرام‌ است‌؛ همانا موضوع‌ توحيد مي‌باشد. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت ‌مسلم‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «من‌ كان‌ آخر كلامه‌ لا إله‌ إلا الله، دخل ‌الجنة‌: هر كس‌ كه‌ آخرين‌ سخنش‌ لااله‌ الاالله باشد، وارد بهشت‌ مي‌شود».

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَيْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ‏(164)

عطاء در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيات‌ مي‌گويد؛ آيه‌: (و خداي‌ شما خدايي‌ يگانه‌است‌… ) [163] در مدينه‌ بر رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  نازل‌ شد، پس‌ كفار قريش‌ در مكه‌گفتند: چگونه‌ همه‌ مردم‌ را يك‌ خدا بسنده‌ است؟ همان‌ بود كه‌ نازل‌ شد: «هرآينه‌ در آفرينش‌ آسمانها و زمين‌ و درپي‌ هم‌ آمدن‌ شب‌ و روز» يعني: به‌دنبال ‌هم ‌آمدن‌ آنها، اختلاف‌ آنها در روشني‌ افشاندن‌ و تاريكي‌ افگندن، گرما وسرما، كمي‌ و فزوني‌ و در اسباب‌ و نتايج‌ اينها كه‌ مشحون‌ و آكنده‌ از حكمتهاي ‌بالغه‌ و رعايت‌ مصلحت‌ مخلوقات‌ است‌ «و» در «كشتي‌هايي‌ كه‌ در دريا روانند باآنچه‌ به‌ مردم‌ سود مي‌رسانند» با فراهم‌كردن‌ امكان‌ سير و سفر دريايي‌ مردم‌ و انتقال‌كالاهاي‌ تجارتي‌ و بارهاي‌ سنگينشان‌ در ميان‌ قاره‌هاي‌ مختلف‌ زمين‌ «و» در «آبي‌ كه‌ خداوند از آسمان‌ فرو فرستاده‌ و با آن‌ زمين‌ را پس‌ از مردنش‌ زنده‌ گردانيده‌ ودر آن‌ هرگونه‌ جنبنده‌اي‌ را پراكنده‌ كرده‌» از كليه‌ جنبنده‌ها و خزنده‌هايي‌ كه‌ در زمين‌ مي‌خزند. كلمه‌ «دابه‌» بر آن‌ حيواناتي‌ اطلاق‌ شده‌ كه‌ در سواري‌ و باربري‌ مورداستفاده‌ قرار مي‌گيرند. «همچنان‌ در گردانيدن‌ بادها» يعني: فرستادن‌ آنها به ‌صورت‌ بادهاي‌ عقيم‌ و باروركننده، بادهاي‌ بسيار سرد و هلاك‌كننده، باد گرم‌ وتف‌ آلود، باد خوشگوار و پيروزي‌آورنده، باد نرم‌ و ملايم‌ و باد توفاني‌ ودرهم‌كوبنده‌. به‌ قولي: گردانيدن‌ باد؛ به‌ معناي‌ فرستادن‌ آن‌ به‌ جهتهاي‌ جنوب‌ وشمال‌ و مشرق‌ و مغرب‌ است‌. بادي‌ كه‌ به‌ جهت‌ مشرق‌ مي‌وزد، باد «صبا»، بادي‌كه‌ به‌ جهت‌ مغرب‌ مي‌وزد، باد «دبور» و باد كج‌ كه‌ ميان‌ دو باد از بادهاي ‌چهارگانه‌ مي‌وزد، باد «نكباء» ناميده‌ مي‌شود «و در ابري‌ كه‌ ميان‌ آسمان‌ و زمين ‌مسخر شده‌است‌» يعني: به‌ فرمان‌ خداوند متعال‌ رام‌ شده‌ است‌ و هر جا كه‌ او بخواهد مي‌رود. بعضي‌ گفته‌اند: تسخير آن، به‌ معناي‌ ثبوت‌ و آرميدن‌ آن‌ ميان ‌آسمان‌ و زمين‌ بدون‌ ستون‌ و تكيه‌گاه‌ آشكاري‌ است‌. آري‌! در اين‌ پديده‌هاي‌شگفت‌آور و عظيم: «واقعا نشانه‌هايي‌ وجود دارد» بر وجود و يگانگي‌ خداوند جلّ جلاله «براي‌ قومي‌ كه‌ مي‌انديشند» زيرا هر انديشمند و عاقلي‌ مي‌داند كه‌ هيچ‌يك‌ ازخدايان‌ ادعايي‌ كفار، قادر به‌ آوردن‌ چيزي‌ از اين‌ پديده‌ها نيستند، پس‌ هر كس ‌فقط به‌ يكي‌ از اين‌ پديده‌ها به‌ امعان‌نظر و به‌گونه‌ عميق‌ و دقيق‌ بينديشد و ازابزارهاي‌ علم‌ و تجربه‌ براي‌ شناخت‌ ابعاد عظمت‌ آنها كمك‌ بگيرد، به‌طور حتم‌ و قطع‌ باور خواهد كرد كه‌ صانع‌ و آفريننده‌ آنها خداي‌ سبحان‌ است‌.

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبّاً لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ ‏(165)

اما با وجود اين‌ دلايل‌ روشن‌ و مفيد كه‌ نشانگر سلطه‌ و چيرگي‌ بي‌انتهاي ‌خداوند قدير و حكيم‌ است، باز هم: «برخي‌ از مردم‌ هستند كه‌ همتاياني‌ براي ‌خداوند قايل‌ مي‌شوند» يعني: از بتها و ديگر معبودان‌ باطل‌ براي‌ خداي‌ سبحان ‌همانندهايي‌ برگزيده‌ و آنها را به‌ پرستش‌ مي‌گيرند «و آنها را همچون‌ خدا دوست‌مي‌دارند» يعني: همچنان‌كه‌ مؤمنان‌ خداوند منان‌ را دوست‌ مي‌دارند. يا چنان‌كه‌مشركان‌ خداوند جلّ جلاله را دوست‌ دارند؛ معبودان‌ باطل‌ خويش‌ را نيز دوست‌ مي‌دارند «ولي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند، خداوند را دوست‌تر مي‌دارند» يعني: بيشتر از انچه‌ كه‌كفار معبودان‌ باطل‌ خويش‌ را دوست‌ مي‌دارند زيرا مؤمنان‌ در هيچ‌ حالي‌ از خداي‌ عزوجل‌ روي‌ بر نمي‌گردانند، در حالي‌ كه‌ كفار فقط به‌ هنگام‌ سختي‌ها و انقطاع‌اسباب‌ مادي، به‌ خداي‌ سبحان‌ روي‌ مي‌آورند «كساني‌ كه‌» با برگزيدن‌ بتها ودوست‌داشتن‌ آنها همچون‌ خداي‌ سبحان، بر خود «ستم‌ نموده‌اند، اگر مي‌دانستند هنگامي‌ كه‌ عذاب‌ را مشاهده‌ كنند، تمام‌ نيرو از آن‌ خداست‌ و خداوند سخت‌كيفراست‌» آري‌! اگر نيروي‌ لايزال‌ الهي‌ و گرفتن‌ ناگهاني‌ او در روز قيامت‌ و عجز و درماندگي‌ خدايانشان‌ را از دفع‌نمودن‌ عذاب‌ از خود، مي‌ديدند؛ هرگز اين ‌معبودان‌ باطل‌ را به‌ دوستي‌ برنمي‌گزيدند. يا معني‌ اين‌ است‌: اي‌ محمد! اگر توستمگران‌ را در عذاب‌ ببيني‌، قطعا كار بزرگي‌ را ديده‌اي‌. كه‌ در هردو صورت‌، جواب‌ شرط مضمر است‌.

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ ‏(166)

«آن‌گاه‌ كه‌ پيشوايان‌ از پيروان‌ بيزاري‌ جويند» يعني: پيشوايان‌ كفر و رؤسا وسردمداران‌ باطل‌ از پيروان‌ خويش‌ كه‌ آنان‌ را در كفر پيروي‌ نموده‌اند، در روزقيامت‌ تبري‌ و بيزاري‌ مي‌جويند «و عذاب‌ را مشاهده‌ كنند» يعني: هم‌ پيروان‌ و هم‌پيشوايان، عذاب‌ را مشاهده‌ مي‌كنند. بعضي‌ گفته‌اند: اين‌ تبري‌ جستن، به‌ هنگام‌مشاهده‌ عذاب‌ دنياست‌. به‌ قولي‌ ديگر: اين‌ تبري‌ جستن، به‌ هنگام‌ ديدن‌ عذاب‌ ومحاسبه‌ روز آخرت‌ است‌ «و ميانشان‌ پيوندها بريده‌ گردد» يعني: روابط و علايقي‌كه‌ در دنيا آنها را به‌ يك‌ديگر پيوند مي‌داد؛ چون‌ رابطه‌ خويشاوندي‌ و…، از هم‌گسسته‌ مي‌شود.

وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّؤُواْ مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ ‏(167)

«و پيروان‌ مي‌گويند: كاش‌ براي‌ ما بازگشتي‌ بود» به‌ سوي‌ دنيا «تا همان‌گونه‌ كه‌آنان‌ از ما بيزاري‌ جستند، ما نيز از آنان‌ تبري‌ مي‌جستيم‌» و عمل‌ شايسته‌ انجام‌مي‌داديم‌ «اين‌گونه، خداوند كارهايشان‌ را – كه‌ بر آنان‌ مايه‌ حسرتهاست‌ – به‌ آنان‌ مي‌نماياند» يعني: خداوند بزرگ‌ عملهاي‌ فاسدشان‌ را به‌ آنان‌ نشان‌ مي‌دهد و اين‌خود مايه‌ حسرتشان‌ مي‌شود. همچنان‌ اعمال‌ نيك‌ و شايسته‌اي‌ را كه‌ مكلف‌ به‌انجام‌ آن‌ بوده‌اند ولي‌ آن‌ را ترك‌ كرده‌اند، به‌ آنان‌ مي‌نماياند و اين‌ نيز مايه ‌حسرت‌ و افسوسشان‌ مي‌شود. آري‌! خداوند جلّ جلاله به‌ آنان‌ مي‌نماياند كه‌ اعمالشان ‌بدترين‌ اثر را بر زيان‌ آنها داشته‌ است‌ زيرا اين‌ اعمال‌ جز حسرت‌ و بدبختي، چيز ديگري‌ برايشان‌ به‌ ارمغان‌ نياورده‌ است‌ «و از آتش‌ بيرون‌آمدني‌ نيستند» اين‌ تعبير، گوياي‌ جاودانه‌ ماندن‌ كفار در دوزخ‌ است‌.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي الأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ‏(168)

بعد از آن‌ كه‌ خداوند بزرگ، حقيقت‌ توحيد خويش‌ را بيان‌ كرد؛ اكنون‌ به‌ بيان‌اين‌ حقيقت‌ مي‌پردازد كه‌ فقط او روزي‌دهنده‌ تمام‌ مخلوقاتش‌ مي‌باشد: «اي‌مردم‌! از آنچه‌ در زمين‌ است، حلال‌ و پاكيزه‌ را بخوريد» يعني: آنچه‌ را كه‌ حلال‌ وگواراست‌ و خداوند جلّ جلاله بر شما حرام‌ نكرده‌ است، بخوريد. حلال: چيزي‌ است‌ كه‌خداوند جلّ جلاله آن‌ را مباح‌ كرده‌، حرام: چيزي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله آن‌ را ممنوع‌گردانيده‌ و حلال‌ طيب‌: آن‌ است‌ كه‌ در آن‌ هيچ‌ شبهه‌ و گناهي‌ نبوده‌ و هيچ‌ حقي‌ ازديگران‌ به‌ آن‌ تعلق‌ نداشته‌ باشد. «و از گامهاي‌ شيطان‌» در آنچه‌ كه‌ شرع‌ خدا جلّ جلاله آن‌ را تحريم‌ نكرده‌ و او بر شما حرام‌ مي‌گرداند و از ساير خواسته‌هاي‌ وي‌ «پيروي‌نكنيد چراكه‌ او دشمن‌ آشكار شماست‌» ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «سوگند يا نذري‌ كه‌در حال‌ خشم‌ از انسان‌ صادر شود؛ از خطوات‌ شيطان‌ است، پس‌ بايد آن‌ را نقض‌كرد و كفاره‌ آن، كفاره‌ سوگند (يمين) است‌». همچنين‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ نزدعبدالله بن‌ مسعود رضی الله عنه شير و نمكي‌ آوردند و او همراه‌ با جمع، شروع‌ به‌ خوردن‌ آن‌كرد، در اين‌ اثنا مردي‌ از آن‌ جمع‌ كناره‌ گرفت‌. ابن‌ مسعود رضی الله عنه فرمود: به‌ رفيقتان ‌هم‌ بدهيد! اما آن‌ مرد گفت: من‌ نمي‌خواهم‌. ابن‌ مسعود رضی الله عنه پرسيد: آياروزه‌داري‌؟ گفت: نه‌! پرسيد: پس‌ چرا نمي‌خوري‌؟ گفت: بر خود حرام‌ ساخته‌ام‌كه‌ هرگز شير نخورم‌. فرمود: اين‌ از خطوات‌ شيطان‌ است، بخور و براي‌ سوگندت‌ كفاره‌ بده‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه آمده‌ است: «اين‌ آيه‌ نزدرسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  تلاوت‌ شد، دراين‌ هنگام‌ سعدبن‌ابي‌وقاص‌ رضی الله عنه برخاست‌ و گفت: يا رسول‌الله! از خدا بخواهيد كه‌ مرا مستجاب‌الدعوه‌ گرداند. آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: اي‌ سعد! خوراكت‌ را پاك‌ گردان، مستجاب‌الدعوه‌ مي‌شوي‌. سوگند به‌ذاتي‌ كه‌ جان‌ محمد در يد اوست، دعاي‌ انسان‌ به‌ سبب‌ آن‌ كه‌ لقمه‌ حرامي‌ را درشكمش‌ مي‌افگند، چهل‌ روز پذيرفته‌ نمي‌شود. و آن‌ بنده‌اي‌ كه‌ گوشت‌ بدنش‌ ازحرام‌ و ربا رشد يافته‌ باشد، آتش‌ دوزخ‌ به‌ وي‌ سزاوارتر است‌».

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: اين‌ آيه‌ درباره‌ قبايل‌ «ثقيف‌»، «خزاعه‌» و «بني‌مدلج‌» نازل‌ شد كه‌ گوشت‌ انواع‌ خاصي‌ از چهارپايان‌ را بر خودحرام‌ كرده‌ بودند.

إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاء وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ‏(169)

«او» يعني: شيطان‌ «شما را فقط به‌ بدي‌ و فحشاء فرمان‌ مي‌دهد» فحشاء: ازحد گذشتن‌ در زشتي‌ و قباحت‌ است‌. بعضي‌ گفته‌اند: فحشاء، زنا است‌ «و» شيطان‌ «شما را بر آن‌ مي‌دارد كه‌ آنچه‌ نمي‌دانيد به‌ خداوند نسبت‌ دهيد» چون‌ تحريم‌حيوانات‌ «بحيره، سائبه‌ و و صيله‌» كه‌ بيان‌ آنها در آيه‌ (103) سوره‌ «مائده‌» مي‌ آيد و نظاير اينها از اموري‌ كه‌ اهل‌ باطل‌ آن‌ را براي‌ خود دين‌ و شريعت‌ قرارداده‌اند. پس‌ همه‌ چيزهايي‌ – از اعيان‌ و اموال‌ موجود در روي‌ زمين‌ – كه‌ برتحريم‌ آنها نصي‌ شرعي‌ نيامده‌ است، اصل‌ و اساس‌ در آنها حلال‌ بودن‌ است‌ تاآن‌گاه‌ كه‌ دليلي‌ شرعي‌ بر حرمت‌ آنها اقامه‌ شود.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ ‏(170)

«و چون‌ به‌ آنان‌» يعني‌ به‌ كفار «گفته‌ شود: از آنچه‌ خدا نازل‌ كرده‌است‌» از فرمان‌دادن‌ به‌ يگانه‌پرستي‌ و حلال‌ ساختن‌ پاكيزگي‌ها «پيروي‌ كنيد؛ مي‌گويند: نه‌ بلكه‌ ازچيزي‌ كه‌ پدران‌ خود را بر آن‌ يافته‌ايم، پيروي‌ مي‌كنيم‌. آيا هرچند نياكانشان‌ چيزي‌ رادرك‌ نمي‌كرده‌ و به‌ راه‌ صواب‌ نمي‌رفته‌اند» باز هم‌ درخور پيروي‌ هستند؟ آخر پدرانشان‌ در گمراهي‌ آشكاري‌ بوده‌اند و يك‌ نمونه‌ آن، تحريم‌ چيزهايي‌ توسط آنهاست‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله آن‌ را حرام‌ نكرده‌ است، پس‌ آيا اگر راه‌ و رسم‌ پدران‌ ازعقلي‌ صحيح‌ و نقلي‌ صريح، يعني‌ از سرچشمه‌ خرد و هدايت‌ آسماني‌ بي‌بهره‌باشد، باز هم‌ بايد كوركورانه‌ از آنان‌ پيروي‌ كرد؟

بنابراين‌ آيه‌ و امثال‌ آن‌ از آيات، امت‌ اسلام‌ اجماع‌ دارند بر اين‌ كه‌ تقليد درعقايد جايز نيست‌ و بر هر مكلف‌ (بالغ‌ عاقل)، آموختن‌ عقيده‌ توحيد و يقين‌ به‌آن‌ فرض‌ است‌. تقليد: نزد علما عبارت‌ است‌ از: قبول‌ سخني‌ بدون‌ حجت‌. اما «اتباع‌»، پذيرفتن‌ سخن‌ ديگري‌ بعد از شناخت‌ دليل‌ آن‌ است‌. اما در مورد تقليد در احكام‌ بايد گفت: بر هر شخص‌ عامي‌اي‌ كه‌ نمي‌تواند احكام‌ را از اصول‌ آنهااستنباط كند، فرض‌ است‌ كه‌ از اهل‌ علم‌ بپرسد و از فتوايشان‌ پيروي‌ كند.

وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ (171)

«و مثل‌ كافران‌» يعني: صفت‌ آنان‌ «مثل‌ كسي‌ است‌ كه‌ حيواني‌ را كه‌ جز صدا وندايي‌ نمي‌شنود، بانگ‌ مي‌زند» در اين‌ آيه‌ دعوتگر و اندرزدهنده‌ كفار، يعني‌حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم، به‌ چوپاني‌ تشبيه‌ شده‌اند كه‌ شتران‌ يا گوسفندان‌ خود را بانگ‌مي‌زند، اما آن‌ چهارپايان‌ بي‌عقل‌ و خرد، جز صدا و ندايي‌ مبهم‌ و غيرقابل‌فهم، چيز ديگري‌ را نشنيده‌ و نداي‌ دعوتگر را درك‌ نمي‌كنند. ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد:«داستان‌ اينان، همانند داستان‌ گاو و الاغ‌ و گوسفند است، كه‌ اگر به‌ آنها سخني‌بگويي، سخنت‌ را نمي‌فهمند، اما صدايت‌ را مي‌شنوند. كافر نيز چنين‌ است، اگر او را به‌ خيري‌ امر يا از شري‌ نهي‌ كني، يا به‌ وي‌ اندرزي‌ بدهي، آنچه‌ را كه‌مي‌گويي‌ درك‌ نمي‌كند، ولي‌ صدايت‌ را مي‌شنود». «كر و گنگ‌ و نابينا هستند» پس‌ توانايي‌ شنيدن‌ و ديدن‌ و سخن‌گفتن‌ به‌ حق‌ را ندارند «و از اين‌ رونمي‌انديشند» يعني: نمي‌توانند در آنچه‌ كه‌ به‌ آنان‌ گفته‌ مي‌شود، بينديشند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُواْ لِلّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ ‏(172)

بعد از آن‌ كه‌ خداوند متعال‌ تمام‌ مردم‌ را به‌ بهره‌برداري‌ از خيرات‌ و بركات ‌زمين‌ ارشاد فرمود، اينك‌ در اينجا مؤمنان‌ را به‌ خطاب‌ زير مخصوص‌ مي‌گرداندزيرا ايشان‌ به‌ فهم‌ كلام‌ الهي‌ سزاوارترند: «اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد! از نعمتهاي‌پاكيزه‌اي‌ كه‌ روزي‌ شما كرده‌ايم، بخوريد» و آنچه‌ را كه‌ ما حرام‌ نكرده‌ ايم‌، حرام ‌نگردانيد و از خوردن‌ غذاهايي‌ كه‌ اهل‌ جاهليت‌ و غير آنان‌ از پيش‌ خود حرام‌ مي‌گردانند، پرهيز نكنيد «و خدا را شكر كنيد اگر تنها او را مي‌پرستيد» يعني: اگر تنها او را مي‌پرستيد، از پاكيزگي‌ها بخوريد و از تحريمهاي‌ غيرخدايي‌ پروا نكنيد وشكرگزار اين‌ نعمتها باشيد زيرا خوردن‌ پاكيزگي‌ها؛ غذاي‌ جسم‌ شماست‌ و شكرنعمت‌؛ غذاي‌ روح‌ شما.

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(173)

چون‌ خداوند متعال، بهره‌برداري‌ از آنچه‌ را كه‌ حلال‌ و پاكيزه‌ است، مباح‌گردانيد و چيزهاي‌ حلال‌ هم‌ بسيار بود، اينك‌ حرامها را براي‌ آنها بيان‌ مي‌كند زيراحرامها نسبت‌ به‌ حلال‌ها اندك‌ هستند، پس‌ حرامها را بر چيزهايي‌ منحصر مي‌نمايدكه‌ اينك‌ بيان‌ مي‌شود: «خداوند تنها ميته‌ را بر شما حرام‌ كرده‌ است‌» ميته: خودمرده‌ (مردار)، حيواني‌ است‌ كه‌ روح‌ از بدن‌ آن‌ بدون‌ ذبح‌ شرعي‌ جداشده‌باشد. مراد از «ميته‌» در اينجا، حيوان‌ مردار خشكي‌ است‌ نه‌ دريا زيراخوردن‌ تمام‌ حيوانات‌ بحري‌ (آبزيان) – اعم‌ از زنده‌ و مرده‌ آنها – در نزدجمهور فقها جايز است‌. اما حنفي‌ها بجز ماهي، ديگر حيوانات‌ آبزي‌ را استثنا كرده‌ و خوردن‌ آنها را حرام‌ مي‌دانند[4]. «و» حرام‌ كرده‌ است‌ بر شما «خون‌ را» خون‌ حرام: خون‌ ريخته‌ است، نه‌ خون‌ باقي‌مانده‌ در عروق‌ حيوان‌ بعد از ذبح‌آن‌. روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ چون‌ عايشه‌ رضي‌الله عنها گوشت‌ مي‌پخت، زردي‌ خون‌موجود در داخل‌ عروق‌ آن، به‌ سطح‌ ديگ‌ يا قابلمه‌ نمايان‌ مي‌شد، اما رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آن‌ را مي‌خوردند و در خوردن‌ آن‌ هيچ‌ ترديدي‌ به‌ خود راه‌نمي‌دادند. «و» حرام‌ كرده‌ است‌ بر شما «گوشت‌ خوك‌ را» و تمام‌ بدن‌ خوك‌حرام‌ است‌ «و» حرام‌ كرده‌ است‌ بر شما «آنچه‌ را كه‌ نام‌ غير خدا بر آن‌ برده‌ شده‌» به‌ هنگام‌ ذبح‌ آن، چون‌ نام‌ لات‌ و عزي‌ و غير آنها. اهلال: بلندكردن‌ صداست ‌زيرا مشركان‌ چون‌ براي‌ بتان‌ ذبح‌ مي‌كردند، صداي‌ خويش‌ را به‌ ذكر نام‌ آنها بلند مي‌كردند، مثلا با صداي‌ بلند مي‌گفتند: به‌ نام‌ لات‌! به‌ نام‌ عزي‌! از اين‌ رو هر ذبح‌كننده‌اي‌ را «مهل‌» ناميدند، هرچند صداي‌ خويش‌ را به‌ بردن‌ نامي‌ بلند نكند «امااگر كسي‌» به‌ خوردن‌ چيزي‌ از اين‌ محرمات‌ به‌ منظور حفظ جان‌ خود «ناچارشود» به‌دليل‌ گرسنگي‌ و فقدان‌ خوراكي‌ حلالي‌ كه‌ بدان‌ تغذيه‌ نمايد، يا به‌ سبب ‌اجبار و اكراه‌ از سوي‌ ديگران‌ «در صورتي‌ كه‌ باغي‌ و عادي‌ نباشد» يعني: بيشتر ازحد نياز نخورده‌ و از خوردن‌ آن‌ گريز و چاره‌اي‌ هم‌ نداشته‌ باشد «بر او گناهي‌نيست‌» زيرا خداوند جلّ جلاله در حال‌ اضطرار و ناچاري‌ به‌ او اجازه‌ خوردن‌ ازمحرمات‌ را مي‌دهد و او را بدان‌ مؤاخذه‌ نمي‌كند. مراد از «باغي‌» كسي‌ است‌ كه ‌بيشتر از مقدار نياز از محرمات‌ مي‌خورد و مراد از «عادي‌» كسي‌ است‌ كه‌ اين‌ محرمات‌ را در حالي‌ مي‌خورد كه‌ از آنها گريز و چاره‌اي‌ دارد «در حقيقت‌ خداآمرزنده‌» است‌ گناه‌ كسي‌ را كه‌ درحال‌ ناچاري‌ از چيزهاي‌ حرام‌ مي‌خورد «ومهربان‌ است‌» به‌ او زيرا حرام‌ را بر وي‌ در هنگام‌ ضرورت، حلال‌ گردانيده‌ است‌.

بنابراين‌ آيه، محرمات‌ حقيقي‌ از خوردني‌ها در شريعت‌ اسلام‌ عبارتند از:

1- گوشت‌ خود مرده‌ (مردار)

2- خون‌ ريخته‌ حيوانات‌.

3- گوشت‌ خوك‌.

4- حيوان‌ ذبح‌ شده‌اي‌ كه‌ به‌ هنگام‌ ذبح‌ آن‌ نام‌ غير خداي‌ عزوجل‌ بر آن‌ برده‌شود.

البته‌ حصر تحريم‌ در انواع‌ چهارگانه‌ فوق‌؛ حرمت‌ غير آنها را كه‌ در شريعت‌ بيان‌شده‌ نفي‌ نمي‌كند بنابراين، محرمات‌ بيان‌ شده‌ در آيه‌ (3) از سوره‌ «مائده‌» ومحرمات‌ ديگري‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  حرمت‌ آنها را بيان‌ كرده‌اند – كه‌ بيان‌ آنها نيزدر اين‌ تفسير شريف‌ خواهد آمد – به‌ حرامهاي‌ چهارگانه‌ فوق‌ اضافه‌ مي‌شوند.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏(174)

«كساني‌ كه‌ آنچه‌ را خداوند از كتاب‌ نازل‌ كرده، پنهان‌ مي‌دارند و بدان‌ بهاي‌ ناچيزي‌به‌دست‌ مي‌آورند» زيرا متاع‌ و بهره‌ فاني‌ دنيا كه‌ دربرابر پنهان‌ساختن‌ و تغيير دادن ‌شرع‌ خدا جلّ جلاله گرفته‌ مي‌شود، هرچند بسيار پنداشته‌ شود، بدون‌ شك‌ ناچيز و اندك ‌است‌ زيرا عوض‌ حقيقي‌ آن، سعادت‌ دنيا و آخرت‌ است‌ كه‌ قرباني‌ شده‌ است ‌«آنان‌ جز آتش‌ در درون‌ خويش‌ فرو نمي‌برند» يعني: آن‌ بهاي‌ ناچيزي‌ كه‌ در قبال‌ پنهان‌ كردن‌ آيات‌ الهي‌ دريافت‌ مي‌دارند، عذاب‌ آخرت‌ را بر آنان‌ مسلم‌ گردانيده‌ و سبب‌ ورودشان‌ به‌ دوزخ‌ مي‌شود «و خداوند روز قيامت‌ با آنان‌ سخن‌ نمي‌گويد» به‌دليل‌ فرود آمدن‌ خشم‌ وي‌ بر آنان‌ و ناخشنودي‌ از آنان‌. طبري‌ مي‌گويد: «خداوند متعال‌ با آنان‌ در آنچه‌ كه‌ دوست‌ دارند، سخن‌ نمي‌گويد، هرچند درآنچه‌ كه‌ دوست‌ ندارند، با آنان‌ سخن‌ مي‌گويد». «و پاكشان‌ نمي‌دارد» يعني: اعمال‌ پليدشان‌ را اصلاح‌ نمي‌كند كه‌ از گناه‌ پاك‌ شوند «و براي‌ آنان‌ عذابي‌ است‌دردناك‌» كه‌ همانا آتش‌ دوزخ‌ است‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: اين‌ آيه‌ و آيه (إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ …)‌ سوره‌ «آل‌ عمران‌»، هر دو درباره‌ يهود نازل‌ شد زيرا رؤسا وعلماي‌ آنان‌ از سفلگان‌ خويش‌ هدايايي‌ گرفته‌ و به‌ آنها وعده‌ مي‌دادند كه‌ پيامبرآخرالزمان‌ از ميانشان‌ بر انگيخته‌ مي‌شود. پس‌ چون‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از غير آنان ‌برانگيخته‌ شدند، آنها از زوال‌ رياست‌ و أخاذي‌هاي‌ خويش‌ بيمناك‌ شده‌ و لذا صفات‌ حقيقي‌ پيامبر آخرالزمان‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در تورات‌ را كتمان‌ كردند و اوصاف‌ ديگري ‌را برساخته‌ و به‌ عوام‌ خويش‌ گفتند: اينك‌ اوصاف‌ پيامبر آخرالزمان‌ همين‌هاست‌، كه‌ با اوصاف‌ محمد هيچ‌ شباهتي‌ ندارد! اما آيه‌ كريمه‌ هر كس‌ ديگري‌ را نيز دربرمي‌گيرد كه‌ شرع‌ خدا جلّ جلاله را پنهان‌ ساخته‌ و دربرابر آن‌ رشوه‌ بگيرد، همچنين‌ هركسي‌ را كه‌ در ازاي‌ منفعت‌ عاجل‌ و يا مصلحت‌ زايل‌ و زودگذري‌، به‌ تغييردادن ‌چيزي‌ از دين‌ خدا جلّ جلاله و كتمان‌ حق‌ راضي‌ گردد.

أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ ‏(175)

«آنان‌ همان‌ كساني‌ هستند كه‌ گمراهي‌ را به‌ بهاي‌ هدايت‌ و عذاب‌ را به‌ ازاي‌ آمرزش‌خريدند» تفسير نظير اين‌ جمله‌ در آيه‌ (16) گذشت‌ «پس‌ چه‌ شكيبايند بر آتش ‌دوزخ‌!» ما: مفيد تعجب‌ است‌ و مراد از آن‌ به‌ شگفت‌ انداختن‌ بندگان‌ مؤمن‌ ازحال‌ آنان‌ است، چرا كه‌ آنا با كمال‌ بي‌پروايي، اسباب‌ و علل‌ استحقاق‌ عذاب‌آتش‌ را به‌ كار گرفتند، گويي‌ با اين‌ كار خود بر مجازات‌ آتش‌ جهنم‌ شكيبا گشتند.

ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ ‏(176)

«اين‌» چيزي‌ كه‌ ذكر شد از مجازات‌ آتش‌ جهنم‌ و پيامدهاي‌ ديگر براي‌ آنان ‌«از آن‌ است‌» يعني: به‌ سبب‌ آن‌ است‌ «كه‌ خداوند كتاب‌ را به‌ حق‌» يعني: به‌ صدق‌و راستي‌ و براي‌ برپا ساختن‌ حق‌ «نازل‌ كرده‌ است‌» پس‌ بيان‌ آن‌ بر علما واجب‌ وپرهيز از كتمان‌ آن‌ ضروري‌ است، لذا هرگاه‌ از آن‌ مورد سؤال‌ قرار مي‌گيرند، يا نيازي‌ به‌ بيان‌ آن‌ پيش‌ مي‌آيد، بايد بي‌هيچ‌ ملاحظه‌اي‌ آن‌ را اعلام‌ كنند «و كساني‌كه‌ در آن‌ اختلاف‌ ورزيده‌اند» با ايمان‌ به‌ برخي‌ از آن‌ و كتمان‌ برخي‌ ديگر آن‌ – كه‌يهوديانند – يا مراد مشركانند كه‌ برخي‌ از آنان‌ گفتند؛ اين‌ كتاب‌ سحر است‌ وبرخي‌ گفتند؛ افسانه‌هاي‌ پيشينيان‌ است، اينان‌ همگي‌ «در شقاق‌» يعني: مخالفت ‌و ستيزه‌ و كشمكش‌ «دور و درازي‌» از حق‌ و حقيقت‌ «قراردارند».

لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّآئِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ‏(177)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آيه‌ كريمه‌ در رد بر يهود و نصاري‌ نازل‌ شد كه‌درباره‌ تغيير قبله‌ سخن‌ گفته‌ و طعن‌ و ايراد بسياري‌ را مطرح‌ مي‌كردند، پس‌ خداي‌عزوجل‌ روشن‌ ساخت‌ كه: روي‌ نمودن‌ به‌ سوي‌ مشرق‌ و مغرب‌ ذاتا مقصود نيست ‌و كار نيكي‌ شمرده‌ نمي‌شود. ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ كريمه، مشتمل‌ برجملاتي‌ بزرگ‌ و داراي‌ قواعدي‌ ژرف‌ و عميق‌ و عقيده‌اي‌ خالص‌ و استواراست‌».

«نيكوكاري‌ آن‌ نيست‌ كه‌ روي‌ خود را به‌ سوي‌ مشرق‌ و مغرب‌ (يعني: جهات‌مختلف‌) بگردانيد، بلكه‌ نيكي‌ آن‌ است‌ كه‌ كسي‌ به‌ خدا ايمان‌ بياورد» يعني: نيكي، نيكي‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌ خدا جلّ جلاله ايمان‌ بياورد. بِرّ: كلمه‌اي‌ است‌ كه‌ جامع‌ هر خير؛ اعم‌ از ايمان، اعمال‌ شايسته‌ و اخلاق‌ نيك‌ است‌ و اين‌ آيه‌ كريمه‌ آن‌ را به‌ اصول ‌ايمان‌ و اصول‌ اعمال‌ صالح‌ تفسير كرده‌ است‌.

«و» نيز نيكي‌ آن‌ است‌ كه‌ ايمان‌ بياورد به‌ «روز بازپسين‌ و فرشتگان‌» فرشتگان: موجوداتي‌ نوراني‌ هستند كه‌ داراي‌ مأموريتها و وظايف‌ متعددي‌ مي‌باشند، سرشت‌ آنان‌ بر طاعت‌ حق‌ تعالي‌ است، اورا عصيان‌ نمي‌كنند و هر آنچه‌ را كه‌دستور يابند، انجام‌ مي‌دهند.

«و» همچنين‌ نيكي‌ آن‌ است‌ كه‌ ايمان‌ بياورد به‌ «كتاب‌» مراد از كتاب: جنس‌كتاب، يعني‌ تمام‌ كتابهاي‌ آسماني‌ است‌.

«و» همچنين‌ نيكي‌ آن‌ است‌ كه‌ ايمان‌ بياورد به‌ «پيامبران‌ و مال‌ خود را با وجود دوست‌داشتن‌ آن‌ به‌ ذوي‌القربي‌» يعني‌ نزديكان‌ و خويشاوندان‌ خود «بدهد» دادن ‌مال‌ به‌ نزديكان‌ و خويشاوندان‌ – چنانچه‌ فقير باشند – هم‌ صدقه‌ است‌ و هم‌ صله‌رحم.

«و» همچنين‌ نيكي‌ آن‌ است‌ كه‌ مال‌ خود را به‌ «يتيمان‌» فقير بدهد زيرا آنان‌ از فقراي‌ غير يتيم‌ به‌ دادن‌ صدقه‌ سزاوارترند، چراكه‌ توان‌ كسب‌ وكار را ندارند.

«و» همچنين‌ مال‌ خود را به‌ «مساكين‌» بدهد كه‌ چيزي‌ را براي‌ تأمين‌ معيشت ‌خود نمي‌يابند، پس‌ نشسته‌ اند و به‌ دستهاي‌ مردم‌ مي‌نگرند.

«و» همچنين‌ مال‌ خود را به‌ «در راه‌ ماندگان‌» يعني: مسافران‌ نيازمندي‌ بدهد كه ‌از مال‌ خويش‌ جدا مانده‌ و برايشان‌ امكان‌ حاضر كردن‌ آن‌ وجود ندارد.

«و» مال‌ خود را به‌ «سائلان‌» يعني: به‌ متكدياني‌ بدهد كه‌ ناچار به‌ گدايي‌ ودرخواست‌ كردن‌ مي‌شوند. بايد دانست‌ كه‌ گدايي‌ حرام‌ است‌ جز براي‌ ضرورتي، لذا براي‌ سائل‌ لازم‌ است‌ تا از حد ضرورت‌ تجاوز نكند و به‌ ادب‌ درخواست‌كردن ‌ملتزم‌ باشد و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ بدون‌ پافشاري‌ و اصرار درخواست‌ كمك‌ كند. وچنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است، گرفتن‌ صدقه‌ براي‌ شخصي‌ كه‌ بي‌نياز است‌ و قادر به‌ كسب‌ و كار مي‌باشد، حلال‌ نيست‌ چه‌ مرد باشد و چه‌ زن‌ و چنين‌ شخصي ‌بايد كاري‌ شرافتمندانه‌ براي‌ خود جست‌وجو كند.

«و» همچنين‌ نيكي‌ آن‌ است‌ كه‌ مال‌ خود را «در» راه‌ آزادكردن‌ «بردگان‌» بدهد. مراد خريدن‌ بردگان‌ و آزادكردن‌ آنهاست‌. به‌ قولي‌ديگر: مراد آزادكردن‌اسيران‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «بهترين‌ صدقه‌ آن‌ است‌ كه‌ در حال‌ سلامتي‌ و حرص‌ بر مال‌ خويش‌ كه‌ آرزوي‌ توانگري‌ را داري‌ و از فقر مي‌ترسي‌؛ صدقه‌ بدهي‌».

«و» همچنين‌ نيكي‌ آن‌ است‌ كه‌ «نماز را برپا دارد» با رعايت‌ تمام‌ اركان‌ و شرايط آن‌.

«و» همچنين‌ نيكي‌ آن‌ است‌ كه‌ «زكات‌ را بدهد». بيان‌ جداگانه‌ زكات، دليل‌ برآن‌ است‌ كه‌ مراد از انفاق‌ ياد شده‌ در بالا، صدقه‌ نافله‌ است‌ نه‌ زكات‌ فرض‌. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «إن‌ في‌ المال‌ حقاً سوى‌ الزكاة: قطعا در مال‌ حقي‌ است‌ بجز زكات‌».

«و» همچنين‌ نيكان‌ «آنان‌» اند «كه‌ چون‌» با خدا جلّ جلاله يا مردم‌ «عهد بستند، به‌عهد خود وفادارند» به‌ شرط اين‌ كه‌ عهدشان‌ با مردم، خلاف‌ اوامر ديني‌ نباشد، پس‌ چنانچه‌ اين‌ عهد در معصيتي‌ بود، وفا به‌ آن‌ واجب‌ نيست‌. روشن‌ است‌ كه‌خيانت‌ و پيمان‌شكني‌ و خلف‌ وعده‌ از نشانه‌هاي‌ نفاق‌ است، چنان‌كه‌ درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «نشانه‌ منافق‌ سه‌ چيز است‌؛ چون‌ سخن‌ پردازد، دروغ‌گويد و چون‌ وعده‌ كند، خلاف‌ نمايد و چون‌ امانت‌ به‌ وي‌ سپرده‌ شود، خيانت‌كند».

«و» همچنين‌ نيكان‌ «آنان‌» اند «كه‌ در سختي‌» يعني: شدت‌ فقر «و زيان‌» يعني: در بيماري‌ مزمن‌ يا فقدان‌ عزيزان‌ «و به‌هنگام‌ جنگ، صابرند» صبر: نصف‌ايمان‌ است‌؛ زيرا صبر و شكيبايي، بر رضاي‌ انسان‌ مؤمن‌ به‌ قضا و قدر الهي‌ دلالت ‌مي‌كند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ فرار از ميدان‌ جنگ، يكي‌ از هفت‌ گناه‌كبيره‌ مي‌باشد.

«اينان‌ كساني‌اند كه‌ راست‌ گفته‌اند» در ادعاي‌ ايمان‌ خويش‌ «و هم‌اينان‌ متقيانند» تقوي: خود نگه‌داري‌ از خشم‌ خداوند جلّ جلاله با پرهيز از گناهان‌ است‌.

علما گفته‌اند: اين‌ آيه‌ كريمه، آيه‌ بزرگي‌ از امهات‌ احكام‌ است‌ زيرا در كل ‌متضمن‌ شانزده‌ قاعده‌ عقيدتي‌ و اخلاقي‌ مي‌باشد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنثَى بِالأُنثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏(178)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه، دو روايت‌ آمده‌ است: بنا به‌ روايتي، اين‌ آيه‌ در رد و محكوميت‌ عملكرد مردم‌ در دوران‌ جاهليت‌ نازل‌ شد كه‌ به‌ شيوه‌ ستمگري‌ عمل‌ كرده‌، از حد متجاوز و پيرو شيطان‌ بودند؛ مثلا اگر برده‌اي‌ از يك‌قوم‌ قوي‌ و قدرتمند، به‌ وسيله‌ برده‌اي‌ منسوب‌ به‌ قومي‌ فرودست‌ كشته‌ مي‌شد، آن‌ قبيله‌ قدرتمند، مغرورانه‌ مي‌گفتند: ما بايد آزادي‌ را در برابر آن‌ به‌ قتل‌برسانيم‌! و اگر زني‌ از آنان‌ كشته‌ مي‌شد، مي‌گفتند: بايد مردي‌ را در برابر آن‌بكشيم‌! همين‌ گونه‌ آنان‌ فرادست‌ را در مقابل‌ فرودست‌ نمي‌كشتند، اما در برابرقتل‌ يك‌ فرد اشرافي، چند تن‌ از فرودستان‌ را مي‌كشتند.

به‌ روايتي‌ ديگر: اين‌ آيه‌ در باره‌ دو طايفه‌ از اعراب‌ نازل‌ شد كه‌ يكي‌ از آنها مسلمان‌ و ديگري‌ با مسلمانان‌ هم‌پيمان‌ بود، آن‌ دو طايفه‌، زنان‌ و بردگان‌ واشخاص‌ آزادي‌ را از يك‌ديگر به‌ قتل‌ رسانده‌ بودند، پس‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  درميانشان‌ حكمي‌ را صادر نمودند و آيه‌ كريمه‌ در تأييد حكم‌ ايشان‌ نازل‌ شد.

«اي‌ مؤمنان‌! بر شما در مورد كشتگان، قصاص‌ مقرر شده‌ است‌» يعني: اگر كسي‌مسلماني‌ را به‌ عمد و از روي‌ تجاوز كشت، كشتن‌ آن‌ به‌ طور همانند – در هنگام‌مطالبه‌ صاحب‌ حق‌ – فرض‌ است‌ و صاحب‌ حق، اولياي‌ مقتول‌اند. قصاص: يعني‌عملي‌ همانند با عمل‌ قاتل‌ زيرا مسلمانان‌ در ميزان‌ اسلام‌ باهم‌ برابرند، هرچندبعضي‌ شريف‌ باشند و بعضي‌ وضيع، بعضي‌ زيبا باشند و بعضي‌ زشت، بعضي‌ثروتمند باشند و بعضي‌ فقير، بعضي‌ مرد باشند و بعضي‌ زن‌ «آزاد دربرابر آزاد و برده‌دربرابر برده‌» يعني: آزاد در برابر قتل‌ شخص‌ آزاد و برده‌ در برابر قتل‌ شخص‌ برده‌قصاص‌ مي‌شود. از اين‌ قيد چنين‌ برمي‌آيد كه‌ آزاد با قتل‌ برده‌ قصاص‌ نمي‌شود -كه‌ جمهور فقها بر اين‌ نظرند – اما امام‌ ابوحنيفه: برآن‌ است‌ كه‌ آزاد دربرابر برده ‌قصاص‌ مي‌شود، به‌ دليل‌ عام‌بودن‌ آيه‌ (45) سوره‌ «مائده‌» كه‌ تفسير آن‌ خواهدآمد. از حضرت‌ علي‌ رضی الله عنه و ابن‌مسعود رضی الله عنه نيز همين‌ رأي‌ نقل‌ شده‌ است‌. امام‌بخاري‌ نيز مي‌گويد: مولي‌ با كشتن‌ برده‌ خويش‌ كشته‌ مي‌شود، به‌ دليل‌ اين‌حديث‌ شريف: «هر كس‌ برده‌اش‌ را كشت، او را مي‌كشيم‌ و هر كس‌ بيني‌اش‌ را بريد، بيني‌اش‌ را مي‌بريم‌ و هر كس‌ او را عقيم‌ (جنسي) كرد، او را عقيم‌ مي‌كنيم‌».

جمهور فقها برآنند كه‌ مسلمان‌ با كشتن‌ كافر قصاص‌ نمي‌شود. دليل‌ آنها اين‌حديث‌ شريف‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ كه‌ فرمودند: «مسلماني‌ دربرابر كافري‌ كشته‌نمي‌شود». «و زن‌ در برابر زن‌» قصاص‌ مي‌شود، اگر او را كشت‌. اگر زني‌ مردي‌را كشت‌، نيز به‌طريق‌ اولي‌ قصاص‌ مي‌شود و اگر مردي‌ زني‌ را كشت، نيز قصاص‌مي‌شود، به‌ دليل‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  كه‌ فرمودند: «همانا مرد دربرابرزن‌ كشته‌ مي‌شود». همچنين‌ مذهب‌ ائمه‌ اربعه‌ – جز در يك‌ روايت‌ از احمدبن‌حنبل‌ – اين‌ است‌ كه‌ يك‌ گروه‌ با كشتن‌ يك‌ تن‌ قصاص‌ مي‌شوند. «پس‌ كسي‌ كه‌گذشت‌ شد به‌ او چيزي‌ از خون‌ برادرش‌» يعني: اگر قاتل‌، يا جاني‌ از سوي‌ مجني‌عليه‌ (كسي‌ كه‌ جنايت‌ بر وي‌ انجام‌ گرفته)، يا از سوي‌ ولي‌ مقتول، دربرابر قتل‌ يا جرحي‌ كه‌ كرده‌ بود، از انجام‌ قصاص‌ مورد عفو قرار گرفت، به‌ مجني‌ عليه‌ (كسي‌كه‌ جنايت‌ بر او انجام‌ گرفته)، يا ولي‌ وي، ديه‌ قتل‌ يا ديه‌ جراحت‌ (ارش) تعلق‌مي‌گيرد. قيد (اخيه‌: برادرش) عاطفه‌ برانگيز است‌ و اين‌ پيام‌ را مي‌رساند كه: عمل‌ قتل، اخوت‌ ايماني‌ را نمي‌گسلاند. آري‌! اگر چنين‌ عفو و گذشتي‌ در كاربود «پس‌ حكم‌ آن‌ پيروي‌ كردن‌ به‌ نيكويي‌ است‌» يعني: مطالبه‌ صاحب‌ حق‌ از قاتل ‌يا جاني‌، بايد با رفتاري‌ پسنديده‌ توأم‌ باشد، به‌ اين‌ نحو كه‌ اگر قاتل‌ تنگدست‌ بود، بايد صاحب‌ حق‌ به‌ او مهلت‌ دهد «و» بر قاتل‌ «رسانيدن‌ خون‌بهاست‌ به‌ وي‌ به ‌خوش‌ خويي‌» بدون‌ تعلل‌ و امروز و فرداكردن، يا انكار، يا به‌كاربردن‌ سخناني‌زشت‌ «اين‌ حكم‌» حكم‌ عفو و ديه‌ «تخفيف‌ و رحمتي‌ از سوي‌ پروردگار شماست‌» يعني: خداوند جلّ جلاله بر اين‌ امت، قصاص‌ و عفو با عوض‌ يا بدون‌ عوض‌ – هر دو – را مشروع‌ گردانيد و چنان‌كه‌ بر يهود و نصاري‌ تنگ‌ گرفت، بر آنان‌ تنگ‌ نگرفت ‌زيرا بر يهود، قصاص‌ يا عفو بدون‌ ديه‌، و بر نصاري‌، عفو بدون‌ ديه‌ را فرض‌گردانيد «پس‌ هر كس‌ بعد از آن‌» يعني: بعد از عفو «از اندازه‌ درگذرد» به‌ اين‌صورت‌ كه‌ بعد از گرفتن‌ ديه‌، قاتل‌ را بكشد، يا قاتل‌ را عفو نموده‌ و بعد از آن‌قصاصش‌ نمايد؛ «براي‌ او عذابي‌ دردناك‌ است‌» در آخرت‌ با آتش‌ دوزخ، يا دردنيا با انجام‌ قتل‌.

وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَاْ أُولِيْ الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ‏(179)

«و اي‌ خردمندان‌! براي‌ شما در قصاص‌ زندگاني‌اي‌ است‌» به‌ اعتبار اين‌ كه‌ قصاص‌ به‌ خودداري‌ مردم‌ از قتل‌ يك‌ديگر مي‌انجامد «باشد كه‌ به‌ تقوا روي‌ آوريد» و از بيم‌ قصاص، از خون‌ريزي‌ بپرهيزيد. آري‌! اين‌ است‌ قانون‌ «قصاص‌» در اسلام، قانوني‌ كه‌ جامعه‌ بشري‌ در هيچ‌ عصري‌ از آن‌ بي‌نياز نيست‌ و بجز آن، هيچ‌مجازات‌ ديگري‌ – از جمله‌ زندان‌ – نمي‌تواند بسياري‌ از افراد خونريز را از ارتكاب‌ جنايت‌ باز دارد، پس‌ اين‌ قصاص‌ است‌ كه‌ حياتي‌ آرام‌ و پايدار را براي‌جامعه‌ فراهم‌ كرده‌ و از ميزان‌ جنايت‌ قتل‌ در جامعه‌ بشري‌ مي‌كاهد زيرا هنگامي‌ كه ‌قاتل‌ به‌ خوبي‌ بداند كه‌ اگر بكشد، كشته‌ مي‌شود؛ يقينا از ارتكاب‌ عمل‌ قتل‌ دست ‌برمي‌دارد و در اينجاست‌ كه‌ دو حيات‌ محفوظ مي‌ماند، يكي‌ حيات‌ مقتول‌ وديگري‌ حيات‌ خود قاتل‌[5].

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ ‏(180)

«بر شما فرض‌ شده‌است‌ كه‌ چون‌ مرگ‌ يكي‌ از شما فرا رسد» فرارسيدن‌ مرگ‌؛ فرارسيدن‌ اسباب‌ و علائم‌ آن‌ است‌. آري‌! در اين‌ هنگام‌ بر انسان‌ فرض‌ است‌؛ «اين‌ كه‌ اگر خيري‌ برجاي‌ گذارد» يعني: اگر مالي‌ باقي‌ مي‌گذارد، بايد «وصيت‌ كند» چرا كه‌ ديگر مجالي‌ براي‌ زندگي‌ وي‌ باقي‌ نمانده‌ است‌. بعضي‌ از مفسران‌، «خير» را به‌ مال‌ بسيار تفسير كرده‌اند، اما ظاهرا – چنان‌كه‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه و گروهي‌ ازتابعين‌ نيز گفته‌اند – مراد از «خير»، مطلق‌ مال‌ است، چه‌ كم‌ باشد و چه‌ بسيار زيرا اسم‌ «خير» بر مال‌ اندك‌ و بسيار هر دو اطلاق‌ مي‌شود. آري‌! بايد وصيت‌ كند، امابراي‌ چه‌كسي‌؟ «براي‌ پدر و مادر و خويشاوندان‌ خود» و بعد از اجراي‌ وصيت‌ وي، بقيه‌ مالش‌ براي‌ فرزندانش‌ باقي‌ مي‌ماند.

البته‌ اين‌ حكم‌ در اول‌ اسلام‌ مشروع‌ شد و سپس‌ وصيت‌ براي‌ نزديكان‌ با آيات ‌ميراث‌ (در سوره‌ نساء و غيرآن) منسوخ‌ گرديد. همچنين‌ با اين‌ حديث‌ شريف: «لاوصيه‌ لوارث‌: براي‌ هيچ‌ وارثي‌ وصيتي‌ نيست‌». نسخ‌ وصيت‌ براي‌ وارث، رأي‌ جمهور فقها و بيشتر مفسران‌ بلكه‌ به‌ قول‌ ابن‌كثير، حكمي‌ اجماعي‌ است‌. اما حكم‌ وصيت‌ براي‌ غير وارث‌، به‌ حال‌ خود باقي‌ است‌ و بنابر ارشاد همين‌ آيه‌ و نيزاحاديث‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، وصيت‌ نمودن‌ از ثلث‌ مال‌ براي‌ غير وارث، مستحب‌ ونافذ مي‌باشد، از جمله‌ اين‌ حديث‌ شريف: «ماحق‌ امري‌ء مسلم‌ له‌ شي‌ء يوصي‌ فيه‌ يبيت ‌ليلتين‌ إلا ووصيته‌ مكتوبة‌ عنده‌: اگر شخص‌ مسلمان‌ داراي‌ مالي‌ است‌ كه‌ مي‌بايد در آن‌ وصيت‌ كند، نشايد كه‌ دو شب‌ را بگذراند، مگر اين‌ كه‌ بايستي‌ وصيت‌ وي ‌نوشته‌ شده‌ در نزدش‌ نهاده‌باشد». همچنان‌ وصيت‌ بايد «به‌طور معروف‌» يعني‌عادلانه‌ و پسنديده‌ و بدون‌ هيچ‌ افراط و تفريطي‌ باشد بنابراين، وصيت‌ كننده‌ نبايد توانگري‌ را بر فقيري‌ برتري‌ دهد، يا به‌ بيشتر از ثلث‌ (يك‌سوم) مال‌ وصيت‌ كند. ولي‌ حنفي‌ها وصيت‌ به‌ كل‌ مال‌ را نيز در صورتي‌ كه‌ وصيت‌كننده‌ ميراث‌ بري‌ ازخود به‌جا نگذاشته‌ باشد، جايز دانسته‌ اند «اين‌ حقي‌ است‌» واجب‌ و لازم‌ «برپرهيزگاران‌». البته‌ بايد دانست‌ كه‌ قبل‌ از نسخ‌ حكم‌ وصيت‌ با آيات‌ ميراث، وصيت‌ نمودن‌ واجب‌ بود، ولي‌ بعد از نسخ‌ – چنان‌كه‌ گفتيم‌ – در حق‌ غير وارث ‌مستحب‌ و در مورد وارث‌ حرام‌ است‌.

فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏(181)

«پس‌ هر كس‌» وصيت‌ را «بعد از شنيدنش‌ تغيير دهد» چه‌ آن‌ تغييردهنده‌ خودوصي، يا گواه‌ بر وصيت‌ باشد «گناهش‌ تنها بر گردن‌ همان‌ كساني‌ است‌ كه‌ آن‌ را تغيير مي‌دهند» و بر وصيت‌كننده‌ هيچ‌ بازخواستي‌ نيست‌ زيرا او، با انجام‌ وصيت‌ به‌تكليف‌ خود عمل‌ كرده‌ است‌ «و خداوند شنواست‌» سخن‌ وصيت‌ كننده‌ را «داناست‌» به‌ فعل‌ وصي‌ و ديگران، پس‌ آنان‌ را در برابر عملشان‌ جزا مي‌دهد.

فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(182)

«پس‌ هر كس‌ از اجحاف‌ يا گناه‌ وصيت‌كننده‌اي‌ ترسيد» جنف: گرايش‌ از حق‌ وعدل‌ به‌ سوي‌ خطا و اشتباه‌ و اثم: انحراف‌ عمدي‌ در وصيت‌ از جاده‌ عدل‌ وانصاف‌ است‌. مثال‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ وصيت‌كننده‌ از ثلث‌ مال‌، بيشتر وصيت‌ كند، يا براي‌ فرد توانگري‌ وصيت‌ نمايد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «اجحاف‌ در وصيت‌، از گناهان‌ كبيره‌ است‌». آري‌! هر كس‌ مشاهده‌ كرد كه‌ وصيت‌ كننده‌ در وصيت‌ خود ستم‌ ياگناهي‌ را مرتكب‌ شده‌ است‌؛ «پس‌ ميانشان‌ اصلاح‌ آورد» يعني: آشفتگي‌ و اختلافي‌ را كه‌ ميان‌ ورثه‌ به‌سبب‌ آن‌ وصيت‌ ناروا واقع‌ شده‌ بود؛ به‌ اصلاح‌ آورد، بدين‌گونه‌ كه‌ آن‌ قسمت‌ از متن‌ وصيت‌ را كه‌ به‌ زيان‌ برخي‌ از ورثه‌ و مخالف‌ با شرع‌ خداوند جلّ جلاله بود، ابطال‌ و آنچه‌ را كه‌ حق‌ بود – چون‌ وصيت‌ براي‌ نزديكان‌ غير ارث ‌برنده‌ – ابقا و اثبات‌ نمود، در اين‌ صورت‌ «بر او» يعني: بر شخصي‌ كه‌ با هدف‌ خير و اصلاح، در وصيت‌ تغيير ايجاد مي‌كند «گناهي ‌نيست‌ زيرا خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» بر كسي‌ كه‌ با هدف‌ خير و اصلاح، دروصيت‌ تغيير به‌ وجود مي‌آورد.[6]

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ‏(183)

«اي‌ مؤمنان‌! بر شما روزه‌ فرض‌ گردانيده‌ شد» روزه: خودداري‌ از خوردن‌، نوشيدن‌، مقاربت‌ جنسي‌ و ديگر شكننده‌ها از طلوع‌ بامداد تا غروب‌ آفتاب‌ همراه‌ با نيت‌ است‌ «همان‌گونه‌ كه‌ بر آنان‌ كه‌ پيش‌ از شما بودند، فرض‌ شده‌ بود» يعني: همان‌گونه‌ كه‌ روزه، بر امتهاي‌ بشري‌ – از زمان‌ آدم علیه السلام تا هم‌اكنون‌ كه‌ عهد پيامبرخاتم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ – فرض‌ شده‌ بود. آري‌! تاريخ، نشان‌ دهنده‌ اين‌ واقعيت‌است‌ كه‌ روزه‌ در ميان‌ تمام‌ ملل‌ مشروع‌ بوده‌ است، حتي‌ در ميان‌ مصريان‌ قديم، رومي‌ها، يوناني‌ها و هنديان‌. در تورات‌ كنوني‌ نيز – باوجود تحريف‌ آن‌ – روزه ‌و روزه‌داران‌ مورد ستايش‌ قرار گرفته‌اند. اين‌ نقل‌ نيز صحيح‌ است‌ كه‌ موسي علیه السلام چهل‌ روز، روزه‌ گرفت، اما يهوديان‌ عصر حاضر، يك‌ هفته‌ روزه‌ مي‌گيرند. همچنين، انجيل‌هاي‌ كنوني‌، روزه‌ را ستوده‌ و آن‌ را عبادت‌ مي‌شمارند و مشهورترين‌ روزه‌ نصاري، روزه‌ بزرگ‌ قبل‌ از عيد «فصح‌» است، سپس‌ رؤساي ‌كليسا انواع‌ ديگري‌ از روزه‌ را نيز بنياد نهادند. به‌ قولي: مراد از (عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ) (كساني‌ كه‌ پيش‌ از شما بودند)، اهل‌ كتابند. «باشد كه‌ به‌ تقوي‌ گراييد» با پايبندي‌ به‌ روزه‌ زيرا روزه‌ انگيزه‌هاي‌ ارتكاب‌ گناهان‌ را در نهاد انسان‌ تضعيف ‌مي‌كند و شهوت‌ را كه‌ مبدأ معصيت‌ است‌ درهم‌ شكسته‌ لذتهاي‌ دنيا را بي‌ارزش‌ مي‌گرداند و اين‌ همه‌ تقوي‌آفرين‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «الصوم‌ نصف‌الصبر: روزه‌ نصف‌ صبر است‌». همچنين‌ روزه‌ از ابعاد و جنبه‌هاي‌ گوناگوني ‌پديدآورنده‌ تقوي‌ است، كه‌ مهم‌ترين‌ اين‌ ابعاد عبارتند از:

1- روزه، نفس‌ انسان‌ را در آشكار و نهان‌ بر خشيت‌ و بيم‌ از خداوند متعال ‌تربيت‌ مي‌كند زيرا جز پروردگار بزرگ، هيچ‌ كس‌ ديگري‌ ناظر و مراقب‌ شخص‌روزه‌دار نيست‌ و اين‌ از بزرگترين‌ فوايد روحي‌ روزه‌ مي‌باشد.

2- روزه، از حدت‌ و غليان‌ شهوت‌ مي‌كاهد، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌است: «الصوم‌ جنه‌» يعني: روزه‌ سپر نگه‌دارنده‌اي‌ از آلودگي‌ به‌ شهوات‌ وارتكاب‌ گناهان‌ است‌.

3- روزه، احساس‌ شفقت‌ و رحمت‌ به‌ همنوع‌ را در انسان‌ بيدار مي‌سازد.

4- روزه، تحقق‌بخش‌ معناي‌ برابري‌ ميان‌ توانگران‌ و فقرا و اشراف‌ و عوام ‌است‌ و اين‌ از فوايد اجتماعي‌ روزه‌ مي‌باشد.

5- روزه، انسان‌ را به‌ نظم‌ و برنامه‌ريزي‌ و مهار نمودن‌ اراده‌ عادت‌ مي‌دهد.

6- روزه، بنيه‌ جسمي‌ را تجديد نموده، سلامتي‌ و نيروي‌ حافظه‌ را تقويت‌ و بدن‌ را از رسوبها و تخميرات‌ زيانبخش‌ مي‌رهاند، چنان‌كه‌ اين‌ معني‌ و بيش‌ از آن‌ نيز در اين‌ حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «صوموا تصحوا: روزه‌ بگيريد تا تندرست‌شويد».

أَيَّاماً مَّعْدُودَاتٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضاً أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ وَأَن تَصُومُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏(184)

آري‌! برشما فرض‌ شده‌ است‌ «روزه‌ گرفتن‌ روزهاي‌ چند شمرده‌ شده‌» يعني: روزهاي‌ معلوم‌ و معين‌ اندكي‌ – براي‌ آسان‌گيري‌ بر شما. اين‌ ايام‌ معين‌ به‌ قول ‌جمهور مفسران، عبارت‌ از ماه‌ مبارك‌ رمضان‌ است‌. ابن‌كثير نقل‌ مي‌كند: رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  بعد از هجرت‌ به‌ مدينه، از هر ماه‌ سه‌ روز را روزه‌ مي‌گرفتند و روزعاشورا را نيز روزه‌ مي‌گرفتند تا آن‌ كه‌ خداوند متعال‌ روزه‌ رمضان‌ را فرض‌ نمود. «پس‌ هر كس‌ از شما بيمار» بود و توان‌ روزه‌گرفتن‌ را نداشت، خوردن‌ براي‌ وي‌عزيمت‌ است‌ و اگر توان‌ آن‌ را داشت، ولي‌ همراه‌ با قبول‌ ضرر و مشقت، پس‌خوردن‌ روزه‌ براي‌ وي‌ رخصت‌ است‌ «يا» هر كس‌ از شما «در سفر باشد» سفري‌ به‌اندازه‌ مسافت‌ كوتاه‌كردن‌ نماز، يعني‌ (89) كيلومتر در نزد جمهورفقها و (96) كيلومتر در نزد حنفي‌ها «پس‌ لازم‌ است‌» بر وي‌ روزه‌ گرفتن‌ «شمار آن‌ از روزهاي‌ ديگر» كه‌ بايد آنها را در عوض‌ روزهايي‌ كه‌ خورده‌ است‌، روزه‌گرفته‌ و روزه‌هاي‌ فوت‌ شده‌ را قضا كند «و بر كساني‌ كه‌ روزه‌ طاقت‌فرساست‌» يعني: بر كساني‌كه‌ روزه‌ را به‌ دشواري‌ تحمل‌ مي‌كنند و تاب‌ و تحمل‌ آن‌ راندارند، چون‌ پيرمردان‌ كهنسال‌، زنان‌ باردار و بيماران‌ مزمن، پس‌ بر اينان‌ «فديه‌اي‌ است‌ كه‌ عبارت‌ از خوراك‌دادن‌ به‌ يك‌ بينواست‌» به‌ جاي‌ خوردن‌ هر روز از ايام‌ روزه، و اين‌ خوراك‌ بايد از ميانه‌ آن‌ چيزي‌ باشد كه‌ شخص‌، خانواده‌ خويش‌را با آن‌ اطعام‌ مي‌كند. مقدار آن‌ در نزد حنفي‌ها، نصف‌ صاع‌ (دومد) از گندم، ياصاعي‌ از غير آن‌ – چون‌ خرما يا جو – براي‌ هر روزي‌ است‌ كه‌ مي‌خورد و ياغذايي‌ آماده‌ است‌ كه‌ كفايت‌ يك‌روزه‌ مسكين‌ را بنمايد. و مقدار آن‌ در نزدجمهور، يك‌ مد از خوراك‌ غالب‌ مورداستفاده‌ آن‌ منطقه‌ است‌[7]. «و هر كس‌ به‌دلخواه‌ خود خيري‌» بيشتر «انجام‌ دهد» يعني: بر اندازه‌ خوراك‌ مقرر در فديه ‌بيفزايد، يا به‌ علاوه‌ يك‌ مسكين، مسكين‌ ديگري‌ را نيز غذا بدهد «پس‌ آن‌ براي‌ او بهتر است‌ و اگر بدانيد روزه ‌گرفتن‌ براي‌ شما بهتر است‌» يعني: براي‌ اين‌ گروه‌معذور، روزه‌گرفتن‌ بهتر از روزه‌خوردن‌ همراه‌ با پرداخت‌ كفاره‌ است‌.

بيشتر ائمه‌ (مالك، ابوحنيفه‌ و شافعي) بر آنند كه‌ روزه‌گرفتن‌ مسافر – چنانچه ‌بر او دشوار نبود – برايش‌ بهتر از روزه‌خوردن‌ است، ولي‌ امام‌ احمد بر آن‌ است‌كه‌ براي‌ مسافر خوردن‌ روزه‌ بهتر از روزه‌گرفتن‌ مي‌باشد. و در نزد جمهور، پي‌درپي‌ گرفتن‌ روزه‌ قضايي‌ مستحب‌ است‌ نه‌ واجب‌. و اگر چنان‌ شد كه‌ اداي ‌روزه‌ از شخصي‌ فوت‌ شد و رمضان‌ ديگري‌ آمد و او آن‌ را قضا نكرده‌ بود، درنزد جمهور بر وي‌ كفاره‌ لازم‌ است‌ و كفاره‌ او اين‌ است‌ كه‌ براي‌ هر روز، يك‌ نفرمسكين‌ را خوراك‌ دهد. اما امام‌ ابوحنيفه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ كفاره‌اي‌ بر وي‌ نيست‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از مجاهد روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ گفت: اين‌ بخش‌ ازآيه‌: (وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ…) درباره‌ مولايم‌ قيس‌بن‌ سايب‌ نازل‌ شد كه‌ توان‌ روزه‌ گرفتن‌ را نداشت‌ و با نزول‌ آن‌ او روزه‌ را خورد و براي‌ هر روز، يك‌ نفر مسكين ‌را اطعام‌ مي‌كرد.

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ‏(185)

«ماه‌ رمضان‌» همان‌ ماهي‌ است‌ «كه‌ در آن‌ قرآن‌» در شب‌ قدر به‌ تمامي‌ و يكباره‌ از لوح‌ محفوظ به‌ بيت‌المعمور در آسمان‌ دنيا «فرو فرستاده‌ شده‌است‌» وسپس‌ جبرئيل علیه السلام آن‌ را سوره‌به‌سوره‌ و آيه‌ به‌آيه‌ در مدت‌ بيست‌ و سه‌ سال‌ بر قلب ‌پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل‌ كرد. يا: اولين‌ آيات‌ آن‌ در ماه‌ رمضان‌ نازل‌ شد و نزول‌ اين‌آيات‌ در شب‌ قدر بود «كتابي‌ كه‌ مردم‌ را راهبر و» متضمن‌ «دلايل‌ آشكار هدايت‌است‌» كه‌ اين‌ دلايل‌ آشكار، مخصوص‌ به‌ آيات‌ محكم‌ آن‌ مي‌باشد «و» كتابي‌كه‌ «جداكننده‌ حق‌ از باطل‌ است‌» يعني: قرآن، ميزان‌ و معيار جداكننده‌ حق‌ از باطل‌است‌ «پس‌ هر كس‌ از شما اين‌ ماه‌ را دريابد» يعني: در آن‌ مقيم‌ باشد، نه‌ مسافر «بايد آن‌ را روزه‌ بدارد و كسي‌ كه‌ بيمار يا در سفر است‌» بايد به‌ شماره‌ آن، «تعدادي ‌از روزهاي‌ ديگر» را روزه‌ بگيرد و اگر در بخشي‌ از ماه، مقيم‌ و در بخشي‌ ديگرمسافر بود، روزه‌گرفتن‌ در ايام‌ اقامت‌ وي‌ برايش‌ حتمي‌ است، اما در سفر، رخصت‌ خوردن‌ دارد «خدا براي‌ شما آساني‌ مي‌خواهد و براي‌ شما دشواري‌نمي‌خواهد» به‌همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ براي‌ مريض‌ و مسافر، رخصت‌ خوردن‌داده‌است‌.

بايد دانست‌ كه‌ يسر؛ يعني‌ آسان‌گيري‌ و عدم‌ سخت‌گيري، از مقاصد پروردگارسبحان‌ در تمام‌ امور دين‌ است‌ و رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  براي‌ تحقق‌ بخشيدن‌ به‌ اين‌مقصد، هميشه‌ به‌ آسان‌گيري‌ ارشاد و از سخت‌گيري‌ نهي‌ مي‌كردند، چنان‌كه‌ دراين‌ حديث‌ شريف‌ فرمودند: «يسروا ولا تعسروا، وبشروا و لاتنفروا: آسان‌ بگيريد و سخت‌ نگيريد و بشارت‌ دهيد و متنفر و پراكنده‌ نگردانيد».

«و مي‌خواهد كه‌ شماره‌ مقرر را تكميل‌ كنيد». لام‌ در (لتكملوا العده) براي‌ تعليل‌است، لذا معني‌ چنين‌ مي‌شود: به‌ اين‌ علت‌ در حالت‌هاي‌ بيماري‌ و سفر رخصت‌روزه‌ خوردن‌ را به‌ شما داديم‌ كه‌ به‌ شما آساني‌ را مي‌خواهيم‌ و مي‌خواهيم‌ كه ‌شماره‌ ايام‌ مقرر را تكميل‌ كنيد، پس‌ هر كس‌ به‌ سبب‌ عذر بيماري، يا سفر، نتوانست‌ آن‌ را با ادا تكميل‌ كند، بايد بعدا با قضا آن‌ را تكميل‌ نمايد، ازاين‌ رو، قضا نمودن‌ روزه‌ براي‌ مريض‌ و مسافر، به‌ منظور كامل‌ ساختن‌ شماره‌ ايام‌ ماه‌ وتكميل‌ اجر و پاداش‌ آنان‌ است‌ «و تا خدا را به‌ بزرگي‌ بستاييد» با روزه ‌گرفتن‌ و ذكر وي‌ در هنگام‌ كامل‌ ساختن‌ شمار ايام‌ روزه‌داري‌ «به‌ سپاس‌ آن‌ كه‌ رهنموني‌تان‌كرده‌ است‌» به‌ سوي‌ احكام‌ سراسر منفعت‌ بار، لذا عظمت‌ وي‌ و حكمت‌ بالغه‌اش ‌در اصلاح ‌نمودن‌ بندگانش‌ را به‌ ياد آوريد و بدانيد كه‌ او با مشروع‌ساختن‌ احكام‌ مورد نظر خويش، بندگانش‌ را تربيت‌ مي‌كند و مي‌سازد پس‌ احكام‌ وي‌ همه‌؛ ازنظر معنوي‌ و حسي‌ براي‌ ساختن‌ و تربيت‌ شخصيت‌ آنهاست‌ «و باشد كه‌شكرگزاري‌ كنيد» براي‌ خداوند جلّ جلاله در برابر همه‌ اين‌ نعمتها و در برابر اين‌ كه‌ او به‌ هريك‌ از دو حالت‌ عزيمت‌ و رخصت، حق‌ آن‌ را در جايگاه‌ مقررش‌ داده‌ است‌.

جمهور علماي‌ اهل‌ تأويل‌ بر آنند كه‌ اين‌ آيه، دليل‌ بر مشروعيت‌ تكبير گفتن‌ درعيدفطر است‌. روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ برخي‌ از سلف، در شب‌ عيد فطر – ازهنگامي‌ كه‌ هلال‌ شوال‌ را مي‌ديدند تا هنگام‌ بيرون‌رفتن‌ امام‌ براي‌ نماز عيد – تكبير مي‌گفتند. لفظ تكبير در نزد امام‌ مالك‌ و گروه‌ ديگري‌ از علما اين‌ است‌ كه‌سه‌ بار «الله اكبر» بگويد. ولي‌ از علما الفاظ ديگري‌ چون: تكبير و تهليل‌ وتسبيح، هر سه‌ نقل‌ شده‌ است‌. اما درباره‌ وقت‌ و مدت‌ تكبير، از ابوحنيفه‌ و مالك‌نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ گفته‌اند: در عيدفطر از وقت‌ بيرون‌ آمدن‌ شخص‌ از خانه‌اش‌ تارسيدن‌ وي‌ به‌ مصلي‌ تكبيرگفتن‌ مستحب‌ است‌ و چون‌ نماز به‌ پايان‌ رسيد، عيد هم‌به‌ پايان‌ مي‌رسد. ولي‌ شافعي‌ واحمدبن‌ حنبل‌ مي‌گويند: تكبير گفتن، از وقت ‌غروب‌ خورشيد شب‌ عيد تا وقت‌ اداي‌ نماز عيد به‌ دنبال‌ نمازها و در هر وقت‌ديگري‌ مستحب‌ است‌[8].

وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ‏(186)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: مرد اعرابي‌اي‌ نزد پيامبراكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: يارسول‌الله! آيا پروردگار ما نزديك‌ است‌؛ كه‌ در اين‌ صورت‌ با وي‌ مناجات‌كنيم؟ يا كه‌ دور است‌ تا او را بانگ‌ زنيم؟ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  سكوت‌ كردند، همان ‌بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد: «و هرگاه‌ بندگانم‌ درباره‌ من‌ از تو بپرسند» به‌ ايشان‌ بگو: «من‌ نزديكم‌» به‌ آنان‌ با علم‌ خويش‌ و به‌ آنچه‌ كه‌ مقتضاي‌ اجابت‌ دعاء است‌. پس‌ مراد قرب‌ مكاني‌ نيست‌ «و دعاي‌ دعاكننده‌ را – به‌ هنگامي‌ كه‌ مرا بخواند – اجابت‌مي‌كنم‌». در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «إن ‌الله تعالى‌ ليستحيي‌ أن‌ يبسط العبد إليه‌ يديه‌ يسأله‌ فيهما خيراً فيردهما خائبتين‌: همانا خداوند متعال‌ حيا مي‌كند از اين‌ كه‌ بنده‌ دستانش‌ را به‌ سوي‌ او به‌ دعا بردارد – در حالي‌كه‌ از او در آنها خيري‌مي‌خواهد – و او آنها را خالي‌ برگرداند». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه ‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «ما من‌ مسلم‌ يدعو الله عزوجل‌ بدعوة ‌ليس‌ فيها اثم‌ ولا قطیعة ‌رحم‌ إلا أعطاه ‌الله بها إحدى‌ ثلاث‌ خصال: إما أن‌ يعجل‌ له‌ دعوته، وإما أن‌ يدخره‌ له ‌في ‌الأخرى، وإما أن‌ يصرف‌ عنه‌ من‌ السوء مثلها: هيچ‌ مسلماني‌ نيست‌ كه‌ در بارگاه‌خداوند جلّ جلاله دعايي‌ بكند كه‌ در آن‌ دعا گناه‌ و قطع‌ رحمي‌ نيست، مگر اين‌ كه‌خداوند جلّ جلاله به ‌وسيله‌ آن‌ دعا، به‌ وي‌ يكي‌ از سه‌ خصلت‌ زير را مي‌دهد: يا اين‌ كه‌دعايش‌ را به‌ طور عاجل‌ برايش‌ مستجاب‌ مي‌گرداند. يا اجر آن‌ را برايش‌ درآخرت‌ ذخيره‌ مي‌كند و يا اين‌ كه‌ بديي‌ را برابر آن‌ دعا از وي‌ باز مي‌دارد». جمهور علما بر آنند كه‌ دعا از مهمترين‌ مقام‌هاي‌ عبوديت‌ است‌ زيرا خداوند بزرگ‌ خودش‌ از ما خواسته‌ است‌ كه‌ او را به‌ دعا بخوانيم، كه‌ اين‌ خود بر فضل‌ واهميت‌ دعا دلالت‌ مي‌كند. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ نيز آمده‌ است‌ كه‌رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «الدعاء مخ‌ العبادة: دعا مغز عبادت‌ است‌».

از شرايط دعاكننده‌ اين‌ است‌ كه:

1- به‌ قدرت‌ مطلقه‌ الهي‌ دانا بوده‌ و يقين‌ داشته‌ باشد كه‌ همه‌ اسباب‌ و وسايط درقبضه‌ تسخير وي‌ مي‌باشد.

2- با حضور قلب‌ و نيت‌ راستين‌ دعا كند زيرا خداوند جلّ جلاله دعا را از قلبي‌ كه‌ غافل ‌باشد نمي‌پذيرد.

3- از خوردن‌ حرام‌ بپرهيزد.

4- از دعاكردن‌ ملول‌ و دلتنگ‌ نشود.

و از شرايط خود دعا اين‌ است‌ كه:

1- دعا بايد از امور جايز بوده‌ و شرعا مطلوب‌ باشد.

2- دعا عليه‌ حقوق‌ مسلمانان‌ نباشد.

3- اوقات‌ دعا عبارت‌ است‌ از: وقت‌ سحر، وقت‌ افطار، مابين‌ اذان‌ و اقامه، مابين‌ ظهر و عصر روز چهارشنبه، وقت‌ بيچارگي‌ و پريشاني، حالت‌ سفر و بيماري، هنگام‌ نزول‌ باران‌ و هنگام‌ رويارويي‌ در جهاد في‌سبيل‌ الله كه‌ درباره‌ همه‌ اينها احاديث‌ و روايات‌ آمده‌ است‌. و چون‌ شروط دعا فراهم‌ شد، مورد اجابت‌ قرارمي‌گيرد.

«پس‌ آنان‌» يعني: بندگان‌ من‌ «بايد براي‌ من‌ فرمان‌برداري‌ كنند» يعني: مرابخوانند «و به‌ من‌ ايمان‌ آورند» يعني: ايمان‌ داشته‌ باشند به‌ اين‌ كه‌ چون‌ مرابخوانند، اجابتشان‌ مي‌گويم‌. يا معني‌ اين‌ است: بر ايمان‌ خويش‌ تداوم‌ و استحكام‌بخشند «باشد كه‌ راه‌ يابند» و اجابت‌ دعا شامل‌ راهيافتن‌ شخص‌ دعاكننده‌ به ‌اسباب‌ آن‌ نيز مي‌شود، يعني‌ خداوند متعال‌ براي‌ دعاكننده، راه‌هاي‌ رزق‌ و شفا وكاميابي‌ و تحقق‌ ديگر دعاهاي‌ وي‌ را هموار و آماده‌ مي‌سازد. ابن‌كثير مي‌گويد: «بيان‌ اين‌ آيه‌ در ميانه‌ احكام‌ روزه‌ – كه‌ بر انگيزاننده‌ مؤمنان‌ بر دعاء است‌ – ارشادي‌ است‌ بر اين‌ امر كه‌ بايد در هنگام‌ به‌ پايان ‌رساندن‌ رمضان‌ و در هنگام‌ هر افطاري، سخت‌ در دعا كوشيد، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «للصائم‌ عندافطاره‌ دعوه‌ مستجابه‌: براي‌ روزه‌دار در هنگام‌ افطارش، دعايي‌ است‌ پذيرفته‌شده‌ و مستجاب‌».

أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ‏(187)

«آميزش‌ شما با زنانتان‌ در شبهاي‌ روزه‌ براي‌ شما حلال‌ كرده‌ شد» رفث: كلمه‌ جامعي‌ است‌ كه‌ شامل‌ تمام‌ آن‌ چيزهايي‌ كه‌ مرد از زن‌ خود در امور شهواني‌مي‌طلبد؛ اعم‌ از مقاربت‌ و غير آن‌، مي‌شود «آنان‌ براي‌ شما لباسي‌ هستند و شما هم‌براي‌ آنان‌ لباسي‌ هستيد» بدان‌ جهت‌ كه‌ هركدام‌ شما به‌ ديگري، همچون‌ آميزشي‌كه‌ ميان‌ لباس‌ و پوشنده‌ آن‌ است، با همديگر آميزش‌ داريد. يعني‌ هر يك‌ از زن‌ ومرد، رفيقش‌ را همچون‌ لباسي‌ پوشانده‌ و او را از بدكاري‌ باز مي‌دارد. همچنان‌ اين‌تعبير قرآني، كنايه‌ از نياز هر كدام‌ آنها به‌ ديگري‌ است‌ و از اين‌ روست‌ كه‌ خداوندمتعال‌ بر آنها آسان‌ گرفت‌ و رخصت‌ آميزش‌ داد «خداوند دانست‌ كه‌ شما در حق‌خودتان‌ خيانت‌ مي‌كرديد» با آميزش‌ در شبهاي‌ رمضان‌. اصل‌ خيانت‌ آن‌ است‌ كه‌ شخص‌ بر چيزي‌ امين‌ گردانيده‌ شود، ولي‌ امانت‌ را نگه‌ ندارد. دليل‌ اين‌ كه‌ خداوندمتعال‌ آميزش‌كنندگان‌ در شبهاي‌ رمضان‌ را خاين‌ بر نفسهايشان‌ ناميد، اين‌ است‌ كه‌زيان‌ اين‌ كار به‌ خودشان‌ برمي‌گردد.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «در آغاز فرضيت‌روزه، خوردن‌ و نوشيدن‌ و مقاربت‌ بعد از نماز عشا تا افطار شب‌ ديگر، برمسلمانان‌ حرام‌ بود تا آن‌ كه‌ برخي‌ از صحابه‌ – و از جمله‌ آنان‌ عمربن‌خطاب‌ رضی الله عنه – بعد از عشا با زنانشان‌ آميزش‌ كردند و غذا خوردند، آن‌گاه‌ شكايتشان‌ را از ارتكاب‌ اين‌ عمل‌ نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  بردند. اين‌ بود كه‌ آيه‌كريمه ‌نازل‌ شد». جمهور علما بر آنند كه‌ روزه‌ كسي‌ كه‌ بامداد بر وي‌ در حال‌ جنابت‌طلوع‌ كرده، صحيح‌ است‌.

«پس‌ توبه‌ شما را» از خيانت‌ به‌ نفسهايتان‌ «پذيرفت‌ و از شما درگذشت‌» مراد اين‌ است‌ كه‌ برشما آسان‌ گرفت‌ و ميدان‌ را برشما فراخ‌ گردانيد «پس‌ اكنون‌» درشبهاي‌ ماه‌ رمضان‌ مي‌توانيد «با آنان‌ آميزش‌ كنيد و آنچه‌ را خدا براي‌ شما مقررداشته، طلب‌ كنيد» به‌ قولي: مراد از (آنچه‌ را خدا براي‌ شما مقرر داشته) طلب ‌فرزند است‌. به‌ قولي‌ ديگر: مراد از آن، طلب‌ شب‌ قدر است‌. يعني: مشغوليت‌ به‌آميزش‌ و مباحهاي‌ ديگر، نبايد شما را از طلب‌ دريافتن‌ فضيلت‌ ليله‌القدر غافل‌گرداند «و بخوريد و بياشاميد تا رشته‌ سپيد از رشته‌ سياه‌ نمودار شود» رشته‌ سپيد: سپيديي‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ بامداد در همه‌ پهنه‌ افق‌ منتشر مي‌شود، نه‌ صبح‌ كاذب ‌كه‌ مانند دم‌ گرگ‌ به‌ صورت‌ طولي‌ در افق‌ بالا رفته‌ ولي‌ از نظر عرضي‌ در همه‌ افق‌منتشر نمي‌شود، پس‌ صبح‌ كاذب‌ چيزي‌ را حرام‌ و حلال‌ نمي‌گرداند و فقط اين‌صبح‌ صادق‌ است‌ كه‌ خورد ونوش‌ و ديگر محذورات‌ روزه‌ را حرام‌ مي‌گرداند. رشته‌ سياه: سياهي‌ شب‌ است‌. نمودار شدن‌ رشته‌ سپيد؛ جداشدن‌ آن‌ از سياهي‌شب‌ مي‌باشد، كه‌ اين‌ جز با داخل‌ شدن‌ وقت‌ بامداد محقق‌ نمي‌شود. و اين‌ خود، دليل‌ بر استحباب‌ تناول‌ غذاي‌ سحر در روزه‌ است، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده ‌است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «تسحروا فان‌ في‌السحور بركه‌: در سحر غذا تناول‌ كنيد زيرا در تناول‌ آن‌ بركت‌ است‌». «پس‌ از آن‌، روزه‌ را تا فرارسيدن‌ شب ‌تمام‌ كنيد» بنابراين، آغاز به‌ اتمام‌ رساندن‌ روزه‌؛ وقت‌ غروب‌ خورشيد است‌.

بايد دانست‌ كه‌ تعجيل‌ در افطار و تأخير در تناول‌ سحري‌ سنت‌ است‌ و مستحب‌است‌ كه‌ روزه‌دار با چند عدد خرما افطار نمايد و اگر خرما نبود با چند جرعه‌ آب‌. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌. روزه‌گرفتن‌ شش‌ روز از ماه‌ شوال‌ نيز مستحب‌است، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «هر كس‌ رمضان‌ را روزه‌ گرفت،سپس‌ آن‌ را با شش‌ روز از شوال‌ نيز دنبال‌ كرد، اين‌ براي‌ او همچون‌ روزه‌ همه‌عمر (روزگار ) است‌». در شريعت‌ ما از «روزه‌ وصال‌»، يعني‌ پيوند دادن‌ يك‌ يا چندين‌ روز و شب‌ از روزه‌ با يك‌ديگر نهي‌ به‌ عمل‌ آمده‌، چه‌ اين‌ نوع‌ روزه‌ ازويژگي‌هاي‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  مي‌باشد. «و در حالي‌كه‌ در مساجد معتكف‌ هستيد، با زنان‌ درنياميزيد» يعني: با آنان‌ مقاربت‌ نكنيد. اعتكاف: عبارت‌ از بر عهده‌ گرفتن ‌طاعتي‌ است‌ مخصوص، در وقتي‌ مخصوص، با شرطي‌ خاص‌ و در جايي‌ خاص‌. معتكف: كسي‌ است‌ كه‌ مقيم‌ مسجد گشته‌، خودش‌ را براي‌ اين‌ عبادت‌ مقيد مي‌گرداند.

جمهور علما بر آنند كه‌ هرچند انگيزه‌ بخش‌هاي‌ جماع‌؛ چون‌ بوسه‌ و لمس‌ شهوت‌انگيز بر معتكف‌ حرام‌ است، ليكن‌ اگر اين‌ كارها به‌ انزال‌ مرد نينجاميد، اعتكاف‌ وي‌ را فاسد نمي‌سازد. اما مالكي‌ها بر آنند كه‌ بوسه‌ و مساس‌شهوت‌انگيز نيز، اعتكاف‌ را فاسد مي‌كند. علما اجماعا بر آنند كه‌ اعتكاف‌ واجب‌نيست، بلكه‌ نافله‌اي‌ از نوافل‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  و اصحاب‌ و همسرانشان ‌بدان‌ عمل‌ كرده‌اند و با نذر نيز لازم‌ مي‌شود. همچنان‌ علما اجماعا بر آنند كه ‌اعتكاف‌ درست‌ نيست‌ مگر در مسجد. ابوحنيفه‌ و شافعي‌ و احمد برآنند كه: اقل‌مدت‌ اعتكاف‌ يك‌ لحظه‌ است‌ و اكثر آن‌ حد معيني‌ ندارد[9].

«اينها حدود الهي‌ است، پس‌ بدانها نزديك‌ نشويد» حدود: جمع‌ حد است‌ وحد در لغت‌ يعني: مانع‌ ميان‌ دو چيز، سپس‌ بر آن‌ اموري‌ اطلاق‌ گرديد كه‌ خداي‌ عزوجل‌ آنها را براي‌ بندگان‌ خويش‌ مشروع‌ گردانيده‌ است‌. بايد دانست‌ كه‌ اگر بعد از ذكر حدود، (فلا تقربوها) بيايد؛ مراد از آن‌ ممنوعات‌ و محرمات‌ الهي ‌است‌ و اگر بعد از آن، (فلا تعتدوها) بيايد، مراد از آن، احكام‌ مقرره‌ الهي‌ بربندگانش‌ مي‌باشد كه‌ جايز نيست‌ از آن‌ تجاوز كنند. و اگر مراد از حدود؛ عامه‌احكام‌ باشد، پس‌ معناي‌ (فلا تقربوها) اين‌ است‌ كه: متعرض‌ تغيير احكام‌ نشويد، يا به‌ مرز ميان‌ حق‌ و گمراهي‌ نزديك‌ نشويد. «اين‌گونه‌ خداوند آيات‌ خود را براي‌ مردم‌ بيان‌ مي‌كند» يعني: چنان ‌كه‌ خداوند جلّ جلاله روزه‌ و احكام‌ و تفاصيل‌ آن‌ را براي ‌مردم‌ بيان‌ كرد؛ ديگر احكام‌ خويش‌ را نيز بر زبان‌ پيامبرش‌ حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم براي‌ آنان‌ بيان‌ مي‌كند «باشد كه‌ تقوي‌ پيشه‌ كنند» زيرا احكام‌ الهي‌ پديدآورنده‌ تقوي‌ است.

وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُواْ فَرِيقاً مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏(188)

«و اموالتان‌ را در ميان‌ خودتان‌ به‌ باطل‌ نخوريد» مراد از باطل‌ در اينجا، خوردن ‌آن‌ مالي‌ است‌ كه‌ شريعت‌ اسلام، گرفتن‌ آن‌ را از مالكش‌ مباح‌ نگردانيده‌ و اگرخورده‌ شود، به‌ ناحق‌ خورده‌ شده‌ است‌ و اين‌ شامل‌ هر چيزي‌ مي‌شود كه‌ بدون‌ عوض‌ مقابلي، يا بدون‌ رضاي‌ مالك‌ آن‌ گرفته‌ شود. مراد از خوردن‌ اموال‌؛ گرفتن‌ و مسلط شدن‌ برآنهاست‌ و از آن‌ به‌ خوردن‌ تعبير نمود زيرا بزرگترين‌ هدف ‌به‌ دست‌آوردن‌ مال، خوردن‌ آن‌ مي‌باشد. البته‌ خوردن‌ مال‌ به‌ باطل‌ دو صورت‌دارد:

1- گرفتن‌ آن‌ بر وجه‌ ستم‌ و دزدي‌ و زورگيري‌ و مانند اينها.

2- گرفتن‌ آن‌ از راه‌ غير شرعي، حتي‌ اگر مالك‌ آن ‌را به‌ طيب‌ خاطر هم‌ بدهد؛ چون‌ پرداخت‌ پول‌ به‌ زن‌ زناكار، دادن‌ پول‌ قمار، دادن‌ پاداش‌ براي‌ فالبين، دادن ‌بهاي‌ شراب‌… كه‌ هرچند اين‌ اموال‌ به‌ طيب‌ خاطر داده‌ مي‌شوند، اما خوردن‌ ودادن‌ آنها حرام‌ و باطل‌ است‌. پس‌ آيه‌ كريمه‌ به‌ طور كلي‌ اينها و مانند آن‌ از ساير وجوه‌ حرام‌ را شامل‌ مي‌شود.

«و آن‌ را» يعني: اموالتان‌ را «به‌ قضات‌ ندهيد» به ‌عنوان‌ رشوه‌ تا به‌ ناحق‌ به ‌نفعتان‌ حكم‌ كنند و «تا بخشي‌ از اموال‌ مردم‌ را به‌ گناه‌» يعني: به‌ ستم‌ و تجاوز و با وسايل‌ غيرمشروع‌؛ چون‌ گواهي‌ دادن‌ و سوگند خوردن‌ به‌ دروغ، يا مانند آنها؛ «بخوريد، درحالي‌كه‌ خودتان‌» هم‌ خوب‌ «مي‌دانيد» كه‌ به‌ ناحق‌ و ناروا مرتكب‌ اين‌ عمل‌ مي‌گرديد، كه‌ اين‌ خود، نمايانگر جرأت‌ بر ارتكاب‌ گناه‌ است‌.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنهما مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ كريمه‌ ناظر بر شخصي‌ است‌ كه‌ بر ذمه‌ وي‌ مالي‌ است، اما گواه‌ و مدركي‌ عليه‌ وي‌ وجود ندارد، پس‌ مال‌ را انكار نموده‌ و بارفتن‌ نزد حكام‌، در صدد پايمال‌ نمودن‌ حق‌ است‌»، چنان‌كه‌ در سبب‌ نزول‌ آن‌آمده‌ است: «امرؤالقيس‌بن‌ عابس‌ كندي‌ و عبدان‌ حضرمي‌ بر سر موضوع‌ زميني‌نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ مرافعه‌ رفتند، امرؤالقيس‌ مدعي‌عليه‌ بود و عبدان ‌مدعي‌ و چون‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد، امرؤالقيس‌ خودرا از قضيه‌ كنار كشيد و زمين‌را به‌ عبدان‌ واگذاشت‌.

در بيان‌ احكام‌ آيه‌ كريمه‌ فقهاي‌ اسلام‌ آرايي‌ دارند: امام‌ ابوحنيفه رحمه الله بر آن ‌است‌ كه‌ حكم‌ قاضي‌ در عقدها و فسخ‌ها، ظاهرا و باطنا نافذ مي‌شود، هرچندگواهان‌؛ گواهاني‌ دروغين‌ باشند. مثال‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ مردي‌ ادعا مي‌كند كه‌ زني‌را به‌ نكاح‌ گرفته‌ است، اما زن‌ منكر اين‌ ادعا مي‌شود، مرد بر ادعاي‌ خويش‌ دوگواه‌ دروغين‌ مي‌آورد و قاضي‌ هم‌ بر مبناي‌ آن‌ به‌ ازدواج‌ ميان‌ آن‌ دو حكم‌مي‌كند، در اين‌ صورت‌ براي‌ آن‌ مرد آميزش‌ با آن‌ زن‌ مباح‌ است، اما اجراي‌حكم‌ قاضي‌ بر اين‌ نحو مقيد به‌ دوشرط مي‌باشد:

1- اين‌ كه‌ قاضي‌ نداند كه‌ گواهان‌ دروغين‌ هستند.

2- اين‌ كه‌ قضيه‌ از اموري‌ باشد كه‌ قاضي‌ در آنها صلاحيت‌ انشاي‌ حكم‌ را دارد.

اما جمهور فقها برآنند كه‌ حكم‌ قاضي‌ در ظاهر قابل‌ اجراست‌ نه‌ در باطن، لذاحكم‌ وي‌ حلال‌ را حرام‌ و حرام‌ را حلال‌ نمي‌گرداند و حقي‌ را ايجاد نمي‌نمايد، به‌دليل‌ اين‌ حديث‌ شريف: «نحن‌ نحكم‌ باالظاهر والله يتولي‌ السرائر: ما فقط به‌ ظاهرحكم‌ مي‌كنيم‌ و خداوند عهده‌دار پنهاني‌هاست‌». به‌ هر حال‌؛ براي‌ هيچ‌ مؤمني‌جايز نيست‌ كه‌ در عين‌ يقين‌ به‌ ناروابودن‌ ادعاي‌ خويش، فقط با تكيه‌ بر مهارت‌خود، يا وكلاي‌ دعوايش، به‌ دادگاه‌ مراجعه‌ نمايد و بايد بداند كه‌ مال‌ مؤمن‌ برايش‌ به‌ ناحق‌ حلال‌ نيست، هرچند قاضي‌ بدان‌ حكم‌ نمايد، بلكه‌ مؤمن‌ بايد قاضي‌حقيقي‌ را كه‌ خداوند احكم‌الحاكمين‌ است‌ مدنظر داشته‌ باشد. در حديث‌ شريف‌ به ‌روايت‌ ام‌سلمه‌ رضي‌الله عنها آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ألا إنما أنا بشر وإنما يأتيني‌ الخصم، فلعل‌ بعضكم‌ أن يكون‌ الحن‌ بحجته‌ من‌ بعض‌ فاقضي‌ له، فمن‌ قضيت‌ له‌ بحق‌ مسلم‌ فإنما هي‌ قطعة من‌ نار، فليحملها أو ليذرها: هان‌! بدانيد كه‌ من‌هم‌ بشري‌ هستم‌ و شما نزد من‌ به‌ دادخواهي‌ مي‌آييد، پس‌ چه‌ بسا كه‌ بعضي‌ از شما در ارائه‌ حجت‌ خويش‌ از برخي‌ ديگر لحني‌ رساتر و بياني‌ شيواتر داشته‌ باشد و من‌ هم‌ برابر چيزهايي‌ كه‌ مي‌شنوم‌ به‌ نفع‌ وي‌ حكم‌ صادر مي‌كنم، لذا كسي‌ كه‌ من‌برايش‌ از حق‌ برادر مسلمانش‌ چيزي‌ حكم‌ كردم، بداند كه‌ آن‌ چيزي‌ جز پاره‌اي‌ ازآتش‌ نيست، در اين‌ صورت‌ او مختار است‌ كه‌ آن‌ را بر مي‌دارد يا كه‌ مي‌گذارد».

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ‏(189)

اين‌ آيه‌ كريمه‌، تكميل‌كننده‌ احكام‌ روزه‌ است‌ زيرا روزه‌ و افطار هر دو به‌رؤيت‌ هلال‌ بستگي‌ دارند.

«درباره‌ هلالهاي‌ ماه‌ از تو مي‌پرسند». ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ معاذبن‌ جبل‌ رضی الله عنه و ثعلبه‌بن‌ غنم‌ رضی الله عنه – دو تن‌ از انصار – نازل‌شد كه‌ گفتند: يا رسول‌ الله! چرا ماه‌ همانند رشته‌ نخ‌ باريكي‌ نمايان‌ مي‌شود وسپس‌ بزرگ‌ و بزرگتر مي‌گردد تا كه‌ تبديل‌ به‌ ماه‌ تمام‌ مي‌شود و باز يك‌بار ديگر، قرص‌ آن‌ رو به‌ كاستي‌ و باريكي‌ مي‌گذارد تا به‌ همان‌ شكل‌ اوليه‌ خودبازمي‌گردد، چرا قرص‌ ماه‌ به‌ يك‌ حالت‌ واحدي‌ نيست؟ اين‌ بود كه‌ خداوند متعال‌ به‌ اسلوب‌ حكيمانه‌ خويش‌، از حكمت‌ هلالهاي‌ ماه‌ به‌ آنها خبر داد نه‌ ازحقيقت‌ آن‌ سؤال‌ زيرا پاسخ‌دادن‌ به‌ آن، مفيد فايده‌اي‌ نيست، بدان‌ جهت‌ كه‌رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  نه‌ معلم‌ نجوم‌ برانگيخته‌ شده‌اند و نه‌ آموزگار علوم‌ كيهاني، پس ‌بهتر اين‌ است‌ كه‌ پاسخ‌ سؤال‌، به‌ حكمت‌ و هدف‌ تغيير شكل‌ هلال‌ بپردازد تا به ‌ماهيت‌ آن‌. «بگو: آن، وقت‌نماي‌ مردم‌ و موسم‌ حج‌ است‌» هلال‌ ماه، وقت‌نما وگاه‌شمار مردم‌ است‌ در زمان‌ سر رسيد بدهكاريهايشان‌ و در موسم‌ روزه، نماز، افطار، عده‌ زنان، مناسك‌ حج‌ و در همه‌ معاملات‌ و قراردادهايي‌ كه‌ مدت‌داراست‌. «و نيكي‌ آن‌ نيست‌ كه‌ از پشت‌ خانه‌ها درآييد» در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آن‌ روايت‌شده‌ است: انصار وقتي‌ به‌ حج‌ يا عمره‌ احرام‌ مي‌بستند، قبل‌ از تمام‌كردن‌ حج، ازدر خانه‌هاي‌ خود وارد نمي‌شدند تا سقف‌ خانه‌ ميان‌ آنان‌ و آسمان‌ حايل‌ نگردد زيرا براين‌ باور بودند كه‌ هيچ‌ چيز نبايد ميان‌ فرد محرم‌ و آسمان‌ حايل‌ گردد، اما قريش‌ خود را «احمسي‌»، يعني‌ در دين‌ خويش‌ سرسخت‌ و حماسي‌ مي‌دانستند وبراي‌ خود امتياز ويژه‌اي‌ قايل‌ گشته‌ درحال‌ احرام‌ از در وارد منازل‌ مي‌شدند، پس‌خداوند متعال‌ اين‌ رسم‌ غلط و اين‌ تبعيض‌ ناروا را برانداخت‌ و فرمود؛ اين‌ كار هرگز نشانه‌ نيكي‌ نيست‌ «بلكه‌ نيكي‌ آن‌ است‌ كه‌ كسي‌ تقوي‌ پيشه‌ كند» يعني: نيكي‌؛ نيكي‌ آن‌كسي‌ است‌ كه‌ تقوي‌ پيشه‌ كرده‌ و از خدا پروا كند؛ با ترك‌ مخالفت‌ وي ‌«و به‌ خانه‌ها از در ورودي‌ آنها درآييد» در حال‌ احرام‌ نيز، همچون‌ غير آن‌ از اوقات‌ديگر «و از خدا بترسيد، باشد كه‌ رستگار شويد» يعني: از مجازات‌ نجات‌ يابيد.

وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ الْمُعْتَدِينَ ‏(190)

«و در راه‌ خدا» يعني: در راه‌ برتري‌ دين‌ خدا جلّ جلاله و اعلاي‌ كلمه‌ وي‌ «با كساني‌كه‌ با شما مي‌جنگند، بجنگيد ولي‌ ستمكار» و آغازگر جنگ‌ «نباشيد زيرا خداوند تجاوزكاران‌ را دوست‌ نمي‌دارد» و دوستي‌ خداوند بزرگ‌ نسبت‌ به‌ بنده‌؛ اراده‌ خير وثواب‌ براي‌ اوست‌. چون‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  با كساني‌كه‌ سرجنگ‌ با ايشان‌ داشتند، مي‌جنگيدند و از كساني‌كه‌ با جنگ‌ متعرض‌ ايشان ‌نمي‌شدند، دست‌ نگه‌ مي‌داشتند تا اين‌ كه‌ آيه‌ (5) از سوره‌ «توبه‌» نازل‌ شد وفرمان‌ داد: (و چون‌ ماههاي‌ حرام‌ به‌سر آمد، آن‌گاه‌ مشركان‌ را هرجا كه‌ يافتيد، بكشيد… ). بعضي‌ گفته‌اند: «و لا تعتدوا» به‌ معناي‌ نهي‌ از تجاوز در اثناي‌ جنگ‌ ونهي‌ از قتل‌ زنان‌ و كودكان‌ و پيرمردان‌ غير محارب‌ است‌.

علما درباره‌ مشروعيت‌ جنگ‌ در اسلام‌ گفته‌اند: قبل‌ از هجرت، جنگ ‌مسلحانه – با آيات‌ بسياري‌ – ممنوع‌ بود، سپس‌ خداوند جلّ جلاله آن‌ آيات‌ را در مدينه ‌منسوخ‌ گردانيد. ابوبكرصديق‌ رضی الله عنه روايت‌ مي‌كند: اولين‌ آيه‌اي‌ كه‌ در باره‌ صدوراذن‌ جنگ‌ نازل‌ شد؛ آيه‌ (39) از سوره‌ «حج‌» بود: (أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ‏)  كه‌ تفسير آن‌ در جاي‌ خود مي‌آيد. ليكن‌ بيشتر علماي‌ تفسير بر آنند كه‌ اولين‌ آيه‌ در خصوص‌ صدور اجازه‌ جنگ‌، همين‌ آيه‌(190) از سوره‌ «بقره‌» است‌.

وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ ‏(191)

«و هركجا بر آنان‌ دست‌ يافتيد، آنان‌ را بكشيد و از آنجاكه‌ شما را بيرون‌ راندند» يعني: از مكه‌ «آنان‌ را بيرون‌ برانيد و فتنه‌ از قتل‌ بدتر است‌» يعني: فتنه‌اي‌ كه‌ آنهاخواستند تا شما را به‌ آن‌ دراندازند – كه‌ عبارت‌ از برگردانيدنتان‌ به‌ كفر و شرك‌است‌ – سخت‌تر و بدتر از كشتن‌ است‌. يا مراد اين‌ است: شرك‌ مشركان‌، بدتر ازقتلي‌ است‌ كه‌ آن‌ را بزرگ‌ مي‌پندارند. يا مراد از فتنه، انواع‌ آزار و شكنجه‌اي‌ بود كه‌ مشركان‌ عليه‌ مسلمانان‌ به‌ كار مي‌بردند. گروهي‌ از علما گفته‌اند: اين‌ آيه‌ كريمه ‌مفيد آن‌ است‌ كه: جنگيدن‌ در صورتي‌ براي‌ شما جايز است‌ كه‌ كفار با شما بجنگند، سپس‌ اين‌ حكم‌، با آيه: (وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً) «توبه‌ /36»، و نيز آيات‌ «5، 29،123»از همان‌ سوره‌ منسوخ‌ شد. اما ابن‌عباس، عمربن‌عبدالعزيز و مجاهد بر آنند كه‌ آيه‌ كريمه‌ محكم‌ است‌ و منسوخ‌ نيست‌ و مراد آن‌اين‌ است‌: با كفاري‌ كه‌ با شما در حال‌ جنگ‌ هستند بجنگيد، اما با كشتن‌ زنان‌ وكودكان‌ و كشيشان‌ مرتكب‌ تجاوز نشويد. ابن‌كثير و امام‌ رازي‌ نيز بر قول‌ به‌ نسخ‌اشكال‌ وارد كرده‌اند. و در اين‌ كه‌ آيا سبب‌ جنگ‌ مسلحانه‌ اسلامي‌ (جهاد)، دفع‌ آزار و تجاوز است‌ يا محو كفر؟ جمهور فقها بر قول‌ اول‌ و شافعي‌ و جمعي‌ ديگربر قول‌ دوم‌اند، و هر يك‌ هم‌ دلايل‌ خود را دارند[10]. «و در مسجدالحرام‌»يعني: در سرزمين‌ حرم‌ «با آنان‌ نجنگيد» حرم: شامل‌ شهر مكه‌ و پيرامون‌ آن‌ تااماكن‌ نشانه‌گذاري‌ شده‌ در عرفات‌ و تنعيم‌ و غير آن‌ كه‌ محدوده‌ سرزمين‌ حرم‌ رامشخص‌ مي‌كنند، مي‌باشد «مگر آن‌ كه‌ آنان‌ در آنجا با شما بجنگند، پس‌ اگر با شماجنگيدند، آنان‌ را بكشيد كه‌ كيفر كافران‌ چنين‌ است‌» يعني: اگر آنها آغازگر جنگ‌در حرم‌ بودند، شما نيز از جنگيدن‌ در حرم‌ پروا نكنيد و با آنان‌ بجنگيد.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنهما در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيات‌ مي‌گويد: اين‌ آيات‌ در صلح‌ حديبيه‌ نازل‌شد زيرا خطر آن‌ متصور بود كه‌ مشركان‌ در سال‌ بعد به‌ پيمان‌ خود وفا نكرده‌ ومسلمانان‌ را از ورود به‌ حرم‌ بازدارند و جنگ‌ را آغاز كنند.

فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(192)

«پس‌ اگر دست‌ برداشتند» از جنگيدن‌ با شما، و به‌ اسلام‌ وارد شدند «خداوند آمرزگار مهربان‌ است‌» بنابراين، شما نيز در آن‌ صورت‌، از آنان‌ درگذريد زيرااسلام‌ گناهان‌ ماقبل‌ خود را از بين‌ مي‌برد.

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ ‏(193)

«و با آنان‌ چندان‌ نبرد كنيد تا فتنه‌ نابود شود» يعني: بساط شرك‌ درهم‌ پيچيده‌شود، و اين‌ در هنگامي‌ متصور است‌ كه‌ توانايي‌ كفار در بازداشتن‌ مردم‌ از راه‌خدا جلّ جلاله به‌كلي‌ از ميان‌ رفته‌ و هر مسلماني‌ بر دين‌ خويش‌ ايمن‌ باشد «و دين‌ فقط دين‌ الهي‌ باشد» و قدرت‌ و سلطه‌ اديان‌ باطل‌ به‌زير آيد. پس‌ چون‌ انسانها از شرك‌ دست‌ بردارند، جنگيدن‌ با آنان‌ روا نيست‌. دين: عقيده، عبادت‌ و عمل‌ صالح‌ – هر سه‌ – را در بر مي‌گيرد «پس‌ اگر دست‌ برداشتند» از شرك، در آن‌ صورت ‌«تجاوز جز بر ستمكاران‌» و جنگيدن‌ جز با آنان‌ كه‌ با شما مي‌جنگند «روانيست‌». عكرمه‌ مي‌گويد: «ستمكاران‌ كساني‌ هستند كه‌ از گفتن‌ كلمه‌ طيبه‌ «لا اله‌الا الله» ابا مي‌ورزند».

الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ ‏(194)

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  در ماه‌ ذوالقعده‌ سال‌ ششم‌ هجري‌ (سال‌ حديبيه) كه‌ از جمله‌ ماههاي‌ حرام‌ است، به ‌قصد اداي‌ عمره‌ از مدينه‌ به‌ سوي‌ مكه‌ رفتند، ولي‌ مشركان‌ ايشان‌ را از ورود به‌كعبه‌ باز داشتند، پس‌ خداوند جلّ جلاله با داخل‌ ساختن‌ ايشان‌ به‌ كعبه‌ در همان‌ ماه‌ ذي‌القعده‌ سال‌ آينده‌، از مشركان‌ قصاص‌ گرفت‌ و آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد: «ماه‌ حرام‌ دربرابر ماه‌ حرام‌ است‌» يعني: اگر در ماه‌ حرام‌ با شما جنگيدند و حرمت‌آن‌ را پايمال‌ كردند، به‌ عنوان‌ مجازاتي‌ بر عملكرد آنان‌، حرمت‌شكني‌ را مقابله‌ به‌مثل‌ كنيد؛ با جنگيدن‌ در ماه‌ حرام‌. ماههاي‌ حرام‌ عبارتند از: رجب‌ و سه‌ ماه‌متوالي‌ ذوالقعده، ذوالحجه‌ و محرم، كه‌ چهار ماه‌ در سال‌ مي‌باشد و از آن‌ جهت ‌به‌ آن‌ ماههاي‌ حرام‌ مي‌گويند كه‌ جنگيدن‌ در آنها در شريعت‌ حضرت‌ ابراهيم علیه السلام حرام‌ بود، اما حرمت‌ آنها در شريعت‌ ما با آيه‌ (9) از سوره‌ «توبه‌» منسوخ‌گرديد. «و حرمتها قصاص‌ دارند» مراد از حرمت: چيزي‌ است‌ كه‌ شرع‌ شريف‌ از بي‌احترامي‌ به‌ آن‌ منع‌ كرده‌است، پس‌ هر كس‌ در مال‌ يا جان‌ خويش‌ مورد تجاوزقرار گرفت، بايد با متجاوز به‌طور همانند عمل‌ كند، يعني: بدون‌ ظلم‌ يا ارتكاب‌ حرامي، تجاوز وي‌ را مقابله‌ به‌ مثل‌ نمايد، كه‌ اين‌ رأي‌ امام‌ شافعي‌ و جمع‌ ديگري‌از علماء است‌. اما فقهاي‌ ديگر مي‌گويند: گرفتن‌ قصاص‌ و استيفاي‌ حقوق‌ مالي، منحصرا از وظايف‌ حكام‌ مي‌باشد. «پس‌ هر كس‌ به‌ شما تعدي‌ كرد» با جنگيدن ‌در حرم، يا در حال‌ احرام، يا در ماه‌ حرام‌ «همان‌گونه‌ كه‌ بر شما تعدي‌ كرد بر او تعدي‌ كنيد» حق‌ تعالي‌ مقابله‌ با تعدي‌ را تعدي‌ ناميد زيرا اين‌ دو، صورتا بايك‌ديگر شباهت‌ دارند. ابن‌كثير مي‌گويد: «خداوند جلّ جلاله حتي‌ در برخورد با مشركان‌ هم‌ به‌ رعايت‌ عدالت‌ دستور داد». «و از خداوند پروا كنيد» در انتقام‌گيري‌و عمل‌ متقابل‌ «و بدانيد كه‌ او با پرهيزگاران‌ است‌» به‌ ياري‌ و نصرت‌ خويش‌.

وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ‏(195)

«در راه‌ خدا» يعني: در جهاد در راه‌ وي‌ «انفاق‌ كنيد» زيرا جهاد همان‌گونه‌ كه ‌با جان‌ است، با مال‌ نيز هست، لذا مسلمانان‌ بايد براي‌ تجهيز سپاه‌ و تأمين ‌هزينه‌هاي‌ جهادي‌ انفاق‌ كنند. سپس‌ خداوند بزرگ‌، عدم‌ انفاق‌ مال‌ از سوي‌ آنان‌را به‌ معناي‌ در هلاكت‌ افگندن‌ آنها به‌ دست‌ خود معرفي‌ مي‌نمايد: «و خود را بادست‌ خود به‌ هلاكت‌ نيفگنيد» يعني: تسليم‌ اسباب‌ هلاكت‌ نشويد، بلكه‌ براي‌ خود اسباب‌ نجات‌ را فراهم‌ كنيد و بدانيد كه‌ نگاه‌داشتن‌ اموال‌ و مصرف ‌نكردن‌ آنها درجهاد في‌سبيل‌الله، در معرض‌ هلاكت‌ افگندن‌ خويش‌ است‌ زيرا اين‌ امر، دشمن‌ را عليه‌ شما نيرومند مي‌كند «و نيكي‌ كنيد» با انفاق‌ مال‌ و غير آن‌ «كه‌ خدا نيكوكاران‌ را دوست‌ مي‌دارد».

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: اين‌ آيه‌ درباره‌ انصار نازل‌ شد كه‌ پس‌ از روبروشدن‌ با قحطسالي‌، از انفاق‌ در راه‌ خدا جلّ جلاله دست‌ برداشتند.

وَأَتِمُّواْ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَلاَ تَحْلِقُواْ رُؤُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضاً أَوْ بِهِ أَذًى مِّن رَّأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِّن صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَن لَّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ‏(196)

سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ اين‌ است‌ كه‌ مردي‌ نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمد و سؤال‌ كرد: يارسول‌ الله! مرا در انجام‌ عمره‌ام‌ به‌ چه‌ چيز دستور مي‌دهيد؟ پس‌ نازل‌ شد: «وبراي‌ خدا حج‌ و عمره‌ را به‌ اتمام‌ رسانيد» يعني: حج‌ و عمره‌ را با رعايت‌ همه‌ حقوق ‌آنها ادا نماييد، پس‌ هر كس‌ به‌ حج‌ يا عمره‌ احرام‌ بست، به‌پايان ‌رساندن‌ آن‌ بر وي ‌واجب‌ است‌. بعضي‌ گفته‌اند: به‌اتمام‌رساندن‌ حج‌ و عمره‌ اين‌ است‌ كه‌ هر يك‌ ازآنها مستقلا و به ‌تنهايي‌ به‌جاي‌ آورده‌ شوند، نه‌ همراه‌ با حج‌ «تمتع‌» و حج ‌«قران‌». يعني‌ عمره‌ بايد در غير ماههاي‌ حج‌ ادا شود و اين‌ قول‌ عمر رضی الله عنه است‌.

صاحب‌ تفسير «المنير» با گردآوري‌ همه‌ اقوال‌ در اين‌ باره‌ گفته‌ است: «به‌اتمام‌ رساندن‌ حج‌ و عمره‌ عبارت‌ است‌ از: اداي‌ آنها به‌ طور تام، بدون‌ كاستن‌چيزي‌ از شرطها و افعال‌ آنها و بدون‌ اين‌ كه‌ چيزي‌ از محظورات‌ احرام‌ در اثناي ‌آنها از حاجي‌ يا معتمر سرزند و اين‌ با اداي‌ مناسك‌ بر وجه‌ مطلوب‌ شرعي‌ آن‌ – در ظاهر – و با اخلاص‌ براي‌ خداوند متعال‌ و نداشتن‌ قصد منفعتي‌ دنيوي‌ – درباطن‌ – ميسر است‌. و بجز اين‌ معني‌ كه‌ از آن‌ برمي‌آيد؛ قيد (اتموا) بيانگر اين‌ نيز هست‌ كه‌ مسلمانان‌، اداي‌ مناسك‌ حج‌ و عمره‌ را عملا در سال‌ ششم‌ شروع‌ نموده‌ اما از به‌ اتمام‌ رساندن‌ آن‌ بازداشته‌ شدند، پس‌ خداي‌ عزوجل‌ فرمود: اينك‌ آنهارا به‌ اتمام‌ رسانيد. از اين‌ جهت‌، عمره‌ سال‌ هفتم‌ را عمره‌ قضا مي‌نامند». «و اگر محصر شديد». گفتني‌ است‌؛ به‌ كسي‌ كه‌ بعد از بستن‌ احرام‌ به‌ دليل‌ بيماري‌ ياوجود دشمن‌ يا غيرآن‌ از علل‌ در مسير راه‌ از ورود به‌ مكه‌ بازداشته‌ مي‌شود، اصطلاحا «محصر» مي‌گويند. آري‌! اگر از ورود به‌ مكه‌ بازداشته‌ شديد؛ «آنچه‌ ازهدي‌ ميسر است، قرباني‌ كنيد» هدي: حيواني‌ از شتر يا گاو يا گوسفند است‌ كه‌ به‌خانه‌ كعبه‌ اهدا مي‌شود تا قربه‌ الي‌الله در مكه‌ ذبح‌ شده‌ و ميان‌ فقرا تقسيم‌ شود. حسن‌ مي‌گويد: «برترين‌ هديه‌ شتر، اوسط آن‌ گاو و كمترين‌ آن‌ گوسفندي‌است‌». «و تا قرباني‌ به‌ محل‌ قربانگاه‌ نرسيده‌» محل: جاي‌ فرود آوردن‌ قرباني‌است‌ و آن‌ در نزد شافعي‌ و مالك، همان‌ محل‌ احصار (بازداشته‌شدن‌ از ادامه‌ طي‌ طريق‌ به‌ سوي‌ حج) است‌. اما در نزد حنفي‌ها، محل‌ خود حرم‌ است‌. آري‌! تاقرباني‌ به‌ محل‌ قربانگاه‌ نرسيده‌ «سر خود را نتراشيد» يعني: خود را حلال‌ نسازيد. اين‌ خطابي‌ است‌ به‌ همه‌ كساني‌ كه‌ احرام‌ بسته‌اند، كه‌ تا وقتي‌ قرباني‌ خود را ذبح ‌نمي‌كنند – اگر با خود قرباني‌اي‌ دارند – نبايد خود را با تراشيدن‌ سر، حلال‌ سازند «و هر كس‌ از شما بيمار باشد، يا در سر ناراحتي‌اي‌ داشته‌ باشد» چون‌ شپش‌ زدگي، يا سردرد و ناچار شود كه‌ درحال‌ احرام‌ سر بتراشد «به‌ كفاره‌ آن‌ بايد روزه‌اي‌ بگيرد، يا صدقه‌اي‌ بدهد، يا قرباني‌اي‌ بكند» يعني: بايد يكي‌ از سه‌ كار ذيل‌ را انجام‌ دهد: با سه‌ صاع‌ از خوراك‌ غالب‌ آن‌ سرزمين، به‌ شش‌ نفر مسكين‌ خوراك‌ بدهد[11]، ياگوسفندي‌ را قرباني‌ كند و يا سه‌ روز، روزه‌ بگيرد. نسك: اصلا به‌ معناي‌ عبادت‌است، اما در اينجا مراد از آن‌ حيوان‌ مذبوحه‌ مي‌باشد و آن‌ را نسك‌ ناميدند زيرا ذبح‌ حيوان‌ در حرم، از بهترين‌ و شريف‌ترين‌ عباداتي‌ است‌ كه‌ مؤمن‌ به‌ وسيله‌ آن ‌به‌ خداوند متعال‌ تقرب‌ مي‌جويد. «أو» براي‌ تخيير (انتخاب) است، يعني: اگر كسي‌ به‌ دليل‌ بيماري‌ يا وجود ناراحتي‌اي‌ در سر خويش، قبل‌ از ذبح‌ سرمي‌تراشد، بايد يكي‌ از اين‌ سه‌ كار را انتخاب‌ كند و انجام‌ دهد و كساني‌ كه‌ بدون ‌داشتن‌ عذري‌ سر مي‌تراشند، نيز در اين‌ حكم، همانند شخص‌ معذور مي‌باشند. وآنان‌ كه‌ سر نمي‌تراشند، اما – به‌ سبب‌ داشتن‌ عذري‌ يا بدون‌ آن‌ – از خوشبويي، پوشيدن‌ لباس‌ غير احرام‌ و استعمال‌ روغن‌ بهره‌ مي‌گيرند، نيز مشمول‌ اين‌ حكم‌اند.

بخاري‌ در بيان‌ سبب‌ نزول: (فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضاً) از كعب‌ بن‌ عجره‌ رضی الله عنه روايت‌مي‌كند كه‌ فرمود: «در ايام‌ مناسك‌، آن‌ قدر بي‌حال‌ گرديدم‌ كه‌ مرا بر دوش‌ خود نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  بردند، در حالي‌ كه‌ شپش‌ها بر سر و صورتم‌ مي‌دويدند. رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  كه‌ مرا بر اين‌ حال‌ ديدند، فرمودند: فكر نمي‌كردم‌ كه‌ تا بدين‌ حد به‌زحمت‌ افتاده‌ باشي، آيا گوسفندي‌ را مي‌تواني‌ بيابي‌؟ گفتم: نه‌! فرمودند: پس‌ سه‌ روز روزه‌ بگير، يا شش‌ نفر مسكين‌ را اطعام‌ كن، به‌ هر نفر مسكين‌ نيم‌ صاع‌ ازطعام‌ و آن‌گاه‌ سرت‌ را بتراش‌. همان‌ بود كه‌ درباره‌ من‌ نازل‌ شد: ((فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضاً)، لذا اين‌ بخش‌ از آيه‌ كريمه‌ درباره‌ من‌ نازل‌ شده‌ است، ولي‌ اي‌مسلمين‌! حكم‌ آن‌ در باره‌ شما نيز عام‌ است‌». «پس‌ چون‌ ايمني‌ يافتيد» يعني: چون‌ از بيم‌ دشمن‌ ايمن‌ شديد، يا از بيماري‌ شفا يافتيد، لذا به‌ علت‌ بيماري، يا بيم‌از دشمن، يا به‌ علت‌ احصار[12]، از به‌اتمام‌رساندن‌ مناسك‌ باز داشته‌ نشديد؛ «پس‌هر كس‌ با عمره‌ به‌ سوي‌ حج‌ بهره‌ بگيرد» يعني: هر كس‌ به‌ سبب‌ فراغت‌ از عمره، ازمحظورات‌ احرام‌ بهره‌ بگيرد، سپس‌ مجددا در ماههاي‌ حج‌ براي‌ حج‌ احرامي ‌دوباره‌ ببندد – كه‌ اين‌ را اصطلاحا حج‌ تمتع‌ مي‌نامند – «بر اوست‌» يعني: برحاجي‌ متمتع‌ است‌ «كه‌ هرآنچه‌ ميسر باشد، قرباني‌ كند» در مكه‌ بعد از احرام‌بستن‌براي‌ حج‌ تا نقصي‌ كه‌ به‌ سبب‌ بهره‌گيري‌ و تمتع‌ وي‌ از محظورات‌ احرام‌ به‌ وجودآمده، جبران‌ شود. و بهتر اين‌ است‌ كه‌ اين‌ قرباني‌ را در روز نحر (عيد قربان) ذبح‌نمايد «پس‌ كسي‌ كه‌ قرباني‌اي‌ نيافت‌» به‌سبب‌ نداشتن‌ مال، يا به‌دليل‌ نبودن‌ حيوان‌قرباني‌ «بايد در هنگام‌ حج‌ سه‌ روز، روزه‌ بدارد» يعني: در ايام‌ حج‌، از هنگامي‌ كه ‌براي‌ حج‌ احرام‌ مي‌بندد تا يوم‌النحر (روز دهم‌ ذي‌الحجه) سه‌ روز، روزه ‌بدارد و بهتر اين‌ است‌ كه‌ قبل‌ از روز ششم‌ ذي‌الحجه‌، روزه‌گرفتن‌ را آغاز كند، چرا كه‌ روزه‌ گرفتن‌ روز عرفه‌ مكروه‌ است‌ و روزه ‌گرفتن‌ در ايام‌ تشريق‌ نيز – درقول‌ صحيح‌تر منقول‌ از امام‌ شافعي‌ – جايز نيست‌ «و هفت‌ روز پس‌ از بازگشتتان‌» به‌ وطن‌ و سرزمين‌ خود بايد روزه‌ بگيريد «اين‌ ده‌ روز كامل‌ است‌». تأكيد بر روي‌ عدد ده‌ روز، براي‌ دفع‌ اين‌ توهم‌ است‌ كه‌ حاجي‌ نپندارد؛ ميان‌ گرفتن‌ سه‌ روز روزه‌ در ايام‌ حج، يا هفت‌ روز در هنگام‌ بازگشت‌ به‌ خانه‌ خود، مخير خواهد بود، نه‌! او مخير نيست‌ و اين‌ ده‌ روز كامل‌ را بايد روزه‌ بدارد و از آن‌ هيچ‌ كم‌نمي‌شود. پس‌ مراد از تمتع‌، اين‌ است‌ كه‌ شخص‌ در ماههاي‌ حج‌ براي‌ انجام‌ عمره‌ احرام‌ ببندد و سپس‌ خود را حلال‌ ساخته‌ در مكه‌ مقيم‌ گردد تا فرارسيدن‌ ايام‌ حج‌ كه‌ باز براي‌ حج‌ احرامي‌ دوباره‌ مي‌بندد. بدين‌ ترتيب‌ است‌ كه‌ حاجي‌ در مقطع ‌موجود ميان‌ دو احرام‌؛ از آن‌ امور مباحي‌ تمتع‌ مي‌گيرد كه‌ بهره‌گرفتن‌ از آنها براي ‌وي‌ در حال‌ احرام‌ حلال‌ نيست‌. «اين‌» حج‌ تمتع‌ «براي‌ كسي‌ است‌ كه‌ اهل‌مسجدالحرام‌ نباشد» يعني: از اهل‌ مكه‌ و اطراف‌ آن‌ تا محلات‌ ميقات‌ نباشد – درنزد حنفي‌ها – و تا دو منزلي‌ حرم‌ ساكن‌ نباشد – در نزد شافعي‌ – بنابراين، اهل‌مكه‌ فقط مي‌توانند حاجي‌ «مفرد» باشند، نه‌ حاجي‌ «تمتع‌» و نه‌ حاجي‌ «قران‌» زيرا تمتع، در واقع‌ تسهيل‌ و تخفيفي‌ براي‌ حجاج‌ آفاقي‌ يعني‌ غريباني‌ است‌ كه‌ نيازبه‌ اين‌ رخصت‌ دارند، چرا كه‌ مشقتهاي‌ سفر را تحمل‌ كرده‌اند، در حالي‌ كه‌ اهل‌حرم‌ به‌ اين‌ رخصت‌ نيازي‌ ندارند «و از خدا بترسيد» با رعايت‌ دقيق ‌اوامرش‌ و بازداشتن‌ خود از نواهي‌اش‌ و بترسيد از اين‌ كه‌ تجاوزي‌ از شما سر زند «و بدانيد كه‌ خدا سخت‌كيفر است‌» براي‌ آنان‌ كه‌ از حدودش‌ تجاوز مي‌كنند.

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ ‏(197)

«حج‌ در ماههاي‌ معيني‌ است‌» يعني: وقت‌ انجام‌ اعمال‌ حج، در ماههاي ‌معيني‌است‌ كه‌ در رأي‌ امام‌ مالك، عبارتند از: شوال، ذوالقعده‌ و تمام‌ ذوالحجه‌. ولي‌ در رأي‌ جمهور علما، عبارتند از: شوال، ذوالقعده‌ و ده‌ روز از ماه ‌ذوالحجه‌. و كساني‌ كه‌ گفته‌اند: احرام ‌بستن‌ براي‌ حج‌ قبل‌ از ماههاي‌ معين‌ آن‌ جايزنيست، به‌ اين‌ آيه‌ استدلال‌ كرده‌اند. بنابراين، هر كس‌ قبل‌ از فرارسيدن‌ اين‌ ماههااحرام‌ بست، بايد خود را با انجام‌دادن‌ عمره‌ حلال‌ گرداند – و اين‌ مذهب‌ امام‌شافعي‌ است‌. پس‌ از نظر امام‌ شافعي، نيت‌ حج‌ جز در اين‌ وقت‌ معين‌ صحيح‌نيست‌، لذا اگر كسي‌ قبل‌ از ماههاي‌ حج‌ احرام‌ بست، احرام‌ وي‌ براي‌ عمره‌ منعقد مي‌گردد نه‌ براي‌ حج‌. اما نظر جمهور فقها اين‌ است‌ كه‌: احرام‌ بستن‌ براي‌ حج‌ قبل‌از ماههاي‌ حج‌ جايز است، ولي‌ اين‌ كار مكروه‌ مي‌باشد زيرا سنت‌ اين‌ است‌ كه‌ براي‌ حج‌ فقط در ماههاي‌ حج‌ احرام‌ بسته‌ شود. اما دليل‌ صحت‌ احرام‌ بستن‌ درغير ماههاي‌ حج‌ اين‌ است‌ كه‌ احرام‌ شرط حج‌ است، پس‌ تقديم‌ شرط بر ادا جايزمي‌باشد، چون‌ تقديم‌ وضو بر اداي‌ نماز. «پس‌ هر كس‌ در اين‌ ماهها، حج‌ را بر خود لازم‌ گردانيد» يعني: به‌ اعمال‌ حج‌ شروع‌ كرد؛ با احرام‌ بستن‌ در ظاهر، با نيت‌ وقصد حج‌ در باطن‌ و با گفتن‌ تلبيه‌ در نطق‌ و بيان، لذا با اين‌ امور و مقدمات‌؛ حج‌ رابر خود لازم‌ گردانيد «پس‌ نه‌ رفثي‌ است‌» در حج‌. رفث: مقاربت‌ جنسي‌ وسخن‌گفتن‌ ولو به‌ كنايه، درباره‌ آميزش‌ با زنان‌ است‌ «و نه‌ فسوقي‌» است‌ درحج‌. فسوق: خارج‌شدن‌ از حدود شرع‌ است، چه‌ با انجام‌ دادن‌ آنچه‌ كه ‌مخصوصا درحال‌ احرام، حرام‌ است‌ – مانند تراشيدن‌ سر – و چه‌ با انجام‌ دادن‌ آنچه‌ كه‌ در احرام‌ و غير آن‌ حرام‌ است‌ – چون‌ زنا و ظلم‌. بعضي‌ گفته‌اند: فسوق‌؛ به‌ معناي‌ دشنام‌دادن‌ است‌ «و نه‌ جدالي‌ است‌ در حج‌» جدال: مجادله‌ كردن‌ با كسي ‌و به‌خشم‌آوردن‌ و به‌ ستيزه‌ واداشتن‌ اوست‌. مراد از صيغه‌ «نفي‌» در هر سه‌ جا، «نهي‌» است، يعني: اين‌ امور در حج‌ حرام‌ است‌ «و هر كار خيري‌ كه‌ انجام‌مي‌دهيد» چون‌ دادن‌ صدقه‌اي‌ «خدا آن‌ را مي‌داند» و بنابراين، به‌ شما در برابر آن‌پاداش‌ مي‌دهد. اين‌ تشويق‌ و ترغيبي‌ است‌ بر انجام‌ دادن‌ اعمال‌ خير بعد از ذكر شر و بر طاعت‌ بعد از ذكر معصيت‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «من‌ قضي‌ نسكه‌ وسلم‌ المسلمون‌ من‌ لسانه‌ ويده، غفر له‌ ما تقدم‌ من‌ ذنبه‌: هر كس‌ مناسك‌ حجش‌ را انجام‌ داد و مسلمين‌ از آزار زبان‌ و دستش‌ در امان‌ بودند، گناهان‌ گذشته‌اش‌آمرزيده‌ مي‌شود». «و توشه‌ برگيريد» براي‌ سفر حجتان‌.

سبب‌ نزول: برخي‌ از اعراب‌ (اهالي‌ يمن) مي‌گفتند: چگونه‌ ما به‌ حج‌ خانه ‌پروردگارمان‌ رفته‌ و قصد او را مي‌كنيم، اما او به‌ ما نان‌ نمي‌دهد؟! اين‌ ممكن‌نيست‌؛ قطعا او روزي‌مان‌ مي‌دهد. پس‌ با اطمينان‌ از اين‌ امر، بدون‌ زادوبرگي‌ به‌حج‌ مي‌رفتند و مي‌گفتند: ما بر خداي‌ سبحان‌ توكل‌ مي‌كنيم‌. لذا خداوند جلّ جلاله اعلام‌فرمود كه‌ معناي‌ توكل‌ اين‌ نيست‌ و ايشان‌ را از اين‌ كار نهي‌ كرد و فرمود: بدانيد «كه‌ درحقيقت‌ بهترين‌ توشه‌ تقوي‌ است‌» يعني‌ بهترين‌ توشه‌ براي‌ سراي‌ آخرت‌ وبهترين‌ توشه‌ دنيا، كاري‌ است‌ كه‌ انسان‌ را بر تقواي‌ حق‌ تعالي‌ ياري‌ داده‌ و او را از درخواست‌ كمك‌ از مردم‌ باز دارد «و اي‌ خردمندان‌! از من‌ پروا كنيد» الباب: جمع‌لب‌ است‌ و لب‌ هر چيز؛ خالص‌ شده‌ آن‌ است، از اين‌ جهت‌ به‌ عقل‌؛ لب‌ گفته‌اند.

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُواْ اللّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّآلِّينَ ‏(198)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: عكاظ، مجنه‌ و ذوالمجاز، سه‌ بازار تجارتي‌ در دوران‌ جاهليت‌ بود كه‌ در ايام ‌مناسك‌ رونق‌ خاصي‌ به‌خود مي‌گرفت، اما بعد از اسلام، مسلمانان‌ از اين‌ كه‌ درايام‌ حج‌ تجارت‌ كنند، احساس‌ گناه‌ كردند و در اين‌ مورد، از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  سؤال‌نمودند، پس‌ نازل‌ شد: «بر شما گناهي‌ نيست‌ كه‌ در طلب‌ روزي‌ پروردگارتان‌ برآييد» و تجارت‌ و طلب‌ روزي‌ را با حج‌ يك‌جا گردانيد، ولي‌ نبايد تجارت‌ به‌ مقصد اصلي‌ شما در حج‌ تبديل‌ شود، و نبايد مشغوليت‌ به‌ تجارت‌ به‌ نقصاني‌ در اعمال ‌حج‌ شما بينجامد «و چون‌ از عرفات‌» به‌ سوي‌ مزدلفه‌ «كوچ‌ نموديد» بعد از وقوف ‌در عرفات‌ زيرا وقوف‌ – يعني‌ توقف‌ در آن‌ – بر حاجي‌ فرض‌ است‌ و اين‌ عمل‌ ازمهمترين‌ اركان‌ حج‌ مي‌باشد، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «حج‌ همان‌عرفه‌ است‌». خاطرنشان‌ مي‌شود كه‌ روز عرفه‌ – يعني‌ روز نهم‌ ذي‌الحجه‌ – فضيلت‌ بزرگي‌ داشته‌ و گناهان‌ بزرگ‌ در آن‌ بخشيده‌ مي‌شود. چنان‌كه‌ درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «هيچ‌ روزي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله بيشترين‌ تعداد را در آن‌ ازآتش‌ دوزخ‌ آزاد نمايد، چون‌ روز عرفه‌ نيست‌…». عرفات‌ را به‌ اين‌ نام‌ ناميدند، از آن‌رو كه‌ مردم‌ در آن‌ با يك‌ديگر معرفت‌ و شناخت‌ پيدا مي‌كنند. آري‌! چون‌از عرفات‌ كوچ‌ نموديد «خدا را در مشعرالحرام‌ ياد كنيد» با تلبيه‌ (لبيك‌ گفتن) واداي‌ نمازهاي‌ مغرب، عشاء و بامداد و دعا كردن‌ بعد از نماز بامداد.

مشعرالحرام: محل‌ كوه‌ قزح‌ در سرزمين‌ مزدلفه‌ است‌ كه‌ امام‌ بر آن‌ قرار گرفته‌ ونمازهاي‌ مغرب‌ و عشاء روز نهم‌ ذي‌الحجه‌ و نماز بامداد روز دهم‌ ذي‌الحجه‌ را برآن‌ اقامه‌ مي‌كند. بعضي‌ گفته‌اند: مشعرالحرام‌؛ ميان‌ دو كوه‌ مزدلفه‌ از تنگه‌ عرفه‌ تاوادي‌ محسر قراردارد. آن‌ را «مشعر» ناميدند، چون‌ نشانگاهي‌ براي‌ عبادت ‌است‌ و آن‌ را «حرام‌» ناميدند، چون‌ داراي‌ حرمت‌ است‌ و اعمال‌ منهيه‌ نبايد درآن‌ انجام‌ شود. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ مسلم‌ آمده‌ است: «رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  درمشعرالحرام‌ به‌ ذكر و دعا ايستادند، چندان‌كه‌ صبح‌ كاملا روشن‌ شد». «و يادش‌كنيد به‌ شكرانه‌ آن‌ كه‌ شما را راه‌ نموده‌است‌» يعني: ذكر كنيد خداوند متعال‌ را به‌ ذكري‌ نيكو، چنان‌كه‌ به‌ هدايتي‌ نيكو شما را هدايت‌ نمود و به‌ سوي‌ نشانه‌ها واحكام‌ دين‌ و مناسك‌ حج‌ خويش‌ راهنمونيتان‌ كرد «و هرآينه‌ پيش‌ از اين، ازگمراهان‌» از راه‌ حق‌ «بوديد» هم‌ در عقيده‌ و هم‌ در عمل‌؛ زيرا به‌ عبادت‌ بتان‌ مشغول‌ بوده‌ و آنها را به‌ پرستش‌ و شفاعت‌ مي‌گرفتيد.

ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(199)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده‌ است: قريش‌ و قبايل‌ هم‌كيش‌ آن‌(قبايل‌ حمس)، قبلا در مزدلفه‌ وقوف‌ مي‌كردند و ساير مردم‌ در عرفات‌. آنها درتوجيه‌ اين‌ كارشان‌ مي‌گفتند: ما مانند ساير مردم‌ نيستيم‌! ما «اهل‌ الله» و حرم‌نشينان ‌او هستيم‌. پس‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد و اين‌ تبعيض‌ را از ميان‌ برداشته‌ اصل‌ مساوات‌ وبرابري‌ ميان‌ همه‌ مسلمانان‌ را بر پا و استوار گردانيد: «سپس‌ از همان‌جا كه‌» انبوه ‌«مردم‌ روانه‌ مي‌شوند، شما نيز روانه‌ شويد» اي‌ قريش‌! يعني: در صبحگاه‌ روز عيد براي‌ رمي‌ جمرات‌ از مزدلفه‌ به‌ سوي‌ مني‌ روانه‌ شويد.

و از آنجا كه‌ اعمال‌ حج‌ بسيار است‌ و انسان‌ در انجام‌ همه‌ آنها از كوتاهي‌ وقصور خالي‌ نيست‌ بنابراين،خداوند متعال‌ مؤمنان‌ را به‌ طلب‌ آمرزش‌ فراخواند: «و از خداوند آمرزش‌ بخواهيد» براي‌ گناهانتان‌، در اماكن‌ نزول‌ رحمت‌ و مواضع‌ قبول‌ دعا «كه‌ خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» بايد دانست‌ كه‌ خواندن‌ دعاي ‌«سيدالاستغفار» در اينجا و در همه‌ اوقات، فضيلت‌ خاصي‌ دارد. در حديث‌ شريف‌آمده‌ است: «سيد الاستغفار اين‌ است‌ كه‌ بنده‌ بگويد: اللهم‌ أنت‌ ربي‌ لا إله‌ إلا أنت ‌خلقتني‌ وأنا عبدك‌ وأنا على‌ عهدك‌ ووعدك‌ ما استطعت، أعوذ بك‌ من‌ شر ما صنعت، أبوء لك‌ بنعمتك‌ عليَّ‌ وأبوء بذنبي، فاغفرلي‌ فإنه‌ لا يغفر الذنوب‌ إلا أنت‌. هر كس‌ اين‌ دعا را در شب‌ بخواند و در آن‌ شب‌ بميرد؛ وارد بهشت‌ مي‌شود و هر كس‌ آن‌ را در روز بخواند و در آن‌ روز بميرد؛ به‌ بهشت‌ وارد مي‌شود». در صحيح‌ مسلم‌ آمده‌ است‌كه‌ چون‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  از نماز فارغ‌ مي‌شدند؛ سه‌ بار از خداي‌ عزوجل‌ طلب‌مغفرت‌ مي‌كردند. ابن‌جرير نقل‌ مي‌كند كه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در شامگاه‌ روز عرفه ‌براي‌ امت‌ خويش‌ آمرزش‌ خواستند.

فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ ‏(200)

«پس‌ چون‌ مناسكتان‌ را ادا نموديد» يعني: چون‌ در ايام‌ نحر (روزهاي‌ عيدقربان) از اعمال‌ حجتان‌ فارغ‌ شديد، كه‌ اعمال‌ اين‌ روزها عبارت‌ است‌ از: رمي‌جمرات، ذبح، تراشيدن‌ سر و طواف‌ افاضه‌ «پس‌ همان‌گونه‌ كه‌ پدرانتان‌ را يادمي‌كنيد، يا بهتر و بيشتر از آن، خداوند را ياد كنيد».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است: رسم‌ اعراب‌ اين‌ بود كه‌ چون‌ از حج‌ خويش‌ فارغ‌ مي‌شدند، در محل‌ جمرات‌ مي‌ايستادند و از مفاخر نياكان‌ و مناقب‌گذشتگان‌ خويش‌ سخن‌ مي‌گفتند، پس‌ خداي‌ متعال‌ آنان‌ را به‌جاي‌ اين‌ كار به‌ ذكر و ياد خويش‌ فرا خواند. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  در حجه‌الوداع‌، در دومين‌ روز از ايام‌ تشريق‌، خطبه‌اي‌ ايراد نموده‌ و اعراب‌ را به‌ ترك‌ اين‌گونه‌ فخرفروشي‌ها فراخواندند و آن‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ ايشان‌ است: «أيها الناس‌! إن‌ ربكم ‌واحد، وإن‌ أباكم‌ واحد، ألا لا فضل‌ لعربي‌ على عجمي، ولا لعجمي‌ على‌ عربي، ولا لأحمر على أسود، ولا لأسود على أحمر إلا بالتقوی، أبلَّغتُ؟ قالوا: بلغ‌ رسول‌ الله» «اي‌ مردم‌! بي‌گمان‌ پروردگارتان‌ يكي‌ است‌ و بي‌گمان‌ پدرتان‌ يكي‌است، آگاه‌ باشيد كه‌ عربي‌ را بر عجمي‌ و عجمي‌ را بر عربي، سرخ‌ را بر سياه‌ و سياه‌ را بر سرخ‌ هيچ‌ فضل‌ و برتري‌اي‌ نيست‌ مگر به‌ تقوي‌. آيا ابلاغ‌ كرده‌ام‌؟ همه‌يكصدا گفتند: آري‌! رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  ابلاغ‌ نمود».

«پس، از مردمان‌ كساني‌ هستند كه‌ مي‌گويند: پروردگارا در همين‌ دنيا به‌ ما عطا كن‌ و حال‌ آن‌ كه‌ برايش‌ در آخرت‌ نصيبي‌ نيست‌» يعني: براي‌ چنين‌ كساني‌ بهره‌اي‌ در آخرت‌ نيست‌ كه‌ آن‌ را بطلبند زيرا تمام‌ هم‌ وغمشان‌ محدود و محصور به‌ همين‌دنياست‌.

در اين‌ آيه‌ كريمه‌، مسلمانان‌ از محدودساختن‌ دعاها بر طلب‌ دنيا نهي‌ شده‌ اند. پس‌ اين‌ آيه، نكوهش‌گر كساني‌ است‌ كه‌ دنيا را منتهاي‌ آمال‌ و بزرگترين‌ هدفشان ‌قرار مي‌دهند.

وِمِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ‏(201)

«و از آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ مي‌گويند: پروردگارا! به‌ ما در دنيا بهره‌ نيك‌ و در آخرت‌هم‌ بهره‌ نيك‌ عطا فرما و ما را از عذاب‌ دوزخ‌ درامان‌ بدار» كه‌ اينان‌ مؤمنانند. بهره‌نيك‌ دنيا: چيزهايي‌ است‌ كه‌ نيكوكاران‌ در دنيا طلب‌ مي‌كنند، چون‌ همسري‌ زيبا و شايسته، فرزنداني‌ صالح، روزيي‌ پاكيزه‌ و سلامتي‌ و عافيت‌. و بهره‌ نيك‌آخرت: خشنودي‌ پروردگار رحمان‌، حور عين‌ و ديگر پاكيزگي‌هايي‌ است‌ كه‌خداوند جلّ جلاله در آن‌ براي‌ پرهيزگاران‌ نيكوكار وعده‌ داده‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ آمده‌ است: «بيشترين‌ دعايي‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن‌ رامي‌خواندند، همين‌ دعاي‌ «ربنا اتنا…» بود.

أُولَئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ ‏(202)

«اينانند كه‌ از» جنس‌ «آنچه‌ كه‌ به‌عمل‌ آورده‌اند» با حج‌ و دعاي‌ مذكور «آنان‌ را بهره‌اي‌ است‌ و الله سريع‌الحساب‌ است‌» زيرا او را كاري‌ از كار ديگري‌ به‌خود مشغول‌ نمي‌گرداند، و چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌؛ او تمام‌ خلق‌ را درمدت‌ نصف‌ روز از ايام‌ دنيا محاسبه‌ مي‌كند.

وَاذْكُرُواْ اللّهَ فِي أَيَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ فَمَن تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ‏(203)

«و خدا را در روزهايي‌ معين‌ ياد كنيد» كه‌ عبارت‌اند از: روزهاي‌ يازدهم، دوازدهم‌ و سيزدهم‌ ذي‌الحجه‌ كه‌ روزهاي‌ زدن‌ جمرات‌ در مني‌ بوده‌ و بي‌ هيچ‌اختلافي‌، ايام‌ تشريق‌ مي‌باشند. البته‌ ذكري‌ كه‌ بدان‌ مأمور شده‌اند؛ تكبير گفتن ‌حجاج‌ در هنگام‌ زدن‌ جمرات‌ (سنگريزه‌ها) در مني، و تكبير گفتن‌ ساير مسلمين‌ در مناطق‌ و سرزمينهايشان‌ در تمام‌ جهان‌ بعد از نمازها و غير آن، از صبح‌ روزعرفه‌ تا بعد از نماز عصر آخرين‌ روز از ايام‌ تشريق‌ است‌. و در اين‌ ذكر، حاجي‌ وغير آن‌ برابرند، جز اين‌ كه‌ غير حاجي‌، در روز عرفه‌ تكبير مي‌گويد، اما حاجي‌ درآن‌ تلبيه‌ مي‌گويد «پس‌ هر كس‌ شتاب‌ كرد» به‌ خارج‌ شدن‌ از مني‌ و بنابراين، اعمال‌ مربوطه‌ «را در دو روز» انجام‌ داد «گناهي‌ بر او نيست‌» يعني: هر كس‌ در روز دوم‌ از ايام‌ تشريق، جمرات‌ را زد و از مني‌ بيرون‌ رفت، گناهي‌ بر او نيست‌ «وهر كس‌ تأخير كرد» و جمرات‌ را در روز سوم‌ نيز زد، آن‌گاه‌ از مني‌ كوچ‌ نمود، نيز«گناهي‌ بر او نيست‌» چون‌ هر دو صورت‌ مباح‌ است‌ و حاجي‌ ميان‌ هر دو امر مخير مي‌باشد. اما ماندن‌ در مني‌ به‌ مدت‌ سه‌ شب‌ و سه‌ روز براي‌ زدن‌ جمرات، بهتراست‌ «براي‌ كسي‌ كه‌ تقوي‌ پيشه‌كرده‌ است‌» و در حج‌ خويش‌، از خدا پروا داشته‌است‌. يعني: گناه‌ به‌ كسي‌ تعلق‌ نمي‌گيرد كه‌ در حج‌ خويش‌ تقوي‌ داشته‌ باشد. بعضي‌ در معني‌ آن‌ مي‌گويند: گناه‌ به‌ كسي‌ تعلق‌ نمي‌گيرد كه‌ بعد از بازگشتن‌ از حج‌ تقوي‌ را رعايت‌ كند و از تمام‌ گناهان‌ بپرهيزد «و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه‌ درپيشگاه‌ او محشور خواهيد شد» در آخرت، پس‌ شما را در برابر اعمالتان‌ جزامي‌دهد.

بدين‌سان‌، خداوند متعال‌ در هشت‌ آيه‌ – يعني‌ از آيه‌ 196 تا 203 – به‌ بيان‌عمده‌ احكام‌ حج‌ و عمره‌ و ارشادات‌ خويش‌ در آنها پرداخت‌. كه‌ ما در ضمن‌آيات، نظر فقها را نيز تا آنجا كه‌ مجال‌ بود، به‌ اجمال‌ نقل‌ كرديم[13]

قابل‌ ذكر است‌ كه‌ مناسك‌ حج‌ در ميان‌ اعراب‌ جاهليت‌، از زمان‌ ابراهيم‌ واسماعيل‌ عليهما السلام‌ شناخته‌ بوده‌ و اسلام‌ نيز كه‌ آمد؛ بعد از زدودن‌ انواع‌ شرك‌ و منكرات‌ از دامن‌ آن، آن‌ را به‌ حال‌ خود ابقا كرد، ولي‌ در آن‌ برخي‌ از مناسك‌ را افزود. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ خداوند متعال‌، فريضه‌ حج‌ را در سال‌ ششم‌ هجري ‌بر مسلمانان‌ با اين‌ فرموده‌اش: (وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً ) «آل‌عمران‌/ 97»، فرض‌ گردانيد و اولين‌ حجي‌ كه‌ مسلمانان‌ انجام‌ دادند، در سال‌ نهم‌هجري‌ به‌ امارت‌ ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه بود، سپس‌ رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  خود در سال‌ دهم ‌هجري‌ عازم‌ حج‌ گرديدند و مناسك‌ رابه‌جاي‌ آوردند. همچنين‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در تمام‌ عمرشان‌ چهار عمره‌ زير را به‌ جاي‌ آورده‌اند كه‌ همه‌ آنها در ماه‌ذي‌القعده‌ بود:

1- عمره‌ حديبيه، در ذي‌القعده‌ سال‌ ششم‌.

2- عمره‌ قضاء، در ذي‌القعده‌ سال‌ هفتم‌.

3- عمره‌ جعرانه، در ذي‌القعده‌ سال‌ هشتم‌.

4- عمره‌ همراه‌ با حج، در ذي‌القعده‌ سال‌ دهم‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «اداي‌ عمره‌اي‌ در رمضان، معادل‌ با اداي‌ حجي‌ است ‌كه‌ همراه‌ با من‌ انجام‌ شده ‌باشد».

بايد دانست‌ كه: علما در فرضيت‌ حج‌ اتفاق‌نظر، ولي‌ در فرضيت‌ عمره ‌اختلاف ‌نظر دارند. شافعي‌ها و حنبلي‌ها مي‌گويند: عمره‌ نيز چون‌ حج‌ فرض‌است‌. اما مالكي‌ها و حنفي‌ها بر آنند كه‌ عمره‌ سنت‌ است‌. همچنين‌ علما در اين‌باره‌ كه‌ كدام‌ يك‌ از حج‌ «قران، تمتع‌ و مفرد» بهتر است‌ و فضيلت‌ بيشتري‌ دارد؛ اختلاف‌نظر دارند. احناف‌ بر آنند كه‌ حج‌ «قران‌» افضل‌ است، سپس‌ حج‌«تمتع‌» و بعد از آن‌ حج‌ «مفرد». مالكي‌ها و شافعي‌ها عكس‌ آن‌ رامي‌گويند و حنبلي‌ها برآنند كه‌ بهتر از همه‌ «تمتع‌»، سپس‌ «افراد» و بعد از آن‌ حج‌ «قران‌» است‌. تعريف‌ افراد، تمتع‌ و قران‌ به‌ اجمال‌ اين‌ است:

1- حج‌ افراد: احرام‌ بستن‌ فقط براي‌ حج، سپس‌ احرام‌ بستن‌ براي‌ عمره‌ بعد از به‌اتمام‌ رساندن‌ حج‌ است‌.

2- حج‌ تمتع: مخصوص‌ حاجي‌ آفاقي‌ است‌ و عبارت‌ است‌ از: احرام‌ بستن‌ براي‌عمره‌ در ماههاي‌ حج‌ از ميقات، سپس‌ احرام‌ بستن‌ براي‌ حج‌ از مكه‌ مكرمه‌.

3- حج‌ قران: آن‌ است‌ كه‌ شخص‌ براي‌ حج‌ و عمره‌ با هم‌ يك‌جا احرام‌ ببندد، يابه‌ يكي‌ از آنها احرام‌ ببندد، سپس‌ ديگري‌ را در آن‌ – در يكسال‌ و در ماههاي‌حج‌ – داخل‌ گرداند.

در اينجا به‌طور فهرست‌وار به‌ احكام‌ ذكر شده‌ در اين‌ آيات‌ اشاره‌ مي‌كنيم:

1- اداي‌ تام‌ و كامل‌ حج‌ و عمره‌.

2- حكم‌ احصار، كه‌ تعريف‌ آن‌ گذشت.

3- احرام‌ بستن‌.

4- ذبح‌ هدي‌.

5- جزاي‌ (فديه) تراشيدن‌ سر در حال‌ احرام‌.

6- فديه‌ حج‌ تمتع‌.

7- وقت‌ حج‌.

8- حكم‌ مقيمان‌ مسجدالحرام‌.

9- ممنوعات‌ احرام‌.

10- تجارت‌ در حج‌.

11- اصل‌ برابري‌ و مساوات‌ و نفي‌ امتيازات‌ جاهلي‌ در حج‌.

12- دعا و ذكر در حج‌.

13- استغفار در حج‌.

14- رمي‌ جمرات‌.

15- وقوف‌ به‌ عرفه‌.

16- تكبيرگفتن‌ و اوقات‌ آن‌ در ايام‌ حج‌.

17- تلبيه‌ گفتن‌.

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ ‏(204)

«و از مردمان‌ كسي‌ هست‌ كه‌ سخن‌ او، تو را درباره‌ زندگاني‌ دنيا به‌ شگفت‌ مي‌آورد» از آن‌ روي‌ كه‌ سخنش‌ باب‌ طبع‌ تو و نمايانگر ايمان‌ و خير است‌. مراد از آنان: منافقانند كه‌ با سخنان‌ چرب‌ و نمكين‌، ايمان‌ را آشكار و كفر را پنهان‌ مي‌دارند.

اين‌ آيه‌ كريمه‌ چنان‌كه‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است، درباره‌ منافقي‌ به‌نام‌ «اخنس‌بن‌ شريق‌» نازل‌ شد كه‌ نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمده‌ با سخنان‌ شيرين‌ خويش ‌اظهار مسلماني‌ كرد و همين‌كه‌ از نزدشان‌ خارج‌ شد، در راه‌ برگشت‌ خود، زمينهاي‌ زراعتي‌ مسلمانان‌ را سوزانده‌ و چهارپايانشان‌ را پي‌ و نابود كرد.

«و» آن‌ منافق‌ «خدا را بر آنچه‌ در دل‌ دارد، گواه‌ مي‌گيرد» يعني: سوگندهايي‌جدي‌ مي‌خورد و به‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌گويد: خداگواه‌ است‌ كه‌ شما چه‌قدر در قلب‌ من‌ محبوب‌ هستيد! يا خداگواه‌ است‌ كه‌ من‌ چه‌اندازه‌ به‌ اسلام‌ وفادار و متعهد هستم‌! «و حال‌ آن‌ كه‌ او سخت‌ترين‌ دشمنان‌ است‌».

وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ ‏(205)

«و چون‌ برگردد» از نزد تو اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «مي‌شتابد» و مي‌كوشد با تمام‌ توان‌خود «كه‌ در زمين‌ فساد نمايد» با ويرانگري‌، سازماندهي‌ اعمال‌ خرابكارانه‌ وايذايي‌ و مكر و توطئه‌ چيني‌ عليه‌ مسلمين‌ «و كشت‌ و نسل‌ را نابود سازد و خداوند فساد را دوست‌ ندارد» اين‌ تعبير، همه‌ انواع‌ فساد را شامل‌ مي‌شود، بي‌هيچ‌ فرقي‌ ميان‌ آنچه‌ كه‌ موجب‌ فساد و تباهي‌ در دين‌ يا در دنياست‌. بعضي‌ گفته‌اند: مراداين‌ است‌ كه‌ چون‌ ستمگر به‌ حكومت‌ برسد و در زمين‌ فساد كند، خداوند جلّ جلاله بر اثرحاكميت‌ فسادانگيز او، باران‌ را از خلايق‌ بازمي‌دارد و به‌سبب‌ اين‌ امر، كشتزارها نابود و نسلها تباه‌ مي‌گردند.

وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ ‏(206)

«و چون‌ به‌ او گفته‌ شود؛ از خدا پروا كن، نخوت‌ و تكبر او را به‌ گناه‌ مي‌كشاند» يعني: خود بزرگ‌بيني‌ او را از قبول‌ پند و اندرز باز مي‌دارد، به‌خاطر گناهي‌ كه‌ درقلب‌ وي‌ است‌ و علت‌ نفاقش‌ مي‌باشد. يا: غلبه‌ و چيرگي‌ هواي‌ نفس‌ بر او، وي‌ رابه‌ گناه‌ وامي‌دارد. يا: از سر استكبار و خود بزرگ‌بيني‌، مرتكب‌ كفر مي‌گردد «پس‌ جهنم‌ براي‌ او بس‌ است‌» به‌عنوان‌ سزا و عقاب‌ وي‌ «و چه‌ بد آرامگاهي‌است‌» مهاد: بستر آماده‌ شده‌ براي‌ خواب‌ است‌ و جهنم‌ از روي‌ تهكم‌ و ريشخند به ‌اين‌ نام‌ ناميده‌ شد زيرا محل‌ استقرار كفار مي‌باشد.

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ ‏(207)

«و از ميان‌ مردم‌ كسي‌ است‌ كه‌ جان‌ خود را براي‌ طلب‌ خشنودي‌ خدا مي‌فروشد» واز جان‌ خويش‌ در اعمالي‌ چون‌ جهاد و امربه‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر مي‌گذرد. ازصهيب‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: چون‌ از مكه ‌قصد هجرت‌ به‌ سوي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را كردم، قريشيان‌ به‌ من‌ گفتند: اي‌ صهيب‌! هنگامي‌ كه‌ به‌ سرزمين‌ ما آمدي، هيچ‌ مال‌ و ثروتي‌ نداشتي‌ و اكنون‌ با مال‌ و ثروت‌ از ميان‌ ما خارج‌ مي‌شوي‌؟ به‌خدا كه‌ هرگز اجازه‌ اين‌ كار را به‌ تونمي‌دهيم‌! پس‌ به‌ آنان‌ گفتم: اگر مالم‌ را به‌ شما بدهم، از سر راهم‌ كنار مي‌رويد؟ گفتند: آري‌! آن‌گاه‌ مالم‌ را به‌ آنان‌ دادم‌ و راه‌ را بر من‌ باز كردند. حركت‌ كردم‌ تا به‌ مدينه‌ نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  رسيدم، همين‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  مرا ديدند، فرمودند: «ابايحيي‌ معامله‌ را برد، ابايحيي‌ معامله‌ را برد!» آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد. اما ابن‌كثير مي‌گويد: «اكثر علما بر آنند كه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ هر مجاهدي‌ كه‌در راه‌ خدا جلّ جلاله پيكار مي‌كند، نازل‌ شده‌ است‌». «و خدا نسبت‌ به‌ بندگانش‌ مهربان ‌است‌» پس‌ به‌ آنان‌ در برابر عمل‌ اندك، پاداشي‌ عظيم‌ عنايت‌ كرده‌ و به‌ بيشتر ازحد توانشان‌ مكلفشان‌ نمي‌گرداند و از خوان‌ بي‌كران‌ رحمت‌ و احسان‌ خويش‌ برآنان‌ سرازير مي‌سازد و اگر چنين‌ نبود، شر گروه‌ مفسدان‌ در زمين‌ غالب‌ و فراگيرمي‌شد تا بدانجا كه‌ ديگر در آن‌ صلاحي‌ باقي‌ نمي‌ماند.

علماي‌ مالكي‌ در بيان‌ حكم‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: اين‌ آيه‌ كريمه‌، دليل‌ وهشداري‌ است‌ بر رعايت‌ احتياط در امور دين‌ و دنيا و ضرورت‌ تحقيق‌ و تفحص‌در احوال‌ شهود و قضات‌ و اين‌ كه‌ حاكم‌ نبايد به‌ ظاهر احوال‌ مردم‌ عمل‌ كند تا از باطن‌ كار آنان‌ جست‌ و جو نكرده ‌باشد. اما قول‌ صحيح‌ – چنان‌كه‌ قرطبي‌ گفته‌ – اين‌ است‌ كه: به‌ ظاهر عمل‌ مي‌شود تا آن‌گاه‌ كه‌ خلاف‌ آن‌ آشكار شود، به‌ دليل ‌اين‌ فرموده‌ عمر رضی الله عنه كه‌ در بخاري‌ روايت‌ شده‌ است: «اي‌ مردم‌! همانا وحي‌ قطع‌شده‌ است‌ و ما هم‌اكنون‌ شما را بر آن‌ چيزي‌ مؤاخذه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ از اعمال‌ شما بر ما آشكار مي‌شود، پس‌ هر كس‌ به‌ ما خير را آشكار ساخت، او را ايمن‌ گردانيده‌ و به‌ خود نزديك‌ مي‌گردانيم‌ و ما را به‌ اسرار نهان‌ وي‌ كاري‌ نيست‌ و خداوند جلّ جلاله خود حساب‌ نهان‌ او را مي‌كند و هر كس‌ به‌ ما بدي‌ را آشكار ساخت، نه‌ او را ايمن‌مي‌گردانيم‌ و نه‌ تصديقش‌ مي‌كنيم، هرچند بگويد كه‌ كارم‌ در نهان‌ نيكوست‌».

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ‏(208)

بعد از آن‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ از تقسيم‌شدن‌ مردم‌ به‌ سه‌ طايفه‌ مؤمنان، كافران‌ ومنافقان‌ ياد كرد، اينك‌ مؤمنان‌ را چنين‌ فرمان‌ مي‌دهد: «اي‌ مؤمنان‌! همه‌ يك‌جا به‌ آيين‌ اسلام‌ درآييد» يعني: به‌ تمامي‌ اسلام‌ و به‌ تمامي‌ خود به‌ آيين‌ اسلام‌ درآييد، به‌ زبانها و دلهاي‌ خود و به‌ همه‌ اركان‌ و شاخه‌ها و فروع‌ اسلام‌. برخي‌ از مفسران‌ «كافه‌» را حال‌ از «ادخلوا» مي‌دانند، كه‌ در اين‌ صورت‌ معني‌ چنين‌ مي‌شود: اي‌مسلمانان‌! همه‌ شما به‌ تمامي‌ به‌ اسلام‌ در آييد. ابن‌كثير مي‌گويد: «اما معناي‌صحيح‌ همان‌ معني‌ اول‌ است‌». آري‌! اسلام‌ تجزيه‌پذير نيست‌ و شخص‌ مسلمان‌در برابر احكام‌ ثابت‌ و قطعي‌ اسلام‌، قدرت‌ پذيرش‌ يا رد ندارد، پس‌ يا بايد اسلام‌را به‌ تمامي‌ آن‌ بپذيرد، يا اين‌ كه‌ از اسلام‌ به‌ تمامي‌ آن‌ خارج‌ است‌ «و از گامهاي‌ شيطان‌ پيروي‌ نكنيد» در تجزيه‌ و تفرقه‌افگني‌ در دين، يا در اختلاف‌ و كشمش‌ و از شبهات‌ و گناهاني‌ كه‌ شيطان‌ با هدف‌ گمراه‌ساختن‌ شما به‌ شما دستور مي‌دهد، اطاعت‌ نكنيد و به‌ راههاي‌ او نرويد «كه‌ او دشمن‌ آشكار شماست‌».

فَإِن زَلَلْتُمْ مِّن بَعْدِ مَا جَاءتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏(209)

«و اگر دچار لغزش‌ شديد» و پاي‌ شما از رفتن‌ به‌ راه‌ حق‌ لنگيد و از آن‌ انحراف‌ ورزيده‌ و به‌ راههاي‌ شيطان‌ گرايش‌ پيدا كرديد «پس‌ از آن‌ كه‌ براي‌ شما دلايل‌ آشكارآمد» بر اين‌ كه‌ ورود به‌ اسلام، يگانه‌ انتخاب‌ بر حق‌ است‌ «بدانيد كه‌ خداوند غالب‌» است‌ و انتقام‌گرفتن‌ از شما او را عاجز نمي‌گرداند «حكيم‌ است‌» و جز به‌حق‌ انتقام‌ نمي‌گيرد.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ عبدالله بن‌سلام‌ و يارانش‌ از يهود كه‌ به‌ اسلام‌ مشرف‌ شده‌ بودند نازل‌ شد، هنگامي‌ كه‌ آنان ‌روز شنبه‌ را بزرگ‌ داشتند و از گوشت‌ و شير شتر اظهار كراهت‌ كردند و گفتند: يارسول‌الله! روز شنبه‌ روزي‌ است‌ كه‌ ما آن‌ را بزرگ‌ مي‌داريم، پس‌ به‌ ما بزرگداشت‌ آن‌ را اجازه‌ دهيد، تورات‌ نيز كتاب‌ خداوند جلّ جلاله است، لذا به‌ ما اجازه‌ دهيد تا شبانگاه‌ به‌ قرائت‌ آن‌ بپاخيزيم‌! اين‌ بود كه‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد.

هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ ‏(210)

«انتظار نمي‌كشند» آنان‌ كه‌ از ورود به‌ آيين‌ اسلام‌ سر باز زده‌اند «غير از اين‌ كه ‌خدا نزدشان‌ بيايد» براي‌ داوري‌ نهايي‌ و حساب‌ و عذاب‌. يعني: انتظار نمي‌كشند جز اين‌ كه‌ امر وي‌ يا عذابش‌ برآنان‌ فرود آيد. علماي‌ سلف‌ گفته‌اند: ما به‌ صفت ‌«آمدن‌» براي‌ خداوند جلّ جلاله كه‌ در اين‌ آيه‌ كريمه‌ و نظاير آن‌ از آيات‌ بيان‌ شده‌است، بدون‌ تحريف‌ و تعطيل‌ و تكييف‌ و تمثيل‌، ايمان‌ داريم‌. آري‌! قول‌ در باره ‌صفات‌ خداوند متعال، همچون‌ قول‌ در باره‌ ذات‌ اوست، چيزي‌ همانند او نيست، نه‌ در ذات، نه‌ در صفات‌ و نه‌ در افعالش‌. «و» آنان‌ كه‌ از ورود به‌ آيين‌ اسلام‌ سرباز زده‌اند، انتظار نمي‌كشند جز اين‌ امر را كه‌ «فرشتگان‌» بيايند براي‌ اجراي ‌فرامين‌ خدا جلّ جلاله در مورد اين‌ منحرفان‌ «در سايبانهايي‌ از ابر سپيد» و نازك‌ و رقيق ‌«و كار» داوري‌ خواه‌ناخواه‌ «يك‌سره‌ خواهد شد» و عذابشان‌ تحقق‌ خواهد پذيرفت‌ «و سرانجام، كارها به‌ خدا بازمي‌گردد» در آخرت، آن‌گاه‌ حق‌ تعالي‌ به‌همه‌ مردم‌ در برابر اعمالشان‌ جزايي‌ مناسب‌ مي‌دهد.

اين‌ آيه‌ كريمه‌ اشاره‌اي‌ است‌ براي‌ مؤمن‌ به‌ اين‌ كه‌ مي‌بايد به‌ سوي‌ توبه‌ واصلاح‌ حال‌ خويش‌ بشتابد تا عذاب‌ الهي‌ او را غافلگير نكند زيرا اگر در دوران ‌حياتش‌ قيامت‌ او را غافلگير نسازد، مرگ‌ يا بيماريي‌ كه‌ از عمل‌ صالح‌ بازش‌مي‌دارد، غافلگيرش‌ خواهد ساخت‌.

سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُم مِّنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ‏(211)

«از بني‌اسرائيل‌ بپرس‌؛ چه‌بسيار نشانه‌هاي‌ روشني‌ به‌ آنان‌ داديم‌» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! از بني‌اسرائيل‌ بپرس‌ با پرسشي‌ سرزنش‌گرانه‌، كه‌ ما به‌ وسيله‌ انبياي‌ خويش‌ چه‌ معجزات‌ و برهانهاي‌ روشن‌ بسياري‌ به‌سويشان‌ فرستاديم‌؛ چون‌ عصا، يد بيضا، شكافتن‌ دريا، فرود آوردن‌ من‌ و سلوي‌ و غيره‌. يا از آنان‌ بپرس‌ كه‌ درباره‌ حقانيت ‌رسالت‌ تو چه‌ آيات‌ روشني‌ به‌ آنان‌ داده‌ايم‌؟ – كه‌ هر دو تفسير صحيح‌ است‌ – ولي‌ هنگامي‌ كه‌ آنان‌ اين‌ نعمتهاي‌ ما را ناسپاسي‌ كردند، به‌ شديدترين‌ وجه‌مجازات‌ شدند، پس‌ همچنين‌ است‌ حال‌ و روز آنان‌ در عصر رسالت‌، آن‌گاه‌ كه‌ به‌پذيرفتن‌ تمامي‌ اسلام‌ فراخوانده‌ مي‌شوند، اما به‌ آيات‌ الهي‌ كفر ورزيده‌ و ازاجابت‌ اين‌ خواسته‌ سر باز مي‌زنند، پس‌ بايد سرنوشتي‌ همانند نياكانشان‌ را انتظاربكشند «و هر كس‌ نعمت‌ خدا را» يعني: هدايت‌ و دين‌ و آيات‌ روشن‌ وي‌ را كه‌ به‌انبياي‌ خويش‌ داده‌ است‌ «پس‌ از آن‌ كه‌ براي‌ او آمد دگرگون‌ سازد» به‌جاي ‌شكرگزاري‌ در برابر آنها، بايد بداند «كه‌ خداوند سخت‌كيفر است‌».

اين‌ آيه‌ كريمه‌ حامل‌ چنان‌ تهديد و تخويفي‌ براي‌ يهوديان‌ است‌ كه‌ هرگز اندازه ‌آن‌ را نمي‌توان‌ تصور كرد.

زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ اتَّقَواْ فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ ‏(212)

«زندگاني‌ دنيا در چشم‌ كافران‌ آراسته‌ گردانده‌ شده‌ است‌» و با فريفته‌ شدن‌ به‌ همين‌ آرايشهاست‌ كه‌ كفار از زندگاني‌ آخرت‌ رويگردانند، اما مؤمنان، مفتون ‌اين‌ آرايشها نگشته‌ و رويكرد ايشان‌ به‌ سوي‌ آخرت‌ است‌ «و» اين‌ كفار بدبخت ‌«مؤمنان‌ را ريشخند مي‌كنند» به‌خاطر فقرشان‌ و مي‌گويند: بهره‌ اينان‌ از دنيا، همانند بهره‌ رؤساي‌ كفر و پيشتازان‌ عرصه‌ گمراهي‌ نيست، هم‌ آنان‌ كه‌ رسيدن‌ به ‌متاع‌ دنيا را سر منزل‌ سعادت‌ و محروميت‌ از آن‌ را مايه‌ بدبختي‌مي‌دانند – خاطرنشان‌ مي‌شود كه‌ در زمان‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ غالب‌ مؤمنان‌ فقير وتهيدست‌ بودند – اما اين‌ تاريك‌دلان‌ كور ذهن‌، بي‌خبر از آنند كه: «پرهيزكاران‌در روز قيامت‌ از آنان‌برترند» زيرا ايشان‌ در بهشتند و كافران‌ در دوزخ‌. درحديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ علي‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «هر كس‌براي‌ مرد يا زن‌ مؤمني‌ خواري‌ طلب‌ كند، يا او را به‌ خاطر فقر و تنگدستي‌اش‌تحقير نمايد، خداي‌ عزوجل‌ او را در روز قيامت‌ تشهير نموده‌ و رسوايش‌مي‌گرداند و هر كس‌ بر مرد يا زن‌ مؤمني‌ بهتان‌ بندد، يا به‌ او چيزي‌ نسبت‌ دهد كه‌در او نيست، خداي‌ سبحان‌ وي‌ را در روز قيامت‌ بر پشته‌اي‌ از آتش‌ مي‌افگند تا آن‌ كه‌ از نسبتي‌ كه‌ به‌ آن‌ مؤمن‌ داده‌ است، بيرون‌ آيد، بي‌گمان‌ جايگاه‌ و منزلت ‌يك‌ مؤمن‌ نزد خداي‌ متعال، برتر و گرامي‌تر از جايگاه‌ يك‌ فرشته‌ مقرب‌ است‌ وهيچ‌ چيزي‌ نزد خداوند جلّ جلاله محبوب‌تر از مرد مؤمن‌ توبه‌كار، يا زن‌ مؤمن‌ توبه‌كارنيست‌ و مؤمن‌ در آسمان‌ معروف‌ و شناخته‌ شده‌ است، همان ‌گونه‌ كه‌ يك‌ مرد در ميان‌ خانواده‌ و فرزندانش‌ شناخته‌ شده‌ است‌». «و خداوند هر كس‌ را بخواهد، بي‌حساب‌» در دنيا «روزي‌ مي‌بخشد» بدون‌ اندازه‌، بدون‌ حساب‌ ايمان‌ و كفر ياتقوي‌ و بدكاري‌ وي‌ و اين‌ از ايجابات‌ عدل‌ و رحمت‌ عام‌ او بر همه‌ خلايق‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «اگر دنيا نزد خداوند جلّ جلاله به‌اندازه‌ بال‌ پشه‌اي‌ ارزش ‌مي‌داشت، هرگز به‌ كافري‌ جرعه‌ آبي‌ از آن‌ نمي‌چشانيد». اما در آخرت‌ وضع‌ اين‌گونه‌ نيست‌ زيرا رزق‌ مؤمن‌ پرهيزكار در آن‌ وسيع‌تر از رزق‌ وي‌ در دنياست، در حالي‌ كه‌ كافر در آنجا روزيي‌ جز عذاب‌ جهنم‌ ندارد.

ليكن‌ بايد دانست‌ كه‌ حال‌ ملتها و امتها – بر خلاف‌ افراد – در دنيا نيز همچون ‌آخرت‌ كاملا متفاوت‌ است‌ زيرا سنت‌ پروردگار درباره‌ امتها اين‌ است‌ كه‌ با كار وتلاش‌ و سازندگي‌ به‌ آنان‌ عزت‌ مي‌دهد و با بي‌كاري‌ و تنبلي، آنان‌ را ذليل ‌مي‌گرداند.

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ‏(213)

«مردم، امتي‌ يگانه‌ بودند» يعني: همه‌ مردم‌ – از دوران‌ آدم علیه السلام تا عصرنوح علیه السلام – بر دين‌ يگانه‌اي‌ بودند كه‌ همانا دين‌ اسلام‌ است، سپس‌ چون‌ زمان‌ به‌درازا كشيد، پرستش‌ بتها رايج‌ شد و مردم‌ به‌ دو شاخه‌ ايمان‌ و كفر تقسيم‌ شدند. بعضي‌ گفته‌اند: مراد، نوح علیه السلام و همراهان‌ وي‌ در كشتي‌ هستند كه‌ همه‌ بر آيين‌توحيد بودند. اما رأي‌ اول، رأي‌ جمهور مفسران‌ است‌. یادآور مي‌شويم‌ كه‌ لفظ «امت‌» در قرآن‌ كريم‌ به‌ معاني‌ ذيل‌ به‌كار رفته‌ است:

1- جماعت‌. 2 – ملت‌؛ يعني‌ كيش‌ و آيين‌. 3 – زمان‌. 4 – امام‌. و چنان‌كه ‌گفتيم، مراد از آن‌ در اينجا – در رأي‌ اكثر مفسران‌ – دين‌ و آيين‌ است‌ «پس‌خداوند پيامبران‌ را برانگيخت‌» براي‌ هدايت‌ بشر. اما در اينجا رأي‌ ديگري‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: مردم‌ همه‌ در گمراهي‌ يك‌ امت‌ بودند، پس‌ خداوند جلّ جلاله پيامبران علیهم السلام را براي‌ هدايت‌ بشر برانگيخت‌. ولي‌ ابن‌كثير رأي‌ جمهور را ترجيح‌ داده، يعني‌اين‌ كه: مردم‌ همه‌ امت‌ هدايت‌ بودند و بعد از آن‌ كه‌ در كار دين‌ اختلاف‌ كردند، خداوند جلّ جلاله پيامبران علیهم السلام را برانگيخت: «مژده‌آور و بيم‌دهنده‌» مژده‌آور براي‌ اهل‌ايمان‌ و عمل‌ صالح‌ و بيم‌دهنده‌ براي‌ اهل‌ كفر و فساد «و با آنان‌، كتاب‌» يعني: جنس‌ كتب‌ آسماني‌ «را به‌ حق‌ فرو فرستاد تا ميان‌ مردم‌ در آنچه‌ با هم‌ اختلاف‌داشتند» از عقايد و امور غيبي‌ و حسن‌ و قبح‌ اعمال‌ «داوري‌ كند» يعني: تاكتابهاي‌ آسماني، ميان‌ مردم‌ داور باشد. ابن‌عباس‌ رضی الله عنهما مي‌گويد: «ميان‌ نوح‌ و آدم‌عليهماالسلام‌ ده‌ قرن‌ فاصله‌ بود و مردم‌ در اين‌ ده‌ قرن، همه‌ بر شريعت‌ حق‌ پايداربودند و بعد از آن‌ بود كه‌ در دين‌ اختلاف‌ پديدار شد». پيامبراني‌ كه‌ قرآن‌ از آنان‌به‌ نام‌ ياد كرده، هجده‌ تن‌اند. «و هيچ‌ كس‌ در آن‌» يعني: در كتب‌ آسماني‌ سابق ‌«اختلاف‌ نكرد، مگر كساني‌ كه‌» اين‌ كتابها «به‌ آنان‌ داده‌ شد، پس‌ از آن‌ كه‌ دلايل روشن‌ برايشان‌ آمد، از رشك‌ و رقابتي‌ كه‌ با هم‌ داشتند» يعني: اختلاف‌ نكردند، مگر به‌ سبب‌ حسد و حرص‌ بر دنيا، در حالي‌ كه‌ كتب‌ آسماني، داعي‌ اتفاق‌ و وحدت ‌و مايه‌ رهنموني‌شان‌ به‌ راه‌ هدايت‌ بود. مراد از آنان‌؛ يهوديان‌ و مسيحيانند «پس‌خداوند، مؤمنان‌ را به‌ حقيقت‌ آنچه‌ كه‌ در آن‌ اختلاف‌ داشتند، هدايت‌ كرد» يعني: خداوند جلّ جلاله امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را با بيان‌ علل‌ اختلافات‌ پيشينيان‌ در قرآن، به‌ سوي‌ حق‌هدايت‌ كرد «به‌ اذن‌ خويش‌» يعني: به‌ فرمان‌ و علم‌ خويش‌ «و خداوند هر كه‌ راخواهد» از خلق‌ خويش‌ «به‌ سوي‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ مي‌كند» و حكمت‌ و حجت ‌بالغه‌، از آن‌ اوست‌.

در دعاي‌ مأثور آمده‌ است: «اللهم‌ أرنا الحق‌ حقاً وارزقنا اتباعه، وأرنا الباطل ‌باطلاً وارزقنا اجتنابه، ولا تجعله‌ ملتبسا علينا فنضل، واجعلنا للمتقين ‌إماما: بارخدايا! به ‌ما حق‌ را، حق‌ بنمايان‌ و پيروي‌ از آن‌ را روزي‌مان‌ كن‌ وبه ‌ما باطل‌ را باطل‌ بنمايان‌ و پرهيز از آن‌ را روزيمان‌ كن‌ و آن‌ را بر ما پوشيده‌ ومبهم‌ نگردان‌ كه‌ گمراه‌ مي‌شويم‌ و ما را پيشواي‌ پرهيزگاران‌ بگردان‌». درحديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ماآخرين‌ امت‌ (در دنيا ) و اولين‌ آنها در روز قيامت‌ هستيم‌ و اولين‌ كساني‌ هستيم‌ كه‌به‌ بهشت‌ وارد مي‌شويم، ليكن‌ امتهاي‌ ديگر قبل‌ از ما كتاب‌ داده‌ شده‌اند و ما بعد از آنان، اما خداوند جلّ جلاله ما را به‌ آنچه‌ از حق‌ كه‌ آنان‌ در آن‌ اختلاف‌ كردند، هدايت‌ نمود، پس‌ اين‌ روز – يعني‌ روز جمعه‌ – روزي‌ است‌ كه‌ آنها در آن‌اختلاف‌ كردند و خدا جلّ جلاله ما را به‌ آن‌ رهنمون‌ شد بنابراين، مردم‌ در آن‌ پيرو ماهستند زيرا فردا – شنبه‌ – براي‌ يهود و پس‌ فردا – يك‌شنبه‌ – براي‌ نصاري‌است‌». يعني: عيد ما جمعه‌ است‌ و عيد آنها روزهاي‌ شنبه‌ و يك‌شنبه‌.

ابن‌ كثير از عبدالرحمن‌بن‌زيدبن‌اسلم‌ رضی الله عنه و او از پدرش‌ نقل‌ مي‌ كند كه‌ در تفسيرفرموده‌ خداوند متعال: (فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ) فرمود: «ساير امت‌ها در روز جمعه‌ اختلاف‌ كردند؛ زيرا يهود روز شنبه‌ را براي‌ خود عيدگرفتند و نصاري‌ روز يك‌شنبه‌ را، پس‌ خداوند جلّ جلاله امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را به‌ روز جمعه‌ هدايت‌ نمود. همچنان‌ آنان‌ در قبله‌ اختلاف‌ كردند؛ زيرا نصاري‌ به‌سوي‌ مشرق ‌روي‌ آوردند و يهود به‌ سوي‌ بيت‌ المقدس، لذا خداوند متعال‌ امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را به ‌سوي‌ كعبه‌ رهنمون‌ شد. همين‌ طور در نماز اختلاف‌ كردند؛ به‌گونه‌اي‌ كه‌ برخي‌از آنان‌ ركوع‌ مي‌كنند نه ‌سجده‌ و برخي‌ سجده‌ مي‌كنند نه‌ ركوع، برخي‌ در حال نماز سخن‌ مي‌گويند و برخي‌ در حال‌ نماز راه‌ مي‌روند، پس‌ خداوند جلّ جلاله امت ‌محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را به‌ نماز حقيقي‌ هدايت‌ نمود. همين‌ گونه‌ در روزه‌ اختلاف‌ كردند؛ به‌طوري‌ كه‌ برخي‌ از آنها قسمتي‌ از روز را روزه‌ مي‌گيرند و برخي‌ از آنها از غذاهاي ‌مخصوصي‌ روزه‌ مي‌گيرند، پس‌ خداوند جلّ جلاله امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را در اين‌ امر نيز به‌حق‌ راه‌ نمود. همچنان‌ در باره‌ ابراهيم علیه السلام اختلاف‌ كردند؛ زيرا يهوديان‌ گفتند كه‌ابراهيم علیه السلام يهودي‌ بود و نصاري‌ گفتندكه‌ او نصراني‌ بود، درحالي ‌كه‌ خداي‌ عزوجل ‌او را مسلماني‌ پاك‌ دين‌ گردانيده‌ بود، پس‌ خداوند جلّ جلاله امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را در اين‌امر نيز به‌ حق‌ راه‌ نمود. همين‌ طور درباره‌ عيسي علیه السلام اختلاف‌ كردند؛ زيرا يهوديان ‌بر وي‌ دروغ‌ بسته‌ و به‌ مادرش‌ بهتاني‌ عظيم‌ نسبت‌ دادند و نصاري‌ – پناه‌ بر خدا – او را يكي‌ از سه‌ خدا پنداشتند – اما خداوند جلّ جلاله او را روح‌ و كلمه‌ و بنده‌ خويش ‌معرفي‌ كرد و امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را در اين‌ مورد نيز به‌ حق‌ راه‌ نمود».

ابوالعاليه‌ مي‌گفت: «اين‌آيه‌، راه‌ خروجي‌ از شبهات‌ و گمراهي‌ها و فتنه‌ هاست‌».

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ ‏(214)

«آيا پنداشتيد» اي‌ امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «كه‌ داخل‌ بهشت‌ مي‌شويد» يعني: بلكه ‌پنداشتيد. زيرا «بل‌» مفيد افتتاح‌ سخني‌ جديد است‌ «و حال‌ آن‌ كه‌ هنوز مانند آنچه‌ بر سر پيشينيان‌ شما آمد، بر سر شما نيامده ‌است؟» يعني: پنداشتيد كه‌ داخل‌ بهشت‌ مي‌شويد؟ در حالي‌كه‌ شما همانند امت‌هاي‌ پيشين‌ مورد امتحان‌ ما قرار نگرفته‌ايد تا چنان‌كه‌ آنان‌ شكيبايي‌ پيشه‌ كردند،صبر و پايداري‌ ورزيد «آنان‌ دچار سختي‌ و زيان‌ شدند» يعني: فقري‌ بسيار سخت‌ را تحمل‌ كرده‌ و بيماريها و زخمها در راه‌ خدا جلّ جلاله برداشتند. بأساء: فقر و تنگدستي‌ شديد و همه‌ رنج‌هايي‌ است‌ كه‌ به‌ انسان‌ در غير بدن‌ وي‌ مي‌رسد؛ چون‌ گرفتن‌ مال، طردكردن‌ وي‌ از خانه‌ و وطن‌ و تهديد امنيت‌ و آسايش‌ وي‌. اما ضراء: بيماري‌ و هر آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ به‌ انسان‌ در بدنش‌مي‌رسد، چون‌ زخم‌ و قتل‌… «و تكانها خوردند» با بيم‌ و هراس‌ها و اين‌ حالت‌ استمرار يافت‌؛ «تا جايي‌ كه‌ پيامبر خدا و كساني‌ كه‌ با وي‌ ايمان‌ آورده‌ بودند، گفتند: پس‌ نصرت‌ الهي‌ كي‌ فرا مي‌رسد؟» اين‌ سخن‌ را در طلب‌ نصرت‌ الهي‌ و احساس‌ دير كرد و طولاني ‌شدن‌ زمان‌ آن‌ بر زبان‌ آوردند. آن‌گاه‌ خداي‌ عزوجل‌ ايشان‌ را با اين‌ گفته‌ خويش‌ بشارت‌ داد: «بدانيد كه‌ نصرت‌ الهي‌ نزديك‌ است‌».

از قتاده‌ و سدي‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ گفتند: اين‌ آيه‌ كريمه ‌در غزوه‌ احزاب‌ – آن‌گاه‌ كه‌ مسلمانان‌ با رنج‌ها، مشكلات‌ و فشارهاي‌ طاقت‌فرسايي‌ روبرو شدند – نازل‌ گرديد تا ضمن‌ مژده ‌دادنشان‌ به‌ فتح‌ و گشايش، اين‌حقيقت‌ را نيز به‌ ايشان‌ خاطر نشان‌ سازد كه‌ ايمان، حقوق‌ و واجباتي‌ دارد كه ‌سرانجام‌ به‌ سعادت‌ هردو جهان‌ منتهي‌ مي‌شود، اما اين‌ سعادت‌ دو جهاني‌ را همين‌گونه‌ مجاني‌ و آسان‌ نمي‌دهند، بلكه‌ مؤمن‌ بايد مأموريت‌ و رسالت‌ خويش ‌را در زندگي‌ ايفا كند و جان‌نثارانه‌ به‌ ميدانهاي‌ جهاد و مبارزه‌ با دشمن‌ و مجاهده‌ بانفس‌ خويش‌ بشتابد و كاخ‌ ايمان‌ را با آرايشي‌ از عمل‌ صالح‌ و بر زيربنايي‌ از تقوي ‌و اخلاص‌ بر افرازد تا مستحق‌ اين‌ پاداش‌ گردد.

يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ ‏(215)

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ كرده‌اند: مؤمنان‌ از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  پرسيدند كه‌ چه‌ چيزي‌ از اموال‌ خود را انفاق‌ كنند؟ پس‌ نازل‌ شد: «از تومي‌پرسند، چه‌ چيزي‌ انفاق‌ كنند؟ بگو: آنچه‌ كه‌ از خير انفاق‌ كنيد» يعني: از مال‌ پاك‌ وحلال‌. چنين‌ مالي‌ «خير» ناميده‌ شد زيرا در راههاي‌ خير انفاق‌ مي‌شود «پس‌ به‌ پدر و مادر و نزديكان‌ و يتيمان‌ و مسكينان‌ و به‌ در راه‌ مانده‌ تعلق‌ دارد و هر نيكي‌اي‌ كه‌انجام‌ دهيد، البته‌ خدا به‌ آن‌ داناست‌» و در برابر آن‌ پاداش‌ مي‌دهد. تفسير نظير اين‌عبارت‌ در آيه‌ (177) گذشت‌. ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ مؤمنان‌ از چيزي‌ كه‌ بايدانفاق‌ كنند پرسيدند، اما خداوند جلّ جلاله از نحوه‌ مصرف‌ صدقات‌ به‌ آنان‌ پاسخ‌ داد تا تنبيهي‌ بر اين‌ حقيقت‌ باشد كه‌ اين‌ امر به‌ دانستن‌ مقدم‌تر است‌.

صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ محكم‌ است‌ نه‌ منسوخ‌ زيرا اين‌ آيه‌ براي‌بيان‌ وجوه‌ مصرف‌ صدقه‌ نافله‌ است، چرا كه‌ مقدار انفاق‌ را تعيين‌ نكرده‌ است، درحالي‌ كه‌ مقدار زكات‌ فرض‌ به‌ اجماع‌ معين‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «برمادر، پدر، خواهر و برادرت، سپس‌ بر نزديكتر… و نزديكترت‌ انفاق‌ كن‌».

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ‏(216)

«بر شما جهاد فرض‌ شده‌ است‌» و اين، يكي‌ از موارد آزمون‌ شماست‌. مراد از جهاد در اينجا، جنگ‌ مسلحانه‌ با كفار است‌ «و آن‌ براي‌ شما ناخوشايند است‌» كره: مشقتي‌ است‌ كه‌ خوشايند نفسها نيست‌. آري‌! جهاد مشقت‌آميز است‌ زيرا مستلزم‌ صرف‌ مال‌ و صرف‌ جان‌ و جدايي‌ از خانه‌ و خانواده‌ مي‌باشد «و چه‌ بساچيزي‌ را ناخوش‌ داشته‌ باشيد، در حالي‌ كه‌ آن‌ به‌ سود شما باشد» همانند جهاد، كه‌ چه ‌بسا در آن‌ پيروز و فاتح‌ شده، هم‌ به‌ غنيمت‌ مي‌رسيد و هم‌ به‌ اجر و پاداش‌ الهي ‌و كساني‌ هم‌ كه‌ كشته‌ مي‌شوند، به‌ فيض‌ شهادت‌ نايل‌ مي‌گردند «و چه ‌بسا چيزي‌ را خوش‌ داشته‌ باشيد» چون‌ استراحت‌ و ترك‌ جهاد «در حالي‌ كه‌ آن‌ به‌ زيان‌ شما باشد» زيرا در آن‌ صورت، دشمن‌ بر شما چيره‌ شده‌ و مغلوبتان‌ مي‌كند و دردرون‌ خانه‌ و عمق‌ سرزمينتان‌، قصد جان‌ و مال‌ و ناموستان‌ را كرده‌ و شما را باسختي‌ها و مصايبي‌ روبرو مي‌سازد كه‌ بسيار سخت‌تر از جهادي‌ است‌ كه‌ شما آن‌ را ناخوش‌ مي‌داريد و اين‌ افزون‌ بر منافع‌ كوتاه‌مدت‌ و بلندمدت‌ ديگري‌ است‌ كه‌ آنها را با ترك‌ جهاد از دست‌ مي‌دهيد «و خداوند مي‌داند» كه‌ صلاح‌ و رستگاري‌ شما در چيست‌ «و شما نمي‌دانيد».

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «چون‌ جهاد بر مسلمانان‌ فرض‌ شد، اين‌ كار بر آنان‌ سخت‌ و دشوار آمد و آن‌ را ناخوش‌ داشتند، پس‌ آيه‌كريمه‌ نازل‌ گرديد». عكرمه‌ مي‌گويد: «بعد از نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌، محبت‌ جهاد در دلهاي‌ مسلمانان‌ ريشه‌دار شد». ابن‌ شهاب‌ زهري‌ مي‌گويد: «جهاد، فريضه‌اي ‌برگردن‌ همه‌ آحاد امت‌ است، چه‌ آنان‌ كه‌ در ميدان‌ جهادند و چه‌ آنان‌ كه‌ درمنازل‌ خود هستند زيرا كسي‌كه‌ در خانه‌ خود نشسته‌ است، اگر به‌ كمك‌ فراخوانده‌شد، بايد كمك‌ كند و اگر از وي‌ فريادرسي‌ شد، بايد به‌ فرياد برسد و اگر به‌ او فرمان‌ رفتن‌ به‌ جهاد داده‌ شد، بايد عازم‌ جهاد شود و اگر هم‌ به‌ او نيازي‌ نبود، درخانه‌ خويش‌ مي‌نشيند». يعني: حقيقت‌ امر چنين‌ است‌ و چنين‌ بايد باشد. از اين‌جهت‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «من‌ مات‌ ولم‌ يغز و لم‌ يحدث‌ نفسه‌ با الغزو مات‌ ميته‌ جاهليه‌: هر كس‌ بميرد، در حالي‌ كه‌ جهاد نكرده‌ و در انديشه‌ و نهاد خويش‌ هم‌انديشه‌ و نيت‌ جهاد را نداشته، به‌ مرگ‌ جاهليت‌ مرده‌ است‌». جمهور علما بر آنندكه‌ جهاد – به‌ حسب‌ نياز يا به‌ حسب‌ حال‌ – بر تمام‌ مسلمانان‌ فرض‌ عين‌ است، بدين‌ ترتيب‌ كه‌ اگر غلبه‌ با اسلام‌ بود، جهاد فرض‌ كفايه‌ است‌ و اگر غلبه‌ با دشمن‌بود، جهاد تا تحقق‌ پيروزي‌ فرض‌ عين‌ است‌.

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (217)

«از تو» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! «درباره‌ جنگ‌ در ماه‌ حرام‌ مي‌پرسند» كه‌ حکم‌ آن‌چيست‌؟ «بگو: جنگيدن‌ در آن‌ گناهي‌ بزرگ‌ است‌» و كاري‌ نارواست‌ «اما بازداشتن ‌از راه‌ خدا و كفرورزيدن‌ به‌ خداوند و بازداشتن‌ از مسجدالحرام‌ و راندن‌ اهل‌ آن، در نزدخداوند نارواتر است‌» كه‌ كفار مكه، همه‌ اين‌ اعمال‌ را مرتكب‌ مي‌شدند «و فتنه‌ از كشتار بزرگتر است‌» مراد از فتنه‌ در اينجا: واداشتن‌ و برانگيختن‌ مستضعفان‌ مؤمن ‌به‌ ترك‌ دينشان‌ با آزار و شكنجه‌ است، كه‌ اين‌ بزرگتر از كشتن‌ آنهاست‌ – اگرحتي‌ آنان‌ را مي‌كشتند «و اينان‌ همچنان‌» مستمرا «با شما كارزار مي‌كنند» ودشمني‌ مي‌ورزند «تا اگر بتوانند» زمينه‌ را براي‌ آن‌ آماده‌ كنند كه‌ «شما را از دينتان‌ برگردانند» به‌ سوي‌ كفر «و هر كس‌ از شما كه‌ از دينش‌ برگردد و درحال‌ كفربميرد، اعمالش‌ در دنيا و آخرت‌ باطل‌» و تباه‌ «شده‌ است‌» بايد دانست‌ كه‌ در دنيا برمرتد حكم‌ مسلمان‌ جاري‌ نمي‌شود و او – چنانچه‌ بر كفر بميرد – چيزي‌ از ثواب ‌آخرت‌ را نيز كه‌ اسلام‌ ايجادكننده‌ آن‌ است‌، به‌ دست‌ نمي‌آورد «و اينان‌ دوزخي‌اند و جاودانه‌ در آنند».

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  دو ماه‌ قبل‌ از غزوه‌ بدر، سريه‌اي‌ را به‌ فرماندهي‌ عبدالله بن‌جحش‌ رضی الله عنه براي‌ ترصد (كمين) كارواني‌ از قريش‌ اعزام‌ كردند، آنها با كاروان‌ «عمروبن‌ حضرمي‌» كه‌ از طايف‌ به‌ مقصد مكه‌ روان‌ بود، روبرو شدند، شب‌ اول‌ ماه‌ رجب‌الحرام‌ بود، اما مسلمانان‌از حلول‌ ماه‌ حرام‌ آگاه‌ نبودند، پس‌ به‌ آن‌ كاروان‌ حمله ‌برده‌ عمروبن‌ حضرمي‌ راكشتند و اموال‌ كاروان‌ را به‌ غنيمت‌ گرفتند و چون‌ نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمدند، آن‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ آنها فرمود: «سوگند به‌ خدا كه‌ من‌ شما را به‌ جنگيدن‌ در ماه‌ حرام‌ دستور نداده‌ بودم‌». آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم، غنايم‌ را نيز از ايشان‌ تحويل‌ نگرفتند. ازسوي‌ ديگر، مشركان‌ هم‌ اين‌ موضوع‌ را دست‌آويز خويش‌ قرار داده، پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رامورد سرزنش‌ قرار مي‌دادند كه‌ مقدسات‌ را زير پا مي‌گذارد و حرمتها را مي‌شكند! همان‌ بود كه‌ آيه‌كريمه‌ نازل‌ شد. آن‌گاه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  غنايم‌ را تحويل‌ گرفتند.

آيه‌ كريمه‌ بر حرمت‌ جنگ‌ در ماههاي‌ حرام‌ دلالت‌ مي‌كند، ليكن‌ جمهور علمابر آنند كه‌ حكم‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ به‌ آيه‌ (5) از سوره‌ «توبه‌» منسوخ‌ شده‌، لذاجنگيدن‌ با مشركان‌ در ماههاي‌ حرام‌ مباح‌ است‌. چنانچه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  خود با قبيله‌ هوازن‌ در حنين‌ و با قبيله‌ ثقيف‌ در طايف‌ جنگيدند و اين‌ در ماه‌ حرام‌ بود.

بيان‌ برخي‌ از احكام:

1- مالك‌ و ابوحنيفه‌ بر آنند كه‌ ارتداد هدر دهنده‌ و از بين‌برنده‌ اعمال‌ نيك‌است، حتي‌ اگر مرتد مجددا به‌ اسلام‌ برگردد. ولي‌ شافعي‌ مي‌گويد: هدر رفتن‌عمل‌ مرتد، مشروط به‌ آن‌ است‌ كه‌ او بر كفر بميرد.

2- حنفي‌ها بر آنند كه‌ مستحب‌ است‌ تا مرتد به‌ توبه‌ فرا خوانده‌ شود و اسلام‌ بروي‌ عرضه‌ گردد، ليكن‌ اين‌ كار واجب‌ نيست، اما جمهور فقها بر آنند كه ‌فراخواندن‌ وي‌ به‌ توبه‌ قبل‌ از كشتنش‌ – تا سه‌ بار – واجب‌ است‌.

3- ميراث‌ مرتد: از نظر ابوحنيفه رحمه الله آنچه‌ كه‌ مرتد در حال‌ ارتداد خويش‌ به‌ دست‌آورده‌ است، مال‌ «في‌ء» است‌ و به‌ بيت‌المال‌ مربوط مي‌شود، ولي‌ آنچه‌ كه‌ در حال‌ اسلام‌ به‌ دست‌ آورده‌ و سپس‌ مرتد شده، به‌ ورثه‌ مسلمانش‌ تعلق‌ مي‌گيرد. اما مالك‌، شافعي‌ و احمد بر آنند كه‌ ميراث‌ وي‌ در هر حال‌ متعلق‌ به‌ بيت‌المال‌ مي‌باشد.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أُوْلَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(218)

«آنان‌ كه‌ ايمان‌ آوردند» و بر ايمانشان‌ پايداري‌ كرده‌اند «و كساني‌ كه‌ در راه‌ خدا» از دار كفر به‌ سوي‌ دار اسلام‌ «هجرت‌» كرده‌اند «و» آنان‌ كه‌ «جهاد كرده‌اند، به‌ رحمت‌ الهي‌ اميدوارند و خداوند آمرزگار مهربان‌ است‌».

علما در بيان‌ احكام‌ گفته‌اند: از علت‌ فرضيت‌ هجرت‌ چنين‌ دانسته‌ مي‌شود كه ‌هر جا و هر گاه‌ كه‌ اين‌ علت‌ در هر زمان‌ و مكاني‌ تكرار شد، هجرت‌ بر مسلمان‌ فرض‌ است، پس‌ براي‌ هيچ‌ مؤمني‌ جايز نيست‌ كه‌ در سرزميني‌ كه‌ در آن‌ به‌ خاطر دين‌ و عقيده‌ و عملش‌ مورد آزار و تحت‌ فشار قرار مي‌گيرد، اقامت‌ گزيند.

بيان‌ سبب‌ نزول‌: اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ سريه‌ (گروه) عبدالله بن‌ جحش‌ رضی الله عنه نازل‌ شد زيرا ايشان‌ گفتند: يا رسول‌الله! آيا مي‌توانيم‌ اميدوار باشيم‌ كه‌ حمله‌ به‌ كاروان ‌حضرمي‌ براي‌ ما غزوه‌اي‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد كه‌ در آن‌، مستحق‌ دريافت‌ اجر مجاهدان‌ باشيم‌؟ همان‌ بود كه‌ خداوند جلّ جلاله از اين‌ حقيقت‌ كه‌ ايشان‌ به‌دليل‌ ايمان، هجرت‌ و جهاد خويش‌، بايد اميدوار پاداش‌ الهي‌ باشند، خبر داد.

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ‏(219)

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ ابتداي‌ آيه‌كريمه‌گفته‌اند: عمربن‌خطاب، معاذبن‌ جبل ‌و جمعي‌ از انصار رضی الله عنهم نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمدند و گفتند: يا رسول‌ الله! درباره‌شراب‌ و قمار به‌ ما فتوي‌ بدهيد زيرا اين‌ دو از بين‌ برنده‌ عقل‌ و غارتگر مال‌ اند. پس‌ خداوند متعال‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ را نازل‌ فرمود. از روايات‌ رسيده‌ در اين‌باره‌ چنين‌برمي‌آيدكه‌ تحريم‌ شراب‌ در اسلام‌ تدريجي‌ بوده‌ و چهار مرحله‌ را پشت‌سر گذاشته‌است‌، كه‌ البته‌ اين‌ سياست‌ تربيتي‌ موفقي‌ است‌، لذا براي‌ درمان‌ عادت‌ ريشه‌دار شرابخواري‌ و رهانيدن‌ مردم‌ از اين‌ آفت‌ بزرگ، چهار آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد:

1- آيه: (وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً)  «نحل/‌67»، كه‌ با نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ هنوز شراب‌ بر مسلمانان‌ حلال‌ بود.

2- آيه: (قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ…) يعني: همين‌ آيه، كه‌ پس‌ از نزول‌ آن‌ گروهي‌ از شراب‌ نوشي‌ دست‌ كشيدند و جمعي‌ هم‌ به‌ آن‌ ادامه‌ دادند و نزول‌ آن ‌مقدمه‌اي‌ بر حرمت‌ قطعي‌ شراب‌ در سوره‌ «مائده‌» است‌.

3- آيه: (لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى…) «نساء/43»، كه‌ مسلمانان‌ را ازشراب ‌نوشي‌ در اوقات‌ نماز نهي‌ كرد.

4- و چهارمين‌ آيه: (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ…) «مائده‌ /90» است‌ كه‌ شراب‌ و قمار… رابه‌ طور قطع‌ تحريم‌ كرد.

«درباره‌ خمر و ميسر از تو مي‌پرسند» شراب‌ را «خمر» ناميدند؛ زيرا خمر به ‌معناي‌ پوشاندن‌ است‌ و شراب‌ نيز عقل‌ را مي‌پوشاند و از كار مي‌اندازد. خمر در رأي‌ حنفي‌ها عبارت‌ است‌ از: آب‌ انگوري‌ كه‌ همچنان‌ گذاشته‌ شود تا به‌ غليان ‌آمده‌ و بي‌آن‌ كه‌ آتشي‌ به‌ آن‌ نزديك‌ شود، تيره‌ شود و كف‌ بيرون‌ آورد. و از غير آب‌ انگور نيز، هرآنچه‌ كه‌ عقل‌ را بپوشاند و مستي‌آور باشد، در حكم‌ شراب ‌انگور است، اما بجز شراب‌ انگور، مقدار اندك‌ از ديگر شرابها كه‌ سكرآورنباشد، حرام‌ نيست‌. ولي‌ در رأي‌ جمهور فقها، «خمر» بر آب‌ سكرآور انگور، خرما، ذرت‌ و هر مسكر ديگري‌ اطلاق‌ مي‌شود بنابراين، كم‌ و بسيار آن‌ حرام ‌است‌.

ميسر: قمار است‌ و از «يسر» برگرفته‌ شده‌ كه‌ به‌ معناي‌ آساني‌ است‌ زيرا قمار كسبي‌ است‌ بي‌مشقت‌ و بي‌ زحمت‌. قمار اعراب‌ با تير بود كه‌ با آنها بر سر گوشت‌شتر، قمار مي‌كردند، بدين‌ ترتيب‌ كه‌ ده‌ تير برداشته‌ بر روي‌ هفت‌ عدد از آنها سهمي‌ معين‌ را مي‌نوشتند و سه‌ تا از آنها را بي‌علامت‌ و نشان‌ باقي‌ مي‌گذاشتند، آن‌گاه‌ شتراني‌ را به‌ نسيه‌ مي‌خريدند و قبل‌ از شروع‌ قمار، آنها را ذبح‌ كرده‌ به ‌بيست‌ و هشت‌ يا ده‌ قسمت‌ تقسيم‌ مي‌كردند، آن ‌گاه‌ تيرهاي‌ ده‌گانه‌ را در كيسه‌اي ‌نهاده‌ و شخص‌ معتمدي‌ از آنان‌ بعد از حركت‌دادن‌ كامل‌ آن‌ كيسه، يكي‌يكي‌ آنها را بيرون‌ مي‌آورد، پس‌ كسي‌ كه‌ تير داراي‌ بهره‌اي‌ نصيبش‌ مي‌شد، بهره‌اش‌ را مي‌گرفت‌ و كسي‌ كه‌ تير بي‌نشاني‌ به ‌نامش‌ خارج‌ مي‌شد، چيزي‌ نمي‌گرفت‌ و به‌علاوه‌ بهاي‌ همه‌ شتران‌ را تاوان‌ مي‌داد، سپس‌ اين‌ بهره‌ها را به‌ فقرا مي‌دادند وخود از آن‌ چيزي‌ نمي‌خوردند و به‌ اين‌ كار افتخار مي‌كردند و كسي‌ را كه‌ با آنان ‌در اين‌كار مشاركت‌ نمي‌كرد، مورد نكوهش‌ قرار مي‌دادند. جمعي‌ از علماي ‌سلف‌ گفته‌اند: «هر چيزي‌ كه‌ در آن‌ معني‌ قمار، يعني‌ گرفتن‌ مال‌ توسط فرد برنده ‌از فرد بازنده‌ به‌ وسيله‌ بازي‌ باشد – ازقبيل‌ نرد، يا شطرنج، يا غير آن‌ از بازيهايي ‌ديگر و حتي‌ بازي‌ بچه‌ها با گردو و تيله‌ – از قمار است‌».

«بگو: در آن‌ دو» يعني‌ در شراب‌ و قمار «گناهي‌ بزرگ‌ و منافعي‌ براي‌ مردم‌است‌» گناه: سخن‌ يا عملي‌ است‌ كه‌ زيانبار باشد و زيان‌ گناه‌ يا در بدن‌ است، يادر روان، يا در عقل‌، يا در مال، كه‌ زيان‌ شراب‌ شامل‌ همه‌ اينهاست‌. و از جمله‌ گناهان‌ متعلق‌ به‌ شراب‌؛ جنگ ‌وجدال‌ و فحش‌ و ناسزاگويي، به‌تعطيل‌ انجاميدن ‌نمازها و ترك‌ ساير تكاليف‌ شرعي‌ از سوي‌ فرد مي‌گسار است‌. منفعت‌ شراب‌ يا اقتصادي‌ است، يا شهواني‌؛ منفعت‌ شهواني‌ شراب‌ با نشاط و طراوتي‌ است‌ كه ‌به‌طور گذرا براي‌ فرد شرابخوار دست‌ مي‌دهد، اما منفعت‌ اقتصادي‌ آن‌ درتجارت‌ آن‌ است‌. گناه‌ قمار: فقر و باختن‌ مال‌ و دشمني‌ و دل‌آزاري‌ و كينه‌ورزي ‌قماربازان‌ با يك‌ديگر است‌ و منفعت‌ آن: سودي‌ است‌ كه‌ از طريق‌ آن‌ به‌ فقرامي‌رسد، يا منفعت‌ آن‌؛ به‌ دست‌آوردن‌ مال‌ از سوي‌ شخص‌ برنده، بدون‌ زحمت‌است‌ «ولي‌ گناه‌ آنها از سود آنها بزرگتر است‌» زيرا هيچ‌ خير و منفعتي، با فساد عقل‌كه‌ لازمه‌ شراب‌نوشي‌ است، برابر نمي‌باشد و هيچ‌ خيري‌ در قمار نمي‌تواند با خطركردن‌ (ريسك) در مال‌ و خود را در معرض‌ فقر قرار دادن‌ و جلب‌ دشمني‌هايي‌ برابر باشد كه‌ از آن‌ پديد مي‌آيد و چه ‌بسا كه‌ قماربازي‌ و شراب‌نوشي‌ به‌ ريختن‌ خونها و هتك‌ حرمتها بينجامد. صاحب‌ تفسير «المنير» مي‌گويد: «برگه‌هاي‌ بخت‌ آزمايي، قمار محسوب‌ مي‌شود و حرام‌ مي‌باشد».

«و از تو مي‌پرسند، چه‌ چيزي‌ انفاق‌ كنند؟ بگو مازاد بر مخارج‌ خانواده‌ خود را» برخي‌ از علما بر آنند كه‌ اين‌ بخش‌ از آيه‌ كريمه، با آيه‌ زكات‌ فرض‌ منسوخ‌ شده‌. اما صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌ حكم‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ ثابت‌ است‌ و منسوخ‌ نيست‌ و جمهور مفسران‌ برآنند كه‌ حكم‌ آن‌ در مورد صدقه‌ نافله‌ مي‌باشد. «بدين‌سان‌ خداوند آيات‌ خود را برايتان‌ روشن‌ مي‌سازد، باشد كه‌ در دنيا تفكر كنيد» و مقداري‌ از اموال ‌خويش‌ را براي‌ رونق‌ دادن‌ به‌ امور زندگي‌تان‌ نگه‌ داريد «و در آخرت‌» نيز تفكركنيد، لذا بقيه‌ آن‌ را در وجوهي‌ مصرف‌ نماييد كه‌ شما را به‌ رونق‌دادن‌ آخرتتان‌ياري‌ مي‌كند، لذا بايد هم‌ در كار دنيا بينديشيد و هم‌ در كار آخرت‌. ابن‌ عباس رضی الله عنهما مي‌گويد: «يعني: در زوال‌ و فناي‌ دنيا و روي‌آوردن‌ به‌سوي‌ بقاي‌ آخرت ‌بينديشيد».

در توضيح‌ معاني‌ آيه‌ كريمه، احاديث‌ بسياري‌ آمده‌ است، از آن‌ جمله ‌حديث‌ شريف‌ ذيل‌ به‌ روايت‌ جابربن‌ عبدالله رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  است‌ كه‌ فرمودند: «هرگاه‌ يكي‌ از شما فقير بود، بايد از خودش‌ شروع‌ كند و اگر از نياز وي‌ چيزي ‌افزون‌ شد، بايد همراه‌ با خود، به‌ افراد تحت‌ تكفلش‌ بپردازد، سپس‌ اگر بعد از آن ‌افزوني‌اي‌ يافت، بايد به‌ ديگران‌ صدقه‌ كند».

سبب‌ نزول‌ قسمت‌ دوم‌ آيه‌، يعني‌: (وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ…)  بنا به‌ روايت‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه اين‌ بود كه: چون‌ صحابه رضی الله عنهم به‌ انفاق‌ در راه‌ خدا جلّ جلاله فرمان‌ يافتند، جمعي ‌از آنان‌ نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمده‌ و گفتند: ما نمي‌دانيم‌ كه‌ اين‌ انفاقي‌ كه‌ بدان‌ مأمورشده‌ايم، چيست‌ و چه‌ مقدار از اموالمان‌ را بايد انفاق‌ كنيم‌؟ پس‌ نازل‌ شد: (وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ…).

فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَّهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاء اللّهُ لأعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏(220)

«و در باره‌ يتيمان‌ از تو مي‌پرسند» يعني: از تكفل‌ و سرپرستي‌ ايشان‌ و مشكلاتي ‌كه‌ سرپرستان‌ در اين‌ عرصه‌ دارند زيرا اگر آنان‌ را به‌ حال‌ خويش‌ بگذارند، گنهكار مي‌شوند و اگر مال‌ خود را از اموالشان‌ جدا سازند و براي‌ آنها خوراك‌ جداگانه‌اي‌ درنظر بگيرند، اين‌ كاري‌ است‌ دشوار، پس‌ چه‌ بايد بكنند؟ «بگو: كار كردن‌ به ‌صلاح‌ آنان‌ بهتر است‌» از اين‌ كه‌ آنان‌ را به‌ حال‌ خود رها كنيد «و اگر با آنان ‌همزيستي‌ كنيد» و غذا و خوراك‌ و برنامه‌ معيشت‌ آنان‌ را با خود يك‌جا سازيد «آنها برادران‌» ديني‌ «شما هستند» يعني: اين‌ كار جايز است‌ و به‌ شما در اين‌باره ‌رخصت‌ داده‌ مي‌شود «و خدا مفسد را از مصلح‌ بازمي‌شناسد» اين‌ هشداري‌ به‌اولياي‌ ايتام‌ است‌. يعني: خدا جلّ جلاله مي‌داند كه‌ چه‌كسي‌ قصد خوردن‌ و تباه‌ ساختن ‌مال‌ يتيم‌ را دارد و چه‌كسي‌ از اين‌ كار احساس‌ گناه‌ كرده‌ و در پي‌ اصلاح‌ و رشد اموال‌ يتيم‌ و بهبود آينده‌ وي‌ است‌ «و اگر خدا مي‌خواست‌» دراين‌باره‌ «شما را به ‌دشواري‌ مي‌انداخت‌» ولي‌ كار را بر شما گشاده‌ گردانيد و به‌ شما اجازه‌ همزيستي‌ و آميزش‌ با ايتام‌ را داد، پس‌، از تباه‌ساختن‌ اموالشان‌ بپرهيزيد «همانا خداوند غالب‌ وچيره‌ است‌» بر كار خويش‌ «حكيم‌» است‌ در احكام‌ و در آفرينش‌ خويش‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: آن‌گاه‌ كه‌ آيه: (وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) (و به‌ مال‌ يتيم‌ نزديك ‌نشويد، مگر به‌ شيوه‌اي‌ كه‌ نيكوتر است) «انعام‌152/»، و آيه: (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى) (همانا كساني‌كه‌ اموال‌ يتيمان‌ را مي‌خورند… ) «نساء10/» نازل‌ شد؛ هر كسي‌ كه‌ يتيمي‌ در خانه‌اش‌ بود، خوراك‌ خود را از خوراكش‌ و نوشيدني‌ خود را از نوشيدني‌اش‌ جدا ساخت‌ و چنان‌ بود كه‌ اگر از غذاي‌ يتيم‌ چيزي‌ باقي‌مي‌ماند، آن‌ را برايش‌ نگه‌ مي‌داشتند كه‌ بعدا آن‌ را بخورد و چه‌ بسا كه‌ او نمي‌خورد و باقي‌ مانده‌ غذا فاسد مي‌شد. پس‌ اين‌ شيوه‌ كار برآنان‌ دشوار شد و ناگزير اين‌ قضيه‌ را با رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  در ميان‌ گذاشتند. آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ اين‌آيه‌ كريمه‌ را نازل‌ كرد.

بيان‌ احكام: امام‌ ابوحنيفه رحمه الله بر آن‌ است‌ كه‌ اگر سرپرست‌ يا وصي‌ يتيم‌ دختر، نكاح ‌دادن‌ وي‌ را به‌ صلاح‌ حالش‌ بداند؛ مي‌تواند او را به‌ نكاح‌ دهد و هم‌ مي‌تواند خود با وي‌ ازدواج‌ كند. جصاص‌ از مضمون‌ آيه: (قُلْ إِصْلاَحٌ لَّهُمْ خَيْرٌ) جايز بودن ‌اجتهاد در احكام‌ حوادث‌ را استنباط كرده‌ است‌ زيرا اصلاح‌ مورد نظر آيه ‌كريمه‌ در مورد يتيمان، از راه‌ اجتهاد و حدس‌ غالب، دانسته‌ مي‌شود.

وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ‏(221)

«و با زنان‌ مشرك‌ ازدواج‌ نكنيد، مگر آن‌ كه‌ ايمان‌ بياورند» مشركات‌: زنان ‌بت‌پرست‌ اند و ازدواج‌ مسلمانان‌ با ساير زنان‌ كافر حربي‌ غير كتابي‌ نيز همانند آنان‌حرام‌ است، مگر زنان‌ يهودي‌ و مسيحي‌، كه‌ ازدواج‌ با آنان‌ جايز است، چنان‌كه‌حكم‌ آن‌ در آيه‌ (5 ) از سوره‌ «مائده‌» مي‌آيد. «و البته‌ كنيزي‌ مؤمن‌ بهتر از زن ‌آزاد مشركي‌ است‌» يعني: اگر يكي‌ از شما با كنيزكي‌ مسلمان‌ ازدواج‌ كند، اين ‌برايش‌ از ازدواج‌ با زن‌ آزاد كافري‌ بهتر است‌ «هرچند كه‌ زيبايي‌ او شما را به‌ شگفت‌آورد» يعني: هر چند آن‌ زن‌ كافر شما را با زيبايي، يا ثروت، يا اشرافيت‌ خود به ‌شگفت‌ آورد «و زنان‌ مسلمان‌ را» مطلقا «به‌ همسري‌ مشركان‌ در نياوريد، مگرآن‌ كه‌ ايمان‌ آورند. و برده‌اي‌ مؤمن‌ بهتر از مرد آزاد مشركي‌ است، هرچند شما را به ‌شگفت‌ آورد» مال‌ و ثروت‌ و جاه‌ و جمال‌ وي‌. اجماع‌ امت‌ بر اين‌ است‌ كه‌ مرد مشرك‌ به‌ هيچ‌ وجهي‌ از وجوه‌ نمي‌تواند با زن‌ مؤمني‌ هم‌بستر شود، به‌ سبب‌ خفت ‌و ذلتي‌ كه‌ از اين‌ كار به‌ اسلام‌ رخ‌ مي‌نمايد، و قطعا اسلام‌ اين‌ خفت‌ را نمي‌پذيرد «آنان‌» اشاره‌ به‌ سوي‌ مردان‌ و زنان‌ مشرك‌ است‌ «به‌ سوي‌ آتش‌ دوزخ‌ فرامي‌خوانند» يعني: آنان‌ با معاشرت، گفتار و كردار خود، شما را به‌ سوي‌ اعمالي ‌فرامي‌خوانند كه‌ موجب‌ آتش‌ دوزخ‌ است، پس‌ خويشاوندي‌ و معاشرت‌ ومصاحبت‌ آنان، خطر عظيمي‌ را متوجه‌ دين‌ انسان‌ مسلمان‌ و فرزندان‌ وي‌مي‌گرداند، لذا هرگز براي‌ يك‌ فرد مسلمان‌ جايز نيست‌ تا خود و خانواده‌ خويش ‌را در معرض‌ چنين‌ خطري‌ قرار دهد «و خداوند فرامي‌خواند» بر زبان‌ پيامبرانش ‌«به‌ سوي‌ بهشت‌ و آمرزش‌» يعني: به‌ سوي‌ عملي‌ كه‌ موجب‌ قطعي‌ شدن‌ بهشت ‌براي‌ عمل‌كننده‌ است‌ «به‌ اذن‌ خويش‌» يعني: به‌ اراده‌ خويش‌. بنابراين، ازدواج‌ مرد مؤمن‌ نيكوكار با زن‌ مؤمن‌ نيكوكار، در پرتو معاشرت، گفتار و رفتار شايسته‌؛ خود فراخواننده‌ به‌ سوي‌ بهشت‌ است‌ «و آيات‌ خود را براي‌ مردم‌ روشن‌ مي‌گرداند، باشد كه‌ متذكر شوند» و خير را از شر تمييز داده‌ و از حكم‌ حق‌ تعالي‌ سر بر نتابند.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «تنكح‌ المرأة لأربع: لمالها ولحسبها ولجمالها ولدينها، فاظفر بذات‌ الدين‌ تربت‌ يداك‌: زن‌ براي‌ چهار چيز به‌ نكاح‌ گرفته‌ مي‌شود: براي ‌مالش، براي‌ حسب‌ و نسبش، براي‌ زيبايي‌اش‌ و براي‌ دينش، پس‌ تو به‌ سوي‌ زن ‌ديندار بشتاب، دستهايت‌ خاك‌ آلود باد!». همچنان‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «الدنيا متاع‌ وخير متاع‌ الدنيا المرأة الصالحة: دنيا (همه‌اش) متاع‌ است‌ و بهترين ‌متاع‌ دنيا زن‌ شايسته‌ مي‌باشد». همچنان‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «لا تنكحو النساء لحسنهن‌ فعسى‌ حسنهن‌ أن‌ يرديهن، ولا تنكحوهن‌ علی‌ أموالهن، فعسى أموالهن‌ أن ‌تطغيهن، وانكحوهن‌ على‌ الدين، فلأمة‌ سوداء جرداء ذات‌ دين‌ أفضل‌: زنان‌ را به‌خاطر زيبايي‌شان‌ به‌ نكاح‌ نگيريد زيرا چه‌ بسا زيبايي‌شان‌ هلاكشان‌ گرداند و با آنان ‌به‌ خاطر اموالشان‌ ازدواج‌ نكنيد زيرا چه ‌بسا اموالشان‌ سركششان‌ گرداند و بر اساس ‌دينداري‌شان‌ با آنان‌ ازدواج‌ كنيد زيرا به‌طور قطع‌ كنيزكي‌ سياه‌ و كچل، اما متديني ‌بهتر است‌».

حكمت‌ در اين‌ كه‌ شريعت‌ مطهر اسلام‌، ازدواج‌ مرد مسلمان‌ را با زن‌ اهل‌ كتاب‌جايز، ولي‌ ازدواج‌ زن‌ مسلمان‌ با مرد كتابي‌ را ناجايز دانسته، اين‌ است‌ كه: زن‌كتابي‌ مي‌تواند با ازدواج‌ با يك‌ مرد مسلمان، بر دين‌ و آيينش‌ باقي‌ بماند زيرا مرد مسلمان‌ به‌ اصول‌ اديان‌ آسماني‌ ديگر نيز باورمند است، اما زن‌ مسلمان‌ غالبا نمي‌تواند بدون‌ تأثيرپذيري‌ از مرد اهل‌ كتاب، با وي‌ زندگي‌ مشتركي‌ داشته‌ باشد، به‌ دليل‌ آن‌ كه‌ قدرت‌ سرپرستي‌ با مرد است‌ و قطعا وفاق‌ و انسجام‌ روحي‌ و معنوي‌آن‌ دو برهم‌ مي‌خورد. با اين‌ حال، ازدواج‌ مرد مسلمان‌ با زن‌ كتابي‌ نيز – در عين‌جايز بودن‌ – مكروه‌ مي‌باشد. ائمه‌ اربعه، بر حرمت‌ ازدواج‌ مسلمان‌ با زن‌ مجوسي‌(آتش‌پرست)، اتفاق‌ نظر دارند.

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاء فِي الْمَحِيضِ وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىَ يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ ‏(222)

«و از تو درباره‌ حيض‌ مي‌پرسند، بگو: آن‌ اذي‌ است‌» حيض‌ در اصطلاح‌ شرع: خون‌ فاسدي‌ است‌ كه‌ در هر ماه‌ يك‌ دوره‌ از رحم‌ زن‌ خارج‌ مي‌شود و كمترين‌مدت‌ آن‌ در نزد ابوحنيفه‌ و يارانش‌ سه‌ روز و اكثر آن‌ ده‌ روز است‌ و آنچه‌ از اين‌مدت‌ كم‌ يا برآن‌ افزون‌ شود، «استحاضه‌»[14] است‌ نه‌ حيض‌. كمترين‌ مدت‌ حيض‌در نزد شافعي‌ و احمد يك‌ شبانه‌ روز و در نزد مالك‌ يك‌ بار جهش‌ خون‌ حتي‌ دريك‌ لحظه‌ است‌ و اكثر آن‌ پانزده‌ روز است‌ و آنچه‌ بر اين‌ مدت‌ افزون‌ شد، استحاضه‌ مي‌باشد. اذي: كنايه‌ از پليدي‌ و آسيب‌ است‌. «پس‌ در مدت‌ حيض‌ از زنان‌ كناره‌ بگيريد» مراد از اين‌ كناره‌گيري، ترك‌ مقاربت‌ جنسي‌ است، نه‌ ترك‌ همنشيني‌ يا لمس‌كردن‌ آنان‌ زيرا در رأي‌ حنبلي‌ها، هر نوع‌ بهره‌گيري‌ و لذت‌جويي‌از آنان‌ – بجز مقاربت‌ – جايز است‌. اما در رأي‌ جمهور فقها، كناره‌گيري‌ از زن‌ حايض‌ از ميان‌ ناف‌ تا زانوي‌ آن‌ واجب‌ است‌. و چنان‌كه‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌كريمه‌ به‌ روايت‌ انس‌بن‌ مالك‌ رضی الله عنه آمده‌ است، اسلام‌؛ سنت‌ يهود و اعراب‌ عصر جاهليت‌ را كه‌ بر زنان‌ حايض‌ سخت‌ مي‌گرفتند و با آنان‌ هم‌غذا و هم‌خانه ‌نمي‌شدند، با نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ لغو گردانيد. «و با آنان‌ نزديكي‌ نكنيد تا پاك ‌شوند» و پاكي‌شان‌؛ با قطع‌شدن‌ خون‌ حيض‌ است‌ «پس‌ چون‌ پاك‌ شدند» و به‌آب‌ غسل‌ كردند، با آنان‌ نزديكي‌ نماييد.

در رأي‌ جمهور فقها: نزديكي‌ با زن‌ حايض‌ بعد از قطع‌شدن‌ حيض‌ و غسل‌ آن‌ حلال‌ است‌ و در صورت‌ عدم‌ وجود آب، تيمم‌ نيز جانشين‌ آب‌ مي‌شود، اما دررأي‌ حنفي‌ها، نزديكي‌ با زن‌ حايض‌ به ‌مجرد قطع‌شدن‌ حيض‌ و قبل‌ از آن‌ كه‌ غسل‌كند، جايز است، به‌شرط آن‌ كه‌ قطع‌شدن‌ حيض‌ در حداكثر مدت‌ آن‌ باشد.آري‌! چون‌ پاك‌ شدند؛ «از همانجا كه‌ خدا به‌ شما فرمان‌ داده‌است، با آنان‌ آميزش‌كنيد» و آن‌ فرج‌ زن‌ است‌. يا معني‌ اين‌ است‌: از راه‌ حلال‌ با زنان‌ درآميزيد، نه‌ از راه‌ زنا و حرام‌ «خداوند توبه‌كاران‌ و پاك‌شوندگان‌ را دوست‌ مي‌دارد» مراد: توبه‌كاران‌ از گناهان‌ و پاك‌شوندگان‌ از جنابت‌ و پليديها مي‌باشند.

نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ‏(223)

«زنان‌ شما كشتزار شما هستند» يعني: آنان‌ كشتزار نسل‌ انسان‌ هستند، چنان‌كه ‌زمين‌ زراعتي‌ كشتزار گياهان‌ و حبوبات‌ است‌ «پس‌ بر هر روشي‌ كه‌ خواستيد، به‌ كشتزار خويش‌ درآييد» يعني: از هر جهت‌ كه‌ خواستيد با آنان‌ مقاربت‌ كنيد؛ ازجهت‌ پس، از جهت‌ پيش، از جهت‌ پهلو، به ‌طور خوابانده‌ بر پشت‌ و به‌ هرشيوه‌اي‌ ديگر، به‌شرط آن‌ كه‌ مقاربت‌ و آميزش‌ در محل‌ كشتزار؛ يعني‌ فرج‌ زن‌باشد، برخلاف‌ شيوه‌ يهود كه‌ مي‌گفتند: جماع‌ از پس‌ پشت‌، سبب‌ تولد فرزند دوبين‌ (احول) مي‌شود و چنان ‌كه‌ بخاري‌ و مسلم‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ از جابر رضی الله عنه نقل‌كرده‌اند، آيه‌ كريمه‌ در رد همين‌ پندار يهود نازل‌ شد. «و پيش‌ فرستيد» يعني: اعمال‌ صالحه‌ را «براي‌ خود» كه‌ بي‌گمان‌ پاداش‌ آن‌ را نزد خداوند  جلّ جلاله خواهيديافت‌.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «مراد از آن، گفتن‌ بسم‌ الله الرحمن‌ الرحيم‌ در هنگام ‌جماع‌ است‌». در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «اگر كسي‌ در هنگام‌ آميزش‌ بگويد: باسم‌ الله، اللهم‌ جنبنا الشيطان‌ وجنب ‌الشيطان‌ مما رزقتنا: به‌نام‌ خدا، بارخدايا! شيطان‌ را از ما و از آنچه‌ روزيمان‌ ساخته‌اي، بركنار دار. پس‌ اگر در آن‌ آميزش ‌بين‌ آن‌دو فرزندي‌ مقدر باشد، شيطان‌ هرگز نمي‌تواند به‌ او آسيبي‌ برساند». «و ازخدا بترسيد» در اين‌ كه‌ مرتكب‌ چيزي‌ از محرمات‌ وي‌ گرديد «و بدانيد كه‌ او را ملاقات‌ خواهيد كرد» در هنگامه‌ رستاخيز، پس‌ شما را در برابر اعمالتان‌ جزا مي‌دهد. اين‌ تأكيدي‌ است‌ بر هشدار و بيم‌دهي‌ آنان‌. «و مؤمنان‌» تقوي‌ پيشه‌ «رابشارت‌ ده‌» به‌ رستگاري‌ بزرگ‌.

وَلاَ تَجْعَلُواْ اللّهَ عُرْضَةً لِّأَيْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصْلِحُواْ بَيْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏(224)

«و خداوند را دست‌آويز سوگندهاي‌ خود قرار ندهيد كه‌ از كار نيك‌ و پرهيزگاري‌ وآشتي‌دادن‌ بين‌ مردم‌ بگريزيد» يعني: هرگاه‌ بر قطع‌ صله‌ رحم‌ با نزديكان‌ خويش‌، سوگند خورديد، يا بر اين‌ امر سوگند خورديد كه‌ خيرات‌ نداده‌ و كارهاي‌ نيك‌ را انجام‌ ندهيد، پس‌ سوگند به‌ خداوند سبحان‌ را مانعي‌ براي‌ انجام‌ نيكوكاريتان‌ قرارندهيد، بلكه‌ از سوگند خود كفاره‌ داده‌ و آن‌ كار نيك‌ را انجام‌ دهيد. آيه‌ كريمه ‌معناي‌ دومي‌ نيز دارد و آن‌ اين‌ است: به‌ خاطر اراده‌ خير و نيكي‌ و تقوي‌ و اصلاح ‌ميان‌ مردم‌ بسيار سوگند نخوريد زيرا سوگندخوردن‌ بسيار، نوعي‌ سبك‌ انگاري‌ وجسارت‌ و جرأت‌ بر خداوند متعال‌ است، در حالي‌ كه‌ مؤمن‌ بايد حق‌ تعالي‌ را چنان‌كه‌ شايسته‌ است، تعظيم‌ و توقير نمايد و حتي‌الامكان‌ از دست‌آويز قراردادن نام‌ وي‌ دوري‌ گزيند، چه‌ در سوگند خود راستگو و چه‌ دروغگو باشد، چنان ‌كه ‌صاحبان‌ زهد و تقوي، حتي‌ سوگند راست‌ را هم‌ كمتر مي‌خوردند. مثلا امام ‌ابوحنيفه رحمه الله بر خود الزام‌ كرده‌ بود كه‌ اگر به‌ راست‌ هم‌ سوگند خورد، بايد ديناري ‌صدقه‌ دهد. «و خداوند شنواست‌» سخنان‌ شما را «داناست‌» به‌ احوال‌ شما. درحديث‌ شريف‌ نيز آمده‌ است: «من‌ حلف‌ علي‌ يمين‌ فرأي‌ غيرها خيرا منها فليكفر عن‌ يمينه‌ وليفعل ‌الذي‌ هو خير: هر كس‌ بر امري‌ سوگند خورد، سپس‌ غير آن‌ را بهتراز آن‌ يافت‌، بايد كه‌ از سوگند خود كفاره‌ داده‌ و آن‌ كاري‌ را كه‌ بهتر است‌ انجام‌دهد».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ دو روايت‌ آمده‌ است: يك‌ روايت‌ گوياي‌ آن ‌است‌ كه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه نازل‌ شد زيرا او سوگند خورده‌ بود كه‌ بر مسطح‌ خادمش‌ انفاق‌ نكند؛ هنگامي‌كه‌ او در داستان‌ افك‌ (بهتان‌ عليه ‌عايشه‌ رضي‌الله عنها) با منافقان‌ همراه‌ شد، چنان‌كه‌ آيه‌ (22) سوره‌ «نور» نيز دراين‌ باره‌ نازل‌ گرديد. در روايتي‌ ديگر: اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ عبدالله بن‌رواحه‌ رضی الله عنه نازل‌ شد، آن‌گاه‌ كه‌ سوگند خورد با دامادش‌ بشيربن‌ نعمان‌ سخن‌ نگويد و ميان‌ او و زنش‌ سازش‌ نياورد و مي‌گفت: چون‌ بر اين‌ امر سوگند خورده‌ام، ديگر كاري‌ ازمن‌ ساخته‌ نيست‌ و نمي‌توانم‌ سوگندم‌ را بشكنم‌! پس‌ خداوند متعال‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ را نازل‌ نمود.

لاَّ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ ‏(225)

«خداوند شما را به‌ سوگندهاي‌ لغوتان‌ مؤاخذه‌ نمي‌كند» سوگندلغو: در نزد شافعي‌ سوگندي‌ است‌ كه‌ شخص‌ در اثناي‌ سخن‌گفتن‌ خويش‌، از روي‌ عادت‌ و بي‌اختيار – نه‌ به‌قصد سوگندخوردن‌ – بر زبان‌ مي‌آورد، همچنان‌ در شوخي‌ها ومزاح‌ها… چون‌ گفتن: آري‌ والله! نه‌ والله! كه‌ چنين‌ سوگندي‌ لغو و بيهوده‌ است، يعني: نه‌ گناهي‌ برآن‌ مترتب‌ است، نه‌ حكم‌ سوگندشكني‌ و نه‌ كفاره‌اي‌ زيرا اين‌درحقيقت‌ سوگند نيست‌. ولي‌ در رأي‌ جمهور (ابوحنيفه، مالك‌ و احمد ): سوگند لغو آن‌ است‌ كه‌ شخص‌ بر چيزي‌ سوگند مي‌خورد، به‌ اين‌ گمان‌ كه‌ آن‌ چيزرخ‌ داده‌ است، سپس‌ در واقع‌ امر، خلاف‌ آن‌ آشكار مي‌شود، پس‌ چنين‌سوگندي‌ كفاره‌ ندارد، اما آنچه‌ كه‌ بدون‌ قصد سوگند خوردن‌ بر زبان‌ جاري‌مي‌شود، در نزد آنان‌ كفاره‌ دارد. صاحب‌ تفسير «المنير» رأي‌ اول‌ را ترجيح‌ داده ‌زيرا خداوند متعال‌ سوگند را به‌ دو قسم‌ تقسيم‌ نموده: يكي‌ سوگند لغو و ديگري ‌آنچه‌ كه‌ به‌ قصد صادر مي‌شود و فقط در صورت‌ دوم‌ فرموده‌ است: «وليكن‌مؤاخذه‌ مي‌كند شما را به‌ آنچه‌ كه‌ قصد كرده‌ است‌ دلهاي‌ شما و خداوند آمرزنده‌» است، يعني: سوگند لغو را مي‌آمرزد، از آنجا كه‌ شما را بر آنچه‌ كه‌ بدون‌ قصد برزبان‌ مي‌آوريد، مؤاخذه‌ نمي‌كند و از آنجا كه‌ براي‌ شما در سوگندهاي‌ قصدي‌ وعمدي‌ نيز – با پرداخت‌ كفاره‌ – راهي‌ به‌ سوي‌ حانث شدن‌ (سوگندشكستن) قرارداده‌است‌ «بردبار است‌» و به‌ مجازات‌ شما شتاب‌ نمي‌كند.

لِّلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسَآئِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَآؤُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(226)

«براي‌ كساني‌ كه‌ از زنان‌ خود ايلاء مي‌كنند» ايلاء: سوگند خوردن‌ مرد به‌ عدم ‌هم‌خوابگي‌ با زن‌ خويش‌ به‌ مدت‌ چهار ماه‌ يا بيشتر از آن‌ است، اما اگر به‌ كمتر ازاين‌ مدت‌ سوگند خورد، بايد انتظار بكشد كه‌ آن‌ مدت‌ بگذرد، سپس‌ با زنش‌مقاربت‌ نمايد، ولي‌ در صورت‌ سوگند خوردن‌ به‌ چهار ماه‌ يا بيشتر از آن، حكم‌شرع: «چهار ماه‌ انتظاركشيدن‌ است‌» يعني: مرد بايد چهار ماه‌ انتظار بكشد و در سوگند آن‌ چيز ديگري‌ بر وي‌ نيست، ولي‌ بعد از گذشت‌ چهارماه، مرد ديگر نمي‌تواند به‌ قصد زيان‌ زدن‌ و آزار زن، او را همچنان‌ بلاتكليف‌ به‌ حال‌ خود رهاكند، بلكه‌ اگر زن‌ مطالبه‌ حق‌ خود را از مرد كرد، قاضي‌ مرد را مخير مي‌گرداند كه‌ يا به‌ زن‌ خويش‌ رجوع‌ كند و يا او را طلاق‌ دهد، پس‌ اگر به‌ وي‌ رجوع‌ نكرد و ازدادن‌ طلاق‌ هم‌ ابا ورزيد، قاضي‌ براي‌ رفع‌ ضرر از زن، با درخواست‌ وي‌ صيغه ‌طلاق‌ را جاري‌ مي‌كند «پس‌ اگر بازگشتند» يعني: از سوگند يادشده‌ و به‌ سوي ‌استمرار رابطه‌ زوجيت‌ و نكاح‌ بازآمدند، «خداوند آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» بر بندگان‌ گنهكار خويش‌. رجوع‌ مرد به‌ زن‌ – در رأي‌ جمهور – هم‌خوابگي‌ با وي‌است‌؛ براي‌ كسي‌ كه‌ عذري‌ نداشته‌ باشد، اما در نزد حنفي‌ها؛ رجوع‌ قولي‌ هم‌صحيح‌ است‌.

وَإِنْ عَزَمُواْ الطَّلاَقَ فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏(227)

«و» اما «اگر آهنگ‌ طلاق‌ كردند» آن‌ مردان‌ ايلاء كننده‌ و تصميم‌ گرفتند كه‌ به ‌زنان‌ ايلاء كرده‌ خويش‌ باز نگردند «در حقيقت‌ خدا شنواي‌ دانا است‌» گفتار آنها را مي‌شنود و عزمشان‌ را مي‌داند، پس‌ در برابر آن‌، جزاي‌ مناسب‌ حالشان‌ به‌ آنان‌مي‌دهد. يعني: مردان‌ ايلاء كننده‌ بعد از گذشت‌ چهار ماه، فقط دو انتخاب‌ درپيش‌ دارند؛ يا رجوع‌كردن‌ به‌ زنان‌ ايلاء شده، يا طلاق ‌دادن‌ آنها و راه‌ سومي ‌درپيش‌ نيست‌. يعني‌ نمي‌توانند بر مدت‌ ايلاء بيفزايند.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنهما در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «ايلاء مردم‌ در جاهليت ‌يك‌ يا دو سال‌ و حتي‌ بيشتر از اين‌ بود، پس‌ خداي‌ عزوجل‌ مدت‌ چهار ماه‌ را براي‌ آن‌ تعيين‌ كرد و كمتر از اين‌ مدت‌ ايلاء نيست‌». سعيدبن‌ مسيب‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «ايلاء؛ ضرار (زيان‌رساني) اهل‌ جاهليت‌ بود، بدين‌سان‌ كه‌ مرد خواهان‌ زنش‌نبود، اما دوست‌ هم‌ نداشت‌ كه‌ كسي‌ ديگر با وي‌ ازدواج‌ كند، لذا سوگند مي‌خورد كه‌ هرگز به‌ وي‌ نزديكي‌ نكند. پس، او را بلاتكليف‌ به‌ حال‌ خود وامي‌گذاشت، كه‌ خداي‌ عزوجل‌ اين‌ ستم‌ آشكار در حق‌ زنان‌ را از ميان‌ برداشت‌». مسلم‌ در صحيح‌ خويش‌ روايت‌ مي‌كند كه: رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  هم‌ ايلاء كردند و هم‌طلاق‌ دادند. گفتني‌ است‌ كه‌ سبب‌ ايلاء آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم درخواست‌ زنانشان‌ از ايشان‌ در مورد نفقه‌اي‌ بود كه‌ ايشان‌ به‌ تأمين‌ آن‌ – به‌گونه‌اي‌ كه‌ زنانشان ‌مي‌خواستند – قادر نبودند.

وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ وَلاَ يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُواْ إِصْلاَحاً وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكُيمٌ ‏(228)

«و زنان‌ طلاق‌ داده‌شده‌ بايد مدت‌ سه‌ قرء انتظار بكشند» قرء: در سخن‌ عرب‌ هم ‌بر «طهر» يعني‌ بر مدت‌ پاكي‌ زن‌ از عادت‌ ماهيانه‌ اطلاق‌ مي‌شود و هم‌ بر «حيض‌» و اين‌ از الفاظ اضداد است‌. اصل‌ قرء به‌ معني‌ اجتماع‌ است، پس‌ طهر كه‌ قرء ناميده‌ مي‌شود؛ از آن ‌روي‌ كه‌ خون‌ در مدت‌ پاكي‌ زن‌ از عادت‌ ماهيانه، در كل‌بدنش‌ جمع‌ شده‌ است‌ و حيض‌ كه‌ قرء ناميده‌ مي‌شود؛ از آن ‌روي‌ كه‌ خون‌ در رحم‌ وي‌ جمع‌ مي‌گردد. لذا مدت‌ سه‌ حيض‌ يا سه‌ طهر – بنا بر اختلاف‌ فقها – عده‌ زن‌ مطلقه‌ است‌. حكمت‌ در مشروعيت‌ عده‌؛ شناخت‌ پاكي‌ رحم‌ زن‌ از نطفه ‌مرد براي‌ جلوگيري‌ از به ‌هم‌ آميختگي‌ در نسب‌ها است‌. «و برايشان‌ روا نيست‌ كه‌آنچه‌ را خداوند در رحمهايشان‌ آفريده‌» از حيض‌ يا حمل‌ «پنهان‌ دارند، اگر به‌ خداوند و روز بازپسين‌ ايمان‌ دارند». اين‌ هشدار سختي‌ است‌ به‌ زناني‌ كه‌ حمل‌ موجود در رحم‌ خود را پنهان‌ مي‌دارند تا زمينه‌ ازدواج‌ پيش‌هنگام‌ جديدي‌ را براي‌ خودمساعد گردانند، يا حيض‌ را پنهان‌ مي‌دارند تا بر زمان‌ استمرار نفقه‌ شوهر بر خود در مدت‌ عده‌شان‌ بيفزايند. پس‌ كسي‌ كه‌ حمل‌ يا حيض‌ را بپوشاند؛ مستحق‌ اسم‌ايمان‌ نيست‌ «و شوهرانشان‌ اگر» با رجوع‌كردن‌ به‌ زنانشان‌ در طلاق‌ رجعي‌ «قصداصلاح‌ را دارند» نه‌ قصد ضرررسانيدن‌ به‌ آنان‌ را «در اين‌ مدت‌» انتظار در عده‌ «سزاوارتر به‌ بازگرداندن‌ آنها هستند» اما اگر مدت‌ عده‌ گذشت، زن‌ سزاوارتر به ‌تصميم‌گيري‌ درباره‌ خود است‌ «و براي‌ زنان‌ است‌» بر عهده‌ مردان‌ «همانند آنچه‌كه‌ برعهده‌ زنان‌ است‌» از وظايف‌ در قبال‌ شوهران‌ «به‌طور پسنديده‌» در شرع، پس‌ مردان‌ بايد با زنان‌ خويش‌ به‌ حسن‌ معاشرت‌ رفتار نموده‌ و به‌ آنها زيان‌ نرسانند و زنان‌ نيز متقابلا همين‌طور؛ بنابراين، ازدواج‌ در اسلام‌ پيمان‌بردگي‌ و تمليك ‌نيست، بلكه‌ عقدي‌ است‌ كه‌ بر اساس‌ مصالح‌ كلي‌، حقوق‌ مشترك‌ و متساويي‌ رادر ميان‌ زن‌ و شوهر پديد مي‌آورد «و» ليكن‌ «براي‌ مردان‌ برآنان‌» يعني: برزنان‌ «درجه‌اي‌ برتري‌ هست‌» كه‌ مرد اين‌ درجه‌ را به‌ سبب‌ متكفل‌ بودن‌ امور نفقه‌ و تأمين‌ هزينه‌ خانواده، اهل‌ جهاد بودن‌ و داشتن‌ تدبير، به‌ دست‌ آورده‌ است‌. يعني: بر زن‌ است‌ كه‌ از اوامر مرد و خواسته‌هاي‌ وي‌ در آنچه‌ كه‌ متعلق‌ به‌ شئون‌ خانه‌ وخانواده‌ و حتي‌ در امور مخصوص‌ به‌ خود وي‌ است‌ – مادامي‌ كه‌ اوامرش‌معصيت‌ خداوند متعال‌ را دربر نداشته‌ باشد – اطاعت‌ كند، لذا اين‌ درجه‌ برتري‌ مرد، درجه‌ «قوامت‌» و ولايت‌ وي‌ بر اداره‌ امور خانواده‌ است‌ «و خداوند غالب‌» است‌ در ملك‌ خويش‌ «حكيم‌ است‌» در آنچه‌ كه‌ براي‌ خلقش‌ مشروع‌ ساخته‌است‌.

اما ابن‌كثير مي‌گويد: «درجه‌ برتري‌ مرد؛ فضيلت‌ وي‌ در خلق‌ و خلق، مقام‌ ومنزلت، طاعت‌ امر الهي، دادن‌ نفقه‌ و پرداختن‌ به‌ مصالح‌ زندگي‌ خانواده‌ و برتري ‌وي‌ در دنيا و آخرت‌ است‌». ليكن‌ شهيد سيد قطب رحمه الله در تفسير «في‌ظلال‌ القرآن‌» از جمله: (بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ) برداشت‌ ديگري‌ دارد؛ او مي‌گويد: «گمان‌مي‌كنم‌ كه‌ اين‌ درجه‌ برتري‌ مردان‌ بر زنان‌ فقط مقيد به‌ سياق‌ همين‌ آيه‌ كريمه‌ باشد، يعني‌ اين‌ كه: درجه‌ برتري‌ فقط ناظر بر حق‌ مردان‌ در برگرداندن‌ زنان‌ مطلقه‌رجعي‌شان‌ به‌ حوزه‌ زندگي‌ زناشويي‌ در مدت‌ عده‌ مي‌باشد و نه‌ بيشتر از آن‌. دليل ‌سپردن‌ حق‌ رجعت‌ به‌ مرد هم‌ اين‌ است‌ كه‌ مرد خود طلاق‌دهنده‌ است ‌بنابراين، معقول‌ نيست‌ كه‌ مرد طلاق‌ بدهد، اما حق‌ رجعت‌ از آن‌ زن‌ باشد، پس‌اين‌ حقي‌ است‌ كه‌ طبيعت‌ اين‌ موقف‌ آن‌ را به‌ مرد مي‌دهد. لذا بايد گفت‌ كه: اين‌ درجه‌ برتري‌ مرد بر زن، عام‌ و مطلق‌ نيست‌ و فقط به‌ همين‌ مورد خاص‌ مربوط مي‌شود و نه‌ بيشتر از آن‌».

آيه‌ كريمه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ اگر زن‌ از به ‌پايان‌ رسيدن‌ عده‌ خويش‌ با سپري ‌شدن‌ حيض‌هاي‌ سه‌گانه‌ در محدوده‌ زماني‌ ممكن‌ خبر مي‌دهد، خبر وي‌مورد تصديق‌ قرار مي‌گيرد زيرا اين‌ امر از امور مخصوص‌ به‌ اوست‌ كه‌ ديگران‌ از آن‌ آگاهي‌ ندارند.

ابوداوود و ابن ‌ابي‌حاتم‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از اسماء بنت يزيد بنت ‌سكن ‌انصاري ‌رضی الله عنها روايت‌ كرده‌اند كه‌ گفت: در زمان ‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  طلاق‌ داده‌ شدم‌ و تا آن‌ هنگام‌ براي‌ زن‌ مطلقه‌ عده‌اي‌ نبود، پس‌خداوند متعال‌ با نزول‌ اين‌ آيه، عده‌ طلاق‌ را مشروع‌ گردانيد.

الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ‏(229)

حاكم‌ و ترمذي‌ و غير آنان‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از عايشه‌ رضي‌الله عنهاروايت‌ كرده‌اند كه‌ فرمود: «در جاهليت‌ سنت‌ بر آن‌ بود كه‌ مرد به‌ هر تعدادي‌ كه ‌دلش‌ مي‌خواست، زن‌ خويش‌ را طلاق‌ مي‌داد و اگر در عده‌ به‌ او رجوع‌ مي‌كرد، مجددا زن‌ وي‌ مي‌شد، حتي‌ اگر صد بار يا بيشتر هم‌ او را طلاق‌ داده‌ بود. اين‌ وضع ‌بعد از اسلام‌ نيز ادامه‌ داشت‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ مردي‌ از مسلمانان‌ به‌ زن‌ خويش‌ گفت: به‌خدا سوگند كه‌ نه‌ تو را طلاق‌ مي‌دهم‌ تا راه‌ خود درپيش‌ گيري‌ و بروي‌ و نه‌ هم، هرگز تو را آرام‌ مي‌گذارم‌ و جاي‌ و قرار مي‌دهم‌! زن‌ گفت: چگونه‌ چنين‌ چيزي ‌ممكن‌ است‌؟ مرد پاسخ‌ داد: بدين‌گونه‌ كه‌ تو را طلاق‌ مي‌دهم‌ و هر بار كه‌ نزديك ‌بود تا عده‌ات‌ به‌ پايان‌ رسد، باز به‌ تو رجوع‌ مي‌كنم‌! زن، نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  رفت ‌و ماجرا را به‌ ايشان‌ بازگفت، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سكوت‌ كردند تا اين‌ كه‌ نازل‌ شد:

«طلاق‌ دوبار است‌» يعني: طلاقي‌ كه‌ در آن‌ شوهران‌، حق‌ رجعت‌ به‌ زنان‌ خودرا دارند، دو طلاق‌ است‌ و بعد از طلاق‌ سوم‌ ديگر رجعتي‌ در كار نيست‌. يا مراد از (مرتان) اين‌ است‌ كه: دو طلاق‌ نبايد به ‌يكباره‌ صادر شود زيرا جمع‌كردن‌ دو، يا سه‌ طلاق‌ در يك‌ بار حرام‌ است، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ ابن‌عمر رضی الله عنه فرمودند؛ سنت‌ (در طلاق) اين‌ است‌ كه‌ طهر روي‌آورد، آن‌گاه‌ زن‌ در هر طهر يك‌ طلاق‌ داده‌ شود». اما اگر طلاق‌دهنده‌ برخلاف‌سنت، هر سه‌ طلاق‌ را در يك‌ لفظ جمع‌ كرد، علما در حكم‌ آن‌ اختلاف‌ نظردارند: جمهور علما – از آن‌ جمله‌ ائمه‌ مذاهب‌ اربعه‌ – بر آنند كه‌ با آن‌ سه‌ طلاق ‌واقع‌ مي‌شود، اما همراه‌ با كراهت‌ – در نزد حنفي‌ها و مالكي‌ها – و كراهت‌، به‌ سبب‌ مخالفت‌ آن‌ با سنت‌ است‌. اما در نزد شيعه‌ اماميه: بر آن‌ هيچ‌ طلاقي‌ واقع‌نمي‌شود. و در نزد شيعه‌ زيديه‌، ابن‌تيميه‌ و ابن‌قيم: فقط يك‌ طلاق‌ بر آن‌ واقع ‌مي‌شود نه‌ بيشتر. «پس‌ از آن‌» يعني: پس‌ از هر يك‌ از اين‌ دو طلاق‌ «يا بايد او را به‌ نيكي‌ نگاه‌داشت‌» با رجعت‌ به‌ وي‌ «يا به‌ نيكي‌ رها كرد» بدين‌گونه‌ كه‌ تا پايان‌ عده‌ به‌ زن‌ رجوع‌ نكرده‌ و او را با رفتار نيك‌ و پرداخت‌ متعه‌ و حقوقش، به‌ خانه‌كسانش‌ فرستاد.[15] مجاهد، عطاء، جمهور سلف‌ و علماي‌ شهرهاي‌ معروف‌ به ‌فقاهت‌ گفته‌اند: «مراد از رهاكردن‌ زن‌ به‌ نيكويي: (أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ) طلاق‌ سوم‌است، به‌ دليل‌ حديث‌ شريف‌ وارده‌ از رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  كه‌ از ايشان‌ سؤال‌ شد؛ خداوندمتعال‌ مي‌فرمايد: (طلاق‌ دو بار است) پس‌ طلاق‌ سوم‌ كجاست‌؟ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم فرمودند؛ طلاق‌ سوم: (أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ) است‌».

«و براي‌ شما» شوهران‌ «روا نيست‌ كه‌ از آنچه‌ به‌ آنان‌ داده‌ايد» از مهر «چيزي ‌بازستانيد» بر وجه‌ زيان‌ رساندن‌ به‌ آنان‌ «مگر آن‌ كه‌ طرفين‌ در به‌ پاداشتن‌ حدود خدا بيمناك‌ باشند» يعني: نگران‌ اين‌ باشند كه‌ نمي‌توانند – به‌ هر دليلي‌ – زندگي ‌مشترك‌ خويش‌ را با حسن‌ معاشرت‌ ادامه‌ دهند و زن‌ مخصوصا نگران‌ آن‌ باشد كه ‌نمي‌تواند از مرد اطاعت‌ كند «پس‌ اگر بيمناك‌ شديد» اي‌ حكام‌ جامعه‌ اسلامي، يا اي‌ ميانجي‌ شوندگاني‌ كه‌ براي‌ اصلاح‌ ميان‌ زن‌ و شوهر تلاش‌ مي‌كنيد «كه‌ آن‌ دو، احكام‌ خدا را برپا نمي‌دارند» با حسن‌ معاشرت‌ و همزيستي‌ پسنديده‌ و مهرآميز، دراين‌ صورت‌ «گناهي‌ بر آنان‌ نيست‌ در آنچه‌ كه‌ زن‌ براي‌ آزادكردن‌ خود فديه‌ دهد» يعني: براي‌ راضي‌ نمودن‌ شوهر، مالي‌ به‌ او داده‌ و در عوض‌ از او طلاق‌ بگيرد. واين‌ همان‌ خلع‌ است‌ كه‌ – اگر شوهر در صدد پس‌گرفتن‌ آنچه‌ به‌ زن‌ از مهر داده‌است‌ و در صدد آزار رساندن‌ به‌ وي‌ از اين‌ طريق‌ نبود – جايز مي‌باشد.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «هر زني‌ كه‌ بدون‌ وجود مشكلي‌ از شوهرش‌ طلاق‌خويش‌ را خواست، بوي‌ بهشت‌ بر وي‌ حرام‌ است‌». «اينها حدود الهي‌ است‌» يعني: احكام‌ نكاح‌ و جدايي‌ مذكور، حدود الهي‌ است‌ كه‌ شما مأمور به‌ اطاعت‌ و اجراي‌ آن‌ هستيد «پس‌ از آن‌» حدود «تجاوز نكنيد» با سرپيچي‌ از آنها «و كساني‌كه‌ از حدود احكام‌ الهي‌ تجاوز كنند، آنان‌ همان‌ ستمكارانند» زيرا ظلم: نهادن‌ يك‌ چيز در غير جايگاه‌ آن‌ است‌. اين‌ آيه، فرموده‌ خداوند متعال: (وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ) (و شوهرانشان‌ به‌ بازگرداندنشان‌ ذي ‌حق‌ترند) «بقره/‌228» را خاص‌ مي‌گرداند زيرا شمار طلاقي‌ را كه‌ مرد در آن‌ حق‌ رجعت‌ به‌ زن‌ را دارد، معين‌ مي‌كند.

فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ‏(230)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ حكم‌ طلاق‌ سوم‌ را كه‌ رابطه‌ زن‌ با مرد بعد از آن‌ به ‌«بينونه‌كبري‌» يعني‌ متاركه‌ كامل‌ و جدايي‌ بزرگ‌ مي‌انجامد، بيان‌ نموده‌ مي‌فرمايد: «و اگر شوهر» بعد از دو طلاق‌ سابق، براي‌ بار سوم‌ «او را طلاق‌ داد، پس‌ از آن، ديگر براي‌ او حلال‌ نيست‌ تا اين‌ كه‌ زن‌ با شوهري‌ غير از او ازدواج‌ كند» و آن‌ شوهر ديگر با او جماع‌ (مقاربت) نموده‌، سپس‌ يا او را به ‌طور طبيعي‌ طلاق ‌دهد، يا وفات‌ كند. ولي‌ اگر شوهر دوم‌ از ازدواج‌ خود با آن‌ زن، قصد حلال‌ ساختن‌ او را براي‌ شوهر اولش‌ داشت، اين‌ كار حرام‌ است، به‌ دليل‌ ادله‌اي‌كه‌ در نكوهش‌ نكاح‌ «حلال‌كننده‌» و مذمت‌ فاعل‌ آن‌ وارد شده‌ و شرع‌ انور، هم‌ «حلال‌كننده‌» و هم‌ هر كس‌ ديگري‌ كه‌ او را براي‌ برداشتن‌ مانع‌ شرعي‌ از پيش‌ پاي ‌شوهر اول‌ به‌ اين‌ كار فرا خوانده‌ است، لعنت‌ كرده‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت ‌ابن‌مسعود رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «ألا أخبركم‌ بالتيس ‌المستعار؟ قالوا: بلى،‌ يا رسول‌الله! قال: هو المحلل، لعن‌ الله المحلل‌ والمحلل‌ له‌: آيا شما را از بز نر عاريت‌ شده‌ خبر ندهم‌؟ اصحاب‌ گفتند: چرا يا رسول‌ الله، خبر دهيد. فرمودند: او فرد حلال‌كننده‌ است، خداوند لعنت‌ كرده‌ است‌ فرد حلال‌كننده ‌را و نيز آن‌ كسي‌ را كه‌ زن‌ برايش‌ حلال‌ كرده‌ شده‌ است‌». بنابراين، با نكاح ‌محلل، زن‌ براي‌ شوهر اول‌ خويش‌ حلال‌ نمي‌شود. ولي‌ حنفي‌ها و شافعي‌ها مي‌گويند: چنانچه‌ درعقد، حلال‌كردن‌ را شرط نكرده‌ بود، آن‌ نكاح‌ با كراهيت ‌صحيح‌ است‌. «پس‌ اگر» شوهر دوم‌ «وي‌ را طلاق‌ داد» و با فسخ‌ نكاح‌ از زن‌ جداشد، يا مرد، در اين‌ صورت‌ «اگر آن‌ دو» يعني: زن‌ و شوهر اول‌ «پنداشتند كه‌حدود خدا را» يعني: حقوق‌ متقابل‌ زناشويي‌اي‌ را كه‌ بر ذمه‌ يك‌ديگر دارند «برپا مي‌دارند، گناهي‌ بر آن ‌دو» يعني: بر شوهر اول‌ و زن‌ سابقش‌ «نيست‌ كه‌ به‌ يك‌ديگربازگردند» و عقد ازدواج‌ جديدي‌ با يك‌ديگر منعقد كنند، كه‌ اين‌ عقد ازدواج‌ جديد صحيح‌ بوده‌ و مرد را يك‌بار ديگر مالك‌ سه‌ طلاق‌ جديد مي‌گرداند «و اينها حدود احكام‌ الهي‌ است‌ كه‌ آن‌ را براي‌ قومي‌ كه‌ مي‌دانند» حقايق‌ را «بيان‌مي‌كند» زيرا جاهل، امر و نهي‌ خداوند متعال‌ را نگه‌ نمي‌دارد و بدانها پايبند نيست‌.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ كرده‌اند: اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ عايشه‌ دختر عبدالرحمن‌بن‌عتيك‌ نازل‌ شد كه‌ زن‌ رفاعه ‌بن‌وهب‌ پسر عمويش‌ بود. ماجرا اين‌گونه‌ بود كه‌ رفاعه‌ او را سه‌ طلاقه‌ كرد، بعد از آن‌ او با عبدالرحمن‌بن‌زبيرقرظي‌ ازدواج‌ نمود و اين‌ شوهر دومي‌ نيز او را طلاق‌ داد، آن‌گاه‌ خواست‌ تا به‌ عقد نكاح‌ شوهر اولش‌ بازگردد، لذا نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: عبدالرحمن‌(شوهر دومم) قبل‌ از آن‌ كه‌ با من‌ مقاربت‌ كند، طلاقم‌ داد، آيا مي‌توانم‌ نزد شوهر اولم‌ باز گردم‌؟ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «خير! نمي‌تواني‌ تا آن‌گاه‌ كه‌شوهر ديگري‌ غير از وي‌ با تو مقاربت‌ كند». در روايت‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ كه‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ آن‌ زن‌ فرمودند: «آيا مي‌خواهي‌ كه‌ به‌ سوي‌ رفاعه‌ برگردي‌؟نه‌! اين‌ كار ممكن‌ نيست‌ تا وقتي‌ كه‌ تو از عسيله‌ او (عبدالرحمن) نچشي‌ و او ازعسيله‌ تو». مراد از چشيدن‌ عسيله: كمترين‌ حد دخول ‌آلت‌ مرد به‌ فرج‌ زن‌ است‌.

وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَاراً لَّتَعْتَدُواْ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلاَ تَتَّخِذُوَاْ آيَاتِ اللّهِ هُزُواً وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنزَلَ عَلَيْكُمْ مِّنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُم بِهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ‏(231)

«و چون‌ زنان‌ را طلاق‌ داديد و به‌ پايان‌ عده‌ خويش‌ رسيدند» يعني: به‌ پايان‌ عده‌ خويش‌ نزديك‌ شدند «آن‌گاه، يا آنان‌ را به‌ نيكي‌ نگاه‌داريد» بدون‌ قصد رساندن ‌آزار و زيان‌ به‌ آنها «يا به‌ نيكي‌ رهايشان‌ كنيد» يعني: آنان‌ را به‌ حال‌ خودشان ‌واگذاريد تا عده‌شان‌ سپري‌ شود و آن‌گاه‌ با آزادي‌ از حيطه‌ نكاح‌ شما، زندگي‌جديدي‌ را از سر بگيرند «ولي‌ آنان‌ را براي‌ آزار و زيان‌ رساندن‌ نگاه‌ نداريد تا به‌ آنان‌ستم‌ كنيد» يعني: درصورتي‌ كه‌ نه‌ به‌ آنان‌ نيازي‌ داريد و نه‌ هم‌ محبتي، پس‌ نبايد به ‌قصد طولاني ‌ساختن‌ عده‌ و مدت‌ انتظار آنان‌ – كه‌ هدف‌ از آن‌ آزار وزيان ‌رساندن‌ به‌ آنهاست‌ – به‌ آنان‌ رجوع‌ كنيد.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است: در جاهليت‌ رسم‌ بر آن‌ بود كه‌ مردان ‌به‌ قصد آزار رساندن‌ و بلاتكليف‌ نگاه‌داشتن‌ زنان، آنان‌ را طلاق‌ داده‌ و در پايان ‌عده‌ به‌ آنان‌ رجوع‌ مي‌كردند و تا نزديك‌ بود كه‌ عده‌شان‌ به‌سرآيد، باز مجددا همين‌ كار را تكرار مي‌كردند، پس‌ نه‌ با آنان‌ به‌ نيكي‌ معاشرت‌ مي‌كردند و نه‌ رهايشان‌ مي‌ساختند تا زندگي‌ جديدي‌ را از سر بگيرند. بعد از اسلام‌ نيز برخي‌ از مسلمانان‌ همين‌گونه‌ عمل‌ كردند، اين‌ بود كه‌ آيه‌ كريمه‌ در نهي‌ از اين‌ كار نازل‌شد. «و هر كس‌ چنين‌ كند، قطعا بر خود ستم‌ نموده‌است‌» زيرا خود را در معرض‌ عذاب‌ وجدان‌ و عذاب‌ الهي‌ – هردو – قرار داده‌ است‌ «و آيات‌ خدا را به‌ تمسخر نگيريد» زيرا همه‌ آيات‌ الهي‌ جدي‌ است‌ و هر كس‌ در آنها به‌ شوخي‌ برخورد كند، حكم‌ آنها قطعا بر وي‌ لازم‌ مي‌شود، لذا از اعمال‌ رايج‌ در جاهليت‌ بپرهيزيد.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ بخش‌ اخير از آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است: در جاهليت‌ رسم‌ بر آن‌ بود كه‌ مرد زنش‌ را طلاق‌ مي‌داد، يا زني‌ را به‌ نكاح‌ مي‌گرفت، يا برده‌اش‌ را آزاد مي‌ساخت، سپس‌ مي‌گفت: من‌ شوخي‌ كردم‌! پس‌ اسلام‌، شوخي‌ با احكام‌ شرعي‌ را مردود اعلام‌ كرد. بنابراين، اگر مردي‌ زنش‌ را طلاق‌ داد و گفت: شوخي‌كردم‌؛ مسلما طلاق‌ واقع‌ مي‌شود، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «سه‌ چيزاست‌ كه‌ جدي‌ گرفتن‌ آنها جدي‌ و شوخي‌كردن‌ در آنها هم‌ جدي‌ است، نكاح‌، طلاق‌ و رجعت‌». «و نعمت‌ خدا را بر خود به‌ياد آوريد» كه‌ عبارت‌ از: اسلام‌ وقوانين‌ و برنامه‌هاي‌ آن‌ است، پس‌ از آن‌ كه‌ در جاهليتي‌ كور و تاريكي‌هاي‌ انبوه ‌تو در تو قرار داشتيد «و» به‌ياد آوريد «آنچه‌ را كه‌» حق‌ تعالي‌ «از كتاب‌» يعني: قرآن‌ «و حكمت‌» يعني: سنت‌ نبوي صلّی الله علیه و آله و سلّم ‌ «بر شما نازل‌ كرده‌ و بدان‌ پندتان‌ مي‌دهد» يعني: شما را با آنها تعليم‌ داده‌ و به‌وسيله‌ آنها بيدار و هوشيارتان‌ مي‌گرداند، پس‌نعمت‌هاي‌ عظماي‌ كتاب‌ و سنت‌ را – با عمل‌ به‌ آنها – شكر گزاريد «و از خدا پرواداشته‌ باشيد و بدانيد كه‌ خدا به‌ هرچيزي‌ داناست‌» و از جمله‌ به‌ چگونگي‌ عملكرد شما در قبال‌ اوامر و حدود مقرر خويش، پس‌ يقينا شما را در برابر اعمالتان‌ جزامي‌دهد.

وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْاْ بَيْنَهُم بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَن كَانَ مِنكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ‏(232)

بخاري‌ و غير آن‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ كرده‌اند: معقل‌بن‌ يسار رضی الله عنه، خواهرش‌ را به‌ عقد مردي‌ از مسلمانان‌ در آورده‌ بود، آن‌ مرد مدتي‌ با خواهرش‌ به ‌سر برد، آن ‌گاه‌ وي‌ را يك‌ طلاق‌ داد و به‌ او رجوع‌ نكرد تاعده‌اش‌ به‌پايان‌ رسيد، ليكن‌ هم‌ آن‌ مرد دوستدار زن‌ بود و هم‌ آن‌ زن‌ هوادار مرد، سرانجام‌، مرد عزمش‌ را جزم‌ كرده‌ به‌ همراه‌ جمعي‌ نزد معقل‌ برادرش‌ به‌خواستگاري‌ او آمد، ولي‌ معقل‌ به‌ وي‌ گفت: اي‌ ناكس‌! تو را با ازدواج‌ خواهرم‌ گرامي‌ داشتم، اما تو طلاقش‌ دادي‌؟! نه‌! به‌ خدا كه‌ ديگر هرگز زنت‌ نمي‌شود و به‌سويت‌ بر نمي‌گردد. همان‌ بود كه‌ خداوند متعال‌ – كه‌ نياز آن‌ دو را به‌ يك‌ديگرمي‌دانست‌ – نازل‌ فرمود: «و چون‌ زنان‌ را طلاق‌ داديد و عده‌ خود را به‌پايان‌ رساندند، آنان‌ را از ازدواج‌ با همسرانشان، چنانچه‌ به‌ خير و خوشي‌ به‌ توافق‌ رسيده‌ بودند، بازنداريد». چون‌ معقل‌ فرمان‌ پروردگارش‌ را شنيد، گفت: به‌ جان‌ و دل‌ فرمانبرم‌! آن‌گاه‌ شوهرخواهر سابقش‌ را فراخواند و به‌ او گفت: مرا ببخش‌؛ اينك‌ خواهرم ‌را مجددا برايت‌ تزويج‌ مي‌كنم‌ و گراميت‌ مي‌دارم‌! و همين‌كار را هم‌ كرد.

بنابراين، خطاب‌ در آيه‌كريمه‌ متوجه‌ اولياي‌ زنان‌ است‌ كه‌ نبايد دختران‌ يا خواهران‌ مطلقه‌شان‌ را از رجوع‌ به‌ شوهران‌ سابقشان‌ در هنگام‌ عده، يا از ازدواج ‌مجدد با آنان‌ بعد از انقضاي‌ عده‌ – به‌ شرط رضايت‌ و توافق‌ كامل‌ جانبين‌ – منع‌نمايند. به‌ قولي: خطاب‌ متوجه‌ شوهران‌ سابق‌ است‌. يعني: شما شوهران‌ به‌ انگيزه ‌ننگ‌ و غيرت‌ جاهليت، زنان‌ سابق‌ خود را كه‌ عده‌شان‌ را گذرانده‌اند، از ازدواج ‌با فرد دلخواهشان‌ ممانعت‌ نكنيد، چنان‌ كه‌ بسياري‌ از سران‌ و سلاطين، از اين‌ كه‌زنان‌ سابقشان‌ همسر مرداني‌ ديگر شوند، به‌ انگيزه‌ نام‌ و ننگ‌ جلوگيري‌ مي‌كنند. والبته‌ «هر كس‌ از شما به‌ خدا و روز بازپسين‌ ايمان‌ داشته ‌باشد، به‌ اين‌» دستورها عمل‌كرده‌ و از آنها «پند مي‌گيرد» پس‌ رعايت‌ «اين‌ امر براي‌ شما پر بركت‌تر و پاكيزه‌تر است‌» از آلوده‌ شدن‌ به‌ پليديهاي‌ معنوي‌ و فساد ضمير «و خدا مي‌داند» آنچه‌ را كه ‌براي‌ شما از سود و صلاح‌ در اجراي‌ اين‌ احكام‌ نهفته‌ است‌ «و شما نمي‌دانيد» اين‌حقيقت‌ را، لذا از فرمان‌ وي‌ پيروي‌ كنيد.

وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لاَ تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَهَا لاَ تُضَآرَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلاَ مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُواْ أَوْلاَدَكُمْ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّا آتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (233)

چون‌ خداوند متعال‌ احكام‌ نكاح‌ و طلاق‌ را ذكركرد، حكم‌ شيرخوارگي‌ را نيز بيان‌ مي‌نمايد زيرا گاهي‌ زن‌ و شوهر در حالي‌ از هم‌ جدا مي‌شوند كه‌ فرزند خردسالي‌ دارند: «و مادران، فرزندانشان را دو سال کامل» به ‌طور تحقيقي‌ نه‌ تقريبي ‌«شير دهند». مراد از (والدات) در اين‌ آيه‌ كريمه، زناني‌ هستند كه‌ طلاق ‌گرفته‌اند و (يرضعن) هرچند خبر است، اما به‌ معني‌ امر مي‌باشد، يعني: مادران ‌مأمور به‌ شيردادن‌ فرزندانشان‌ هستند. از نظر حنفي‌ها، هدف‌ از آوردن‌ قيد «دوسال‌ كامل‌» در اينجا؛ تعيين‌ مدت‌ شيرخوارگي‌اي‌ كه‌ حرمت‌ رضاعي‌ در آن‌ ثابت‌ مي‌شود، نيست‌ زيرا مدت‌ شيرخوارگي‌اي‌ كه‌ سبب‌ حرمت‌ رضاعي‌ مي‌شود، درنزد آنان، سي‌ماه‌ است‌. «اين‌ براي‌ كسي‌ است‌ كه‌ بخواهد دوران‌ شيرخوارگي‌ راتكميل‌ كند» پس‌ شيردادن‌ دو سال‌ كامل‌ حتمي‌ نيست، بلكه‌ هدف‌ از تعيين‌ آن، بيان‌ حد نهايي‌ مكلف‌ بودن‌ مادر است‌، لذا كوتاه‌ ساختن‌ اين‌ مدت‌ با توافق‌ پدر ومادر طفل‌ جايز است‌. بايد دانست‌ كه‌ مادر مطلقه‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ ازدواج‌ مجدد نكند – به‌ اتفاق‌ فقها – به‌ حضانت‌ (نگه‌داري) طفل‌ خويش‌ ذي‌حق‌تر است‌ «وخوراك‌ و پوشاك‌ آنان‌ بر وجه‌ پسنديده‌ برعهده‌ پدر است‌» يعني: تأمين‌ مخارج‌خوراك‌ و پوشاك‌ مادري‌ كه‌ به‌ شيردادن‌ طفل‌ مشغول‌ است، برعهده‌ پدر، يعني‌ آن‌كسي‌ است‌ كه‌ فرزند برايش‌ متولد شده‌است‌ و اين‌ حق‌ مادران‌ مطلقه‌ است‌كه‌ به‌ عنوان‌ مزد شيردهي‌شان‌ به‌ آنان‌ تعلق‌ مي‌گيرد. اما در مورد مادران‌ غيرمطلقه ‌بايد گفت: تأمين‌ نفقه‌ و پوشاك‌ آنها مسلما برعهده‌ پدر مي‌باشد، حتي‌ اگر هم‌فرزندان‌ خود را شير ندهند «هيچ‌كس‌ جز به‌اندازه‌ توانش‌ مكلف‌ نمي‌شود» نه‌ زن، مكلف‌ به‌ شكيبايي‌ بر مزد اندك‌ و مخارج‌ ناچيز است‌ و نه‌ پدر طفل، مكلف‌ به ‌پرداخت‌ نفقه‌ مسرفانه‌ خارج‌ از حيطه‌ توانش‌ مي‌باشد، بلكه‌ آنچه‌ معتبر است، حداوسط نفقه‌ در حد عرف‌ است‌. «هيچ‌ مادري‌ نبايد به‌سبب‌ فرزندش‌ زيان‌ ببيند و هيچ‌پدري‌ هم‌ نبايد به‌ سبب‌ فرزندش‌ زيان‌ ببيند» يعني: مادر نبايد پدر را به‌سبب ‌فرزندش‌ زيان‌ برساند، بدين‌ گونه‌ كه‌ از وي‌ مخارج‌ سنگيني‌ كه‌ از حد توانايي‌ وي ‌خارج‌ است‌ – بابت‌ خوراك‌ و پوشاك‌ خويش‌ – طلب‌ كند و شوهر سابق‌ هم‌ نبايد به‌ مادر طفل‌ زيان‌ برساند، بدين‌سان‌ كه‌ در چيزي‌ از تعهدات‌ و وظايفي‌ كه‌ برعهده‌اوست، كوتاهي‌ نموده، يا فرزند را بي‌ هيچ‌ سببي‌ از آغوش‌ مادرش‌ جدا نمايد.

نسبت‌ دادن‌ فرزند به‌ هر يك‌ از پدر و مادر در هر دو جا، براي‌ جلب‌ عطوفت ‌آن‌ دو است‌. صيغه‌ (مضاره)، مقتضي‌ مشاركت‌ هر يك‌ از پدر و مادر در وارد نمودن‌ ضرر است، تعبيري‌ كه‌ خود گوياي‌ آن‌ است‌ كه‌ زيان‌ رساندن‌ يكي‌ از آنهابه‌ ديگري، در واقع‌ زيان‌ رساندن‌ به‌ هردو است‌. همچنان‌ به‌ تبع‌ زيان‌ رساني‌ پدر ومادر به‌ يك‌ديگر؛ طفل‌ نيز در اين‌ بين‌ متضرر مي‌شود. «و مانند همين‌ احكام ‌برعهده‌ وارث‌ نيز هست‌» يعني: اگر پدر مرد؛ پرداخت‌ مخارج‌ شيردهي‌ طفل، برعهده‌ وارث‌ پدر، يا وارث‌ طفل، يا وصي، يا قيم‌ اوست، چنان‌كه‌ اين‌ مخارج‌ در حيات‌ پدر برعهده‌ خود وي‌ بود. و اگر پدر ارثي‌ از خود به‌ جاي‌ نگذاشته‌ بود، عصبه‌ وي‌ (يعني‌ اقرباي‌ صلبي‌ درجه‌ يك‌ وي) بايد اين‌ مخارج‌ را بپردازند، پس ‌مراد از «وارث‌»؛ يا وارثان‌ پدر هستند كه‌ پرداخت‌ نفقه‌ و پوشاك‌ مادر شيرده ‌به‌ طور عرفي‌ و بر وجه‌ پسنديده، برعهده‌ ايشان‌ مي‌باشد، يا وارثان‌ طفل‌اند، يعني‌كساني‌ كه‌ در صورت‌ مرگ‌ طفل‌ از وي‌ ميراث‌ مي‌برند، كه‌ لفظ (وارث)، محتمل‌ هر دو معني‌ است‌. به‌ هر حال‌؛ زيان ‌رساندن‌ به‌ مادر از سوي‌ اين‌ وارث، چه‌ وارث‌ طفل‌ باشد و چه‌ وارث‌ پدر؛ حرام‌ است، چنان‌كه‌ اين‌ كار بر پدر حرام‌بود.

«و اگر پدر و مادر بخواهند با رضايت‌ و مشاوره‌ يك‌ديگر، كودك‌ را» به‌طور پيش‌هنگام‌ قبل‌ از دو سال‌ «از شير بازگيرند، گناهي‌ بر آن‌ دو نيست‌» اما اگر يكي‌ ازپدر و مادر بخواهد طفل‌ را از شير جدا نمايد، ناگزير بايد با طرف‌ ديگر مشورت‌نموده، موافقت‌ او را جلب‌ نمايد تا توافق‌ كامل‌ ميان‌ آن‌ دو به‌دست‌ آيد. «و اگرخواستيد براي‌ فرزندان‌ خود دايه‌ بگيريد» يعني: شيردهي‌ ديگر غيراز مادرانشان‌ «برشما گناهي‌ نيست، به‌ شرط آن‌ كه‌ چيزي‌ را كه‌ پرداخت‌ آن‌ را به‌عهده‌ گرفته‌ايد، به‌درستي‌بپردازيد» به‌ مادران، به‌حساب‌ آنچه‌ كه‌ در مدت‌ شيردهي‌ به‌ فرزندان‌ شما شيرداده‌اند، يا به‌ زنان‌ دايه‌ و شيرده‌ ديگر و در پرداخت‌ مزد آنها كوتاهي‌ ياسهل‌انگاري‌ نكنيد زيرا چه ‌بسا واكنش‌ منفي‌ آنان‌ به‌ طفل‌ برگردد و اين‌ خود، انگيزه‌اي‌ براي‌ كوتاهي‌ و سهل‌انگاريشان‌ در حق‌ طفل‌ گردد.

بايد دانست‌ كه‌ مزد گرفتن‌ مادر در برابر شيردادن‌ به‌ طفلش‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ در قيد نكاح‌ يا عده‌باشد، جايز نيست، مگر در نزد امام‌ شافعي: كه‌ اين‌ كار مطلقا جايزاست‌. جواز اجيركردن‌ زن‌ شيرده‌ ديگري‌ غير از مادر هم، مشروط به‌ عدم‌ زيان‌رساندن‌ به‌ مادر مي‌باشد، چراكه‌ مادر در امر نگه‌داري‌ فرزندش‌ حق‌ اولويت‌دارد، چنان‌كه‌ در آغاز آيه‌ كريمه‌ گذشت‌. «و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه‌ خداوند به‌آنچه‌ انجام‌ مي‌دهيد، بيناست‌» پس‌ شما را در برابر اعمالتان‌ جزا مي‌دهد بنابراين، اگر حقوق‌ زنان‌ و كودكان‌ را ادا نموديد و پدر و مادر از زيان‌ رساندن‌ به‌يك‌ديگر پرهيز كرده‌ و از خداوند متعال‌ پروا داشتند؛ فرزندانشان‌ اولاد شايسته‌اي‌ در دنيا و سبب‌ پاداش‌ اخروي‌شان‌ خواهند شد، اما اگر آنان‌ هواهاي‌ نفساني‌ را مدار عمل‌ خود قرار دادند؛ يقينا فرزندانشان‌ در دنيا برايشان‌ بلا و فتنه‌ و در آخرت‌هم‌ سبب‌ عذاب‌ خواهند بود.

وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْراً فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ‏(234)

به‌ دنبال‌ بيان‌ احكام‌ طلاق‌ و رجعت‌ و مسؤوليتهاي‌ پدران‌ در قبال‌ فرزندان‌ شيرخواره‌ و همسران‌ مطلقه‌شان‌؛ خداوند متعال‌ حكم‌ عده‌ وفات‌ را بيان‌ مي‌كند تا اين‌ گمان‌ پيش‌ نيايد كه‌ عده‌ وفات‌ هم، مانند عده‌ طلاق‌ است: «و كساني‌ از شما كه ‌مي‌ميرند و همسراني‌» يعني: زناني‌ را «پس‌ از خود بجا مي‌گذارند» پس‌ زنانشان «بايد چهار ماه‌ و ده‌ روز» يعني: چهار ماه‌ و ده‌ شبانه‌ روز «انتظار بكشند» و پس‌ ازآن‌ مي‌توانند ازدواج‌ مجدد نمايند. حكمت‌ در تعيين‌ اين‌ مدت‌ براي‌ عده‌ وفات ‌دو چيز است:

1- احتمال‌ اين‌ كه‌ زن‌ حامله‌ باشد. و هرچند جنين‌ غالبا در چهارماهگي‌ زنده ‌مي‌شود و حركت‌ مي‌كند، اما خداي‌ سبحان‌ ده‌ شبانه‌روز ديگر را احتياطا بر آن ‌افزوده‌ زيرا چه‌بسا كه‌ جنين‌ ضعيف‌ بوده‌ در چهارماهگي‌ قادر به‌ حركت‌ نباشد. ودر صورت‌ محرزشدن‌ حمل‌؛ عده‌ زن‌ حامله، وضع‌ حمل‌ اوست‌.

2- در تعيين‌ اين‌ مدت، حرمت‌ نهادن‌ به‌ نكاح‌ اول‌ نيز مورد نظر است‌. قابل‌ ذكراست‌ كه‌ عده‌ وفات‌ براي‌ زن‌؛ چه‌ زن‌ صغيره‌باشد چه‌ كبيره، چه‌ حايضه‌ باشد و چه‌يائسه، همان‌ مدت‌ چهار ماه‌ و ده‌ روز است‌ و عده‌ زن‌ حامله‌ چه‌ از وفات‌ و چه‌ ازطلاق‌ – به‌ قول‌ جمهور علما – وضع‌ حمل‌ اوست‌.

«پس‌ هرگاه‌ عده‌ خود را به‌پايان‌ رساندند، در آنچه‌ آنان‌ به نحو پسنديده‌ درباره‌ خود انجام‌ مي‌دهند» از آرايش‌كردن، روي‌آوردن‌ به‌ خواستگاران‌ و نهايتا ازدواج ‌مجدد، در صورتي‌ كه‌ بر وجه‌ پسنديده‌ و مخالف‌ شرع‌ نباشد «گناهي‌ بر شما نيست‌ و خداوند به‌ آنچه‌ انجام‌ مي‌دهيد، آگاه‌ است‌» پس‌ مي‌داند كه‌ چه‌ كسي‌ زنان‌ را به‌ ناروا از ازدواج‌ مجدد باز مي‌دارد و چه‌ كسي‌ حدود و حقوق‌ مقرر را به‌ خوبي ‌رعايت‌ مي‌كند بنابراين، هر كس‌ را در برابر عملش‌ جزا مي‌دهد.

با اين‌ آيه‌ كريمه‌ بر وجوب‌ «احداد» براي‌ زن‌ معتده‌ در عده‌ وفات‌ استدلال ‌شده‌ است‌. احداد: عبارت‌ است‌ از ترك‌ زينت‌ و آرايش، اعم‌ از به‌كاربردن ‌خوشبويي، پوشيدن‌ لباسهاي‌ جديد و زيورآلات‌ و بيرون‌ رفتن‌ از منزل‌ – جز به‌جهت‌ ضرورت‌ يا عذري‌ – نيز مشمول‌ آن‌ مي‌شود. بايد دانست‌ كه‌ در رأي‌جمهور علما، پرداخت‌ نفقه‌ زني‌ كه‌ در عده‌ وفات‌ شوهرش‌ به‌سر مي‌برد، واجب ‌نيست‌ زيرا رابطه‌ همسري‌ (زوجيت) ميان‌ آن‌ دو به‌ پايان‌ رسيده‌ است، ليكن‌ اهل‌علم‌ بر وجوب‌ پرداخت‌ نفقه‌ زن‌ حامله‌اي‌ كه‌ طلاق‌ ثلاثه‌ يا طلاق‌ رجعي‌ داده‌ شده‌ است‌ اجماع‌ دارند. همچنان‌ علما اجماع‌ دارند بر اين‌ كه‌ اگر كسي‌ زنش‌ را طلاق ‌رجعي‌ داد، سپس‌ قبل‌ از به‌ پايان‌ رسيدن‌ عده‌ وي‌، وفات‌ كرد؛ بر آن‌ زن، عده ‌وفات‌ لازم‌ است‌ و هم‌ او از آن‌ شوهر ارث‌ مي‌برد. عده‌ وفات‌؛ بر زن‌ آزاد، كنيز، صغيره‌ و كبيره‌ – چه‌ با او آميزش‌ انجام‌ گرفته‌ باشد، چه‌ نگرفته‌ باشد – همه‌ آنها لازم‌ مي‌گردد. گفتني‌ است‌ كه‌ سوگواري‌ بر مرگ‌ نزديكان‌ فقط سه‌ روز است، اما سوگواري‌ بر مرگ‌ شوهر – چنان‌كه‌ گفتيم‌ – چهار ماه‌ و ده‌ روز مي‌باشد. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «براي‌ زني‌ كه‌ به‌ خدا و روز آخرت‌ ايمان‌ دارد؛ روانيست‌ كه‌ بر هيچ‌ مرده‌اي‌ بيشتر از سه‌ روز سوگواري‌ كند، مگر بر شوهرش، كه‌ سوگواري‌ براي‌ او چهار ماه‌ و ده‌ روز است‌…». اكثر علما بر آنند كه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ ناسخ‌ حكم‌ آيه: (وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجاً وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ) «بقره/‌240» مي‌باشد، كه‌ بيان‌ آن‌ خواهد آمد.

وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُم بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاء أَوْ أَكْنَنتُمْ فِي أَنفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِن لاَّ تُوَاعِدُوهُنَّ سِرّاً إِلاَّ أَن تَقُولُواْ قَوْلاً مَّعْرُوفاً وَلاَ تَعْزِمُواْ عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّىَ يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ ‏(235)

«و درباره‌ آنچه‌ شما به‌ طور سربسته‌ از زنان‌» عده‌دار كه‌ در عده‌ وفات، يا طلاق ‌ثلاثه‌ به‌سر مي‌برند «خواستگاري‌ كرده، يا» نيت‌ و عزم‌ ازدواج‌ با آنان‌ بعد از انقضاي‌ عده‌ را «در دل‌ نگه‌داريد، گناهي‌ بر شما نيست‌» تعريض‌ (سربسته): ضد تصريح‌ است‌ و به‌ معناي‌ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ مقصود خويش‌ را به‌ مخاطب‌ با لفظي ‌بفهماند كه‌ آن‌ لفظ صراحتا براي‌ مقصود او نهاده‌ نشده‌ است، بلكه‌ تلويحا و اشارتا بر آن‌ دلالت‌ دارد و بنابراين، فهم‌ آن‌ به‌ قرينه‌اي‌ نياز دارد، چرا كه‌ از ذهن‌ شنونده ‌دور است‌. پس‌ خواستگاري‌ به‌ شيوه‌ سربسته‌ و كنايي‌ چنين‌ است‌ كه: خواستگار چيزي‌ را ذكر كند كه‌ بر آنچه‌ ذكر نكرده‌ است، دلالت‌ كند، مانند اين‌ كه‌ به‌ زن ‌بگويد: آمده‌ام‌ تا بر تو سلام‌ كنم‌ و به‌ چهره‌ات‌ بنگرم‌…! اي‌ كاش‌ زني‌ شايسته ‌برايم‌ پيدا مي‌شد!… و از اين‌ قبيل‌ سخنان‌ كنايه‌ آميز ديگر. خطبه: يعني: آنچه‌ كه‌ خواستگار همراه‌ با برخورد لطف‌آميز در گفتار و عمل، از زن‌ مي‌طلبد. «خدا مي‌دانست‌ كه‌ شما به‌ زودي‌ آنان‌ را ياد خواهيد كرد» يعني: خدا جلّ جلاله مي‌دانست‌ كه ‌شما از بيان‌ رغبت‌ خويش‌ به‌ آن‌ زنان‌ شكيبايي‌ نمي‌ورزيد و قطعا اين‌ تمايل‌ خود را با آنان‌ در ميان‌ مي‌گذاريد بنابراين، به‌ شما رخصت‌ خواستگاري‌ تلويحي‌ نه ‌تصريحي‌ از آنان‌ را داد «ولي‌ با آنان‌ قول‌ و قرار پنهاني‌ نگذاريد» يعني: مرد مثلا به ‌زن‌ عده‌دار نگويد: با من‌ ازدواج‌ كن، چون‌ كه‌ دلباخته‌ توام‌ و بايد به‌ من‌ قول ‌بدهي‌ كه‌ غير از من‌ با ديگري‌ ازدواج‌ نكني‌… و از اين‌ قبيل‌ سخنان‌ ديگر «مگر آن‌ كه‌ سخني‌ پسنديده‌ بگوييد» يعني: آنچه‌ كه‌ بر خواستگاري‌ تلويحي‌اي‌ كه‌ مباح‌ گردانيده‌ شده‌، دلالت‌ كند، مثل‌ اين‌ كه‌ بگويد: به ‌راستي‌ كه‌ تو زيبايي‌…! من‌ به ‌زنان‌ نياز دارم‌…! يا اين‌ كه‌ از خودش‌ در برابر زن‌ توصيف‌ كند و مثلا بگويد: من ‌مردي‌ هستم‌ كه‌ اخلاقي‌ نيكو دارم، دست‌ و دل‌ باز هستم‌ و… از اين‌ قبيل‌ سخنان‌ «و به‌ عقد زناشويي‌ تصميم‌ نگيريد» يعني: عقد نكاح‌ را منعقد نگردانيد «تا زمان ‌مقرر به‌سر آيد» يعني: تا عده‌ زن‌ به‌پايان‌ رسد. حرام‌ بودن‌ عقد نكاح‌ در عده، مورد اتفاق‌ همه‌ مذاهب‌ است‌ و با نكاح‌ در حال‌ عده، زن‌ بر مرد حلال‌ نمي‌شود. «و بدانيد كه‌ خداوند آنچه‌ را در دل‌ داريد» از عزم‌ بر نكاح، يا غير آن‌ «مي‌داند پس، از او برحذر باشيد» از اين‌ كه‌ شما را در صورت‌ عزم‌ بر چنين‌ نكاحي، مجازات‌ نمايد «و بدانيد كه‌ خداوند آمرزنده‌ است‌» بر كسي‌ كه‌ از او پروا مي‌كند «بردبار است‌» با به‌ تأخير افگندن‌ مجازات‌ خطاكاران‌.

پس‌ به‌طور خلاصه، از آيه‌ كريمه‌ احكام‌ ذيل‌ برداشت‌ مي‌شود:

1- خواستگاري‌ صريح‌ وبي‌پرده‌ از زن‌ در حال‌ عده، اجماعا جايز نيست، ليكن‌ خواستگاري‌ كنايي‌ و تلويحي‌ از زني‌ كه‌ در حال‌ عده‌ وفات‌ يا طلاق‌ باين‌ به‌سرمي‌برد، جايز است‌.

2- خواستگاري‌ صريح‌ يا كنايي‌ از زني‌ كه‌ در عده‌ طلاق‌ رجعي‌ به‌سر مي‌برد به ‌اجماع‌ علما جايز نيست‌ زيرا زني‌ كه‌ در حال‌ عده‌ طلاق‌ رجعي‌ به‌سر مي‌برد، هنوز حكم‌ همسري‌ او براي‌ شوهرش‌ پابرجاست‌.

3- انعقاد و اجراي‌ عقد نكاح‌ بر زنان‌ در حال‌ عده، شرعا حرام‌ بوده‌ و اجماع‌ علما بر آن‌ است‌ كه‌ تأويل‌ مضمون: (حَتَّىَ يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ) در آيه‌ كريمه، به ‌معني‌ انقضاي‌ عده‌ زن‌ مي‌باشد.

4- اگر شخصي‌ با زن‌ در حال‌ عده‌اي‌ عقد نمود و عروسي‌ كرد، قاضي‌ بايد نكاح‌ آن‌ دو را فسخ‌ كند و آن‌ نكاح‌ به‌ اتفاق‌ فقها باطل‌ است‌.

لاَّ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاء مَا لَمْ تَمَسُّوهُنُّ أَوْ تَفْرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدْرُهُ مَتَاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُحْسِنِينَ ‏(236)

«هيچ‌ گناهي‌ بر شما نيست‌ اگر زنان‌ را طلاق‌ داديد» يعني: مسئوليتي‌ – اعم‌ از گناه‌ يا مهر و مانند آن‌ – بر عهده‌ شما نيست‌ اگر زنان‌ را طلاق‌ داديد؛ «در آن‌ وقت‌ كه‌ هنوز با آنان‌ مساس‌ نكرده‌ و براي‌ آنان‌ مهري‌ نيز معين‌ نكرده‌ايد» مراد از مساس‌: جماع‌ (مقاربت) است، پس‌ اگر جماع‌ صورت‌ گرفت‌ و مهري‌ هم‌ از قبل‌ تعيين ‌نشده‌ بود، زن‌ مستحق‌ مهر مثل‌ خود مي‌شود «و آنان‌ را» يعني: زناني‌ را كه‌ قبل‌ از تعيين‌ مهر و قبل‌ از مقاربت‌ طلاق‌ مي‌دهيد «بهره‌مند سازيد» به‌ متعه‌. يعني: به‌آنها چيزي‌ – از پوشاك‌ يا طلا يا مانند آن‌ – به‌ عنوان‌ بخشش‌ تقديم‌ كنيد تا اين‌ بخشش‌، جايگزيني‌ باشد براي‌ آنچه‌ كه‌ آنها از مهر از دست‌ داده‌اند «توانگر به‌ اندازه‌ توان‌ خود و تنگدست‌ به‌ اندازه‌ توان‌ خود» پس‌ كيفيت‌ متعه‌ به‌ وضعيت ‌اقتصادي‌ شوهر مربوط است، لذا متعه‌اي‌ كه‌ شوهر غني‌ مي‌دهد، بر متعه‌اي‌ كه‌ شوهر فقير مي‌دهد، برتري‌ دارد «بهره‌ دادن‌ بر وجه‌ معروف‌» يعني: بر وجهي‌ متعه ‌بدهيد كه‌ در شرع‌ و عرف‌ موافق‌ با آن، پسنديده ‌باشد «لازم‌ شده‌» اين‌ متعه‌ دادن ‌به ‌عنوان‌ حقي‌ واجب‌ «بر» ذمه‌ «نيكوكاران‌» يعني: كساني‌ كه‌ در برخورد بازنان ‌مطلقه، روشي‌ نيكو در پيش‌ مي‌گيرند.

وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إَلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَلاَ تَنسَوُاْ الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ‏(237)

در آيه‌ قبل، حكم‌ زن‌ مطلقه‌ قبل‌ از دخولي‌ بيان‌ شد كه‌ از قبل‌ برايش‌ مهري‌ معين‌ نشده‌ بود، اما در اين‌ آيه، خداوند متعال‌ حكم‌ نوع‌ دوم‌ را بيان‌ مي‌كند و آن‌ زن‌ مطلقه‌ قبل‌ از دخولي‌ است‌ كه‌ برايش‌ مهري‌ معين‌ شده‌ است: «و اگر پيش‌ از آن‌كه‌ با آنان‌ نزديكي‌ كنيد، طلاقشان‌ داديد، درحالي‌كه‌ برايشان‌ مهري‌ معين‌ كرده‌ايد، پس‌» واجب‌ ذمه‌ شما اين‌ است‌ كه: «نصف‌ آنچه‌ را» به‌ عنوان‌ مهر برايشان‌ «تعيين‌ نموده‌ايد» به‌ آنان‌ بدهيد «مگر اين‌ كه‌ زنان‌ خود، ببخشند» يعني: مگر اين‌ كه‌ زنان ‌مطلقه‌ يادشده، اين‌ نيمه‌ مهر مشخص‌ شده‌اي‌ را كه‌ خداوند جلّ جلاله برايشان‌ برعهده ‌شوهران‌ طلاق‌دهنده‌شان‌ واجب‌ گردانيده‌است، به‌ شوهرانشان‌ ببخشند، كه‌ در اين‌صورت‌ مانعي‌ وجود ندارد كه‌ شوهران‌ اين‌ نيمه‌ را به‌ آنان‌ نپردازند «يا كسي‌ كه ‌سررشته‌ نكاح‌ در دست‌ اوست، ببخشد» كه‌ اين‌ سر رشته‌دار – بنابر دو نظري‌ كه‌ دراين‌ باره‌ ميان‌ فقها و جود دارد – يا شوهر، يا ولي‌ زن‌ است‌. مذهب‌ ابوحنيفه‌ وشافعي‌ (در رأي‌ جديد وي) اين‌ است‌ كه‌ مراد از: (أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ) (يا كسي‌ ببخشد كه‌ گره‌بند و سر رشته‌ نكاح‌ در دست‌ وي‌ است)، شوهرمي‌باشد. بنابراين‌ قول، معني‌ اين‌ است: شوهر نيمه‌ ديگر مهر معين‌ شده‌ را نيز به‌زن‌ مطلقه‌ خود ببخشد و مهرآن‌ را كامل‌ بپردازد، يا چنانچه‌ مهر مسمي‌ را قبلا به‌ طور كامل‌ به‌ زنش‌ پرداخته‌ است، بعد از طلاق‌، نصف‌ آن‌ را از وي‌ باز پس‌نستاند، كه‌ ابن‌ جريرطبري‌ اين‌ قول‌ را ترجيح‌ داده‌. قول‌ دوم‌ در معناي‌ مراد آيه‌كريمه‌ اين‌ است‌ كه‌ مراد از: (كسي‌ كه‌ سر رشته‌ نكاح‌ در دست‌ اوست)، ولي‌ زن‌مطلقه‌ است، يعني: ولي‌ زن‌ مطلقه‌اي‌ كه‌ بعد از مقاربت‌ شوهر، طلاق‌ داده ‌شده‌ ومهري‌ هم‌ قبلا براي‌ آن‌ مسمي‌ (معين) شده‌ است، همچون‌ خود آن‌ زن‌ مطلقه ‌مي‌تواند، آن‌ نصف‌ مهري‌ را كه‌ زن‌ با طلاق‌ خويش‌ مستحق‌ آن‌ شده‌ است‌ بر شوهرش‌ ببخشد و آن‌ را از وي‌ نگيرد. «ولي‌»: يا پدر زن‌ است، يا برادرش، يا كس‌ ديگري‌ از نزديكانش‌ كه‌ متولي‌ عقد نكاح‌ وي‌ شده‌ است‌. و اين‌ مذهب‌ امام‌مالك‌ است‌. زمخشري‌ مي‌گويد: «صحت‌ قول‌ اول‌ آشكار است‌».

«و بخشش‌ و بخشايش‌ شما به‌ تقوي‌ نزديكتر است‌» اين‌ خطابي‌ است‌ متوجه‌ مردان‌ و نيز زنان‌ – به‌طور تغليبي‌ – كه‌ آنان‌ را به‌ گذشت‌ و بخشش‌ در برابر يك‌ديگر تشويق‌ و ترغيب‌ مي‌كند، پس‌ كسي‌ به‌ تقوي‌ نزديكتر است‌ كه‌ بخشنده‌تر باشد «و بزرگواري‌ را در بين‌ خودتان‌ فراموش‌ نكنيد» يعني: هرچند طلاق‌ روابط شما را تيره‌ و مكدرساخته، ولي‌ به‌ حرمت‌ پيوندي‌ كه‌ ميان‌ شما وجود داشته، اجازه‌ بدهيد تا نسيمي‌ از فضل‌ و مهرباني‌ و گذشت‌ بر اين‌ فضاي‌ مكدر بوزد، پس‌ هرگز بزرگواري‌ و فضل‌ نسبت‌ به‌ يك‌ديگر را فراموش‌ نكنيد «بي‌گمان‌ خداوند به‌ آنچه ‌انجام‌ مي‌دهيد، بيناست‌» و از اعمال‌ شما آگاه‌ است، پس‌ شما را در برابر آن‌ جزاي ‌مناسب‌ مي‌دهد.

خلاصه‌ احكام‌ اين‌ دو آيه‌ كريمه‌ عبارت‌ است‌ از:

1- امام‌ ابوحنيفه‌ و اصحابش‌ بر آنند كه‌ دادن‌ متعه‌ به‌ زني‌ كه‌ قبل‌ از دخول ‌(آميزش) و قبل‌ از تعيين‌ مهر طلاق‌ داده‌ شده‌؛ مطلقا واجب‌ است، اما دادن‌ متعه ‌به‌ ساير زنان‌ مطلقه، چون‌ زني‌ كه‌ بعد از دخول‌ طلاق‌ داده‌ مي‌شود، يا زني‌ كه‌ قبل ‌از دخول‌ اما بعد از تعيين‌ مهر طلاق‌ داده‌ مي‌شود، مستحب‌ است‌. ولي‌ در مذهب ‌شافعي، دادن‌ متعه‌ به‌ هرگونه‌ زن‌ مطلقه‌اي‌ واجب‌ است، مگر براي‌ آن‌ زن ‌مطلقه‌اي‌ كه‌ شوهرش‌ با او آميزش‌ (مقاربت‌) نكرده‌ و مهري‌ هم‌ برايش‌ معين‌ شده‌است‌ زيرا او مستحق‌ نصف‌ مهر تعيين‌شده‌ خويش‌ مي‌باشد.

2- مذهب‌ ابوحنيفه‌ و احمدبن‌حنبل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ مهر با خلوت‌ صحيحه‌ تماما لازم‌ مي‌شود. ولي‌ مشهور از مذهب‌ شافعي‌ و مالك‌ اين‌ است‌ كه‌ مهر با خلوت‌ صحيحه‌ لازم‌ نمي‌شود؛ مگر اين‌ كه‌ آن‌ خلوت‌، با دخول‌ (مقاربت) همراه ‌باشد.

3- براي‌ متعه‌ در قرآن‌ و سنت‌ حدي‌ معين‌ نگرديده، لذا فقها در مقدار اقل‌ و اكثر آن‌ اختلاف‌نظر دارند. حد ادناي‌ آن‌ در نزد ابوحنيفه رحمه الله پيراهن‌ و چادر و لحافي‌است‌. ولي‌ شافعي رحمه الله مي‌گويد: شوهر به‌ اعطاي‌ حد معيني‌ از متعه‌ مجبور نشود، مگر به‌ حد اقل‌ آنچه‌ كه‌ اسم‌ متعه‌ بر آن‌ اطلاق‌ گردد.

4- به‌ زن‌ مطلقه‌ قبل‌ از دخول‌ كه‌ مهر برايش‌ مشخص‌ شده‌ است‌؛ اجماعا دادن ‌نصف‌ مهر واجب‌ است‌.

5- شوهر مي‌تواند نصف‌ ديگر مهر مسمي‌ (معين) را براي‌ زن‌ مطلقه‌ قبل‌ ازدخول‌ ببخشد، يا زن، يا ولي‌ او مي‌توانند از آن‌ براي‌ شوهر در گذرند.

حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ ‏(238)

«بر نمازها مواظبت‌ كنيد» يعني: بر اداي‌ نمازهاي‌ پنج‌گانه‌ در اوقات‌ آنها و بارعايت‌ اركان‌ و شروط آنها همراه‌ با خشوع‌ قلب، مداومت‌ و استمرار ورزيد «بويژه‌ نماز ميانه‌» كه‌ به‌ قول‌ اكثر علماي‌ صحابه رضی الله عنهم و جمهور تابعين‌ نماز عصراست‌ زيرا قبل‌ از آن، دو نماز و بعد از آن‌ نيز دو نماز وجود دارد و لذا اين‌ نماز در ميانه‌ نمازهاي‌ پنج‌گانه‌ قرار دارد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  درروز جنگ‌ احزاب‌ فرمودند: «خداوند جلّ جلاله قبرها و خانه‌هايشان‌ (مشركان) را پر ازآتش‌ گرداند كه‌ ما را از نماز وسطي‌ – نماز عصر – بازداشتند تا خورشيد غروب‌كرد». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «إن‌ أحب‌ الأعمال‌ إلى‌ الله تعجيل‌ الصلاة ‌لأول‌ وقتها: بي‌گمان‌ محبوب‌ترين‌ اعمال‌ نزد خدا جلّ جلاله، تعجيل‌ نماز در اول‌ وقت‌آن‌ است‌». «و براي‌ خدا فروتنانه‌ بايستيد» يعني: در نماز به‌ وقار و طمأنينه‌ و خشوع‌ برپا بايستيد. برپا ايستادن‌ در نماز فرض‌، فرض‌ است، اما در نماز نفل، نشستن‌ يا اداكردن‌ آن‌ بر بالاي‌ مركب‌ (ماشين، قطار، هواپيما، الاغ‌…) جوازدارد. «قنوت‌» در اينجا به‌معني‌ سكوت، يا به ‌معني‌ طاعت‌ و خشوع، يا به‌ معني ‌ذكر خداوند متعال‌ در حال‌ قيام‌ همراه‌ با خشوع‌ است‌.

سبب‌ نزول: ائمه‌ شش‌گانه‌ حديث‌ و غير آنان‌ از زيدبن‌ ثابت‌ رضی الله عنه روايت‌ كرده‌اند كه‌ فرمود: در عهد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  ما با يك‌ديگر در اثناي‌ نماز سخن‌ مي‌گفتيم، يعني: يكي‌ از ما با رفيق‌ پهلويي‌ خويش‌ سخن‌ مي‌گفت‌ تا اين‌ كه‌ نازل‌ شد: (وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ) (و براي‌ خدا فروتنانه‌ بپا ايستيد)، پس‌ به‌ سكوت‌ مأمور شده‌ و ازسخن‌ گفتن‌ در نماز نهي‌ شديم‌.

فَإنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَاناً فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ ‏(239)

«ولي‌ اگر بيمناك‌ بوديد» از دشمني، يا از سيل، يا از درنده‌اي‌؛ پس‌ در حال‌ خوف‌ «پياده‌ يا سواره‌ نماز گزاريد» يعني: براي‌ شما جايز است‌ كه‌ در حال‌ شدت ‌خوف‌ و هراس، سواره‌ بر مركب‌ خود، يا در حال‌ پياده‌روي، رو به‌سوي‌ قبله‌ يا بدون‌ آن، همراه‌ با حركت‌ و انتقال‌ و جولان‌ و حمله‌ و گريز، نماز را به‌جا آوريد «و چون‌ ايمن‌ شديد» يعني: چون‌ خوف‌ و هراس‌ شما برطرف‌ شد؛ «پس‌ خدا را ياد كنيد چنان ‌كه‌ به‌ شما آموخته‌ است‌» از قوانين‌ و برنامه‌هاي‌ اسلام‌ «آنچه‌ كه‌» قبل‌ازآن‌ «نمي‌دانستيد» يعني: با از بين‌رفتن‌ خوف، نماز را با رعايت‌ تمام‌ شروط و اركان‌ آن‌ به‌ هيأت‌ كامل‌ و اصلي‌ و رو به‌ قبله‌ ادا كنيد. اين‌ آيه‌ كريمه‌ ناظر بر حكم ‌نماز خوف‌ همراه‌ با امام، كه‌ نمازگزاران‌ در آن‌ به‌ دو قسمت‌ تقسيم‌ مي‌شوند، نيست‌ زيرا اين‌ حكم‌ در سوره‌ «نساء» مي‌آيد.

خلاصه‌ احكام‌ دو آيه‌ گذشته‌ اين‌ است:

1- نماز به‌ هيچ‌ حالي‌ از شخص‌ مكلف‌ ساقط نمي‌شود و ترك‌ آن‌ با هيچ‌ گونه ‌عذري‌ جايز نيست، هرچند به‌ هنگام‌ رويارويي‌ با دشمن‌ در صف‌ كارزار، يا درحال‌ شدت‌ بيماري‌ باشد، از همين‌ روي‌ اسلام‌ آن‌ را به‌ كيفيتي‌ مشروع‌ گردانيده‌ كه‌ با تمام‌ احوال، تناسب‌ و هماهنگي‌ داشته‌ باشد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ عمران‌بن‌ حصين‌ رضی الله عنه فرمودند: «ايستاده‌ نماز بگزار، پس‌ اگرنتوانستي‌ به‌طور نشسته‌ و اگر بازهم‌ نتوانستي‌ به‌ پهلو». حتي‌ در صورت‌ وجودعذر، نماز گزاردن‌ به‌ اشاره‌ پلك‌ها، يا با اجراي‌ اركان‌ آن‌ به‌ قلب‌ نيز جايز است‌. و اين‌ مذهب‌ جمهور (مالك، شافعي‌ و احمد ) مي‌باشد. اما ابوحنيفه‌ بر آن‌ است‌كه‌ نماز گزاردن‌ در حالت‌ جنگي‌ كه‌ همراه‌ با جولان‌ و جست‌ و گريز است، باطل‌ مي‌باشد و فقط در صورتي‌ جايز است‌ كه‌ امكان‌ درنگ‌ كردن‌ بر جاي‌ خود وجود داشته‌ باشد، در غير آن‌، رزمندگان‌ بايد نماز را به‌ تأخير اندازند.

2- در نزد شافعي‌ها و حنبلي‌ها؛ نماز با سخني‌ كه‌ به‌ جهت‌ مصلحت‌ خود نماز ازروي‌ سهو صادر شده ‌باشد، باطل‌ نمي‌شود، اما احناف‌ بر آنند كه‌ نماز با سخن‌گفتن‌ به‌ قصد يا به‌ سهو، يا از روي‌ جهل‌ و خطا، يا اجبار، با بيان‌ حداقل‌ دوحرف، باطل‌ مي‌شود.

3- جمهور علما جايز دانسته‌اند كه‌ مقتدي‌ صحيح‌ و سالم، پشت‌ سر امام‌ بيماري ‌كه‌ بر ايستادن‌ قادر نمي‌باشد، نماز بخواند زيرا هر يك‌ از آنها فرض‌ خويش‌ را به ‌اندازه‌ توان‌ خويش‌ ادا مي‌كند، ولي‌ مشهور از مذهب‌ مالك‌، باطل‌ شدن‌ چنين ‌نمازي‌ – هم‌ براي‌ امام‌ و هم‌ براي‌ مأموم‌ – است‌.

بايد دانست‌ كه‌ صدور دستور مواظبت‌ برنماز در ميان‌ طرح‌ احكام‌ خانواده، به‌اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد كه: شرايط متحول‌ زندگي‌ خانوادگي‌ و آشفتگي‌هايي‌ كه ‌احيانا در آن‌ به‌ظهور مي‌رسد، به‌هيچ‌ وجه‌ نبايد ما را از نماز كه‌ يادآور عملي ‌پيوند انسان‌ با خداي‌ عزوجل‌ است، به‌ خود مشغول‌ گرداند.

وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجاً وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِيَ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏(240)

«و كساني‌ از شما كه‌ مرگشان‌ فرا مي‌رسد و همسراني‌ برجاي‌ مي‌گذارند، بايد براي ‌همسرانشان‌ وصيت‌ كنند كه‌ آنان‌ را تا يك‌ سال‌ بهره‌مند سازند» از نفقه‌ و پوشاك‌ ونيازهاي‌ ضروري‌ آنان‌ «و» آنان‌ را از خانه‌ شوهران‌ «بيرون‌ نكنند» يعني: آنان ‌مستحق‌ بهره‌مندي‌ از خوراك‌ و لباس‌ و اقامت‌ در خانه‌هاي‌ شوهران‌ متوفاي‌ خود مي‌ باشند و نبايد از خانه‌ آنان‌ بيرون‌ رانده‌ شوند.

در ابتداي‌ اسلام‌ – پيش‌ از نزول‌ آيات‌ ميراث‌ – زنان‌ از شوهرانشان‌ ارث ‌نمي‌بردند، اما زن‌ بعد از درگذشت‌ شوهر، به ‌مدت‌ يك‌سال‌ عده‌ مي‌كشيد و بايد درآن‌ يك‌ سال، نفقه‌ و مسكنش‌ از تركه‌ شوهرش‌ تأمين‌ مي‌شد. پس‌ حكم‌ اين‌ آيه‌كريمه‌ – در رأي‌ جمهور – با آيه‌ ميراث‌ در سوره‌ «نساء» كه‌ سهم‌ زن‌ را از ارث ‌شوهرش‌ معين‌ ساخت‌ و آيه‌ (234) از همين‌ سوره‌ كه‌ مربوط به‌ عده‌ وفات ‌است، منسوخ‌ شد و به‌جاي‌ يك ‌سال‌ عده، چهار ماه‌ و ده‌ روز مقرر گشت‌. «پس‌اگر بيرون‌ بروند» به‌ اختيار خودشان‌ قبل‌ از تمام‌شدن‌ يك‌ سال‌ «بر شما» يعني: بر ولي‌ متوفي، يا حاكم‌ شرع، يا غير آنها «گناهي‌ نيست‌ در آنچه‌ كه‌ آنان‌ درباره‌ خود انجام‌ مي‌دهند» از آماده ‌شدن‌ براي‌ پذيرش‌ خواستگاران‌ و آرايش‌ نمودن‌ براي ‌آنان‌ «به‌طور پسنديده‌» يعني: به ‌طوري‌ كه‌ در شرع‌ پسنديده‌ است‌ و منكر به‌شمار نمي‌رود زيرا بعد از بيرون‌ رفتنشان‌ از خانه‌ شوهر متوفي، ديگر كسي‌ بر آنان‌ ولايتي‌ ندارد. اين‌ خود دليل‌ بر آن‌ است‌ كه: زنان‌ در رعايت‌ يا عدم‌ رعايت‌ يك ‌سال‌ نشستن‌ در خانه‌ شوهر مخير بوده‌اند و اين‌ امر بر آنان‌ حتمي‌ نبوده‌ است‌. وچنان ‌كه‌ گفتيم‌؛ حكم‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ – بنا بر رأي‌ جمهور مفسران‌ و فقها – منسوخ‌است‌ «و خداوند عزيز» و غالب‌ است‌ در ملكش‌ «حكيم‌ است‌» در صنعش‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ شده‌ است: مردي‌ از اهالي‌ طائف‌ با خانواده‌ خويش‌ به ‌مدينه‌ آمد و در آنجا درگذشت، پس‌ براي‌ پدر و مادر و فرزندانش‌ از ارث‌ او سهم ‌قرار دادند، اما به‌ زنش‌ چيزي‌ ندادند، جز اين‌ كه‌ به‌ ورثه‌ متوفي‌ امر كردند تا نفقه ‌وي‌ را از تركه‌ شوهرش‌ به‌ مدت‌ يكسال‌ بپردازند. آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد.

وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ ‏(241)

«و بهره‌مند ساختن‌ زنان‌ طلاق‌ داده‌ شده‌ لازم‌ است‌» به‌ متعه‌ «به‌طور معروف‌» يعني: به‌ نيكويي‌ و به‌ شيوه‌اي‌ پسنديده‌ «كه‌ بر پرهيزگاران‌ مقرر است‌». آراي‌ فقها در خصوص‌ «متعه‌» را قبلا در آيه‌ (237) بيان‌ كرديم‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده‌ است: چون‌ آيه (وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ …) تا (حَقّاً عَلَى الْمُحْسِنِينَ ‏) «بقره‌/ 236» نازل‌ شد؛ مردي‌ گفت: «بنابراين، اگر قصد احسان‌ و نيكي‌ را داشتم‌ به‌ زن‌ مطلقه‌ام‌ متعه‌ مي‌دهم‌ و در غير آن‌ خير!». همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد.

كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ‏(242)

«بدين‌گونه‌، خداوند آيات‌ خود را براي‌ شما بيان‌ مي‌كند، باشد كه‌ بينديشيد» در آنچه‌ كه‌ در احكام‌ الهي‌ از حكمت‌ و مصلحت‌ هست، پس‌ به‌ خير دنيا و آخرت ‌رهنمون‌ شويد.

با يك‌ جمع‌بندي‌ اجمالي‌ از آيات‌ فوق، ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ زنان‌ مطلقه‌ عموما داراي‌ چهار حالت‌ ذيل‌ مي‌باشند:

1- زنان‌ مطلقه‌اي‌ كه‌ با شوهرانشان‌ آميزش‌ داشته‌اند و قبلا مهري‌ هم‌ برايشان ‌مقرر شده‌ است، كه‌ اين‌ گروه‌ از زنان‌، مستحق‌ كل‌ مهريه‌ خود هستند و عده‌ آنان ‌هم‌ سه‌ حيض‌ يا سه‌ طهر است‌.

2- زنان‌ مطلقه‌اي‌ كه‌ نه‌ مورد آميزش‌ قرار گرفته‌اند و نه‌ هم‌ برايشان‌ مهري‌ تعيين‌شده‌ است‌؛ كه‌ براي‌ اين‌ دسته‌ از زنان، بر حسب‌ توان‌ شوهرانشان‌ متعه‌ واجب ‌است‌ و مستحق‌ مهري‌ نمي‌شوند.

3- زنان‌ مطلقه‌اي‌ كه‌ برايشان‌ مهر مقرر شده، ولي‌ مورد آميزش‌ قرار نگرفته‌اند، كه‌ اين‌ دسته‌ از زنان‌، مستحق‌ نصف‌ مهر تعيين‌ شده‌ خود مي‌باشند.

4- زنان‌ مطلقه‌اي‌ كه‌ مورد آميزش‌ قرار گرفته‌ اند، اما مهري‌ برايشان‌ مقررنگرديده، كه‌ اين‌ دسته‌ از زنان‌، بدون‌ هيچ‌گونه‌ خلافي‌ مستحق‌ مهر مثل‌ خودمي‌باشند. يعني: بايد ديده‌ شود كه‌ مهر امثالشان‌ از زنان‌ و دختران‌ خانواده‌ و اقربا و خويشاوندانشان‌ چه‌ مقدار بوده، پس‌ آنان‌ نيز همان‌ مقدار را دريافت‌ مي‌كنند.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ ‏(243)

«آيا از» حال‌ «كساني‌ كه‌ هزاران‌هزار بودند و از بيم‌ مرگ‌ از خانه‌ و كاشانه‌ خودخارج‌ شدند، خبر نيافتي‌؟» ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «آنان‌ چهارهزار تن‌ بودند كه‌ از طاعون‌ فرار نموده‌ و گفتند: به‌ سرزميني‌ مي‌گريزيم‌ كه‌ در آن‌ از مرگ‌ خبري ‌نباشد…» «پس‌ خداوند» به‌ امر تكويني‌ خود «به‌ آنان‌ گفت: بميريد» و همه‌ مردند «سپس‌ آنان‌ را زنده‌ كرد» بعد از هشت‌ روز يا بيشتر؛ به‌ دعاي‌ پيامبرشان‌ كه‌ گويند؛ نام‌ او «حزقيل‌» بود، پس‌ روزگاري‌ زندگي‌ كردند، در حالي‌ كه‌ نشان‌ مرگ‌ برآنان‌ نمودار بود و آمده‌ است‌ كه‌ هيچ‌ جامه‌اي‌ را نمي‌پوشيدند مگر اين‌ كه‌ به‌ شكل‌كفن‌ بر مي‌گشت‌.

ابن‌كثير در بيان‌ داستان‌ اين‌ گروه‌ مي‌گويد: «بيش‌ از يك‌تن‌ از سلف‌ نقل‌كرده‌اند كه‌ اين‌ گروه، اهالي‌ شهري‌ در زمان‌ بني‌اسرائيل‌ بودند كه‌ گرفتار طاعوني‌سخت‌ شدند، پس‌ گريزان‌ از مرگ‌ به‌ بيابان‌ زدند و در وادي‌ فراخي‌ فرود آمدند و چنان‌ بسيار بودند كه‌ كران‌ تاكران‌ وادي‌ را پر كردند. در اين‌ هنگام‌،خداوند جلّ جلاله به‌ سوي‌ آنان‌ دو فرشته‌ فرستاد، آن‌گاه‌ يكي‌ از آن‌ دو فرشته‌ از فرودست‌ وادي‌ و ديگري‌ از فراز آن‌ بانگي‌ مرگبار در دادند كه‌ بر اثر آن‌ همه ‌به‌يكباره‌ چون‌ مرگ‌ يك‌تن‌ مردند و بعد از مرگشان‌ مردم‌ دورادورشان‌ را ديواركشيدند و به‌ مرور زمان‌ اجسادشان‌ پراكنده‌ و پوسيده‌ شد. چون‌ روزگاري‌ دراز براين‌ واقعه‌ گذشت، پيامبري‌ از پيامبران‌ بني‌اسرائيل‌ به‌نام‌ «حزقيل‌» بر گورستان‌ آنها گذشت، در اين‌ اثنا از خداي‌ عزوجل‌ درخواست‌ كرد تا آنان‌ را به‌ دست‌ وي‌ زنده‌گرداند، خداي‌ متعال‌ اين‌ درخواست‌ وي‌ را اجابت‌ كرد و به‌ او دستور داد تا بگويد: هان‌ اي‌ استخوانهاي‌ پوسيده‌! خداوند جلّ جلاله به‌ شما فرمان‌ مي‌دهد كه‌ فراهم‌آييد. پس‌ استخوانهاي‌ اجساد به‌ همديگر پيوستند. سپس‌ به‌ او دستور داد تا چنين‌ندا دردهد: اي‌ استخوانها! خداوند جلّ جلاله به‌ شما فرمان‌ مي‌دهد تا گوشت‌ و عصب‌ وپوست‌ را بر خود بپوشانيد. آن‌گاه‌ – در حالي‌ كه‌ آن‌ پيامبر شاهد صحنه‌ بود – چنين‌ شد. سپس‌ به‌ وي‌ دستور داد تا ندا كند: هان‌ اي‌ ارواح‌! خداوند جلّ جلاله به‌ شما فرمان‌ مي‌دهد كه‌ هر روحي‌ به‌ همان‌ جسد مقرر خويش‌ كه‌ او را زنده‌ و شاداب ‌مي‌ساخت، برگردد. در اين‌ هنگام‌ همه‌ آنان‌ زنده‌ برپا ايستادند، در حالي‌ كه‌ نظاره ‌مي‌كردند و مي‌گفتند: «سبحانك‌ لا إله‌ إلا أنت‌». كه‌ زنده‌گردانيدن‌ مجدد ايشان، دليلي‌ قاطع‌ بر وقوع‌ معاد جسماني‌ در روز قيامت‌ است‌.

«آري، خداوند نسبت‌ به‌ مردم‌ صاحب‌ بخشش‌ است‌» و از جمله‌ فضل‌ و بخشش‌وي، زنده‌ كردن‌ اين‌ گروه‌ بود «ولي‌ بيشتر مردم‌» كه‌ همانا كافران‌ هستند «سپاس‌نمي‌گزارند» اين‌ فضل‌ و بخشش‌ را. آری‌! بخشش‌ و فضل‌ خداوند متعال‌ بر اين‌گروهي‌ كه‌ از ترس‌ مرگ‌ گريختند، زنده‌ساختن‌ مجددشان‌ بود تا درس‌ عبرت ‌بگيرند و بدانند كه‌ ترس‌ از مرگ، راه‌ نجات‌ از آن‌ نيست، اما فضل‌ خداوند جلّ جلاله برمخاطبان‌ اين‌ آيه، ارشادشان‌ به‌سوي‌ انديشيدن‌ و عبرت‌ گرفتن‌ از داستان‌ اين‌ گروه ‌است‌ تا بدانند كه‌ خداوند متعال‌ بر هر كاري‌ قادر است‌ و بدانند كه‌ پرهيز و احتياط نمي‌تواند راه‌ را بر قدر ببندد.

هدف‌ از بيان‌ اين‌ داستان، تشجيع‌ و ترغيب‌ مسلمين‌ بر جهاد است، با دادن‌ اين‌ پيام‌ به‌ ايشان‌ كه: حذر كردن‌ از مرگ‌ و ترك‌ جهاد به ‌خاطر آن، نجات‌ دهنده‌ ازمرگ‌ نيست، چنانچه‌ خداوند جلّ جلاله مرگ‌ انسان‌ را اراده‌ كرده‌ باشد.

وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏(244)

«و در راه‌ خدا كارزار كنيد و بدانيد كه‌ خداوند شنواي‌ داناست‌» و از مرگ‌ نترسيد كه ‌جهاد عامل‌ مرگ‌ نيست، بلكه‌ جهاد براي‌ امت‌ اسلامي‌ حيات‌بخش‌ است‌. علما گفته‌ اند: بايد دانست‌ كه‌ عمر، سرنوشت، بليات‌ و امراض‌، همه‌ به‌ دست‌ بلا كيف‌خداوند متعال‌ است‌ و ايمان‌ به‌ اين‌ امر واجب‌ مي‌باشد، ولي‌ از آنجا كه‌ مقدرات ‌براي‌ ما شناخته‌ شده‌ نيست، لذا جايز است‌ تا به‌ منظور نگهداشت‌ خويش‌ ازناخوشي‌ها، به‌ اسباب‌ متوسل‌ شويم‌، از اشياي‌ ترسناك‌ قبل‌ از هجوم‌ آنهابپرهيزيم‌، و از قراردادن‌ خويش‌ در معرض‌ خطر نابودي‌ احتياط كنيم، اما اگر به‌رغم‌ به‌ كار بستن‌ وسايل‌ و گرفتن‌ احتياط، بنده‌ دچار بلا و مصيبتي‌ شد، بايد صبر وشكيبايي‌ را از دست‌ ندهد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  مردم‌ سرزمين‌ طاعون‌ زده‌ را از بيرون‌ آمدن‌ از آن‌ به‌ قصد فرار و مردم‌ خارج‌ از آن‌ منطقه‌ را از ورود به‌ آن‌ منع‌ كردند.

مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً وَاللّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ‏(245)

بعد از آن‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ به‌ جهاد امر كرد، اينك‌ به‌ انفاق‌ مال‌ در راه‌ خويش ‌نيز دستور مي‌دهد زيرا جهاد نياز به‌ امكانات‌ مالي‌ دارد: «كيست‌ آن‌ كه‌ به‌ خدا وام‌ دهد وامي‌ نيكو؟» يعني: به‌ طيب‌ خاطر و بدون‌ فشار و آزار و منتي‌. وام‌ دادن‌ به‌ خدا جلّ جلاله مثلي‌ است‌ براي‌ تقديم‌ عمل‌ نيكي‌ چون‌ انفاق‌ مال، كه‌ انجام‌دهنده‌ آن‌ سزاوار ثواب‌ مي‌شود و ازجمله، انفاق‌ آن‌ سبب‌ مي‌شود: «تا خدا آن‌ را براي‌ او چند برابر بيفزايد» يعني: در آن‌ رشد و فزوني‌ و بركت‌ عنايت‌ كند تا بدانجا كه‌ از ده‌ تا بيشتر از هفتصد برابر اصل‌ خود گردد «و خداست‌ كه‌» در روزي‌ بندگان‌ «قبض‌» پديد مي‌آورد؛ براي‌ ابتلايشان‌ «و بسط پديد مي‌آورد» براي‌ امتحانشان‌. قبض: تنگي‌ و كم‌ ساختن‌ رزق‌ و بسط: گشايش‌ و وسيع‌ساختن‌ آن‌ است‌. اين‌خود، هشداري‌ است‌ براين‌ كه: هر كس‌ به‌ هنگام‌ بسط و گشايش‌ روزي‌ بخل‌ورزد، نزديك‌ است‌ كه‌ كار بر وي‌ به‌ قبض‌ دگرگونه‌ شود «و به‌سوي‌ او بازگردانده ‌مي‌شويد» اي‌ بندگان، پس‌ شما را در قبال‌ آنچه‌ كه‌ در راه‌ وي‌ تقديم‌ كرده‌ايد، پاداش‌ مي‌دهد و اگر هم‌ بخل‌ ورزيده‌ باشيد، شما را مجازات‌ مي‌كند. ابن‌زيدمي‌گويد: «خداوند متعال‌ از روي‌ امتحان‌ بر تو گشايش‌ پديد مي‌آورد، درحالي‌كه‌ تو بيرون‌ رفتن‌ به‌ جهاد را نمي‌پسندي‌ و به‌ زمين‌ سنگيني‌ مي‌كني‌ و او بر ديگري‌ تنگ‌ و سخت‌ مي‌گيرد، در حالي‌كه‌ مشتاق‌ و سبكبال‌ براي‌ جهاد است، پس‌ آنچه ‌در دست‌ داري‌ بيرون‌ افگن‌ كه‌ فقط اين‌ دستگير تو خواهد بود».

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ كرده‌اند: چون‌ آيه (مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ ) «بقره/‌261» نازل‌ شد، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  چنين ‌دعا كردند: «رب‌ زد امتي‌: خدايا براي‌ امت‌ من‌ بيفزاي‌»، آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ كريمه ‌نازل‌ شد. بنابراين، اين‌ آيه‌ كريمه‌ در نزول‌ متأخر ولي‌ در تلاوت، مقدم‌ است‌.

علما دربيان‌ احكام‌ گفته‌اند: به‌ وام‌دادن‌ پول، حبوبات، خوراكي‌ها و حيوانات ‌جايز است‌ و بر عهده‌ وام‌ گيرنده‌ باز گرداندن‌ همانند آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ وام‌ گرفته‌است‌. همچنين‌ مسلمين‌ اجماع‌ دارند بر اين‌ كه‌ قراردادن‌ شرط افزودن‌ در مقدار وام‌ به‌ هنگام‌ بازيافت‌ آن‌ – ولو به‌ مقدار يك‌ حبه‌ – ربا است‌ و حرام‌ مي‌باشد.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ‏(246)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ بعد از بيان‌ داستان‌ گذشته، اين‌ داستان‌ را براي‌ تشويق‌ وترغيب‌ مؤمنان‌ بر جهاد و براي‌ بيان‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ جهاد در امتهاي‌ پيشين‌ هم‌مطلوب‌ و مشروع‌ بوده‌ است، مطرح‌ مي‌كند: «آيا از» حال‌ و داستان‌ «ملاء از بني‌اسرائيل‌ پس‌ از» درگذشت‌ «موسي‌ خبر نيافتي‌» ملأ: سران‌ و اشرافند. اين‌داستان‌، ناظر بر دوراني‌ است‌ كه‌ بني‌اسرائيل‌ بعد از حضرت‌ موسي علیه السلام به‌ چنگال ‌ستمگران‌ (قوم‌ عمالقه) گرفتار شدند و مدتي‌ طولاني‌ تحت‌ ستم‌ آنان‌ به‌سر برده‌ از ديار و كاشانه‌ خويش‌ بيرون‌ رانده‌ شدند «آن‌گاه‌ كه‌ به‌ پيامبرشان‌» كه‌ گفته‌مي‌شود، شمويل‌[16] بود «گفتند: پادشاهي‌ براي‌ ما بگمار» كه‌ بر گرد او جمع‌ شويم‌ و به‌ رأي‌ و انديشه‌ او عمل‌ كنيم‌ «تا در راه‌ خدا» همراه‌ با او «پيكار كنيم‌. آن‌ پيامبرگفت: اگر جنگيدن‌ بر شما مقرر گردد، چه ‌بسا پيكار نكنيد، گفتند: چرا در راه‌ خدا نجنگيم ‌با آن‌ كه‌ ما از ديارمان‌ رانده‌» و از زنان‌ «و از فرزندانمان‌ جدا ساخته‌ شده‌ايم‌» باكشته‌شدن‌ و به‌ اسارت‌ در آمدن‌ زنان‌ و فرزندانمان‌ به‌ وسيله‌ قوم‌ جالوت، لذا با وجود اقتضاي‌ جنگيدن‌ با قوم‌ جالوت، هيچ‌ مانعي‌ فراروي‌ اين‌ امر كه‌ پيكار كنيم‌ وجود ندارد «پس‌ چون‌ جنگ‌ بر آنان‌ فرض‌ شد، همگي‌» به‌دليل‌ سستي‌ در اراده‌ وتصميم‌ و اضطراب‌ در نيتها؛ «پشت‌ كردند» از جنگ‌ «جز شمار اندكي‌ از آنان‌» آنان‌ همانهايي‌ بودند كه‌ با طالوت‌ از رودخانه‌ عبور كردند. به‌ قولي: شمار آنان‌ به‌تعداد اهل‌ بدر – سيصد و سيزده‌ تن‌ – بود «و خداوند به‌ حال‌ ستمگران‌ داناست‌» پس‌ آنان‌ را در برابر ترك‌ جهاد كه‌ ستمي‌ آشكار است، مجازات‌ مي‌كند.

وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ‏(247)

«و پيامبرشان‌» شمويل‌ «به‌ آنان‌ گفت: خداوند طالوت‌ را به‌ فرمانروايي‌ شما برگزيده‌ است‌» او را براي‌ فرماندهي‌ و رهبري‌ شما آماده‌ نموده‌ و شما را به ‌فرمانبرداري‌ ازوي‌ و جنگيدن‌ تحت‌ فرمانش‌ امر مي‌كند. نقل‌ است‌ كه‌ طالوت، نه ‌از نسل‌ نبوت‌ بود و نه‌ از نسل‌ پادشاهي، بلكه‌ چوپان‌ يا دباغي‌ بود فقير، و دربني‌اسرائيل‌ سنت‌ بر آن‌ بود كه‌ پيامبران‌ از سبط «لاوي‌» و پادشاهان‌ از سبط «يهودا» برمي‌خاستند و چون‌ طالوت‌ از تبار هيچ‌يك‌ از اين‌ دو سبط نبود «گفتند:چگونه‌ او را بر ما پادشاهي‌ باشد با آن‌ كه‌ ما به‌ پادشاهي‌ از وي‌ سزاوارتريم‌ و به‌ او ازجهت‌ مال‌ گشايشي‌ داده‌ نشده‌است‌؟» يعني: چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ طالوت‌ پادشاه ‌ما شود، درحالي‌كه‌ او نه‌ از تبار شاهان‌ است‌ و نه‌ هم‌ از ثروتمندان‌ و سرمايه‌داران ‌تا ما به‌خاطر اشرافيت‌ يا سرمايه‌ او، از وي‌ پيروي‌ و فرمانبرداري‌ كنيم‌؟ «پيامبرشان‌ گفت: خداوند او را بر شما برگزيده‌ است‌» به‌ پادشاهي‌ و فرمانروايي‌ وگزينش‌ خداوند متعال‌ حجت‌ قاطع‌ است‌ «و او را در دانش‌ بر شما برتري‌ بخشيده ‌است‌» آري‌! دانش‌؛ اين‌ ويژگي‌اي‌ كه‌ ملاك‌ برتري‌ انسان‌ و گل‌ سرسبد همه‌ فضايل‌ و از بزرگترين‌ دلايل‌ و وجوه‌ برتري‌ بر ديگران‌ است‌ «و» نيز او را «درنيروي‌ بدني‌» بر شما برتري‌ داده‌ است، نيرويي‌ كه‌ تأثير آن‌ در جنگها و مانند آن‌ از مسئوليتهاي‌ سنگين‌ واضح‌ و روشن‌ مي‌باشد. به‌ قولي: او را طالوت‌ ناميدند، به‌جهت‌ طول‌ قد و قامت‌ آن‌ زيرا او پهلواني‌ بود كه‌ هم‌ در ديانت‌ و هم‌ در توانايي ‌جسمي‌ و كارداني‌ جنگي‌ – يعني‌ اوصافي‌ كه‌ در رهبري‌ و فرماندهي‌ ملاك‌ و معيار شناخته‌ مي‌شوند – بسي‌ نيرومند بود. آري‌! روشن‌ است‌ كه‌ فضايل‌ شخصي‌ وذاتي‌ انسان، بر ثروت‌ و شرافت‌ در نسب‌ مقدم‌ است‌.

«و خداوند پادشاهي‌ خود را به‌ هر كس‌ كه‌ بخواهد مي‌دهد» زيرا ملك، ملك ‌وي‌ و بندگان‌ هم‌ بندگان‌ وي‌ اند، پس‌ شما را چه‌ جاي‌ اعتراض‌ بر امري‌ كه‌ نه‌ ملك ‌شماست‌ و نه‌ هم‌ در حوزه‌ تصرف‌ شما قرار دارد؟ «و خدا واسع‌» و گشايشگر فضل‌ خويش‌ است‌ و «داناست‌» به‌ كسي‌ كه‌ سزاوار پادشاهي‌ است‌ و برآن‌ توانايي‌دارد. پس، از اين‌ دو آيه‌ كريمه‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه: جهاد در راه‌ خدا جلّ جلاله، آمادگي‌ رواني، تربيتي، علمي، شايستگي، جرأت‌ و شجاعت، عزم‌ و نيت ‌صادقانه، اخلاص‌ و روحيه‌ ايثار و قرباني‌ را مي‌طلبد.

وَقَالَ لَهُمْ نِبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلآئِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ‏(248)

«و پيامبرشان‌ به‌ آنان‌گفت: نشانه‌» صدق‌ و صحت‌ «فرمانروايي‌ او اين‌ است‌ كه ‌براي‌ شما صندوقي‌ مي‌آيد كه‌ در آن‌ آرامشي‌ از جانب‌ پروردگارتان‌ است‌» يعني: آن ‌صندوق‌ سبب‌ آرامش‌ دلهاي‌ شما در مورد موضوع‌ گزينش‌ طالوت‌ است‌ كه‌ درآن ‌اختلاف‌ ورزيده‌ايد و مايه‌ ثبات‌ و پايداريتان‌ در هنگام‌ رويارويي‌ با دشمنانتان ‌است‌. سكينه: از سكون، به‌ معني‌ وقار و آرامش‌ است‌. «و يادگاري‌ از ميراث‌ آل‌موسي‌ و آل‌ هارون‌ است‌» يادگار نهاده‌ شده‌ در آن‌ صندوق‌ عبارت‌ بود از: عصاي‌موسي‌ و ريزه‌هاي‌ الواح‌ تورات‌ كه‌ تورات‌ اولين‌بار در آنها نوشته‌ شده‌ بود. بعضي‌چيزهاي‌ غير اينها را نيز افزوده‌اند. به‌ قولي: مراد از آل‌ موسي‌ و آل‌ هارون، نه‌ خاندان‌ آنها، بلكه‌ خود آنها هستند، يعني: اين‌ يادگارها نه‌ از خانواده‌ موسي علیه السلام وهارون علیه السلام بلكه‌ مربوط به‌ خود آن‌ دو بود. «و فرشتگانش‌ آن‌ را حمل‌ مي‌كنند» آري‌! فرشتگان‌ به‌ دستور پروردگار متعال، آن‌ صندوق‌ را كه‌ گويند از چوب‌طلا اندود ساخته‌ شده‌ بود، در برابر ديدگان‌ آنها در ميان‌ آسمان‌ و زمين‌ حمل‌ كرده‌ آن‌گاه‌ فرود آمدند و آن‌ را در برابر طالوت‌ بر زمين‌ نهادند. يادآور مي‌شويم‌كه‌ انبياي‌ بني‌اسرائيل‌، اين‌ تابوت‌ سكينه‌ (صندوق‌ عهد) را در جنگها پيشاپيش‌ خود حركت‌ مي‌دادند و آن‌ را وسيله‌ پيروزي‌ خود مي‌دانستند «مسلما اگر مؤمن ‌باشيد، براي‌ شما در اين‌ رويداد نشانه‌اي‌ است‌» بر شايستگي‌ طالوت‌ به‌ فرمان‌روايي‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «عمالقه‌ فلسطين‌ در يكي‌ از جنگها، آن‌ صندوق‌ را از بني‌اسرائيل‌ به‌ زور گرفتند، لذا خداوند جلّ جلاله به‌ نشانه‌ حقانيت‌ طالوت، آن‌ را به‌وسيله‌ فرشتگان‌ به‌سوي‌ وي‌ باز فرستاد و فرشتگان‌ آن‌ را در برابر طالوت‌ بر زمين ‌نهادند و چون‌ بني‌اسرائيل‌ اين‌ صحنه‌ را ديدند، گفتند: اينك‌ آري‌! پس، به ‌طالوت‌ تسليم‌ شده‌ و او را پادشاه‌ خود ساختند و به‌ جهاد تحت‌ فرمان‌ وي‌ آماده‌ شدند و طالوت‌ از ميان‌ جوانان‌ آنها هفتاد هزار تن‌ را براي‌ جهاد برگزيد».

فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ ‏(249)

«و هنگامي‌ كه‌ طالوت‌ با لشكريان‌ رهسپار شد» از شهر خويش‌ بيت ‌المقدس‌ ولشكر را از شهر به‌ جنگ‌ «عمالقه‌» خارج‌ كرد، فصل‌؛ فصل‌ تابستان‌ و هوا سخت‌گرم‌ بود، لذا لشكريان‌ از طالوت‌ آب‌ خواستند، او «گفت: خداوند شما را به‌وسيله ‌رودخانه‌اي‌ مي‌آزمايد» نقل‌ است‌ كه‌: مراد از آن‌ رودخانه‌اي‌ در ميان‌ اردن‌ وفلسطين‌ است‌. گفتني‌ است‌ كه‌ هدف‌ از اين‌ آزمون، سنجش‌ ميزان‌ اطاعت‌ لشكريان‌ وي‌ بود. طالوت‌ افزود: «پس‌ هر كس‌ از آن‌ بنوشد از پيروان‌ من‌ نيست‌» لذا هر كس‌ از من‌ در اين‌ دستور اطاعت‌ كند، در ساير فرمانها نيز مطيع‌ من‌ خواهد بود و هر كس‌ اين‌ دستور را ناديده‌ بگيرد و خواهش‌ نفسش‌ بر او چيره‌ شود، پس‌ او در ساير امور سخت‌ و دشوار، به‌طريق‌ اولي‌ خداوند جلّ جلاله را عصيان‌ و نافرماني‌خواهد كرد «و هر كس‌ از آن‌ نخورد، قطعا او از من‌ است، مگر كسي‌ كه‌ با دستش‌ غرفه‌اي‌ برگيرد» اغتراف: گرفتن‌ آب‌ به‌ دست‌ يا به‌ وسيله‌ ديگري‌ است‌ و (غرفه) برگرفتن‌ آب‌ با يك‌ كف‌ دست، يا با هردو كف‌ دست‌ است‌. آري‌! طالوت، فقط نوشيدن‌ يك‌ مشت‌ آب‌ را به‌ آنان‌ رخصت‌ داد تا آزار تشنگي‌ را اندكي‌ از آنان ‌برطرف‌ ساخته‌ باشد و تا بدين‌ وسيله‌ بتوانند كشمكش‌ نفس‌ خويش‌ را مهاركنند «پس‌ همه‌ از آن‌ نوشيدند» و از فرمانده‌ خويش‌ نافرماني‌ كردند، لذا او نيز به‌ آنان ‌اجازه‌ نداد كه‌ باوي‌ در جنگ‌ با دشمن‌ همراهي‌كنند «جز اندكي‌ از ايشان‌» كه‌ ننوشيدند و ايشان‌ به‌ تعداد اصحاب‌ بدر (سيصدوسيزده‌ تن) بودند، چنان‌كه‌ درصحيح‌بخاري‌ و غيرآن‌ آمده‌ است‌.

ابن‌ جرير از براءبن‌عازب‌ رضی الله عنه روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: «ما در ميان‌ خودمان‌چنين‌ مي‌گفتيم‌ كه‌ اصحاب‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز بدر سيصدوده‌تن‌واندي‌ بودند، به ‌شماره‌ اصحاب‌ طالوت‌ كه‌ با وي‌ از نهر گذشتند و از نهر نگذشت‌ بجز مؤمني‌». اما سدي‌ مي‌گويد: «تمام‌ لشكر طالوت‌ هشتادهزارتن‌ بود، هفتاد و شش‌هزارتن‌ آنان ‌از آب‌ نهر نوشيدند و فقط چهارهزار تن‌ با طالوت‌ باقي‌ ماندند». اما با وجود اين‌آزمايشي‌ كه‌ از پايداري‌ و اطاعت‌ آنها به‌عمل‌ آمد، كساني‌ هم‌ كه‌ از نهر گذشتند، آنچنان‌ كه‌ بايد به هنگام‌ رويارويي‌ با دشمن‌، پايداري‌ نكردند «و هنگامي‌ كه‌ طالوت ‌و كساني‌ كه‌ همراه‌ وي‌ ايمان‌ آورده‌ بودند از آن‌ نهر گذشتند» آنان‌ همان‌ تعداد اندكي ‌بودند كه‌ از وي‌ اطاعت‌ كردند، هرچند كه‌ در ميزان‌ يقين‌ و صلابت‌ ديني‌شان‌ باهم‌تفاوت‌ داشتند، چراكه‌ در اين‌ هنگام‌ بددلانشان‌ «گفتند: امروز ما را ياراي‌» مقابله‌ با «جالوت‌ و سپاهيانش‌ نيست‌» جالوت: مشهورترين‌ قهرمان‌ فلسطيني‌ها و فرمانده‌آنان‌ بود. اما «كساني‌ كه‌ به‌ ديدار خداوند يقين‌ داشتند، گفتند: بسا گروهي‌ اندك‌ كه‌ بر گروهي‌ بسيار به‌ اذن‌ خدا پيروز شدند و خداوند با صابران‌ است‌» يعني: پيروزي‌ با صبر و پايداري‌ همراه‌ است، نه‌ با بسياري‌ تعداد.

وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ‏(250)

«و آن‌گاه‌ كه‌ براي‌ جنگ‌ با جالوت‌ و سپاهيانش‌ به‌ ميدان‌ آمدند» برزوا: در براز بيرون‌ آمدند. «براز»: زمين‌ و فضاي‌ فراخ‌ است‌ «گفتند: اي‌ پروردگارما! برما» باران‌ «صبر فروريز و گامهايمان‌ را استوار بدار» يعني: ما را نيرومند گردان‌ تا به ‌شكست‌ روبرو نشويم‌ و از ميدان‌ جنگ‌ نگريزيم‌ «و ما را بر خدانشناسان‌ پيروزگردان‌» و ياريمان‌ كن‌ تا بر جالوت‌ و سپاهيانش‌ غالب‌ گرديم‌.

فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ‏(251)

«پس‌ آنان‌ را به‌ اذن‌ خدا» يعني: به‌ امر و اراده‌ وي‌ «شكست‌ دادند و داوود، جالوت‌ را كشت‌» داوود فرزند «يسي‌» است‌، و طالوت‌ او را جهت‌ نبرد با جالوت ‌برگزيد و او با فلاخن‌ و چوبدستي‌ خويش، جالوت‌ قهرمان‌ طاغوت‌ را كشت‌ «و خداوند به‌ او پادشاهي‌ ارزاني‌ داشت‌» او را به‌ پادشاهي‌ بني‌اسرائيل‌ برگزيد و اين‌ در حيات‌ طالوت‌ بود «و» نيز به‌ او «حكمت‌ را» ارزاني‌ داشت، بعد از مرگ‌ صمويل ‌و طالوت‌. مراد از حكمت‌ در اينجا، نبوت‌ است‌. خاطرنشان‌ مي‌شود كه‌ قبل‌ ازداوود، پادشاهي‌ و نبوت‌ براي‌ هيچ‌كس‌ فراهم‌ و يك‌جا نشده‌ بود و خداوند جلّ جلاله نبوت‌ و پادشاهي‌ را هر دو يك‌جا به‌ او بخشيد، در حالي‌كه‌ قبلا چوپاني‌ بيش‌نبود. زبور نيز بر داوود علیه السلام نازل‌ شد «و از آنچه‌ مي‌خواست‌ به‌ او آموخت‌» يعني: ازآنچه‌ كه‌ مشيت‌ خداوند متعال‌ بر آن‌ رفته‌ بود، به‌ داوود آموخت، همچون‌ صنعت‌زره‌سازي، شناخت‌ زبان‌ پرندگان‌ و داوري‌ ميان‌ مردم‌ در اختلافات‌ و دعاوي‌ آنان ‌«و اگر خداوند برخي‌ از مردم‌ را» كه‌ كارگزاران‌ اسباب‌ شر و فساد هستند «به‌وسيله‌برخي‌ديگر» از آنان‌ كه‌ به‌ وسيله‌ جهاد و امربه‌ معروف‌ و نهي‌ازمنكر، جلو شر وفساد و مفسدان‌ را مي‌گيرند «دفع‌ نمي‌كرد، قطعا زمين‌ تباه‌ مي‌شد» زيرا اهل‌ فساد بابرپاكردن‌ شراره‌هاي‌ شر و فتنه‌ كه‌ براندازنده‌ نسلها و آباداني‌ها و كشتزارهاست، برزمين‌ غلبه‌ مي‌كردند و مسلمانان‌ را از ميان‌ برداشته، مساجد و عبادتگاهها را ويران‌مي‌ساختند، پس‌ اين‌ اهل‌ ايمانند كه‌ با نيرومندي‌ مادي‌ و معنوي‌ خويش، بازدارنده ‌شر و فساد از روي‌ زمين‌ مي‌باشند «و خداوند نسبت‌ به‌جهانيان‌ تفضل‌ دارد» و براساس‌ همين‌ فضل‌ خويش، برخي‌ از آنان‌ را به‌ وسيله‌ برخي‌ ديگر دفع‌ نموده‌ و شراره‌هاي‌ شر و فتنه‌ را فرو مي‌خواباند.

تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ‏(252)

«اين‌» اموري‌ كه‌ در اين‌ داستان‌ مطرح‌ شد «آيات‌ الهي‌ است‌ كه‌ ما آن‌ را به‌حق‌» يعني: خبر صحيحي‌ كه‌ در آن‌ هيچ‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ نيست‌ «بر تو مي‌خوانيم‌ وبه‌راستي‌ تو» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «از جمله‌ پيامبراني‌» تصريح‌ و تأكيد بر رسالت‌ آن‌حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم، براي‌ تقويت‌ قلب‌ و تثبيت‌ نهاد و استوارترساختن‌ امر نبوت‌ ايشان‌ و رد اين‌ سخن‌ كفار است‌ كه‌ مي‌گفتند: تو پيامبر نيستي‌.

پرتوي‌ از تاريخ‌ بر داستان‌ طالوت‌ و جالوت: بني‌اسرائيل‌ مدتي‌ پس‌ ازدر گذشت‌ حضرت‌ موسي علیه السلام به‌ سرزمين‌ فلسطين‌ وارد شدند و (356) سال‌ درآنجا به‌ سر بردند، در اين‌ مدت، آماج‌ حملات‌ ملتهاي‌ مجاور خود – چون‌عمالقه‌ عرب، اهالي‌ مدين، فلسطين‌ و آرامي‌ها – قرار گرفتند، كه‌ گاهي‌ پيروزمي‌شدند و گاهي‌ هم‌ مغلوب‌ مي‌گشتند. در اواسط سده‌ چهارم‌ در عهد «عالي‌كاهن‌» بود كه‌ بني‌اسرائيل‌ در نزديكي‌ غزه‌ با فلسطيني‌هاي‌ ساكن‌ «اشدود» درگيرشدند، آنان‌ در اين‌ جنگ‌ مغلوب‌ فلسطيني‌ها گشته‌ و صندوق‌ مقدس‌ (تابوت) رااز دست‌ دادند و اين‌ صندوق‌، به‌ چنگ‌ فلسطيني‌ها افتاد، كه‌ اين‌ امر بر بني‌اسرائيل‌سخت‌ دشوار آمد. بقيه‌ داستان‌ اجمالا در آيات‌ فوق‌ آمده‌ است‌.

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِّن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُواْ فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ وَمِنْهُم مَّن كَفَرَ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا اقْتَتَلُواْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ ‏(253)

«اين‌ پيامبران‌» كه‌ در آيه‌ سابق‌ با جمله: (وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ) به‌ آنان‌ اشاره‌ شد «بعضي‌ از آنان‌ را بر بعضي‌ برتري‌ بخشيده‌ايم‌» يعني: به‌ بعضي‌ از آنان، بيش‌ از ديگران‌ از مزاياي‌ كمال‌ بخشيده‌ايم‌ و ايشان‌ را به‌ خصلتهاي‌ پسنديده‌اي‌ كه‌ درغيرشان‌ نيست‌ مخصوص‌ گردانيده‌ايم‌ و از جمله‌ پيامبر آخرالزمان‌ حضرت‌محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را. اگر گفته‌ شد: پس‌ وجه‌ جمع‌نمودن‌ ميان‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ و ميان‌ اين‌حديث‌ شريف‌ مرفوع‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده‌اند: «مرا بر انبياي‌ ديگربرتري‌ ندهيد»، چيست‌؟ مي‌گوييم: آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم اين‌سخن‌ را يا بر سبيل‌ تواضع‌فرموده‌اند، در عين‌ اين‌ كه‌ خود به‌ اين‌ حقيقت‌ آگاه‌ بوده‌اند كه‌ برترين‌ انبيا و رسل‌هستند. يا اين‌ سخنشان‌ قبل‌ از زماني‌ بوده‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم از برتري‌ خويش‌ بر ديگر انبيا آگاه‌ گردند. يا اين‌ سخنشان‌ حمل‌ بر آن‌ مي‌شود كه‌ در هنگام ‌مناقشه‌ و مشاجره‌ پيرامون‌ اين‌ موضوع، مرا بر ديگر انبيا: برتري‌ ندهيد. يامرادشان‌ اين‌ بوده‌ كه‌: به‌ انگيزه‌ عصبيت، مرا بر ديگر انبيا: برتري‌ ندهيد. پس‌اين‌ حديث‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ به‌ معني‌ نفي‌ برتري‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بر ديگر انبيا نيست‌. چنان‌كه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ فرموده‌اند: «أنا سيد ولد آدم: من‌ سرور و سالار فرزندان‌ آدم‌ هستم‌». ولي‌ بنابر حديث‌ اول، سزاوار نيست‌كه‌ ما بنابر تعيين‌ بگوييم‌ كه‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم برتر از موسي‌ يا عيسي‌ عليهماالسلام‌ اند، بلكه‌ بدون‌ تعيين‌ پيامبري‌ از پيامبران‌ مي‌گوييم‌ كه: حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم از همه‌ انبيا ورسل‌ برتر هستند.

«از آنان‌ كسي‌ هست‌ كه‌ خداوند با او سخن‌ گفته‌ است‌» و ايشان‌ حضرات‌ موسي‌ ومحمد عليهماالسلام‌ اند و اين‌ از جمله‌ برتريهايي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله به‌ ايشان ‌بخشيده‌ است‌ «و بعضي‌ را درجات‌ بلند ارزاني‌ داشت‌» ايشان‌ پيامبراني‌ هستند كه ‌جايگاه‌ و منزلتشان‌ در نزد خداي‌ سبحان‌ بسي‌ بزرگ‌ و متعالي‌ است‌. احتمال‌ دارد كه‌ مراد از اين‌ بعض، پيامبر ما حضرت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم باشند، به‌ سبب‌ كثرت‌ مزايايي‌كه‌ دارند و هم‌ محتمل‌ است‌ كه‌ مراد از آن‌ ادريس علیه السلام باشد كه‌ خداوند جلّ جلاله وي‌ را به‌ جايگاهي‌ بلند رفعت‌ داد و به‌ آسمانها برد. يا مراد از آنان، پيامبران‌ اولي‌العزم: هستند. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «در شش‌ چيز بر انبيا برتري‌ داده‌ شده‌ام:

1- جوامع‌ الكلم‌ به‌ من‌ داده‌ شده‌.

2- به‌ من‌ با افگندن‌ رعب‌ و وحشت‌ در دل‌ دشمنانم‌، پيروزي‌ و نصرت‌ عطاگرديده‌.

3- اموال‌ غنيمت‌ برايم‌ حلال‌ گردانيده‌ شده‌.

4- زمين‌ برايم‌ پاك‌ و سجده‌ گاه‌ گردانيده‌ شده‌.

5- به‌ سوي‌ كافه‌ خلق‌ خدا جلّ جلاله برانگيخته‌ شده‌ام، نه‌ به‌ سوي‌ يك‌ قوم‌ و نژاد ومنطقه‌ خاص‌.

6- خاتم‌ انبيا هستم‌ و نبوت‌ به‌ من‌ ختم‌ گرديده‌».

«و به‌ عيسي‌بن‌ مريم‌ معجزات‌ آشكار داديم‌» اين‌ از جمله‌ برتريهايي‌ است‌ كه‌خداي‌ سبحان‌ به‌ او عنايت‌ فرمود، معجزاتي‌ چون‌ زنده‌ ساختن‌ مردگان، شفادادن ‌بيماران‌ لاعلاج‌ و غيره‌ «و او را به‌وسيله‌ روح‌القدس‌ تأييد كرديم‌» روح‌القدس: جبرئيل علیه السلام است‌ و تفسير آن‌ در (آيه‌ 87) گذشت‌. پس‌ آيه‌ كريمه‌ دليل‌ بر آن‌است‌ كه‌ ميان‌ انبيا: در فزوني‌ الطاف‌ و عنايات‌ الهي، احوال‌ و مقامات، ويژگي‌ها، كرامتها و معجزات، تفاوت‌ و تفاضل‌ وجود دارد، اما بايد گفت‌ كه‌ در اصل‌ نبوت‌ ميانشان‌ هيچ‌ برتري‌ و تفاضلي‌ نيست‌ و ايشان‌ در نبوت‌ و هدف‌ واحدخويش، همه‌ با هم‌ برابرند، پس‌ مزيت‌ و برتري‌ آنها بر يك‌ديگر به‌ خصوصيات‌ ديگري‌ مربوط است‌ كه‌ افزون‌ بر اصل‌ نبوت‌ مي‌باشد. «و اگر خدا مي‌خواست‌، كساني‌ كه‌ پس‌ از آنان‌ آمدند» يعني: پس‌ از پيامبران، يا پس‌ از موسي‌ و عيسي‌ ومحمد: «بعد از آن‌ همه‌ دلايل‌ روشني‌ كه‌ برآنان‌ آمد، به‌ كشتار يك‌ديگر نمي‌پرداختند، ولي‌» امتهاي‌ انبيا بعد از ايشان‌ «اختلاف‌ پيشه‌ كردند» و با هم ‌درافتادند تا بدانجا كه‌ به‌ كشتار يك‌ديگر پرداختند و به‌ ملتهاي‌ گوناگوني‌ تبديل‌شدند «پس‌ بعضي‌ از آنان‌ ايمان‌ آوردند» و بر ايمان‌ خويش‌ استقامت‌ ورزيدند «و بعضي‌ كفر ورزيدند» همچون‌ مسيحيان‌ بعد از حضرت‌ عيسي علیه السلام و يهوديان‌ بعد ازحضرت‌ موسي علیه السلام . «كفر» ضد ايمان‌ است، همچنين‌ «كفر» به‌ معني‌ انكار نعمت ‌كه‌ ضد شكر مي‌باشد، نيز آمده‌ است‌ «و اگر خدا مي‌خواست‌» كه‌ بعد از اين‌اختلاف‌ با همديگر نجنگند «با همديگر كشمكش‌ و كارزار نمي‌كردند، وليكن‌ خداوند هرآنچه‌ را اراده‌ كند، انجام‌ مي‌دهد» از ياري‌ رساندن‌ و توفيق‌ بخشيدن، يا خوارساختن‌ و رسوا نمودن‌ هر كس‌ كه‌ بخواهد، پس‌ هيچ‌ ردكننده‌اي‌ براي‌ حكم‌ وي‌ و هيچ‌ تبديل‌كننده‌اي‌ براي‌ قضا و داوري‌ وي‌ نيست، لذا مشيت‌ خداوند متعال‌بر آن‌ رفته‌ است‌ كه‌ اين‌ موجود بشري‌ در همان‌ خط سيري‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ هست‌ قرارداشته‌ باشد – با اين‌ ساختار دو قطبي‌ درون‌ خود و با اين‌ استعدادهاي‌ متضادش‌ كه‌ هم‌ قابل‌ هدايت‌ و هم‌ قابل‌ گمراهي‌ است‌ – و اراده‌ الهي‌ بر آن‌ است‌ كه‌ بشر در انتخاب‌ راه‌ هدايت، يا گمراهي، مختار باشد، و اختلاف‌ و كشمكش‌ هم‌ لازمه ‌اينهاست‌.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ ‏(254)

«اي‌ مؤمنان‌! از آنچه‌ روزيتان‌ داده‌ايم، انفاق‌ كنيد» در راه‌ خدا جلّ جلاله، مادام‌ كه‌ بر ذخيره‌كردن‌ آنچه‌ كه‌ در روز قيامت‌ به‌نفع‌ شماست، براي‌ خود قادريد «پيش‌ از آن‌ كه‌ روزي‌ فرا رسد كه‌ در آن‌ نه‌ دادوستدي‌ است‌» تا آنچه‌ را كه‌ سبب‌ نجات‌ است ‌براي‌ خود خريداري‌ نماييد «و نه‌» در آن‌ روز «دوستي‌» و صداقت‌ و محبتي است‌ «و نه‌ شفاعتي‌» مؤثر است، مگر براي‌ آنان‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله به‌ ايشان‌ اذن‌ شفاعت‌ بدهد. و اين‌ روز، روز قيامت‌ است‌. «و كافران‌ همان‌ ستمكارانند» چرا كه‌ پيامبران: را تكذيب‌ كرده‌ و هشدارها را ناديده‌ گرفتند و از اعلاميه‌ها فرمان ‌نبردند. عطاءبن‌ دينار گفته‌ است: «سپاس‌ خداي‌ عزوجل‌ را كه‌ فرمود: كافران ‌همانا ستمكارانند و نفرمود: ستمكاران‌ همانا كافرانند، چرا كه‌ ديگر كار بر همگان ‌دشوار مي‌شد». به‌ قولي: مراد از كافران‌؛ منكران‌ فرايض‌ الهي‌ و از جمله ‌ترك‌كنندگان‌ و بازدارندگان‌ زكاتند زيرا امر به‌ «انفاق‌» در اين‌ آيه، ناظر بر زكات ‌فرض‌ مي‌باشد.

اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ‏(255)

«خداست‌ كه‌ معبودي‌ جز او نيست‌» يعني: معبود بر حقي‌ جز او نيست‌ «زنده‌است‌» يعني: او تعالي‌ زنده‌ پاينده‌اي‌ است‌ كه‌ نه‌ حيات‌ وي‌ زايل‌ و نه‌ متحول‌ ودگرگون‌ مي‌شود «و» هم‌ اوست‌ «قيوم‌» يعني: قيام‌كننده‌ به‌ تدبير امور آفرينش‌ ومخلوقات‌ خويش‌ و حفظ و نگه‌داشت‌ آنها و برپادارنده‌اي‌ كه‌ همه‌ موجودات‌ به ‌او نيازمندند و او از همه‌ آنها بي‌نياز مي‌باشد «نه‌ خوابي‌ سبك‌ او را فرا گيرد» سنه: خواب‌ سبك‌ و غنودني‌ است‌ كه‌ به‌ عنوان‌ مقدمه‌ خواب‌ پديد مي‌آيد و احساس‌رخوت‌ و سستي‌ و فروافتادن‌ پلكها (چرت) نشانه‌ آن‌ مي‌باشد. خواب: حالتي ‌است‌ خاص‌ كه‌ بر جانداران‌ عارض‌ مي‌شود و با آن، حواس‌ ظاهري‌ از احساس‌ وادراك‌ باز مي‌ماند. «و نه‌» او را «خوابي‌ گران‌» فرامي‌گيرد، پس‌ بر حق‌ تعالي‌هيچ‌ نقص‌ و غفلت‌ و فراموشي‌اي‌ از تدبير امور مخلوقاتش، دست‌ نمي‌دهد «آنچه‌در آسمانها و آنچه‌ در زمين‌ است، از آن‌ اوست‌» و تحت‌ سلطه‌ و فرمان‌ او مي‌باشد «كيست‌ آن‌كس‌ كه‌ جز به‌اذن‌ او در پيشگاهش‌ شفاعت‌ كند؟» هيچ‌يك‌ از بندگانش ‌قادر نيست‌ كه‌ نزد وي‌ به‌ احدي‌ از آنان‌ – با شفاعت‌ يا غير آن‌ – نفعي‌ برساند تا آن‌گاه‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ خود به‌ شفاعت‌ كننده‌ اذن‌ شفاعت‌ ندهد «مي‌داند آنچه‌ را درپيش‌رويشان‌ است‌» از آخرت‌ «و آنچه‌ در پشت‌ سرشان‌ است‌» از دنيا. كه‌ اين‌خود دليل‌ احاطه‌ علم‌ وي‌ به‌ تمام‌ كائنات‌ – اعم‌ از گذشته، حال‌ و آينده‌ آنها – مي‌باشد «و به‌ چيزي‌ از علم‌ او احاطه‌ و آگاهي‌ نمي‌يابند مگر آنچه‌ خود بخواهد و كرسي‌او آسمانها و زمين‌ را دربر گرفته‌» ابن‌عباس‌ رضی الله عنهما مي‌گويد: «كرسي‌ حق‌ تعالي، علم ‌اوست‌». طبري‌ اين‌ رأي‌ را ترجيح‌ داده‌. از نظر اهل‌ لغت‌ نيز، اصل‌ كرسي‌ به‌معناي‌ علم‌ است، از اين‌ جهت‌ به‌ علما «كراسي‌» گفته‌ مي‌شود زيرا آنان ‌تكيه‌گاه‌هاي‌ مردم‌ و محل‌ اعتماد ايشانند. در روايتي‌ ديگر از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه آمده‌است‌ كه‌ فرمود: «كرسي‌ حق‌ تعالي‌ محل‌ و موضع‌ هردو قدم‌ اوست‌». به‌ قولي‌ديگر: مراد از كرسي، عظمت‌ و بزرگي‌ خداي‌ عزوجل‌ است‌ و الا – در حقيقت‌امر – نه‌ كرسي‌اي‌ است‌ و نه‌ نشستني‌ و نه‌ هم‌ كسي‌ كه‌ بنشيند. به‌ قولي‌ ديگر: مراد از كرسي، فرمانروايي‌ خداوند متعال‌ است‌. بايد دانست‌ كه‌ به‌ قول‌ صحيح‌، كرسي ‌غير از عرش‌ است‌ و عرش‌ از كرسي‌ بزرگتر مي‌باشد، چنان‌كه‌ در احاديث‌ شريف ‌آمده‌ است‌.

صاحب‌ تفسير «المنير» مي‌گويد: «من‌ بر آنم‌ كه‌ واجب‌ است‌ تا ما به‌ عرش‌ وكرسي‌ همان‌گونه‌ كه‌ در قرآن‌ مجيد آمده‌ است‌ ايمان‌ داشته‌ باشيم‌ و حق‌ تعالي‌خود به‌ مراد خويش‌ از آنها داناتر است‌». «و نگهداري‌ آنها بر او دشوار نيست‌» يعني: نگه‌داشت‌ آسمانها و زمين‌ و آنچه‌ در ميان‌ آنهاست، بر خداوند متعال ‌سنگين‌ و دشوار نيست‌ و به‌ او از اين‌ كار كمترين‌ مشقتي‌ نمي‌رسد «و او بلند مرتبه‌ بزرگ‌قدر است‌» بر مخلوقاتش‌ از روي‌ قدر و منزلت، والا و برتر و بر آنان ‌تواناست‌ و بر همه‌ چيز غالب‌ و مسلط مي‌باشد. پس‌ مراد از علو؛ علو قدر و مرتبه‌است، نه‌ علو مكاني‌ زيرا خداي‌ سبحان‌ از قرار گرفتن‌ در مكان‌ مبرا و منزه‌ مي‌باشد. خاطرنشان‌ مي‌شود كه‌ اين‌ آيه‌كريمه‌ را «آيه‌الكرسي‌» مي‌نامند.

فضيلت‌ آيه‌ الكرسي: در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  از ابي‌بن‌كعب‌ رضی الله عنه سؤال‌ كردند: كدامين‌ آيه‌ از آيات‌ كتاب‌ خداي‌ عزوجل‌ بزرگتر است‌؟ گفت: آيه‌الكرسي، فرمودند: «تهنيت‌ باد بر تو علم، اي‌ ابامنذر!». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ اسماء بنت‌ يزيدبن‌ سكن‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «بي‌گمان‌ اسم‌ اعظم‌ خداوند جلّ جلاله در اين‌ دو آيه‌ كريمه‌ است: (اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ)، و (الم ‏(1) اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ‏) (آل‌ عمران‌/ 1). همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «آيه‌الكرسي‌ سرور همه‌ آيات‌ قرآن‌ است‌ و در هيچ‌ خانه‌اي‌ كه‌ شيطان‌ در آن‌ است، خوانده‌ نمي‌شود، مگر اين‌ كه‌ شيطان‌ از آن‌ خانه ‌بيرون‌ مي‌رود». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «من‌ قرأ دبر كل‌ صلاة‌ مكتوبة ‌آیة ‌الكرسي‌ لم‌ يمنعه‌ من‌ دخول‌ الجنة‌ إلا أن‌ يموت‌: كسي‌ كه‌ پس‌ از هر نماز فرض‌ آيه‌الكرسي‌ را بخواند، هيچ‌ چيز ديگري‌ او را از ورود به‌ بهشت‌ باز نداشته‌ است، جز اين‌ كه‌ بميرد». احاديث‌ بسيار ديگري‌ نيز در فضيلت‌ آيه‌الكرسي‌ آمده‌ است ‌كه‌ به‌ جهت‌ اختصار از ذكر آنها صرف نظر كرديم‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «آيه‌الكرسي‌ مشتمل‌ بر ده‌ جمله‌ مستقل‌ است‌ كه‌ همه‌ به‌ ذات‌الهي‌ متعلق‌اند و در آنها تمجيد و تعظيم‌ خداي‌ يكتا مي‌باشد».

لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏(256)

«در دين‌ هيچ‌ اجباري‌ نيست‌» يعني: هيچ‌كس‌ از كفار را – در صورتي‌ كه ‌به‌پرداخت‌ جزيه‌ تن‌ دردهد – به‌ قبول‌ اسلام‌ اجبار و اكراه‌ ننماييد زيرا دلايل‌ وبرهانهاي‌ دين‌ حق‌ آشكار و روشن‌ است‌ و نيازي‌ به‌ اين‌ وجود ندارد كه‌ كسي‌ را به ‌اجبار به‌ آن‌ وادار نمود. در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است: گروهي‌ از انصار مدينه‌ گفتند: «ما قبل‌ از اسلام‌ با اين‌ اعتقاد كه‌ دين‌ يهود از دين‌ ما بهتر است‌؛ فرزندانمان‌ را به‌ دين‌ آنان‌ درآورديم‌ و حالا كه‌ خداي‌ عزوجل‌ اسلام‌ را نمايان‌گردانيد، ديگر مي‌بايد فرزندانمان‌ را به‌ جبر و اكراه‌ به‌ پذيرش‌ اسلام‌ وادارنماييم‌»، پس‌ چون‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرزندان‌ انصار را مخير ساخته‌ و آنان‌ را به‌ پذيرفتن‌ اسلام، اجبار و اكراه‌ نكردند. آري‌! اكراه‌ واجبار منتفي‌ است‌؛ «چرا كه‌ رشد از غي، به‌ روشني‌ آشكار شده‌ است‌» مراد از رشد دراينجا؛ ايمان‌ و مراد از غي‌؛ كفر است‌. يعني: راه‌ از بي‌راهه‌ متمايز و آشكار و ايمان ‌با دلايل‌ و برهانهاي‌ خود متجلي‌ و روشن‌ گرديده‌ است‌ بنابراين، نيازي‌ به‌ اجباركسي‌ بر پذيرش‌ اسلام‌ وجود ندارد «پس‌ هر كس‌ به‌ طاغوت‌ كفر ورزد» طاغوت: كاهن، شيطان، بت‌ و هر سردمداري‌ در عرصه‌ گمراهي‌ است‌ «و به‌ خدا ايمان ‌آورد» بعد از آن‌ كه‌ راه‌ از بيراهه‌ بر وي‌ آشكار گشته‌ است‌؛ «هرآينه‌ به‌ عروه‌الوثقي‌چنگ‌ زده‌ است‌» عروه: يك‌ طرف‌ ريسماني‌ است‌ كه‌ به‌ شكل‌ حلقه‌اي‌ گره‌زده ‌مي‌شود و هر كس‌ به‌ چاهي‌ فرو رود، يا از آن‌ بالا آيد، آن‌ حلقه‌ را محكم‌ دردست‌ خويش‌ مي‌گيرد. مراد از آن‌ در اينجا؛ وسيله‌ نجات‌ است‌. وثقي: يعني: محكم‌ به‌هم‌ گره‌زده‌شده‌ و سخت‌ استوار. آري‌! هر كس‌ ايمان‌ آورد؛ به‌دستاويزي‌ محكم‌ و استوار چنگ‌ زده‌ است‌ «كه‌ گسستني‌ براي‌ آن‌ نيست‌» يعني: آن‌ حلقه‌ هرگز باز و گسسته‌ نمي‌شود تا كسي‌ را كه‌ به‌ آن‌ چنگ‌ زده‌، هلاك‌ كند، بلكه‌ فرد چنگ‌زننده‌ به‌ خود را همان‌طور به‌ بهشت‌ مي‌رساند و از بهشت‌ فقط كسي‌ جدا مي‌افتد كه‌ به‌ آن‌ حلقه‌ چنگ‌ نزده ‌باشد.

ابن‌كثير آراي‌ علما درباره‌ «عروة‌الوثقي‌» را چنين‌ نقل‌ مي‌كند: «عروه‌ الوثقي‌؛ ايمان‌ است‌». سدي‌ مي‌گويد: «عروه‌الوثقي‌ اسلام‌ است‌». سعيدبن‌ جبير وضحاك‌ مي‌گويند: «عروه‌الوثقي‌؛ كلمه‌ طيبه‌ لا اله‌ الا الله است‌». انس‌بن‌ مالك‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «عروه‌الوثقي‌ قرآن‌ است‌». سالم‌ابن‌ابي‌الجعد مي‌گويد: «عروه‌الوثقي‌ دوست‌ داشتن‌ در راه‌ الله و دشمني‌ ورزيدن‌ به‌ خاطر اوست‌». آن‌گاه‌ ابن‌كثير درجمع‌بندي‌ اين‌ آراء مي‌گويد: «همه‌ اين‌ اقوال‌ صحيح‌ است‌ و ميان‌ آنها هيچ‌گونه‌ تعارضي‌ وجود ندارد». «و خداوند شنواست‌» همه‌ گفتني‌ها را «داناست‌» به‌ همه‌اعتقادات‌؛ اعم‌ از كفر و ايمان‌. قرطبي‌ گفته‌ است: «از آنجا كه‌ ايمان‌ به‌ خدا جلّ جلاله وكفر به‌ طاغوت، از اموري‌ است‌ كه‌ به‌ زبان‌ گفته‌ مي‌شود و قلب‌ آن‌ را باورمي‌كند، پس، مناسب‌ بود كه‌ در اينجا صفت‌ «سميع‌» براي‌ گفتني‌ها و صفت‌«عليم‌» براي‌ معتقدات‌ به‌ كار رود، كه‌ چنين‌ شد».

اين‌ آيه‌ كريمه‌ قاعده‌اي‌ بزرگ‌ از قواعد اسلام‌ و ركني‌ عظيم‌ از اركان‌ سياست، برنامه‌ و راه‌ و روش‌ آن‌ است‌. قاعده‌اي‌ كه‌ اجبار كسي‌ را به‌ پذيرش‌ دين‌ روانمي‌داند و همچنين‌ به‌ كسي‌ اين‌ اجازه‌ را نمي‌دهد كه‌ فردي‌ از اهل‌ اديان‌ را به‌ اجبار از دين‌ وي‌ خارج‌ سازد. البته‌ اين‌ قاعده‌ هنگامي‌ تحقق‌ مي‌پذيرد كه‌ مسلمانان‌ قوي ‌و نيرومند باشند، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ بتوانند از هويت‌ و حيات‌ ديني‌شان‌ در برابرفتنه‌گران‌ حراست‌ و حفاظت‌ نمايند، لذا براي‌ تأمين‌ آزادي‌ دعوت‌ و ايمني‌ از فتنه، جهاد عليه‌ سلطه‌ متجاوز امري‌ اجتناب‌ ناپذير است‌ و بعد از آن، موضوع‌گردن‌ نهادن‌ به‌ اسلام‌ در حوزه‌ فردي‌ و گروهي، چيزي‌ است‌ كه‌ به‌ قناعت‌ اختياري ‌انسانها از طريق‌ حجت‌ و برهان، يا گفت‌وگو به‌ شيوه‌اي‌ كه‌ نيكوتر است‌، واگذاشته ‌مي‌شود و در اين‌ ميدان، ديگر نه جهاد مسلحانه‌اي‌ در كار است‌ و نه‌ اجبار و فشاري‌.

صاحب‌ تفسير «المنير» پس‌ از آن‌ كه‌ اقوال‌ و آراي‌ مفسران‌ در خصوص‌ منسوخ‌ شدن‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ را با آيه: (يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ) «توبه/73» نقل‌مي‌كند؛ اين‌ استنباط را به‌ دست‌ مي‌دهد كه‌ قول‌ به‌ نسخ‌ آن‌ ضعيف‌ است‌، لذا قول ‌صحيح‌ اين‌ است‌ كه‌ آيه‌ كريمه‌ منسوخ‌ نيست‌. شهيد سيد قطب رحمه الله نيز در «في‌ ظلال‌القرآن‌» اين‌ آيه‌ كريمه‌ را از بارزترين‌ وجوه‌ گرامي‌داشت‌ خداوند متعال‌ از انسان ‌مي‌ داند و با بياني‌ مدلل‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ ميان‌ اصل‌ عدم‌ اكراه‌ بر دين‌ و اصل‌ مشروعيت‌ جهاد مسلحانه، هيچ‌گونه‌ تعارض‌ و تناقضي‌ وجود ندارد و هر يك‌ از آنها مجال‌ خاص‌ خود را دارا مي‌باشند[17].

اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(257)

«خداوند ولي‌ مؤمنان‌» يعني: ياور و سرور و كارسازشان‌ «است، آنان‌ را از تاريكي‌ها» يعني: از شبهات‌ گمراه‌كن‌، جهل‌ و پرستش‌ طاغوت‌ «به‌ سوي‌ نور» علم‌ و هدايت‌ و ايمان‌ «بيرون‌ مي‌آورد» ابن‌كثير مي‌گويد: «خداوند جلّ جلاله نور را به‌صيغه‌ مفرد و ظلمات‌ را به‌ صيغه‌ جمع‌ ياد كرد؛ زيرا حق‌ يكي‌ است‌ و متعدد نمي‌شود، اما كفر و گمراهي‌ انواع‌ و اقسام‌ زيادي‌ دارد». «و كافران‌ سرورانشان‌ طاغوت‌ است‌ كه‌ آنان‌ را از روشنايي‌ به ‌سوي‌ تاريكي‌ها خارج‌ مي‌كنند» مراد از طاغوت ‌در اينجا؛ ائمه‌ و فلاسفه‌ كفرند كه‌ كافران‌ را به‌ كفر و الحاد امر كرده‌ و كفر را برآنان‌ آرايش‌ مي‌دهند و بدين‌وسيله‌ آنان‌ را از نور فطرت‌ الهي‌ كه‌ مردم‌ را برآن ‌سرشته‌ است‌ و از راه‌ انبيا علیهم السلام كه‌ دعوت‌ به‌سوي‌ عقايد راستين‌ و شريعتهاي‌ روشن ‌و مستقيم‌ است، به‌سوي‌ تاريكي‌هاي‌ كفر خارج مي‌كنند «آنان‌ اهل‌ آتشند، آنان‌ در آن‌ جاودانند».

ابن‌جرير طبري‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ مي‌كند: كساني‌ كه‌ به‌عيسي علیه السلام ايمان‌ آورده‌ بودند و چون‌ پيامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم مبعوث‌ شدند، به‌ ايشان‌ نيز ايمان‌ آوردند؛ از مصاديق‌ اين‌ آيه‌اند.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ‏(258)

«اي‌ محمد! آيا نديدي‌» با قلب‌ خويش‌ «آن‌ كسي‌ را كه‌ با ابراهيم‌ در باب‌ پروردگارش‌ محاجه‌ كرد» گويند: او نمرودبن‌كنعان‌ بود كه‌ در عراق‌ پادشاهي‌ مي‌كرد و مركز فرمانروايي‌اش‌ بابل‌ بود و نقل‌ است‌ كه‌ او پادشاه‌ عالمگير زمان‌ خود بود كه ‌دنيا را تماما زير سلطه‌ و فرمان‌ خويش‌ درآورده‌ بود. «در مقابل‌ آن‌ كه‌ خدا به‌ اوپادشاهي‌ داده‌ بود» يعني: طول‌ مدت‌ پادشاهي‌اش‌، او را به‌ اين‌ طغيان‌ و گردنكشي ‌واداشت‌ زيرا نقل‌ است‌ كه‌ او به‌ مدت‌ چهارصد سال‌ بر مسند پادشاهي‌ قرارداشت‌ و در اين‌ پادشاهي‌ و ناز و نعمت، مغرور و گردنكش‌ شد، در حالي‌ كه ‌نعمت‌ اساسا انگيزه‌ بخش‌ شكر و سپاس‌ است‌ نه‌ ناسپاسي‌ و گردنكشي، هم ‌ازاين‌ روي‌ او با ابراهيم علیه السلام به‌ مقابله‌ و مكابره‌ پرداخت، «آن‌گاه‌ كه‌ ابراهيم‌ گفت: پروردگارم‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ زنده‌ مي‌كند و مي‌ميراند» يعني: دليل‌ قطعي‌ وجودپروردگار توانا، ايجاد اين‌ پديده‌هاي‌ مشاهده‌ شده‌ بعد از عدم‌ آنها و باز معدوم‌ ساختن‌ آنها بعد از وجودشان‌ است‌ و اين‌ بالضروره، دليل‌ بر وجود فاعل‌ مختاري ‌است‌ زيرا اين‌ پديده‌ها به‌ خودي‌ خود به‌ وجود نيامده‌اند و لابد ايجادكننده‌اي‌ آنها را آفريده‌ است‌ و اين‌ آفريننده، همان‌ پروردگاري‌ است‌ كه‌ من‌ به‌ سوي‌ پرستش ‌وي‌ به‌ يگانگي‌ فرامي‌خوانم‌. اما نمرود به‌ كبر و نخوت‌ خود ادامه‌ داد و «گفت: من‌نيز زنده‌ مي‌كنم‌ و مي‌ميرانم‌». ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «نمرود، دو مرد را كه‌ به‌اعدام‌ محكوم‌ بودند، احضار كرد، پس‌ يكي‌ از آنها را كشت‌ و ديگري‌ را بخشيد و بدين‌گونه‌ ادعا كرد كه‌ او زندگي‌ بخشيده‌ و ميرانيده‌ است، كه‌ البته‌ اين‌ ادعايش‌ مغالطه‌اي‌ بيش‌ نبود زيرا قصد ابراهيم علیه السلام اين‌ بود كه‌ پروردگار متعال‌ زندگي‌ ومرگ‌ را در اجساد مي‌آفريند، ولي‌ قصد نمرود كافر اين‌ بود كه‌ او قادر است‌ تا از كشتن‌ درگذرد؛ و اين‌ خود زنده ‌ساختن‌ است‌ و قادر است‌ تا بكشد؛ كه‌ اين‌ خود ميراندن‌ است‌. روشن‌ است‌ كه‌ اين‌ پاسخ‌ ابلهانه‌اي‌ بود كه‌ هرگز قرار دادن‌ آن‌ در مقابل‌ حجت‌ ابراهيم علیه السلام صحيح‌ نيست‌». آن‌ گاه‌ ابراهيم علیه السلام حجتي‌ به‌ ميدان‌ او آورد كه‌ در آن‌ مغالطه‌ روي‌ نمي‌دهد و به‌ كافر اين‌ مجال‌ فراهم‌ نمي‌شود كه‌ از آن ‌با تكبر و لجاجت‌ بگريزد: «ابراهيم‌ گفت: خداوند خورشيد را از مشرق‌ برمي‌آورد، پس‌ تو آن‌ را از مغرب‌ برآور» يعني: هرگاه‌ تو مدعي‌ آن‌ هستي‌ كه‌ زنده‌ مي‌كني‌ و مي‌ميراني‌؛ پس‌ كسي‌ كه‌ زنده‌ مي‌كند و مي‌ميراند، هم‌او در نظام‌ هستي‌ نيز مي‌تواند تصرف‌ كند – اعم‌ از آفرينش‌ آن، يا دست‌ بردن‌ در برنامه‌ها و نظامات‌ آن‌ – لذا من‌ از تو مي‌خواهم‌ كه‌ اگر راست‌ مي‌گويي‌؛ اينك‌ اين‌ خورشيد را كه‌ هر روز ازمشرق‌ طلوع‌ مي‌كند، از مغرب‌ بر آور؛ «پس‌ آن‌ كافر مغلوب‌ شد» و بر جاي‌ خويش‌ ميخكوب‌ گشت‌ و متحيرانه‌ ساكت‌ ماند «و خداوند قوم‌ ستمكار را هدايت‌نمي‌كند» يعني: به‌ آنان‌ حجت‌ و برهاني‌ را الهام‌ نمي‌كند، بلكه‌ حجتشان‌ در نزدپروردگار متعال، محكوم‌ به‌ شكست‌ و بطلان‌ است‌.

سدي‌ مي‌گويد: «اين‌ مناظره‌ ميان‌ ابراهيم‌ و نمرود بعد از بيرون‌ آمدن‌ابراهيم علیه السلام – به‌سلامت‌ از آتش‌ – روي‌ داد زيرا قبل‌ از آن، ميان‌ آن‌ دو ملاقاتي ‌روي‌ نداده‌ بود». ابن‌كثير به‌ نقل‌ از زيد بن‌اسلم‌ مي‌گويد: «نمرود غله‌ و خوارباري ‌فراوان‌ داشت‌ و مردم‌ براي‌ گرفتن‌ غله‌ نزد وي‌ مي‌رفتند. ابراهيم علیه السلام نيز همراه‌ با آنان‌ نزد وي‌ رفت، هم‌ در آنجا بود كه‌ اين‌ مناظره‌ ميان‌ آن‌ دو روي‌ داد. پس‌نمرود به‌ ابراهيم علیه السلام غله‌اي‌ نداد – چنان‌كه‌ به‌ مردم‌ مي‌داد – و چون‌ ابراهيم علیه السلام ازنزد وي‌ به‌ سوي‌ خانواده‌اش‌ بر مي‌گشت، در مسير راه، بار خويش‌ را از توده ‌خاكي‌ كه‌ نزديك‌ خانه‌اش‌ بود پر كرد و با خود گفت: چون‌ نزد خانواده‌ خود بروم، آنان‌ را با نماياندن‌ اين‌ بار از خود وا مي‌آورم‌. به‌ خانه‌ كه‌ رسيد، بار خود راگذاشته، تكيه‌ داد و خوابيد. زنش‌ ساره‌ به‌ سوي‌ دو كيسه‌ همراه‌ ابراهيم علیه السلام كه‌ پر ازخاك‌ بود رفت‌ و آن‌ دو را پر از خوراكي‌اي‌ پاكيزه‌ يافت‌ و از آن‌ غذايي‌ گواراپخت‌. چون‌ ابراهيم علیه السلام از خواب‌ بيدار شد، غذايي‌ لذيذ را در برابر خود آماده‌ يافت، پرسيد: اين‌ را از كجا آورده‌ايد؟ ساره‌ گفت: از غله‌اي‌ كه‌ همينك‌آوردي‌! پس‌ ابراهيم علیه السلام دانست‌ كه‌ اين، روزيي‌ از جانب‌ خداي‌ عزوجل‌ بوده‌است‌».

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ يُحْيِي هََذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏(259)

«يا» ندانستي‌ داستان‌ «كسي‌ را كه‌ بر قريه‌اي‌ گذشت‌» اين‌ كس، به‌ قول ‌مشهور: عزير علیه السلام از انبياي‌ بني‌اسرائيل‌ بود كه‌ بر قريه‌اي‌ از سرزمين‌ بيت‌المقدس‌ كه ‌به‌ دست‌ بخت‌النصر ويران‌ شده‌بود، گذشت‌. به‌ قولي: مراد از قريه‌؛ اهالي‌ آن‌است‌. «كه‌ سقفها و ديوارهايش‌ فرو ريخته‌ بود» يعني: سقف‌ها و ديوارهاي‌ آن ‌قريه‌ بر سر ساكنان‌ خود فرو ريخته‌ بود. عروش: سقفهاست‌. به‌ قولي: معناي‌ آن ‌اين‌ است: آن‌ قريه‌ خالي‌ از سكنه‌ بود، در حالي‌كه‌ خانه‌ها آباد و پابرجا بودند. عزير علیه السلام با مشاهده‌ اين‌ وضع‌ با خود گفت: «چگونه‌ خداوند» مردم‌ «اين‌ ويرانكده‌ را پس‌ از مرگشان‌ زنده‌ مي‌كند؟» اين‌چنين‌ بود كه‌ او احياي‌ مجدد آن‌ قريه‌ يا شهر را در حالتي‌ كه‌ مشابه‌ حالت‌ مردگان‌ است، بعيد پنداشت‌. مراد وي، بعيد پنداشتن‌ زنده‌ شدن‌ مجدد مردم‌ آن‌ قريه‌ بود «پس‌ خداوند او را» يعني: عزير را «صد سال ‌ميراند، سپس‌ برانگيختش‌» و بدين‌گونه‌ براي‌ او در وجود خودش، بر معاد مثل‌ ونمونه‌اي‌ زد. و از زنده‌ ساختن‌ او به‌ «بعث‌» تعبير شد نه‌ «احياء»، براي‌ اعلام‌ اين‌امر كه‌ عزير علیه السلام همچون‌ بار اول‌؛ زنده‌اي‌ عاقل‌ و با ادراك‌ كامل‌ گرديد. خداوند جلّ جلاله بعد از برانگيختن‌ مجددش‌ به‌ او گفت: «چقدر درنگ‌ كرده‌اي‌؟» در حال‌مرگ‌؟ «گفت: يك‌ روز يا پاره‌اي‌ از روز را درنگ‌ كرده‌ام‌» عزير اين‌ سخن‌ را بنابه‌ پندار خودش‌ گفت‌ زيرا خداي‌ عزوجل‌ او را در آغاز روز ميراند و پس ‌از صدسال‌ در آخر روز زنده‌ ساخت، پس‌ چون‌ ديد كه‌ خورشيد هنوز مي‌تابد، گمان ‌كرد كه‌ آن‌ خورشيد؛ خورشيد همان‌ روز است‌ و او فقط چند ساعتي‌ بيش ‌نخوابيده‌ است‌ «گفت‌» پروردگار متعال‌ «چنين‌ نيست، بلكه‌ صد سال‌ درنگ‌ كرده‌اي‌» در حال‌ مرگ «پس‌ به‌ خوراك‌ و نوشيدني‌ خود» كه‌ گويند؛ انجير و شيره‌ انگور بود «بنگر، كه‌» با وجود سپري ‌شدن‌ اين‌ مدت‌ طولاني، طعم‌ و رنگ‌ آن‌ به ‌قدرت‌ لايزال‌ ما «تغيير نكرده‌ است‌ و به‌ درازگوش‌ خود بنگر» كه‌ چگونه‌ اعضا واجزاي‌ وجودش‌ متلاشي‌ شده‌ و استخوانهاي‌ آن‌ درهم‌ ريخته‌ است‌ و بدان ‌كه‌ اين ‌واقعه‌ براي‌ آن‌ است‌ كه‌ هم‌ پاسخ‌ سؤال‌ تورا بدهيم‌ «و هم‌ تو را نشانه‌اي‌ براي‌ مردم‌ گردانيم‌» در مورد معاد و برانگيخته‌شدن‌ بعد از مرگ‌. گفته‌اند: نشانه‌ قراردادن‌عزير، در اين‌ حقيقت‌ بود كه‌ او بعد از گذشت‌ صد سال، به‌ مانند روزي‌ كه‌ مرده ‌بود، جوان‌ برانگيخته‌ شد، درحالي‌كه‌ فرزندان‌ و نوادگان‌ خود را همگي‌ پير وكهنسال‌ يافت‌. «و به‌ اين‌ استخوانها بنگر كه‌ چگونه‌ آنها را به‌ حركت‌ درمي‌آوريم‌» يعني: آنها را بر روي‌ همديگر قرار داده‌ و به‌ هم‌ پيوند مي‌دهيم‌ «سپس‌ گوشت‌ را بر آن‌ مي‌پوشانيم‌» يعني: استخوانها را با گوشت‌ مي‌پوشانيم‌. ابن‌كثير نقل‌ مي‌كند: «آن‌ شهر ويرانه‌ بعد از مدت‌ هفتاد سال‌ از مرگ‌ عزير علیه السلام آباد و مسكوني‌ شده‌بود». گفتني‌ است‌؛ اولين‌ چيزي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله در عزير آفريد، چشمانش‌ بود و اوبا چشم‌ خود مي‌ديد كه‌ چگونه‌ استخوانهايش‌ يكي‌ يكي‌ به‌ ديگري‌ پيوسته‌ و سپس‌بر آنها گوشت‌ پوشانده‌ مي‌شود، آن‌گاه‌ بر وي‌ روح‌ دميده‌ شد «پس‌ چون‌ اين‌ حال‌ براي‌ او آشكار شد» يعني: چون‌ براي‌ او آنچه‌ را كه‌ قبل‌ از اين‌ بعيد مي‌پنداشت، به‌ عينيت‌ آشكار گشت‌ «گفت: به‌ يقين‌ مي‌دانم‌ كه‌ خداوند بر هر چيزي‌ تواناست‌» يعني: اكنون‌ مي‌دانم‌ به ‌نوع‌ ديگري‌ از دانستن‌ كه‌ قبل‌ از اين‌ نمي‌دانستم‌ و آن‌ علم ‌عيان‌ است، پس، هم‌اكنون‌ من‌ داناترين‌ اهل‌ زمان‌ خويش‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ هستم‌. به‌ قرائتي‌ ديگر (اعلم‌…) آمده‌ است‌؛ كه‌ در اين‌ صورت‌ معني‌ اين‌ است: خداوند جلّ جلاله به‌ او دستور داد تا اين‌ حقيقت‌ را به‌ نحوي‌ بداند كه‌ در آن، آرامش‌ و اطمينان‌ قلبي‌ وجود دارد.

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏(260)

«و» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! به‌ياد آور «آن‌گاه‌ كه‌ ابراهيم‌ گفت: پروردگارا! به‌ من‌ بنما كه‌ چگونه‌ مردگان‌ را زنده‌ مي‌كني‌؟» جمهور علما بر آنند كه‌ اين‌ سؤال‌ ابراهيم علیه السلام ازروي‌ شك‌ و ترديد در قدرت‌ خداوند متعال‌ نبود زيرا ابراهيم علیه السلام هرگز در قدرت‌ حق‌ تعالي‌ بر زنده‌ساختن‌ مردگان‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ نداشت، بلكه‌ فقط مي‌خواست ‌تا كيفيت‌ زنده‌ شدن‌ را به‌ چشم‌ سر ببيند. ابن‌ كثير مي‌گويد: «براي‌ اين‌ درخواست‌ابراهيم علیه السلام چند سبب‌ ذكر كرده‌اند، از آن‌ جمله‌ اين‌ كه‌ چون‌ او به‌ نمرود گفت: (پروردگار من‌ همان‌ است‌ كه‌ زنده‌ مي‌گرداند و مي‌ميراند)؛ دوستدار آن‌ شد كه‌در اين‌ باره، از علم‌ اليقين‌ به‌ عين‌اليقين‌ ارتقا يابد». بنابراين، ابراهيم علیه السلام با اين‌خواسته‌اش‌ نه‌ رؤيت‌ قلب، بلكه‌ رؤيت‌ چشم‌ را اراده‌ داشت‌ تا براي‌ او طمأنينه‌ وآرامش‌ حاصل‌ شود. پس‌ خداوند جلّ جلاله در پاسخ‌ وي‌ «فرمود: مگر ايمان ‌نياورده‌اي‌؟» به‌ اين‌ كه‌ من‌ به‌ زنده‌ساختن‌ مردگان‌ قادرم، كه‌ اينك‌ از من‌ نماياندن ‌آن‌ را مي‌خواهي‌؟ طرح‌ اين‌ سؤال، در عين‌ علم‌ خداوند جلّ جلاله به‌ ايمان‌ داشتن‌ابراهيم علیه السلام،براي‌ تعليم‌ دادن‌ به‌ شنوندگان‌ است‌ «گفت: چرا» باور داشته‌ام‌ و ايمان‌ آورده‌ام‌ كه‌ تو بر اين‌ كار توانايي‌ «و ليكن‌ براي‌ اين‌ كه‌» با يك‌جاشدن‌ دليل‌ عيان‌ همراه‌ با دلايل‌ ايمان‌ «دلم‌ آرام‌ گيرد»، خواستار اين‌ معاينه‌ و مشاهده‌ گرديده‌ام‌. آري‌! ابراهيم علیه السلام هرگز در زنده‌شدن‌ مردگان‌ شكاك‌ و متردد نبود و براي‌ پيامبران: چنين‌ شك‌ و ترديدي‌ جايز هم‌ نيست، ولي‌ او به‌خاطر آن‌ خواهان‌ ديدن‌ اين‌ امر شد كه‌ فطرت‌ انسان‌ براين‌ سرشته‌ شده‌ كه‌ از مشاهده‌ آنچه‌ كه‌ ازوجود آن‌ خبر يافته، به‌ اطمينان‌ دست‌ مي‌يابد.

به‌ همين‌ جهت، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در اين‌ حديث‌ شريف‌ فرموده‌اند: «خبر يافتن ‌همچون‌ معاينه‌ و ديدن‌ نيست‌». ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «در قرآن‌ كريم‌ آيه‌اي‌ ازاين‌ آيه‌ كريمه‌ اميدوار كننده‌تر نيست‌». خواجه‌ عبدالله انصاري رحمه الله مي‌گويد: «يقين‌را سه‌ رتبت‌ است، اول‌ علم‌اليقين، پس‌ عين‌اليقين‌؛ پس‌ حق‌اليقين، ابراهيم علیه السلام خواست‌ تا هر سه‌ رتبت‌ در او جمع‌ شود و علم‌اليقين، عين‌اليقين‌ گردد». لذا خداوند متعال‌ خواسته‌ ابراهيم علیه السلام را اجابت‌ نموده‌ «فرمود: چهار پرنده‌ را بگير و آنهارا پيش‌ خود ريزريز گردان‌» يعني: بعد از برگرفتن‌ چهار پرنده، هركدام‌ آنها راقطعه‌قطعه‌ كن‌ «سپس‌ بر سر هركوهي‌ پاره‌اي‌ از آنها را بگذار» يعني: از هركدام‌ آنها پاره‌اي‌ بر سر هركوهي‌ قرار ده‌ «آن‌گاه‌ آنها را فرا خوان، شتابان‌ به‌سوي‌ تو مي‌آيند» يعني: شتابان‌ به ‌سوي‌ تو به‌ پرواز در مي‌آيند «و بدان‌ كه‌ خداوند، عزيز حكيم‌ است‌» يعني: حق‌ تعالي‌ غالب‌ و توانايي‌ است‌ كه‌ چيزي‌ او را عاجز نمي‌گرداند و در صنع ‌و تدبير خويش‌ فرزانه‌ و باحكمت‌ است‌.

نقل‌ است‌ كه‌ ابراهيم علیه السلام چهار پرنده‌ را از چهار نوع‌ بر گرفت: طاووس، كرگس، كلاغ‌ و خروسي‌ را. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «ابراهيم علیه السلام پرندگان‌ ريزريزشده‌ و به‌ هم‌ در آميخته‌ را بر هفت‌ كوه‌ قرار داد، آن‌گاه‌ سرهايشان‌ رابه‌ دست‌ خود گرفت، سپس‌ نگاه‌ كرد كه‌ چگونه‌ اجزاي‌ آنها به ‌هم‌ مي‌پيوندد وپرهايشان‌ يكي‌يكي‌ به‌هم‌ مي‌آيد و همه‌ زنده‌ شدند».

مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ‏(261)

سبب‌ نزول: اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ عثمان‌بن‌ عفان‌ و عبدالرحمن‌بن‌ عوف‌رضي‌الله عنهما نازل‌ شد زيرا اولي‌ سپاه‌ تبوك‌ را به‌ هزار شتر، همراه‌ با نمد و يراق‌ وجهاز آنها مجهز كرد و به‌ علاوه‌ چاه‌ آب‌خيزي‌ داشت‌ كه‌ آن‌ را نيز بر مسلمانان ‌صدقه‌ كرد و دومي‌ چهار هزار درهم‌ را در راه‌ خدا جلّ جلاله انفاق‌ نمود. ابوسعيدخدري‌ رضی الله عنه مي‌گويد: پيامبر گرامي‌ اسلام‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را ديدم‌ كه‌ دستانشان‌ را بالا برده‌ درحق‌ عثمان‌ رضی الله عنه چنين‌ دعا مي‌كردند: «پروردگارا! من‌ از عثمان‌بن‌ عفان‌ راضي‌شده‌ام، پس، تو نيز از او راضي‌ باش‌».

«صفت‌ كساني‌ كه‌ اموال‌ خود را در راه‌ خدا انفاق‌ مي‌كنند» يعني: در جهاد براي ‌اعلاي‌ كلمه‌الله «همانند دانه‌اي‌ است‌ كه‌ هفت‌ خوشه‌ بروياند كه‌ در هر خوشه‌اي‌ صددانه‌ باشد» يعني: صفت‌ انفاقشان‌ مانند صفت‌ كشت‌ دانه‌اي‌ با اين‌ اوصاف‌ است‌. مراد خوشه‌هاي‌ هفت‌گانه‌اي‌ است‌ كه‌ از يك‌ ساقه‌ واحد سر مي‌زند، يعني‌ يك‌ساقه‌ به‌ هفت‌ شاخه‌ منشعب‌ مي‌شود كه‌ در هرشاخه‌ يك‌ خوشه‌ و در هر خوشه‌ صددانه‌ است‌ «و خداوند براي‌ هر كس‌ كه‌ بخواهد» پاداشش‌ را «چند برابر مي‌كند» يعني: باز هفتصد برابر را براي‌ كساني‌ كه‌ آداب‌ انفاق‌ را رعايت‌ كنند[18] و انفاقشان‌براي‌ برتري‌ كلمه‌ خدا جلّ جلاله باشد، چند برابر مي‌كند «و خداوند گشايشگر» است‌. يعني‌ فضل‌ و بخشش‌ وي‌ گشاده‌ است‌ و از خلقش‌ فراگيرتر و گسترده‌تر مي‌باشد «داناست‌» به‌ كساني‌ كه‌ مستحق‌ اين‌ فضل‌ و بخشش‌ هستند و نيز به‌ كساني‌ كه‌مستحق‌ آن‌ نيستند.

اين‌ آيه‌ كريمه‌ اقتضا مي‌كند كه‌ انفاق‌ در جهاد پاداشي‌ هفتصد برابر داشته‌ باشد، در حالي‌ كه‌ در آيه‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ كه‌ يك‌ كار نيك، ده‌برابر پاداش‌ دارد لذا از اين‌ امر دانسته‌ مي‌شود كه‌ پاداش‌ ده‌ برابر، متعلق‌ به‌ انفاق‌ در غير جهاد از ديگرراه‌هاي‌ خير بوده‌ و فقط پاداش‌ انفاق‌ در جهاد است‌ كه‌ هفتصد برابر مي‌باشد. امام‌احمد از عياض‌بن‌ غطيف‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت: نزد ابوعبيده‌ آمديم‌ تا او رابه‌ سبب‌ ناراحتي‌اي‌ كه‌ به‌ پهلويش‌ عارض‌ شده‌ بود، عيادت‌ كنيم‌ در اين‌ هنگام‌ همسرش‌ بر بالينش‌ نشسته‌ بود. پس‌ به‌ همسرش‌ گفتيم: ابوعبيده‌ رضی الله عنه شب‌ را چگونه‌گذراند؟ گفت: به‌خدا كه‌ شب‌ را برخوردار از پاداش‌ الهي‌ گذراند. ابوعبيده‌ رضی الله عنه به‌سخن‌ درآمد و گفت: نه‌! چنين‌ نيست، من‌ شب‌ را با چنين‌ حالي‌ سپري‌ نكرده‌ام‌. در اين‌ اثنا رويش‌ را كه‌ به‌طرف‌ ديوار بود، به‌سوي‌ عيادت‌كنندگان‌ برگرداند وگفت: آيا از من‌ نمي‌پرسيد كه‌ به‌ زنم‌ چه‌ گفتم‌ كه‌ او از سخنم‌ چنين‌ برداشتي‌ كرده‌است‌؟ در حديث‌ شريف‌ از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  شنيدم‌ كه‌ فرمود: «هر كس‌ مازاد بر نياز خود را در راه‌ خدا جلّ جلاله انفاق‌ كند، پاداش‌ وي‌ هفتصد چند آن‌ است‌ و هر كس‌ برخود انفاق‌ كند، يا مريضي‌ را عيادت‌ نمايد، يا چيز آزاردهنده‌اي‌ را دور سازد، هركار نيكي‌ از اين‌ قبيل، پاداشي‌ ده ‌برابر دارد و روزه‌ سپر مؤمن‌ است‌ تا آن‌گاه‌ كه‌او [با ارتكاب‌ حرام‌] آن‌ را نشكند و پاره‌ نكند و هر كس‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ او را به ‌آفت‌ و بلايي‌ در جسمش‌ مبتلا گردانيد، آن‌ آفت‌ برايش‌ حطه‌اي‌ [كفاره‌اي‌ براي‌گناهان‌] است». يعني: زن‌ ابوعبيده‌ رضی الله عنه كه‌ اين‌ حديث‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  را ازشوهرش‌ شنيده‌ بود، استنباط وي‌ اين‌ بود كه‌ چون‌ وي‌ به‌ آفتي‌ مبتلا هست، اين‌برايش‌ پاداشي‌ است‌.

الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُواُ مَنّاً وَلاَ أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ‏(262)

«كساني‌ كه‌ اموال‌ خود را در راه‌ خدا انفاق‌ مي‌كنند، سپس‌ در پي‌ آنچه‌ انفاق‌ كرده‌اند، منت‌ و آزاري‌ در ميان‌ نمي‌آورند» من: سخن‌گفتن‌ شخص‌ از بخشش‌ و انفاق‌ خود است، كه‌ آن‌ سخن‌ به‌ گوش‌ گيرنده‌ مي‌رسد و مايه‌ آزار روحي‌ وي‌ مي‌گردد و اين‌از گناهان‌ كبيره‌ است‌. اذي: دشنام‌دادن، فخرفروشي‌ و تكبر به‌ انفاق‌ مال‌ ويادآوري‌ آن‌ به‌ كسي‌ است‌ كه‌ فقير دوست‌ ندارد او از آن‌ آگاه‌ شود. آري‌! چنين‌كساني‌ كه‌ اموالشان‌ را بي‌منت‌ و آزار در راه‌ خدا جلّ جلاله انفاق‌ مي‌كنند: «پاداششان ‌برايشان‌ نزد پروردگارشان‌» محفوظ «است‌». اين‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله در اينجا انفاق‌كنندگان‌ را به‌ پروردگاري‌ خود منسوب‌ مي‌سازد، گرامي ‌داشت‌ و بزرگ ‌داشتي‌ براي‌ آنان‌ و تأكيدي‌ بر دريافت‌ پاداش‌ از سوي‌ ايشان‌ است‌ «و بيمي‌ بر آنان ‌نيست‌» در هر دو سراي‌ دنيا و آخرت‌ «و آنان‌ اندوهگين‌ نمي‌شوند» اين‌ تعبير، بيانگر نفي‌ هميشگي‌ حزن‌ و اندوه‌ از آنان‌ است‌.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ مسلم‌ از ابوذر رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «ثلاثة‌ لا يكلمهم‌ الله يوم‌ القيامة‌ ولا ينظر إليهم‌ ولا يزكيهم‌ ولهم‌ عذاب‌ أليم: المنان‌ بما أعطى، والمسبل‌ إزاره، والمنفق‌ سلعته‌ بالحلف‌ الكاذب‌: سه‌ كس‌اند كه‌ خداي‌ عزوجل‌ در روز قيامت‌ با آنان‌ سخن‌ نمي‌گويد، به ‌سوي‌ آنان‌ نمي‌نگرد، آنان‌ را تزكيه‌ نمي‌كند و برايشان‌ عذابي‌ دردناك‌ است: منت‌گذارنده‌ دربرابر آنچه‌كه‌ بخشيده‌ است، كسي‌ كه‌ در راه‌رفتن، شلوار (ولباسش) را از روي‌ كبر وخودبزرگ‌بيني‌ بر زمين‌ به‌ دنبال‌ خود مي‌كشد و كسي‌ كه‌ كالاي‌ خود را با سوگند دروغ‌ مي‌فروشد».

قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى وَاللّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ ‏(263)

«گفتاري‌ پسنديده‌» و دعا و كلامي‌ خوش‌ در برخورد با فرد سائل‌ و نيازمند، ازسوي‌ كسي‌ كه‌ مورد درخواست‌ كمك‌ قرار مي‌گيرد «و گذشت‌» و چشم‌پوشي‌ از پافشاري‌ و تندي‌ سائل‌ «بهتر از صدقه‌اي‌ است‌ كه‌ آزاري‌ به‌دنبال‌ آن‌ باشد و خداوندبي‌نياز بردبار است‌» اين‌ آيه‌ كريمه‌ در عين‌ اين‌ كه‌ بيانگر اين‌ حقيقت‌ است‌ كه ‌برگرداندن‌ فقرا با زباني‌ خوش‌ و رفتاري‌ نيك، بهتر از دادن‌ صدقه‌ به‌ ايشان‌ همراه‌ با آزار و منت‌ مي‌باشد؛ دلجويي‌ از نيازمندان‌ و اميد بخشيدن‌ به‌ آنان‌ نيز هست، بادادن‌ اين‌ پيام‌ به‌ آنان‌ كه: اگر از نزد اغنيا دست‌ خالي‌ برمي‌گردند، بايد به‌ فضل‌ وبخشايش‌ خداوند جلّ جلاله اميدوار باشند. مراد از «مغفرت‌»، پرده‌ پوشي‌ رفتار بدنيازمند و گذشت‌ از وي‌ است، چنانچه‌ او بر درخواستش‌ چنان‌ پافشاري‌ و اصرار ورزيد كه‌ سبب‌ كدورت‌ خاطر توانگر شد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لاَّ يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ‏(264)

«اي‌ مؤمنان‌! صدقات‌ خود را با منت‌ و آزار باطل‌ نكنيد» باطل‌كردن‌ صدقات‌؛ ازبين‌بردن‌ اثر و تباه‌ساختن‌ ثواب‌ آنهاست‌ زيرا منت‌ و آزار و ريا، صدقات‌ را باطل‌ و بي‌اثر مي‌گرداند «همانند كسي‌ كه‌ مالش‌ را براي‌ خودنمايي‌ بر مردم‌ انفاق ‌مي‌كند و به‌ خدا و روز بازپسين‌ ايمان‌ ندارد» يعني: مانند كسي‌ كه‌ مالش‌ را رياكارانه ‌براي‌ نمايش‌دادن‌ به‌ مردم‌ انفاق‌ مي‌كند و هدف‌ او از اين‌ كار، كسب‌ رضاي‌ الهي‌ وثواب‌ آخرت‌ نيست، بلكه‌ فقط مي‌خواهد مدح‌ و ستايش‌ مردم‌ را به‌سوي‌ خودجلب‌ نمايد تا مردم‌ او را به‌ اوصاف‌ نيك‌ بشناسند و مثلا بگويند؛ فلان‌ شخص، سخاوتمند و جواد است‌ «پس‌ مثل‌ او همچون‌ مثل‌ تخته‌سنگي‌ است‌» صاف‌ وهموار «كه‌ بر آن‌ خاكي‌ باشد و باران‌ سنگيني‌ بر آن‌ ببارد و آن‌ را سخت‌ و صاف ‌واگذارد» يعني: آن‌ باران‌ سنگين، خاكي‌ را كه‌ بر روي‌ آن‌ تخته‌ سنگ‌ نشسته‌است، ببرد و آن‌ را صاف‌ و سترون‌ باقي‌ گذارد. پس‌ همچنان‌ است‌ اين‌ فرد خودنماي‌ رياكار، كه‌ صدقات‌ ريايي‌ او نه‌ نفعي‌ از ثواب‌ به‌ او مي‌رساند و نه‌ هم ‌مال‌ وي‌ باقي‌ مي‌ماند، همچون‌ صخره‌اي‌ كه‌ نه‌ سبزيي‌ بر آن‌ مي‌رويد و نه‌ هم‌خاكش‌ باقي‌ مي‌ماند «آنان‌ نيز از آنچه‌ كرده‌اند، بهره‌اي‌ نمي‌برند» يعني: منت‌گذاران‌ و آزاردهندگان‌ و رياكاران‌ نيز، نه‌ از آنچه‌ انفاق‌ كرده‌اند، پاداش‌ وحاصلي‌ مي‌برند و نه‌ هم‌ بعد از انفاق، قادر به‌ بازگردانيدن‌ مال‌ خود مي‌باشند، درحالي‌كه‌ قبلا در به‌دست‌ آوردن‌ آن، چه‌ رنجها و زحمتها كشيده‌اند! «و خداوند قوم‌ كافر را» تا آن‌گاه‌ كه‌ بر كفر خويش‌ باشند «هدايت‌ نمي‌كند» به‌ سوي‌ آنچه‌ كه‌ خير و صلاحشان‌ در آن‌ است‌. اين‌ تعبير به‌ اين‌ واقعيت‌ اشاره‌ دارد كه‌ ريا ومنت ‌نهادن‌ از صفات‌ كفار است، نه‌ از اوصاف‌ مؤمنان‌.

بايد دانست‌ كه:

1- آيات‌ كريمه، شامل‌ انفاق‌ نفل‌ و فرض‌ – هر دو – مي‌شود، پس‌ نيازي‌ نيست ‌كه‌ بگوييم: آيه‌ (261) قبل‌ از آيه‌ زكات‌ نازل‌ شده‌ و سپس‌ با آيه‌ زكات‌ منسوخ‌ گرديد.

2- آيه‌ كريمه‌ (261) دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ شغل‌ كشاورزي‌ از بهترين‌ مشاغل‌است، بدان‌ جهت‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ آن‌ مثل‌ زده‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌است: «هيچ‌ مسلماني‌ نيست‌ كه‌ نهالي‌ مي‌نشاند و يا مزرعه‌اي‌ را كشت‌ مي‌كند كه‌ بعدا پرنده‌اي، يا انساني، يا حيواني‌ از آن‌ مي‌خورد، مگر اين‌ كه‌ آن‌ محصول، برايش‌ صدقه‌ است‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «روزيتان‌ را در نهانگاه‌هاي‌ زمين‌ بجوييد». يعني: كشاورزي‌ نماييد. آري‌! كشاورزي‌ از جمله ‌فرض‌هاي‌ كفايي‌ است، پس‌ بر حاكم‌ مسلمانان‌ واجب‌ است‌ كه‌ مردم‌ را بركشاورزي‌ مجبور نمايد.

3- منت‌گذاري‌؛ يعني‌ يادآوري‌ از احسان‌ خويش‌ و آن‌ را به‌ رخ‌ شخص‌ نيازمندكشيدن، از گناهان‌ كبيره‌ است، به‌ دليل‌ احاديث‌ وارده‌ درباره‌ نكوهش‌ شديد اين‌كار.

4- در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «سخن‌ نيكو صدقه‌ است‌ و از امور پسنديده‌ يكي ‌اين‌ است‌ كه‌ با برادر مسلمانت‌ با چهره‌ باز و بشاش‌ روبرو شوي‌».

وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِن لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ‏(265)

«و مثل‌ كساني‌ كه‌ اموالشان‌ را براي‌ طلب‌ خشنودي‌ خداوند و اعتقاد برخاسته‌ از دل ‌خويش‌ انفاق‌ مي‌كنند» يعني: آنان‌ كه‌ با بذل‌ اموال، دل‌ وجان‌ونهان‌ خويش‌ را بر ايمان‌ و اعتقاد و عبادات‌ استوار و پايدار مي‌سازند و انفاق‌ مال‌ را وسيله‌اي‌ براي ‌رياضت‌ و تمرين‌ و عادت ‌دادن‌ نفس‌ خويش‌ بر ايمان‌ و اعتقاد مي‌شناسند و يقين‌دارند به‌ اين‌ كه‌ خداوند متعال‌ به‌ ايشان‌ در برابر آن‌ پاداشي‌ بس‌ وافر عنايت ‌مي‌كند. يا معناي (وَتَثْبِيتاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ ) اين‌ است: آنان‌ كه‌ نفس‌ خويش‌ را برايمان‌ وبذل‌ مال‌ در راه‌ خدا جلّ جلاله، پايدار و ثابت‌ قدم‌ گردانيده‌ و آن‌ را از بيماري‌ بخل‌ ومال‌دوستي‌ تزكيه‌ مي‌كنند، مثل‌ آنان‌ «همچون‌ مثل‌ جنتي‌ است‌» جنت: باغي‌ است‌كه‌ در آن‌ درختاني‌ انبوه‌ مي‌رويد تا بدانجا كه‌ آن‌ را مي‌پوشاند «كه‌» اين‌ باغ‌ «بر فراز ربوه‌اي‌ قرار دارد» ربوه: پشته‌اي‌ است‌ كه‌ اندك‌ بلنديي‌ دارد. توصيف‌ باغ‌ به‌اين‌ كه‌ بر فراز پشته‌اي‌ قرار دارد؛ براي‌ آن‌ است‌ كه‌ درختان‌ و سبزي‌هايي‌ كه‌ بر آن‌پشته‌ مي‌رويد، نيكوتر از درختان‌ و سبزه‌زارهاي‌ ديگر مكانهاست، چه‌ غالبا وزش‌ بادهاي‌ نرم، به‌ آن‌ هوايي‌ لطيف‌ و گوارا و كيفيتي‌ والا و دلپذير مي‌بخشد، هم‌ ازاين‌ روي‌ است‌؛ «كه‌ اگر باران‌ سنگيني‌ بر آن‌ ببارد، دو چندان‌ محصول‌ برآورد» ميوه‌هايش‌ نسبت‌ به‌ باغهاي‌ ديگر، به‌ سبب‌ اين‌ باران‌ سنگين‌ «و اگر باران‌ سنگين‌ برآن‌ نبارد» دست‌كم‌ «باران‌ سبك‌» و ريزي‌ هم‌ براي‌ آن‌ كافي‌ است‌. طل: باران‌ سبكي‌ است‌ كه‌ قطراتي‌ ريز دارد «و خداوند به‌ آنچه‌ انجام‌ مي‌دهيد، بيناست‌» آري‌! اين‌چنين‌ است‌ داستان‌ مؤمني‌ كه‌ اگر خداوند جلّ جلاله به‌ او ثروت‌ و سرمايه‌اي‌ بسيار بريزاند، او هم‌ براي‌ رضاي‌ حق‌ تعالي‌ صدقه‌اي‌ بسيار مي‌دهد، اما اگر همچون ‌باران‌ سبك، به‌ثروتي‌ اندك‌ دست‌ يابد؛ باز هم‌ از صدقه ‌دادن‌ و انفاق‌ دست ‌برنداشته‌ بذل‌ و بخشش‌ را كاملا قطع‌ نمي‌كند و نفع‌ اين‌ صدقه‌ اندك‌ در نزد خدا جلّ جلاله بسيار است، چرا كه‌ هدف‌ بخشنده‌ آن، به‌ دست‌ آوردن‌ رضاي‌ الهي‌ مي‌باشد.

حسن‌ در تفسير (وَتَثْبِيتاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ ) مي‌گويد: «در صدر اسلام‌ چون‌ يك ‌مسلمان‌ وارسته‌ قصد صدقه‌ دادن‌ را داشت، با خويشتن‌ خويش‌ درنگ‌ و تأملي‌مي‌كرد؛ پس‌ اگر آن‌ صدقه‌ براي‌ خدا جلّ جلاله مي‌بود، آن‌ را مي‌بخشيد و اگر غيراز اين‌مي‌بود، دست‌ نگه‌ مي‌داشت‌». برخي‌ ديگر در معناي‌ آن‌ گفته‌اند: «آنان‌ كه ‌اموالشان‌ را براي‌ طلب‌ خشنودي‌ خدا جلّ جلاله انفاق‌ مي‌كنند، بصيرتي‌ باز و ضميري ‌روشن‌ دارند و اين‌ بصيرت‌ و بينايي‌ ضمير، آنها را بر انفاق‌ در طاعت‌ الهي‌ پايدار واستوار مي‌گرداند زيرا ايشان‌ به‌ هنگام‌ دادن‌ صدقه‌ مي‌نگرند كه‌ آيا اين‌ صدقه‌ رضاي‌ الهي‌ را در پي‌ دارد يا نه؟ پس‌ اگر براي‌ خدا جلّ جلاله بود، آن‌ را مي‌دهند ودر غيرآن‌ دست‌ نگه‌ مي‌دارند». تعليل‌ آيه‌ كريمه‌ به‌ دو علت: (ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ) و (وَتَثْبِيتاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ  دلالت‌ بر اين‌ دارد كه: انسان‌ مؤمن‌ بايد با عمل‌ خويش‌ اين‌ دو امر را مدنظر داشته‌ باشد:

1- طلب‌ رضاي‌ خداوند متعال‌ به‌ انگيزه‌ بندگي‌ براي‌ او. 2 – تزكيه‌ نفس‌ خويش‌ از شائبه‌هاي‌ بخل‌ و ريا و ديگر آلودگي‌ها.

أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاء فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ‏(266)

«آيا كسي‌ از شما دوست‌ دارد» همزه‌ (أيود) براي‌ استفهام‌ انكاري‌ و نفي‌ است، يعني: كسي‌ دوست‌ ندارد «كه‌ باغي‌ از درختان‌ خرما و انگور داشته‌ باشد كه‌ از زيرآنها» يعني: از زير درختان‌ آنها «نهرها روان‌ باشد» ذكر اختصاصي‌ خرما وانگور، درحالي ‌كه‌ بعدا مي‌فرمايد: «و هرگونه‌ ميوه‌اي‌ برايش‌ به‌بار آورد» براي‌ اين ‌است‌ كه‌ خرما و انگور بهترين‌ و نيكوترين‌ درختان‌ است‌ «درحالي‌كه‌ او را پيري‌رسيده‌» و پيري‌ شخص، او را در معرض‌ شدت‌ نيازمندي‌ قرار مي‌دهد زيرا شخص‌ پير از كار و كسب‌ و جمع‌ نمودن‌ اسباب‌ دنيا ناتوان‌ است، از همين‌ روي ‌در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  در دعاي‌ خويش‌ مي‌فرمودند: «اللهم‌اجعل‌ اوسع‌ رزقك‌ علي‌ عند كبر سني‌ وانقضاء عمري‌: بارخدايا! وسيع‌ترين‌ روزيت ‌را بر من‌ در هنگام‌ كهنساليم‌ و رو به ‌پايان ‌آمدن‌ عمرم‌ قرار بده‌». «و» آن‌ شخص ‌«فرزنداني‌ خردسال‌ دارد» زيرا كسي‌ كه‌ هم‌ سن‌بالا و هم‌ فرزنداني‌ ضعيف‌ داشته ‌باشد و ناگهان‌ «گردبادي‌ آتشين‌ بر آن‌ باغ‌ بوزد» و باغ‌ او را كه‌ تمام‌ هستي‌اش‌مي‌باشد، يكسر «بسوزاند»؛ بدون‌ شك، آه‌ و افسوس‌ و درد و اندوهش‌ بر ازدست‌دادن‌ آن‌ باغ، بسيار سخت‌ و كمرشكن‌ خواهد بود زيرا او نه‌ در آن ‌سن‌وسال‌ توش‌ و تواني‌ دارد كه‌ باغش‌ را دوباره‌ غرس‌ كند و نه‌ فرزندان‌ خردسال‌او، چنين‌ توان‌ و نيرويي‌ دارند. «اعصار» باد سختي‌است‌ كه‌ همانند ستوني‌ به‌سوي‌آسمان‌ بالا مي‌رود و سپس‌ راست‌ مي‌ايستد، كه‌ به‌ آن‌ گردباد مي‌گويند. مراد از«نار»، باد سرد شديد و سوزاني‌ است‌ كه‌ چون‌ بر درختان‌ وزد، همه‌ را پاك ‌بسوزاند «اين‌گونه، خداوند آياتش‌ را براي‌ شما روشن‌ مي‌گرداند تا انديشه‌ كنيد» درعواقب‌ امور؛ و بنابراين، صدقات‌ و انفاق‌هايتان‌ را در جهت‌ رضاي‌ خدا جلّ جلاله با اخلاص‌ همراه‌ كنيد و از اين‌ مثل‌ عبرت‌ بگيريد.

پس‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ تمثيلي‌ است‌ براي‌ كسي‌ كه‌ كار خيري‌ مي‌كند، اما در كنارش ‌كار ديگري‌ را به‌ آن‌ ضميمه‌ مي‌نمايد كه‌ آن‌ را هدر و باطل‌ و بيهوده‌ گرداند، در چنين‌ صورتي، آن‌ عمل‌ نيك‌ در روز قيامت‌ – كه‌ او سخت‌ به‌ آن‌ نيازدارد – دستش‌ را نمي‌گيرد و گره‌اي‌ از مشكل‌ بي‌علاج‌ او نمي‌گشايد، همچون ‌صاحب‌ چنان‌ باغي‌ كه‌ با چنان‌ حادثه‌اي‌ روبرو شده‌ است‌. ابن‌كثير در تفسير اين‌آيه‌ كريمه‌ روايت‌ مي‌كند: «عمر رضی الله عنه روزي‌ از اصحاب‌ پرسيد: به‌ نظر شما آيه: (أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ…) درباره‌ چه‌كسي‌ نازل‌ شده‌ است‌؟… ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه گفت: اين‌ آيه‌كريمه‌ مثلي‌ است‌ براي‌ عملي، عمر رضی الله عنه پرسيد: كدام‌ عمل‌؟ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه گفت: براي‌ مرد توانگري‌ كه‌ به‌ طاعت‌ خدا جلّ جلاله عمل‌ مي‌كند، سپس‌ حق‌ تعالي‌ (به‌ قصدامتحان) شيطان‌ را به‌سوي‌ او مي‌فرستد، از آن‌ پس‌ به‌ گناهان‌ عمل‌ مي‌كند تاگناهان‌ همه‌ اعمال‌ او را در خود فرو مي‌برند». ابن‌كثير مي‌گويد: «همين‌ روايت ‌در تفسير اين‌ آيه‌ كريمه‌ كافي‌ است‌».

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الأَرْضِ وَلاَ تَيَمَّمُواْ الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلاَّ أَن تُغْمِضُواْ فِيهِ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ‏(267)

«اي‌ مؤمنان‌! از چيزهاي‌ پاكيزه‌اي‌ كه‌ به‌دست‌ آورده‌ايد انفاق‌ كنيد» يعني: از بهترين ‌و برگزيده‌ترين‌ و حلال‌ترين‌ اموال‌ خويش‌ انفاق‌ كنيد. مراد از انفاق‌ در اينجا، زكات‌ فرض‌ است‌ و به‌ قولي: معناي‌ آن‌ عام‌ است‌ در زكات‌ فرض‌ و صدقات‌ ديگر «و از آنچه‌ براي‌ شما از زمين‌ برآورده‌ايم‌» كه‌ عبارت‌ از: ميوه‌ها، حبوبات، سبزيجات، معادن، گنجها و دفينه‌هاي‌ زيرزمين‌ است، نيز انفاق‌ كنيد. و حاشا! «قصد انفاق‌» چيزهاي‌ «ناپاك‌ و بد» و پست‌ «را نكنيد» يعني: مال‌ وامانده‌ وناباب‌ را به‌ صدقات‌ و خيرات‌ اختصاص‌ ندهيد «درحالي‌كه‌ آن‌ را» اگر به‌ عنوان‌ حقوقتان‌ به‌ خودتان‌ بدهند «خود شما نيز گيرنده‌ آن‌ نيستيد» به‌ هيچ‌ نحو و در هيچ ‌زماني‌ «مگر آن‌ كه‌ در آن‌ چشم‌پوشي‌ كنيد» يعني: اگر يكي‌ از شما آن‌ را در بازار ببيند كه‌ فروخته‌ مي‌شود، يا كسي‌ آن‌ مال‌ پست‌ را به‌ وي‌ اهدا نمايد، يا دربرابر حق‌وي‌ به‌ وي‌ بدهد، هرگز آن‌ را – جز با بي‌ميلي‌ و از روي‌ كم‌رويي‌ و چشم‌پوشي‌ – نمي‌پذيرد، پس‌ هرگاه‌ خود به‌ آن‌ چيز نامرغوب‌ و ناباب‌ رغبت‌ نداريد، چگونه‌حق‌ خدا جلّ جلاله را از آن‌ مي‌پردازيد؟ «و بدانيد كه‌ خداوند بي‌نياز» است‌ از انفاقهاي ‌شما، پس‌ انفاق‌ مال‌ قطعا به‌ منفعت‌ خود شماست‌ «ستوده‌ است‌» و سزاوار حمد و ستايش‌ در برابر نعمتهاي‌ وافري‌ كه‌ به‌ شما بخشيده‌ است‌ و از جمله‌ ستايش‌ وشكرگزاريي‌ كه‌ سزاوار جلال‌ و عظمت‌ اوست، يكي‌ هم‌ انفاقتان‌ از اموال ‌پاكيزه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ شما ارزاني‌ نموده‌ است، پس‌ بدانيد كه‌ خداوند جلّ جلاله پاك‌ است ‌و جز پاك‌ را نمي‌پذيرد.

ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ آياتي‌ از قرآن‌ كريم‌ كه‌ در آنها مطالبه‌ انفاق‌ مال‌ مي‌شود، غالبا يا به‌ عبارت (وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ‏ ) ختم‌ مي‌شوند، يا به‌ عبارت‌ (اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ) «آيه‌بعد»؛ و خود اين‌ امر ما را به‌ اين‌ حقيقت‌ رهنمون‌ مي‌سازد كه‌ مال‌ انفاق‌ شده‌ بخشي ‌از همان‌ نعمتهايي‌ است‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ خود به‌ بندگانش‌ ارزاني‌ نموده‌ است‌. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «همانا خداوند جلّ جلاله بدي‌ را با بدي‌ محو نمي‌كند، بلكه‌ بدي‌را با نيكي‌ محو مي‌كند زيرا پليدي‌ نمي‌تواند محوكننده‌ پليدي‌ باشد… ». همچنين‌در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عايشه‌ رضي‌الله عنها آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: براي ‌رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سوسماري‌ هديه‌ آوردند، اما آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نه‌ آن‌ را خوردند و نه‌ از خوردن‌ آن‌ نهي‌ كردند. گفتم: يا رسول‌ الله! آيا مساكين‌ را با آن‌ اطعام‌ كنيم‌؟ فرمودند: «از آنچه‌ خود نمي‌خوريد، آنان‌ را اطعام‌ نكنيد».

الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ‏(268)

«شيطان‌ شما را از فقر بيم‌ مي‌دهد» تا در راه‌ خدا جلّ جلاله انفاق‌ نكنيد «و به‌ ناشايستي‌ و فحشا» يعني: به‌ گناهان‌ و هزينه ‌نمودن‌ اموال‌ در راه‌ آنها وبخل ‌ورزيدن‌ از انفاق‌ در راههاي‌ خير «فرمان‌ مي‌دهد» اعراب‌ به‌ بخيل‌، «فاحش‌» مي‌گويند، از بس‌ كه‌ بخل‌ در نزد آنان‌ زشت‌ و ناپسند است‌ «ولي‌ خداوند از جانب ‌خود به‌ شما وعده‌ مغفرت‌ مي‌دهد» مغفرت: پوشاندن‌ گناهان‌ بندگان‌ در دنيا و آخرت‌است‌ «و فضل‌ و بخشش‌» را وعده‌ مي‌دهد. فضل‌ وي‌ آن‌ است‌ كه‌ بهتر از آنچه‌ راكه‌ انفاق‌ كرده‌اند، به‌ آنان‌ عوض‌ دهد و در روزيشان‌ گشايش‌ و فراخي‌ پديد آورد و در آخرت‌ هم‌ به‌ آنان‌ بهتر و بيشتر و برتر و زيباتر از آنچه‌ كه‌ انفاق‌ كرده‌اند، ارزاني‌ نمايد «و خداوند واسع‌ است‌» در فضل‌ و رحمت‌ خويش‌ و «داناست‌» به‌آنچه‌ كه‌ انفاق‌ مي‌كنيد، پس‌ شما را در برابر آن‌ پاداشي‌ مناسب‌ عطا مي‌نمايد.

يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ ‏(269)

«او» تعالي‌ «به‌ هر كس‌ كه‌ بخواهد، حكمت‌ مي‌بخشد» حكمت: به ‌قول‌ جمهورعلما عبارت‌ از: علم‌ و دانش‌ و قرآن‌ است‌ بنابراين، حكمت‌ به‌ نبوت‌ اختصاص‌ندارد، بلكه‌ از آن‌ عام‌تر مي‌باشد. به‌ قولي‌ ديگر: حكمت، فهم‌ و روشن‌بيني‌ درامور است‌. به‌ قولي‌ ديگر: حكمت، رسيدن‌ به‌ حق‌ است‌ در گفتار و كردار. بعضي‌هم‌ آن‌ را به‌ دانش‌ قرآن‌ تأويل‌ كرده‌اند. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «حكمت‌؛ يعني‌معرفت‌ به‌ ناسخ‌ و منسوخ‌، محكم‌ و متشابه‌، مقدم‌ و مؤخر، حلال‌ و حرام‌ و امثال‌ وحكم‌ قرآن‌». در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «من‌ حفظ القرآن‌ فقد أدرجت‌ النبوة‌ بين‌كتفيه‌ غير أنه‌ لا يوحى‌ إليه‌: هر كس‌ قرآن‌ را حفظ كرد، در حقيقت‌ نبوت‌ در ميان ‌دو شانه‌اش‌ جاگرفته، جز اين‌ كه‌ به‌ او وحي‌ نمي‌شود». «و به‌ هر كس‌ حكمت‌ داده‌شود، به‌ يقين‌ خيري‌ فراوان‌ به‌ او داده‌ شده‌ است‌ و جز خردمندان‌ كسي‌ پند نمي‌گيرد» يعني: فقط كسي‌ خطاب‌ شرع‌ و مضمون‌ كلام‌ الهي‌ را به ‌كار مي‌بندد و از آنها پند مي‌پذيرد كه‌ صاحب‌ عقل‌ سليم‌ باشد.

وَمَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ ‏(270)

«و هر نفقه‌اي‌ را كه‌ انفاق‌ كرديد، يا هر نذري‌ كه‌ بر خود لازم‌ گردانيديد، قطعا خداوند آن‌ را مي‌داند» و بر انجام‌ آن‌ پاداش‌ و بر ترك‌ آن‌ سزايتان‌ مي‌دهد. اين‌ عبارت‌، حامل‌ معناي‌ مژده‌ و تهديد هر دو است‌. «نذر» در لغت‌؛ عزم‌ بر پايبندي‌ به‌ چيزي‌خاص‌ و لازم‌ گردانيدن‌ آن‌ بر خود است‌ و در اصطلاح‌ شريعت‌؛ تعهد و پيمان ‌بستن‌ انسان‌ به‌ طاعتي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله آن‌ را بر وي‌ لازم‌ نگردانيده ‌است، اما چون‌ خود انسان‌ آن‌ را برخود لازم‌ مي‌گرداند بنابراين، بر وي‌ واجب‌ و لازم ‌مي‌شود «و براي‌ ستمكاران‌» يعني: كساني‌ كه‌ با مخالفت‌ امر به‌ انفاق‌ و عدم‌ وفا به‌نذر، خود را به‌ گناه‌ مي‌آلايند «هيچ‌ ياوري‌ نيست‌».

بايد دانست‌ كه‌ علما بر وجوب‌ وفا به‌ نذر طاعت‌ و حرام ‌بودن‌ ارتكاب‌ معصيتي‌كه‌ نذر به‌ آن‌ تعلق‌ گرفته، اتفاق‌ نظر دارند، به‌ دليل‌ اين‌ حديث‌ شريف: «نذر بر دوگونه‌ است: 1 – آنچه‌ كه‌ در طاعت‌ خداي‌ عزوجل‌ نذر شده‌باشد و قطعا بايد به‌آن‌ وفا كرد. 2 – آنچه‌ كه‌ در نافرماني‌ خداي‌ عزوجل‌ نذر شده‌باشد، كه‌ اين‌ نذر براي‌ شيطان‌ است‌ و در آن‌ وفايي‌ نيست‌ و كفاره‌ آن‌؛ كفاره‌ قسم‌ مي‌باشد». اما به ‌قول‌ جمهور فقها؛ انسان‌ در وفاكردن‌ به‌ نذر در يك‌ كار مباح‌ و در عدم‌ وفا به ‌آن‌ مخير است، همچون‌ نذر به‌ خوردن، لباس‌ پوشيدن‌ و امثال‌ آن، به‌ دليل‌ اين‌حديث‌ شريف: «نذري‌ نيست‌ مگر در آنچه‌ كه‌ رضاي‌ خداوند متعال‌ با آن‌ مدنظر باشد».

إِن تُبْدُواْ الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاء فَهُوَ خَيْرٌ لُّكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّئَاتِكُمْ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ‏(271)

«اگر صدقات‌ خويش‌ را آشكار كنيد، اين‌ كار خوبي‌ است‌» و هيچ‌ ايراد و اشكالي‌ به ‌همراه‌ ندارد «و اگر آن‌ را پنهان‌ داريد و به‌ مستمندان‌ بدهيد» يعني: پنهاني‌ آن‌ را از مال‌ خويش‌ بيرون‌ كرده‌ و به‌ فقرا بدهيد «اين‌ براي‌ شما بهتر است‌» بهتر بودن ‌پنهان‌كاري‌ در پرداخت‌ صدقات، در خصوص‌ صدقه‌ نافله‌ است‌ تا از ريا دورباشد، نه‌ در زكات‌ فرض‌ زيرا در پنهان‌كردن‌ زكات‌ فرض‌ هيچ‌ فضيلتي‌ نيست، بلكه‌ حتي‌ اكثر علما بر آنند كه‌ آشكارساختن‌ آن‌ بهتر است‌ تا ديگران‌ هم‌ به‌ زكات‌ دهنده‌ اقتدا كنند «و» خداوند متعال‌ با صدقه‌ پنهان‌ و صدقه‌ آشكارتان‌ «بخشي‌ از گناهانتان‌ را مي‌زدايد» نه‌ همه‌ گناهانتان‌ را زيرا صدقه، همه‌ گناهان‌ رانابود نمي‌كند «و خداوند از آنچه‌ مي‌كنيد، آگاه‌ است‌» بنابراين، شما را در برابر اعمالتان‌ جزا مي‌دهد، پس‌، از رياكاري‌ و انفاق‌ براي‌ غير خدا جلّ جلاله حذر كنيد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ از ابي‌هريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «سبعه‌ يظلهم‌ الله في‌ ظله‌ يوم‌ لا ظل‌ إلا ظله: إمام‌ عادل، وشاب‌ نشأ في‌ عبادة ‌الله، ورجلان‌ تحابا في ‌الله اجتمعا عليه‌ وتفرقا عليه، ورجل‌ قلبه‌ معلق ‌بالمسجد إذا خرج‌ منه‌ حتى‌ يرجع‌ إليه، ورجل‌ ذكر الله خالياً ففاضت‌ عيناه، ورجل‌ دعته ‌امرأة‌ ذات‌ منصب‌ وجمال‌ فقال: إني‌ أخاف ‌الله رب‌ العالمين‌ ورجل‌ تصدق‌ بصدقة فأخفاها حتى لا تعلم‌ شماله‌ ما تنفق‌ يمينه‌: هفت‌ كس‌اند كه‌ خداي‌ عزوجل‌ ايشان‌ را در سايه ‌عرش‌ خويش‌ جاي‌ مي‌دهد، در روزي‌ كه‌ هيچ‌ سايه‌اي‌ جز سايه‌ اونيست: زمامدار عادل، جواني‌ كه‌ در عبادت‌ خدا جلّ جلاله رشد يافته، دو كسي‌ كه ‌به ‌خاطر خدا جلّ جلاله باهم‌ دوستي‌ نموده‌ براي‌ او باهم‌ جمع‌ مي‌شوند و در راه‌ او از يك‌ديگر جدا مي‌گردند، مردي‌ كه‌ دل‌ وي‌ آويخته‌ به‌ مسجد است‌؛ از همان‌گاه‌ كه‌از آن‌ بيرون‌ مي‌آيد تا آن‌ كه‌ مجددا به‌سوي‌ آن‌ برگردد، كسي‌ كه‌ در خلوت‌خويش‌ خدا جلّ جلاله را ياد مي‌كند و چشمانش‌ پر از اشك‌ مي‌شود، مردي‌ كه‌ زني‌ صاحب‌ جاه‌ و جمال‌ او را به‌سوي‌ خويش‌ مي‌خواند، اما او مي‌گويد: من‌ ازخداوند پروردگار عالميان‌ مي‌ترسم‌ و مردي‌ كه‌ صدقه‌اي‌ را انفاق‌ مي‌كند و آن‌ رابه‌ گونه‌اي‌ پنهان‌ مي‌دارد كه‌ دست‌ چپش‌ نمي‌داند كه‌ دست‌ راستش‌ چه‌ چيز انفاق‌كرده‌ است‌». در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ آمده‌ است: «صدقه‌ السر تطفي‌ء غضب‌ الرب ‌عزوجل‌: صدقه‌ پنهاني، خشم‌ پروردگار عزوجل‌ را فرو مي‌نشاند».

ابن‌ابي‌ حاتم‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: اين‌ آيه‌ كريمه‌ در شأن‌ ابوبكر و عمر رضي‌الله عنهما نازل‌ شد زيرا عمر رضی الله عنه نصف‌ مالش‌ را نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آورد و آن ‌را تقديم‌ ايشان‌ كرد و رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ او فرمودند: «اي‌ عمر! پشت‌ سرت‌ براي ‌خانواده‌ات‌ چه‌ باقي‌ گذاشته‌اي‌؟» عمر گفت: نصف‌ مالم‌ را. اما ابوبكر رضی الله عنه تمام‌ مال‌ خويش‌ را به‌ گونه‌اي‌ تقديم‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم كرد كه‌ در نهان‌ داشتن‌ آن‌ سعي ‌بسيار داشت، طوري‌ كه‌ مي‌خواست‌ آن‌ را حتي‌ از خودش‌ نيز پنهان‌ دارد، رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ او فرمودند: «براي‌ خانواده‌ات‌ چه‌ باقي‌ گذاشته‌اي‌ اي‌ ابوبكر؟»گفت: وعده‌ خدا و وعده‌ پيامبرش‌ را. عمر رضی الله عنه چون‌ اين‌ ماجرا را شنيد، گريست‌ وگفت: پدر و مادرم‌ فدايت‌ باد اي‌ ابوبكر! سوگند به‌ خداي‌ عزوجل‌ كه‌ هيچ‌ گاه‌ من ‌و تو باهم‌ در كار خيري‌ مسابقه‌ نداديم، مگر اين‌ كه‌ تو در آن‌ بر من‌ سبقت‌ گرفتي‌.

لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَلأنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاء وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ ‏(272)

«هدايت‌ آنان‌» يعني: هدايت‌ كفار «برعهده‌ تو نيست‌» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! «بلكه‌خدا هركه‌ را بخواهد هدايت‌ مي‌كند» يعني: برعهده‌ تو نيست‌ تا آنان‌ را به‌ اسلام‌ درآوري‌ و پذيراي‌ اوامر و نواهي‌ شرع‌ گرداني، بلكه‌ خدا جلّ جلاله هركه‌ را بخواهد هدايت ‌مي‌كند. اين‌ نوع‌ از هدايت‌ كه‌ همانا هدايت‌ توفيق‌ بخشيدن‌ به‌ راه‌ خير و سعادت‌است، مختص‌ به‌ خداي‌ عزوجل‌ مي‌باشد، پس‌ تكليف‌ تو فقط تبليغ، ارشاد وراهنمايي‌ به‌ سوي‌ خير است‌ و بس‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «تا اين‌ آيه‌ نازل‌ نشده‌ بود رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  دستور مي‌دادند كه‌ جز بر اهل‌ اسلام‌ صدقه‌ نكنيد، اما بعد از نزول‌آن، ايشان‌ صدقه‌ دادن‌ به‌ هرفرد سائلي‌ را – از هرديني‌ كه‌ باشد – اجازه‌ دادند». ازاين‌ جهت‌ اين‌ مقوله‌ در ميان‌ عرفا رايج‌ شد كه: «نانش‌ دهيد و از ايمانش‌ نپرسيد».

«و هر مالي‌ كه‌ انفاق‌ كنيد» بسيار باشد، يا كم‌ «به‌ سود خود شماست‌» و خدا جلّ جلاله را از آن‌ سودي‌ نيست، چه‌ او از عالميان‌ بي‌نياز است‌ «و سزاوار نيست‌ كه‌ انفاق‌كنيد مگر براي‌ طلب‌ خشنودي‌ خدا» يعني: انفاق‌ معتبر و مقبول، فقط همان‌ است‌ كه ‌براي‌ رضاي‌ الهي‌ باشد «و هر آنچه‌ را كه‌ انفاق‌ كرديد، پاداش‌ آن‌ به‌طور كامل‌ به‌ شما داده‌ خواهد شد و ستمي‌ بر شما نخواهد رفت‌» پس‌ آن‌گاه‌ كه‌ صدقه ‌دهنده‌، براي‌ خشنودي‌ خدا جلّ جلاله انفاق‌ مي‌كند، پاداش‌ وي‌ چند برابر به‌ او مي‌رسد و ديگر او مسئول‌ اين‌ امر نيست‌ كه‌ صدقه‌ وي‌ به ‌دست‌ شخص‌ خوبي‌ رسيده، يا به‌ دست ‌شخص‌ بدي‌ زيرا او به‌ هرحال‌ – بنا برنيت‌ خود – صاحب‌ ثواب‌ است‌.

لِلْفُقَرَاء الَّذِينَ أُحصِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ ‏(273)

«صدقات‌ براي‌ فقرايي‌ است‌» يعني: صدقات‌ خود را براي‌ آن‌ تهيدستاني‌ بدهيد «كه‌ خود را وقف‌ در راه‌ خدا كرده‌اند» با جهاد و مبارزه‌ «و نمي‌توانند در زمين‌ سفر كنند» براي‌ تجارت‌ يا زراعت‌ و امثال‌ آن‌ از مشاغل‌ ديگر، به‌ منظور تأمين‌ مخارج ‌زندگي، چراكه‌ تمام‌ وقت‌ به‌ جهاد مشغولند و خود را براي‌ آن‌ وقف‌ كرده‌اند، يا هجرت‌ كرده‌اند تا در تحت‌ فرمان‌ خدا و رسول‌ وي‌ باشند. همچون‌ اصحاب ‌صفه‌[19] كه‌ به‌طور دسته‌جمعي‌ شب‌ و روز در مسجد النبي‌ زندگي‌ مي‌كردند و به‌عبادت‌ و تلاوت‌ مشغول‌ بوده‌ مشتاقانه‌ در تمام‌ غزوات‌ و سريه‌ها داوطلب‌ جهاد مي‌شدند و چنان‌ كه‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است، اين‌ آيه‌ كريمه‌ در شأن‌ ايشان‌ نازل‌ شد.

علما در بيان‌ احكام‌ گفته‌اند: تكدي‌ در اسلام‌ حرام‌ است‌ مگر براي‌ ضرورتي، پس‌ تكدي‌ براي‌ كسي‌ كه‌ به‌ كسب‌ و كار توانايي‌ دارد، حلال‌ نيست، به‌ دليل‌ اين‌حديث‌ شريف: «لا تحل‌ الصدقة‌ لغني‌ ولا لذي‌ مرة‌ سوي‌: صدقه‌ براي‌ شخص‌ ثروتمند و كسي‌ كه‌ توانايي‌ دارد و سليم‌ الاعضاء است‌ روا نيست‌».

علما برآنند كه‌ گدايي‌ براي‌ سه‌ كس‌ حلال‌ است:

1- فقير و محتاجي‌ كه‌ زمين‌گير شده‌ باشد.

2- كسي‌ كه‌ وامي‌ سنگين‌ بر عهده‌اش‌ قرار داشته‌ باشد. و آن‌ وامي‌ است‌ كه‌ انسان‌ خود به‌ پرداخت‌ آن‌ متعهد گشته‌ بي‌آن‌ كه‌ در قبال‌ آن‌ عوضي‌ گرفته‌ باشد، چون ‌مال‌ ضمانت، يا انفاق‌ براي‌ اصلاح‌ ذات‌البين‌ و انفاق‌ براي‌ دفع‌ مظلمه‌اي‌.

3- كسي‌ كه‌ پرداخت‌ ديه‌ فرد صالح، يا دوستي‌ را بر عهده‌ گرفته‌ است‌ كه‌ اگر آن ‌ديه‌ را ندهد، آن‌ فرد كشته‌ مي‌شود و او از كشته‌شدن‌ وي‌ دردمند مي‌گردد.

و اين‌ حديث‌ شريف‌ جامع‌ هر سه‌ معناي‌ يادشده‌ است‌: «المساله‌ لاتحل‌ الا لذي‌ فقرمدقع، او لذي‌ غرم‌ مفظع، اولذي‌ دم‌ موجع‌»، پس‌ الحاح‌ و پافشاري‌ بر تكدي، با وجود بي‌نيازي‌ از آن‌ روا نيست‌. همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «كسي‌ كه ‌اموال‌ مردم‌ را به‌ تكدي‌ از آنان‌ مي‌طلبد تا سرمايه‌دار گردد، جز اين‌ نيست‌ كه ‌اخگر آتش‌ را براي‌ خويش‌ درخواست‌ نموده‌ است، پس‌ او مختار است‌ كه‌ به‌ كم ‌قناعت‌ ورزد، يا همچنان‌ افزون‌ طلبي‌ پيشه‌ كند».

«و» آن‌ فقراي‌ مجاهد در راه‌ خدا جلّ جلاله «از مناعتي‌ كه‌ دارند، هر كس‌ ناآگاه‌ باشد، آنان‌ را توانگر مي‌انگارد» زيرا ايشان‌ خود را از سؤال‌كردن‌ بازداشته‌ و هرگز اظهار فقر و مسكنت‌ نمي‌كنند، به ‌طوري‌كه‌ شخص‌ بي‌اطلاع‌ از حالشان، ايشان‌ را توانگر مي‌پندارد، اما شخص‌ بابصيرت، ايشان‌ را از نشانه‌هايشان‌ مي‌شناسد: «آنان‌ را به‌سيمايشان‌ مي‌شناسي‌» با ضعف‌ و بي‌حالي‌ بدنهايشان‌ و نشانه‌هاي‌ ديگري‌ كه‌گوياي‌ فقر و نيازمندي‌ آنهاست، كه‌ اين‌ به‌ فراست‌ مؤمن‌ و بينش‌ نافذ صاحبان‌ خرد و بصيرت‌ بستگي‌ دارد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «اتقوا فراسة‌ المؤمن‌ فإنه‌ ينظر بنورالله: از فراست‌ مؤمن‌ پروا كنيد زيرا او به‌ نور خدا مي‌نگرد». «از مردم‌ به‌ اصرار چيزي‌ نمي‌خواهند» يعني: آنان‌ مانند ديگر نيازمندان‌ يا متكديان‌ نيستند كه‌ به‌اصرار و پافشاري‌، از مردم‌ خواهان‌ خيرات‌ شوند، بلكه‌ قطعا از مردم‌ چيزي ‌نمي‌خواهند، نه‌ با اصرار و الحاح‌ و نه‌ بدون‌ آن، به‌ جهت‌ وارستگي‌ و مناعت‌طبعي‌ كه‌ دارند. اين‌ معني‌، بنا بر رأي‌ جمهور مفسران‌ است‌. اما به‌ قولي‌ ديگر: مراد اين‌ است‌ كه‌ آنان‌ از مردم‌ درخواست‌ كمك‌ مي‌كنند، ولي‌ نه‌ با پافشاري‌ واصرار و سماجت‌. «و هر مالي‌ كه‌ انفاق‌ كنيد، خداوند به‌ آن‌ آگاه‌ است‌» پس‌ چيزي‌ از آن‌ بر وي‌ پنهان‌ نمي‌ماند و به‌ زودي‌ در برابر آن‌ بهترين‌ پاداش‌ را به‌ شما خواهدداد.

الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ‏(274)

«كساني‌ كه‌ اموالشان‌ را در شب‌ و روز و نهان‌ و آشكارا انفاق‌ مي‌كنند» به‌ دليل ‌رغبت‌ زياد و اشتياق‌ شديدي‌ كه‌ بر انفاق‌ مال‌ دارند تا بدانجا كه‌ از اين‌ كار نه‌ در شب‌ دست‌ برمي‌دارند و نه‌ در روز و به ‌مجرد اين‌ كه‌ بر نياز نيازمندان‌ آگاهي‌ يابند، آشكارا و پنهان، بخشش‌ مي‌كنند «پاداششان‌ نزد پروردگارشان‌» محفوظ «است‌ و نه‌ بيمي‌ بر آنهاست‌ و نه‌ اندوهگين‌ مي‌شوند» يعني: از هول‌ و هراسهاي‌ روز قيامت ‌ايمنند و به‌ آن‌ لذتهاي‌ دنيوي‌اي‌ كه‌ از دست‌ داده‌اند، اندوهگين‌ نمي‌شوند، يا نگران‌ اين‌ امر نيستند كه‌ سرنوشت‌ فرزندانشان‌ بعد از فوتشان‌ چه‌ خواهد شد زيرا اينان‌ به‌ رستگاري‌ بزرگ‌ رسيده‌اند. مقدم‌ ساختن‌ شب‌ بر روز و صدقه‌ پنهاني‌ برصدقه‌ آشكار؛ به‌ اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد كه‌ صدقه‌ پنهاني‌ بر صدقه‌ آشكار برتري ‌دارد.

از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده‌ است: اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ تأمين‌ علوفه‌ اسبان‌ جهادگر نازل‌ شد. حديث‌ شريف‌ ذيل‌ به‌ روايت‌ اسماء بنت ‌يزيد رضي‌الله عنها نيز بر صحت‌ اين‌ روايت‌ دلالت‌ مي‌كند؛ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «كسي‌ كه‌ اسبي‌ را در راه‌ خدا پرورش‌ مي‌دهد و به‌ منظور دريافت‌ ثواب ‌بر آن‌ خرج‌ مي‌كند، بداند كه‌ سيري‌ و گرسنگي‌، سيرابي‌ و تشنگي‌ و ادرار و سرگين ‌آن‌ اسب، همه‌ روز قيامت‌ در ميزان‌ حسنات‌ وي‌ گذاشته‌ مي‌شود».

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَىَ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(275)

چون‌ خداوند متعال‌ حال‌ مؤمنان‌ وارسته‌ پرداخت‌ كننده‌ زكات‌ و صدقات‌ را بيان‌ كرد، اكنون‌ به‌ بيان‌ حال‌ كساني‌ مي‌پردازد كه‌ رباخوار و حرام‌خوارند: «كساني‌ كه‌ ربا مي‌خورند» ربا: در لغت‌؛ افزودن‌ است‌ و در اصطلاح‌ شريعت‌؛ افزودن‌ مالي‌ است‌ مخصوص‌ بدون‌ عوضي‌ در مبادله‌ مال‌ با مال‌. يا افزودن‌ در مقدار يا مدت‌ معامله‌ دادوستد يا وام‌ است‌.

در جاهليت‌ عملكرد غالب‌ اين‌ بود كه‌ چون‌ زمان‌ پرداخت‌ وام‌ سر مي‌رسيد، طلبكار به‌ وامدار مي‌گفت: يا وامت‌ را مي‌پردازي‌ و يا بر مبلغ‌ مي‌افزايي‌! پس‌ اگر وامدار وام‌ را نمي‌پرداخت، بر اصل‌ مالي‌ كه‌ بر ذمه‌ وي‌ بود، مقداري‌ مي‌افزود ودر مقابل، طلبكار به‌ او تا مدتي‌ ديگر مهلت‌ مي‌داد. كه‌ اين، «رباي‌ نسيه‌» ناميده‌مي‌شود و به ‌اتفاق‌ علماي‌ اسلام‌ حرام‌ است‌. و هرچند هشدار اين‌ آيه‌ كريمه‌ متوجه‌خود رباخواران‌ است، اما حديث‌ شريف‌ زير، ديگران‌ را نيز كه‌ در اين‌ قضيه‌ به ‌نوعي‌ دخيلند، به‌ رباخوار ملحق‌ گردانيده‌ است، رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «خدا لعنت‌كند خورنده، خوراننده، نويسنده‌ و گواهان‌ ربا را». و فرمودند: «آنان‌ همه‌ باهم‌برابرند».

آري‌! اين‌ رباخواران‌ «برنمي‌خيزند» يعني: در روز قيامت‌ از قبرهايشان‌ به‌سوي‌ ميدان‌ محشر «مگر مانند برخاستن‌ كسي‌ كه‌ شيطان‌ براثر تماس، آشفته‌ سرش‌كرده‌ است‌» يعني: مانند كسي‌ برمي‌خيزند كه‌ شيطان‌ بر او چيره‌ شده‌ و او را مجنون‌كرده‌ است‌. مفسران‌ مي‌گويند: رباخوار در روز قيامت‌ همچون‌ مجنون‌ برانگيخته‌مي‌شود – به‌عنوان‌ مجازاتي‌ براي‌ وي‌ و نفرت‌انگيز كردن‌ وي‌ نزد اهل‌ محشر – زيرا حرص‌ و آز و شيفتگي‌ او به‌ جمع‌كردن‌ مال‌ دنيا، او را در دنيا آن‌چنان‌ ازجاي‌ بركنده‌ و مدهوش‌ و بيخود گردانيده‌ بود كه‌ در حركت‌ خود شبيه‌ ديوانگان‌ گرديده‌ بود. خبط: برخاستن‌ به‌طور ناموزون‌ و بدون‌ برخورداري‌ از تعادل‌ است، همانند برخاستن‌ شخصي‌ كه‌ دچار بيماري‌ صرع‌ شده‌باشد و تا مي‌خواهد برخيزد، تلوتلو مي‌خورد و بر زمين‌ مي‌افتد. مس: جنون‌ است‌. «اين‌» حال‌ و فرجام‌ بدرباخواران‌ «بدان‌ سبب‌ است‌ كه‌ آنان‌ گفتند: جز اين‌ نيست‌ كه‌ دادوستد مانند رباست‌» يعني: آنان‌ خريد وفروش‌ و ربا را يك‌ چيز پنداشتند، به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ انسان‌ همان‌طوري‌ كه‌ در دادوستد سود مي‌برد، در ربا نيز سود مي‌برد.

خداوند جلّ جلاله اين‌ قياس‌ فاسدشان‌ را اين‌گونه‌ رد مي‌كند: «و حال‌ آن‌ كه‌ خداوند دادوستد را حلال‌ و ربا را حرام‌ گردانيده‌ است‌» يعني: فرق‌ ميان‌ آنها اين‌ است‌ كه‌خداوند جلّ جلاله دادوستد (بيع) را حلال‌ و نوعي‌ از انواع‌ آن‌ را كه‌ داد وستد همراه‌ بارباست، حرام‌ گردانيده‌ زيرا دادوستد (بيع) انجام‌ نمي‌گيرد، مگر به‌ روي ‌نيازي‌ و آن‌ معاوضه‌ و مبادله‌اي‌ است‌ عادلانه‌ كه‌ زيان‌ آشكاري‌ در آن‌ نيست، اما ربا صرفا بهره‌برداري‌ سوء از نيازمندي‌ انسان‌ گرفتار و درمانده‌ است‌ كه‌ هيچ‌ عوضي‌ در قبال‌ آن‌ وجود ندارد. رد اين‌ پندار آنان‌ كه‌ بيع‌ مانند رباست‌ با اين‌ تعبيركه: خداوند جلّ جلاله بيع‌ را حلال‌ و ربا را حرام‌ گردانيده‌ است‌؛ براي‌ قطع‌ جدال‌ وبگومگوي‌ آنها و بيان‌ سخني‌ فيصله‌كن‌ در اين‌ رابطه‌ است‌. بلي‌! تو تا آنجا كه ‌مي‌خواهي‌ ميان‌ بيع‌ و ربا وجوه‌ مشابهت‌ را جست‌وجو كن، ولي‌ سخن‌ اين‌ است‌كه‌ آيا مؤمن‌ هستي‌ يا نه‌؟ پس‌ اگر مؤمني، شأن‌ مؤمن‌ آن‌ است‌ كه‌ بي‌هيچ‌ جدال‌ و بگومگويي‌ خداي‌ عزوجل‌ را در تمام‌ اوامر و نواهي‌اش‌ اطاعت‌ مي‌كند و الا اگر پاي‌ دليل‌ و حجت‌ هم‌ درميان‌ باشد، بدون‌ شك، مفاسد ربا و محاسن‌ بيع‌ وتجارت‌ بر هيچ‌ فرد عاقل‌ و آگاهي‌ پوشيده‌ نيست، پس‌ چگونه‌ مي‌گويند كه‌ بيع ‌مانند رباست؟

اما ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ سخن‌ مشركان‌ كه‌ (بيع‌ مانند رباست) به‌ معني‌ قياس‌ ربا به‌ بيع‌ از سوي‌ آنان‌ نيست‌ زيرا مشركان‌ به‌ مشروعيت‌ اصل‌ بيعي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله آن‌ را در قرآن‌ مشروع‌ گردانيده، اعتراف‌ نداشتند و اگر اين‌ سخن‌ آنان‌ از باب‌قياس‌ مي‌بود؛ بايد مي‌گفتند: انما الربا مثل‌ البيع‌: همانا ربا مانند بيع‌ است، درحالي‌كه‌ گفتند: انما البيع‌ مثل‌ الربا: بيع‌ مانند ربااست، پس‌ چرا آن‌ مباح‌ و اين‌حرام‌ گردانيده‌ شده‌؟». «پس‌ هر كس‌ اندرزي‌ از جانب‌ پروردگارش‌ بدو رسيد» كه‌ نهي‌ از ربا از آن‌ جمله‌ است‌ «و» بنابرآن‌ «از رباخواري‌ بازايستاد» امر خدا جلّ جلاله واندرز وي‌ را اجرا و اطاعت‌ كرد و دربرابر آن‌ رام‌ و فرمانبردار شد، پس‌ «آنچه‌ گذشته، از آن‌ اوست‌» يعني: او در رباخواريهاي‌ گذشته‌ دوران‌ جاهليت‌ خويش، موردمؤاخذه‌ نيست‌ زيرا سودي‌ كه‌ او در گذشته‌ خورده، قبل‌ از نزول‌ حكم‌ تحريم ‌ربا بوده‌ است‌ «و كارش‌ به‌ خدا واگذار مي‌شود» در بخشيدن‌ گناهش‌ و ساقط كردن ‌بار تبعات‌ گذشته‌ از گردنش‌ «و هركه‌ به‌ سودخواري‌ بازگشت‌» يعني: به‌ معامله‌ سود. يا: هركه‌ به‌سوي‌ اين‌ سخن‌ بازگشت‌ كه‌ خريدوفروش‌ مانند رباست‌؛ «آنان‌ اهل‌آتشند و جاودانه‌ در آنند» مراد از خلود و جاودانه ‌ماندن‌ در آتش‌ – در باره‌ مؤمناني ‌كه‌ مرتكب‌ اين‌ جنايت‌ مي‌شوند – ماندگار بودن‌ در دوزخ‌ به‌مدت‌ دور و درازي‌ است، نه‌ براي‌ هميشه‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «باب‌ ربا بر بسياري‌ از دانشمندان‌ از مشكل‌ترين‌ ابواب‌ است، چنان‌كه‌ عمر رضی الله عنه فرمود: آيه‌ ربا از آخرين‌ آيات‌ قرآن‌ كريم‌ از نظر زمان‌ نزول ‌بود و رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  رحلت‌ كردند و آن‌ را براي‌ ما به‌طور شافي‌ بيان‌ نفرمودند، پس‌ هرآنچه‌ را كه‌ شبهه‌ناك‌ است‌ فرو گزاريد و به‌سوي‌ چيزهايي‌ روي‌ آريد كه‌شبهه‌ناك‌ نيست‌». در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابي‌هريره‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمده‌است‌ كه‌ فرمودند: «ربا هفتاد بخش‌ است‌ و آسانترين‌ آن‌ از نظر مجازات، همانند مجازات‌ آن‌ مردي‌ است‌ كه‌ با مادر خود هم‌بستر شود». هم‌او در حديث‌ شريف‌ديگري‌ از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  روايت‌ نموده‌ كه‌ فرمودند: «يأتي‌ على ‌الناس‌ زمان‌ يأكلون‌ فيه ‌الربا. قال: قيل‌ له: الناس‌ كلهم‌؟ قال:‌ من‌ لم‌ يأكله‌ منهم‌ ناله‌ من‌ غباره‌: بر مردم‌زماني‌ مي‌آيد كه‌ در آن‌ ربا مي‌خورند». راوي‌ مي‌گويد: از آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال‌شد كه‌ آيا همگي‌ مردم‌ در آن‌ روزگار ربا مي‌خورند؟ فرمودند: «هر كس‌ ازآنان‌ كه‌ ربا نخورد، غباري‌ از آن‌ بدو مي‌رسد».

يَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ ‏(276)

«خداوند ربا را نابود مي‌سازد» يعني ركت‌ آن‌ را در دنيا از بين‌ مي‌برد، هرچندكه‌ بسيار هم‌ باشد. يا كلا آن‌ را از دست‌ صاحبش‌ بيرون‌ برده‌ و مالش‌ را پاك‌ نابود مي‌سازد. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «إن‌ الربا وإن‌ كثر، فإن‌ عاقبته‌ تصير إلى‌ قل‌: ربا هرچند بسيار باشد، ليكن‌ سرانجام‌ آن‌ به‌ كمي‌ و كاستي‌ مي‌گرايد».

«و» خداوند متعال‌ «بر صدقات‌ مي‌افزايد» يعني: در مالي‌ كه‌ زكات‌ و صدقات ‌آن‌ داده‌ شده‌ مي‌افزايد، و در ثواب‌ آن‌ بركت‌ نهاده‌ آن‌ را مضاعف‌ مي‌گرداند و برپاداش‌ صدقه ‌دهنده‌ مي‌افزايد، چنان ‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «هر كس‌پيمانه‌اي‌ از خرما را كه‌ از كار پاكيزه‌ به‌دست‌ آورده‌باشد – زيرا خداوند جلّ جلاله جزپاكيزه‌ را نمي‌پذيرد – صدقه‌ دهد، پس‌ بي‌گمان‌ خداوند جلّ جلاله آن‌ را با دست‌ بلاكيف‌ راست‌ خود پذيرفته‌ سپس‌ آن‌ را براي‌ صاحبش‌ پرورش‌ مي‌دهد، همان ‌طوري‌كه ‌يكي‌ از شما كره ‌اسب‌ خود را پرورش‌ مي‌دهد تا بدانجا كه‌ چون‌ كوه‌ بزرگ‌مي‌شود». «و خداوند هيچ‌ ناسپاس‌ گناهكاري‌ را دوست‌ نمي‌دارد» يعني: حق‌ تعالي ‌ناسپاس‌ در دل‌ و گنه‌كار در گفتار و كردار را دوست‌ نمي‌دارد زيرا دوستي‌ خداي‌عزوجل‌ مخصوص‌ توبه‌كاران‌ و پاكيزگان‌ از آلودگي‌هاست‌. در اين‌ آيه‌ كريمه ‌هشداري‌ سخت‌ و محكم‌ بر كساني‌ است‌ كه‌ ربا مي‌خورند و مي‌گويند: فرقي‌ ميان ‌بيع‌ و ربا نيست، كه‌ خداوند جلّ جلاله با كلمه‌ (كفار) به‌ كفران‌ و ناسپاسي‌ آنها حكم‌نموده‌ و در واقع‌ اعلام‌ داشته‌ است‌ كه‌ سودخواري‌ از افعال‌ اهل‌ كفر است‌ نه‌ از اعمال‌ اهل‌ اسلام‌.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ‏(277)

«به‌ راستي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌ و نماز برپا داشته‌ و زكات‌داده‌اند، پاداششان‌ نزد پروردگارشان‌ است‌ و نه‌ بيمي‌ بر آنهاست‌ و نه‌ آنان‌ اندوهگين‌ مي‌شوند» خداوند متعال‌ نماز و زكات‌ را به‌ يادآوري‌ مخصوص‌ گردانيد – با آن‌ كه‌ تعبير (كارهاي‌ شايسته) شامل‌ نماز و زكات‌ نيز مي‌شود – به‌ خاطر اهتمام‌ وعنايت‌ به‌ شأن‌ اين‌ دو عبادت‌ بزرگ‌ زيرا اين‌ دو عمل، بزرگترين‌ دو ركن‌ عبادات ‌عملي‌ اسلام‌ هستند.

اين‌ آيه‌ كريمه‌ مقايسه‌ و مقارنه‌اي‌ است‌ ميان‌ كفار و مؤمنان‌ تا فرق‌ ميان‌ اين‌ دوگروه‌ آشكار شود.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ‏(278)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ بندگان‌ مؤمن‌ خويش‌ را به‌ رعايت‌ تقوي‌ فرمان‌ داده‌ وآنان‌ را از آنچه‌ كه‌ سبب‌ دوري‌ از رضايش‌ مي‌شود نهي‌ مي‌كند: «اي‌ كساني‌ كه‌ايمان‌ آورده‌ايد، از خداوند بترسيد و بازمانده‌ ربا را» كه‌ در نزد ديگران‌ باقي‌ مانده‌ «رها كنيد» و واگذاريد «اگر واقعا مؤمنيد» پس‌ ايمان‌ شما مستلزم‌ آن‌ است‌ كه‌ از اوامر الهي‌ امتثال‌ نموده‌ و از نواهيش‌ اجتناب‌ كنيد.

اين‌ آيه‌ كريمه‌ اموال‌ ربايي‌ را كه‌ هنوز رباخواران‌ آنها را قبض‌ نكرده‌اند، ابطال ‌نموده‌ و گرفتن‌ آنها را حرام‌ نموده‌ است‌.

فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ ‏(279)

«و اگر چنين‌ نكرديد» و آنچه‌ را از ربا باقي‌ مانده‌ رها نكرده‌ و از آن‌ پرهيزننموديد «پس‌ با خبر باشيد به‌ جنگي‌ از جانب‌ خدا و رسولش‌» يعني: در آن‌ صورت‌، خدا و رسولش‌ به‌ شما اعلام‌ جنگ‌ مي‌دهند. بنابراين، بر زمامدار مسلمين‌ است‌ كه‌ به‌ رباخواران‌ اعلام‌ جنگ‌ دهد تا آن‌ كه‌ از ربا دست‌ بردارند. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «هر كس‌ به‌ رباخواري‌ پايدار باشد و از آن‌ دست‌ نكشد، بر امام‌ مسلمين‌ لازم‌ است‌ تا او را به‌ توبه‌ فرا خواند، اگر توبه‌ كرد و دست‌ كشيد، چه‌ بهتر، درغيراين‌ صورت، گردنش‌ را بزند». بنابراين‌، خوردن‌ ربا و عمل‌ به‌ آن‌ از گناهان‌ كبيره‌ است‌ «و اگر توبه‌ كرديد» يعني: از ربا «پس‌ اصل‌ مالهايتان‌ از آن‌ شماست‌» كه‌ آن‌ را مي‌گيريد «نه‌ شما ستم‌ مي‌كنيد» بر بدهكاران‌ خود با گرفتن‌ سود مازاد براصل‌ رأس‌المال‌ «و نه‌ بر شما ستم مي‌شود» از سوي‌ آنان، با تأخير و امروز و فرداكردن‌ و كم ‌دادن‌ اصل‌ مال‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  درخطبه‌ حجه‌الوداع‌ فرمودند: «آگاه‌ باشيد! هر ربايي‌ كه‌ در جاهليت‌ بود، از ذمه‌شما برداشته‌ شده‌ است‌ و براي‌ شماست‌ اصل‌ اموالتان، نه‌ ستم‌ مي‌كنيد و نه‌ بر شماستم‌ مي‌رود».

ابن‌جرير طبري‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ از عكرمه‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت: اين‌ دوآيه‌ كريمه‌ درباره‌ قبيله‌ ثقيف‌ نازل‌ شد و ثقيفيان‌ بعد از نزول‌ آن‌ گفتند: ما را تاب ‌جنگ‌ با خدا و رسولش‌ نيست‌. پس‌ توبه‌ كردند و فقط اصل‌ اموالشان‌ را از بدهكاران‌ گرفته‌ و از سود آن‌ چشم‌ پوشيدند.

وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏(280)

«و اگر بدهكار تنگدست‌ بود» و مالي‌ را نيافت‌ تا بدان‌ وام‌ خويش‌ را بپردازد «پس‌ لازم‌ است‌ مهلت‌ دهيد تا» هنگام‌ «گشايش‌» و توانگري‌ وي‌. مفاد اين‌ آيه ‌كريمه‌ عام‌ است‌ درباره‌ تمام‌ كساني‌ كه‌ بدهكارند «و اگر بدانيد؛ بخشيدن‌ آن‌ برايتان ‌بهتر است‌» يعني: براي‌ شما بهتر است‌ كه‌ وام‌ را از آنان‌ كه‌ به ‌راستي‌ قدرت‌پرداخت‌ ندارند، كاملا ساقط نماييد و صرفا به‌ دادن‌ مهلت‌ به‌ آنها اكتفا نكنيد. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «هر كس‌ دوست‌ دارد كه‌ خداوند جلّ جلاله او را در سايه‌ عرش‌خويش‌ جاي‌ دهد – در روزي‌ كه‌ سايه‌اي‌ جز سايه‌ او نيست‌ – پس‌ بايد بر تنگدست‌ آسان‌ بگيرد، يا اصلا وام‌ را بر او ببخشد».

كلبي‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: بني‌عمروبن‌عمير كه‌ اموالي‌ را براي ‌بني‌مغيره‌ به‌ سود داده‌ بودند، به‌ آنان‌ گفتند: اصل‌ اموالمان‌ را بدهيد و ما از شما سودي‌ نمي‌خواهيم، ولي‌ بني‌مغيره‌ در پاسخ‌ آنان‌ گفتند: ما هم‌اكنون‌ تنگدست‌ هستيم‌ و چيزي‌ براي‌ پرداختن‌ نداريم، پس‌ به‌ ما مهلت‌ دهيد تا ميوه‌ها به‌ دست‌آيد. اما بني‌عمرو تقاضايشان‌ را نپذيرفتند. اين‌ بود كه‌ خداوند متعال‌ اين‌ آيه‌كريمه‌ را نازل‌ نمود.

وَاتَّقُواْ يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ ‏(281)

«و از روزي‌ بترسيد كه‌ در آن‌ به‌ سوي‌ خداوند بازگردانده‌ مي‌شويد» و آن‌ روز مردن‌است‌ «سپس‌ به‌ هركسي‌ جزاي‌ هركاري‌ كه‌ كرده‌ است، به‌ تمامي‌ داده‌ مي‌شود و بر آنان ‌ستم‌ نمي‌رود» ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «آخرين‌ آيه‌ قرآن‌ كه‌ بر رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  نازل‌ شد، همين‌ آيه: (وَاتَّقُواْ يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ…) بود و در ميان‌ نزول‌ آن‌ و رحلت‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فقط سي‌ويك‌ روز فاصله‌ بود». در اين‌ باره‌ روايات ‌ديگري‌ چون‌ نه‌ شب، هفت‌ شب، سه‌ شب‌ يا سه‌ ساعت‌ نيز آمده‌ است‌. همچنين ‌از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ در اين‌ حديث‌ شريف‌ فرمودند: «در امتهاي ‌پيشين‌ تاجري‌ بود كه‌ به‌ مردم‌ قرض‌ مي‌داد و چون‌ تنگدستي‌ را مي‌ديد، به ‌خدمتكارانش‌ مي‌گفت: از او درگذريد، شايد خداي‌ عزوجل‌ از ما درگذرد. پس‌خداي‌ عزوجل‌ (به‌ فرشتگان) فرمود: ما از اين‌ شخصي‌ كه‌ از مردم‌ درمي‌گذشت، به‌ گذشت‌ نمودن‌ سزاوارتريم، پس‌ از وي‌ در گذريد».

خلاصه‌ احكام‌ بيان‌ شده‌ در آيات‌ مباركه‌ (275 – 281) متضمن‌ پنج‌موضوع‌ است:

1- جواز انواع‌ دادوستد.

2- تحريم‌ ربا و محكوميت‌ سخت‌ رباخواران‌.

3- مهلت ‌دادن‌ به‌ بدهكار تنگدست‌.

4- پاداش‌ ايمان‌ و عمل‌ شايسته‌.

5- و امر به‌ تقوي‌.

ربا بر دو نوع‌ است:

1- رباي‌ نسيه‌. 2 – رباي‌ افزوده‌. رباي‌ نسيه‌ يا در وام‌ است، يا در دادوستد. صورت‌ آن‌ در وام‌ اين‌ است‌ كه‌ مقدار معيني‌ از مال‌ براي‌ مدت‌ محدودي‌ به‌ وام‌داده‌ شود؛ به‌ اين‌ شرط كه‌ در صورت‌ تمديد مدت، بر اصل‌ مبلغ‌ افزوده‌ شود و اين‌همان‌ نوع‌ ربايي‌ است‌ كه‌ در زمان‌ جاهليت‌ متعارف‌ بود. اين‌ نوع‌ از معامله‌ ربوي ‌هم ‌اكنون‌ نيز در سيستم‌هاي‌ بانكي‌ رايج‌ است‌. مثال‌ رباي‌ نسيه‌ در معاملات‌ ودادوستدها: فروختن‌ يك‌ كيلو از گندم‌ به‌ يك‌ كيلو و نيم‌ به‌ اين‌ شرط است‌ كه ‌مثلا بعد از دو ماه‌ به‌ فروشنده‌ پرداخت‌ شود و چنان‌كه‌ گفتيم، اين‌ نوع‌ ربا به‌ اتفاق ‌حرام‌ است‌.

اما رباي‌ افزوده‌ در دادوستدها و معاملات‌ اين‌ است‌ كه: مال‌ معيني‌ با شرط افزودن‌ يكي‌ از دو عوض‌ بر ديگري، در حال‌ نقدا فروخته‌ شود، چون‌ فروش‌ يك‌كيلو خرما به‌ دو كيلو. كه‌ اين‌ نوع‌ ربا نيز حرام‌ است‌. رباي‌ افزوده‌ در وام‌ اين‌ است‌كه: مثلا كسي‌ صد درهم‌ وام‌ به‌ ديگري‌ مي‌دهد، به‌ اين‌ شرط كه‌ سال‌ آينده‌ دويست‌ درهم‌ از وي‌ بازستاند. كه‌ اين‌ نيز حرام‌ است‌. پس‌ با توجه‌ به‌ اين‌ كه‌ آيات‌كريمه‌ به‌ قيد رباي‌ نسيه‌ مقيد گردانيده‌ نشده‌ و به‌ طور مطلق‌ ذكر گرديده‌اند، لذا برحرمت‌ تمام‌ معاملات‌ ربوي‌ – اعم‌ از رباي‌ نسيه‌ رايج‌ در جاهليت‌ و انواع‌ رباي‌ مرسوم‌ فعلي‌ – دلالت‌ مي‌كنند، چنان‌ كه‌ برتحريم‌ مصالحه‌ ميان‌ وام‌دهنده‌ وبدهكار در وام‌ مدت‌دار بر مقداري‌ كمتر از اصل‌ وام، نيز دلالت‌ مي‌كنند، چرا كه‌اين‌ هم‌ به‌ معني‌ رباي‌ جاهليت‌ مي‌باشد. مثالش‌ اين‌ است‌ كه‌ كسي‌ از ديگري‌ مبلغ‌هزار دينار تا مدتي‌ معين‌ طلبكار است، پس‌ با بدهكار به‌ مبلغ‌ پانصد دينار به‌ طورنقد مصالحه‌ مي‌كند. گفتني‌ است‌ كه‌ از انواع‌ ربا، فروش‌ وام‌ به‌ وام‌ مي‌باشد، كه ‌اين‌ نيز حرام‌ است‌.

بايد دانست‌ كه‌ از نظر جمهور فقها – از آن‌ جمله‌ ائمه‌ مذاهب‌ چهارگانه‌ – حرمت‌ ربا به‌ شش‌ نوع‌ معيني‌ كه‌ در حديث‌ شريف‌ ذيل‌ ذكر شده‌ محدود و منحصرنمي‌باشد، بلكه‌ حرمت‌ آن‌ به‌ هرچيزي‌ كه‌ علت‌ ربا در آن‌ موجود باشد، تسري‌مي‌يابد. آن‌ حديث‌ شريف‌ اين‌ است: «طلا در برابر طلاست، نقره‌ در برابر نقره،گندم‌ در برابر گندم، جو در برابر جو، خرما در برابر خرما، نمك‌ در برابر نمك، مثل‌ در برابر مثل، برابر با يك‌ديگر، دست‌ به‌ دست، اما چون‌ اين‌ اجناس‌ مختلف‌شد، معامله‌ كنيد هرگونه‌ كه‌ خواهيد، به‌ شرط اين‌ كه‌ دادوستد باشد». يعني: جنس‌ و بها بلافاصله‌ معاوضه‌ و قبض‌ گردد.

از نظر جمهور فقها، چون‌ عقد ربا باطل‌ است، لذا فسخ‌ آن‌ نيز واجب‌ مي‌باشد، ولي‌ احناف‌ عقد ربا را فاسد مي‌دانند، پس‌ از نظر آنان، ربا ساقط مي‌گردد، اما اصل‌ بيع‌ صحيح‌ است‌. بنا بر مذهب‌ ابوحنيفه، مالك‌ و شافعي، بدهكاري‌ كه ‌مدعي‌ ورشكستگي‌ مالي‌ است، بايد زنداني‌ شود تا ورشكست‌ بودن‌ وي‌ مدلل‌ وثابت‌ گردد[20].

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْأَمُوْاْ أَن تَكْتُبُوْهُ صَغِيراً أَو كَبِيراً إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَآرَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ‏(282)

اين‌ آيه‌ كريمه‌ كه‌ به‌ آيه‌ «تداين‌» معروف‌ است، با (172) كلمه‌ و (579) حرف، بلندترين‌ آيه‌ قرآن‌ كريم‌ مي‌باشد.

«اي‌ مؤمنان‌! اگر تا ميعادي‌ مقرر با يك‌ديگر به‌ دين‌ معامله‌ كرديد». «عين‌» در نزداعراب‌ عبارت‌ از مالي‌ است‌ كه‌ حاضر باشد و «دين‌» مالي‌ است‌ كه‌ غايب‌ باشد. از قيد: (تا ميعادي‌ مقرر)، استدلال‌ شده‌ است‌ به‌ اين‌ كه: قيد نكردن‌ زمان‌ در معاملات‌ مدت‌دار جايز نيست‌ و مخصوصا زمان‌ معامله‌ «سلم‌» بايد معين‌ باشد.«سلم‌»، يا «سلف‌» فروش‌ نسيه‌ به‌ نقد است‌ و «سلف‌» بر وام‌ نيز اطلاق‌ مي‌شود.آري‌! اگر با يك‌ديگر به‌ وام‌ و قرض‌ معامله‌ كرديد، پس‌ بايد «آن‌ را بنويسيد» يعني: معامله‌ دين‌ را با زمان‌ و سررسيد آن‌ بنويسيد زيرا نوشتن‌ چنين‌ معامله‌اي، به ‌دفع‌ هرنوع‌ نزاع‌ و قطع‌ ريشه‌ هرنوع‌ خلافي‌ ميان‌ طرفين‌ معامله، كمك‌ شاياني‌ مي‌كند «و بايد نويسنده‌اي‌» صورت‌ معامله‌ را «براساس‌ عدالت‌ ميان‌ شما بنويسد» اين‌ دستوري‌ است‌ به‌ طرفين‌ عقد معامله‌ دين‌ كه: بايد نويسنده‌اي‌ را انتخاب‌ كنند كه‌ در قلب‌ و قلم‌ وي، طرفداري‌ و تمايلي‌ به‌ نفع‌ يكي‌ از جانبين‌ عقد و به‌ زيان‌ ديگري‌ وجود نداشته‌ باشد، بلكه‌ نويسنده‌ بايد در بين‌ طرفين‌ معامله‌ جوياي‌ حق‌ وعدالت‌ باشد «و هيچ‌ نويسنده‌اي‌ نبايد از نوشتن‌» سند عقد تداين‌ «خودداري‌ كند، همان‌گونه‌ كه‌ خداوند او را آموزش‌ داده‌ است‌» با اين‌ فرموده‌ خود كه: نوشته‌اش‌ بايد براساس‌ عدالت‌ باشد. يا معني‌ اين‌ است: بايد او به‌ همان‌ شيوه‌اي‌ بنويسد كه‌خداوند جلّ جلاله از نويسندگي‌ به‌ او آموخته‌ است، لذا در نوشتن‌ بخالت‌ نكرده‌ و در آن ‌كوتاهي‌ نورزد «و كسي‌ كه‌ وام‌ بر عهده‌ اوست، بايد» به‌ نويسنده‌ آنچه‌ را كه‌ بايد بنويسد «املا كند و نويسنده‌ بنويسد و از خدا كه‌ پروردگار اوست‌ پروا كند و چيزي‌ از آن ‌نكاهد» و از آنجا كه‌ موضوع‌ گواهي‌ و شهادت، بر اين‌ اقرار بدهكار كه‌ دين‌ برذمه‌اش‌ ثابت‌ است‌، بنا مي‌گردد لذا حق‌ تعالي‌ وي‌ را به‌ املا و ديكته‌ كردن‌ مطلب‌ ومضمون‌ مربوطه‌ بر نويسنده‌ و رعايت‌ تقوي‌ در آنچه‌ كه‌ به‌ او ديكته‌ مي‌كند دستورداد و او را از كاستن‌ از اصل‌ مقدار وام‌ در اقرارش‌ نهي‌ كرد. بعضي‌ گفته‌اند: بلكه ‌نهي‌ از كاستن‌ متوجه‌ نويسنده‌ است‌ «پس‌ اگر كسي‌ كه‌ حق‌ بر ذمه‌ اوست، سفيه‌ بود» سفيه: كسي‌ است‌ كه‌ به‌سبب‌ سفاهت‌ و كم‌ عقلي، نمي‌تواند در مال‌ به‌ درستي‌تصرف‌ كند «يا» اگر كسي‌ كه‌ حق‌ بر ذمه‌ اوست‌ «ضعيف‌ بود» ضعيف: پيرمرد سالمند و خرف، بچه‌ خردسال، شخص‌ گنگ، يا كسي‌ است‌ كه‌ توانايي‌ تعبير و بيان‌ را به‌طور بايد و شايد ندارد «پس‌ ولي‌ او بايد با عدالت‌ املا نمايد» يعني: ازجاي‌ افراد ناتوان‌ ياد شده، بايد اوليا و اوصياءشان، يا شخص‌ مترجمي، املا و ديكته‌ كند «و دو شاهد از مردانتان‌ را بر آن‌ گواه‌ بگيريد» يعني: دو مرد مسلمان‌ را كه‌بر سند دين‌ (بدهكاري) گواهي‌ دهند، فرا خوانيد و آنان‌ را گواه‌ بگيريد. بنابراين، شاهدگرفتن‌ بر عقد «مداينه‌» واجب‌ است‌. بعضي‌ گفته‌اند: شاهدگرفتن‌ مستحب ‌است‌ و در آغاز امر واجب‌ بود، اما با آيه‌ بعدي: (فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي…)، وجوب‌ آن‌ منسوخ‌ گرديد.

«پس‌ اگر دو مرد حاضر نبودند، يك‌ مرد را با دو زن‌ گواه‌ بگيريد از آن‌ گواهاني‌ كه ‌مي‌پسنديد» گواهي‌ دادن‌ آنها را، به‌ سبب‌ ديانت‌ و عدالت‌ ايشان‌. گفتني‌ است‌ كه ‌يك‌ مرد و دو زن، كمترين‌ حد نصاب‌ شهادت‌ در اين‌ معامله‌ است‌. و علت‌ گرفتن ‌دو شاهد زن‌ اين‌ است‌ «كه‌ اگر يكي‌ از آنها فراموش‌ كرد، آن‌ ديگري‌ به‌يادش‌ آورد» يعني: اگر يك‌ زن‌ فراموش‌ كرد، زن‌ ديگر به‌يادش‌ آورد زيرا برخلاف‌ مردان، چنين‌ ضعفي‌ بر زنان‌ عارض‌ مي‌شود و چه ‌بسا كه‌ يك‌ بخش‌ از شهادت‌ را اين‌يكي ‌فراموش‌ كند و بخش‌ ديگري‌ را آن‌ يكي، لذا هريك‌ از آن‌ دو، مي‌تواند دريادآوري‌ مطلب‌ به‌ رفيق‌ خود كمك‌ كند. فراموشي‌ از شهادت، فراموش‌كردن‌جزئي‌ از آن‌ و به‌يادآوردن‌ جزء ديگري‌ است‌ «و چون‌ گواهان‌ فرا خوانده‌ شوند»يعني: چون‌ گواهان‌ براي‌ اداي‌ شهادتي‌ كه‌ قبلا متحمل‌ آن‌ شده‌اند، فرا خوانده‌شوند. بعضي‌ در معناي‌ آن‌ گفته‌اند: چون‌ به‌ منظور دريافت‌ و قبول‌ شهادت، فراخوانده‌ شوند «نبايد خودداري‌ ورزند» از ادا، يا قبول‌ شهادت‌ «و ملول‌ و ناراحت ‌نشويد از اين‌ كه‌ آن‌ را» يعني: بدهي‌ را «چه‌ اندك‌ باشد، چه‌ بسيار تا ميعاد آن ‌بنويسيد» زيرا چه‌ بسا نظر به‌ بسياربودن‌ معامله‌ وامگيري‌ و وامدهي، يا بسيار بودن ‌مقدار آن، از نوشتن‌ آن‌ خسته‌ و دلتنگ‌ شويد، پس‌ نبايد از اين‌ كار غفلت‌ كنيد.

سپس‌ خداوند متعال‌ به‌ اين‌ امر تأكيد بيشتري‌ نموده‌ و مي‌فرمايد: «اين‌ نوشتن ‌شما نزد خدا عادلانه‌تر» و صحيح‌تر و در حفظ و نگه‌داشت‌ مفاد عقد، مؤثرتر «وبراي‌ شهادت‌ درست‌تر» يعني: بر اقامه‌ شهادت، شما را ياري‌ كننده‌تر و از نظرمحكم‌كاري، مفيدتر است‌ «و براي‌ اين‌ كه‌ دچار شك‌ نشويد» به‌ احتياط «نزديكتراست‌» زيرا نوشتن‌ سند در معامله‌ مدت‌دار، هرنوع‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ را از آن ‌معامله‌ برطرف‌ مي‌سازد «مگر آن‌ كه‌ داد و ستد نقدي‌ باشد» با حاضربودن‌ هردوعوض، يعني‌ هم‌ كالا و هم‌ بهاي‌ آن‌ «كه‌ آن‌ را ميان‌ خود» دست‌ به‌دست‌ «دستگردان‌ مي‌كنيد» مراد از آن‌: معاملات‌ پاياپاي‌ و دست‌به‌دست‌ است، كه‌ «دراين‌ صورت، بر شما گناهي‌ نيست‌ كه‌ آن‌ را ننويسيد، و» اما «چون‌ دادوستد كرديد، برآن‌ گواه‌ بگيريد» يعني: به‌هرحال، اگر در تجارت‌ و معامله‌ پاياپاي، نوشتن‌ لازم‌نيست، گرفتن‌ گواه‌ لازم‌ است‌. بعضي‌ گفته‌اند؛ معني‌ اين‌ است: هرگاه‌ دادوستدكرديد – هرنوع‌ دادوستدي‌ – چه‌ پاياپاي‌ باشد و چه‌ مدت‌دار، برآن‌ گواه‌ بگيريد. خاطرنشان‌ مي‌شود كه‌ نزد جمهور فقها، امر در اينجا بر ارشاد و استحباب‌ حمل‌مي‌شود نه‌ بر وجوب‌. نقل‌ است‌ كه‌ ابن‌عمر رضي‌الله عنهما چون‌ معامله‌ نقدي‌مي‌كرد، گواه‌ مي‌گرفت‌ و چون‌ به‌ نسيه‌ معامله‌ مي‌كرد، آن‌ را مي‌نوشت‌.

«و هيچ‌ نويسنده‌ و گواهي‌ نبايد زيان‌ رسانده‌ شود» يا زيان‌ برساند، با تحريف‌ وتبديل‌ و زياد و كم‌كردن‌ در نوشتن‌ يا گواهي‌. يا معني‌ اين‌ است: نبايد طرفين‌ عقد بر نويسنده‌ و گواهان‌ زيان‌ برسانند، به‌ اين‌ كه‌ آنان‌ را هنگامي‌ براي‌ نوشتن‌ سند ياقبول‌ و اداي‌ شهادت‌ فراخوانند كه‌ به‌ كار مهمي‌ از مهمات‌ خويش‌ مشغولند، پس ‌نبايد در هنگام‌ فراخواني‌شان‌ بر آنها سخت‌ بگيرند و درصورتي‌كه‌ تأخيري‌ از آنهادر اين‌ جوابگويي‌ به‌ وجود آيد، يا اين‌ كه‌ از جايي‌ دور به‌ حضور در جلسه‌ شهادت‌ يا كتابت‌ فراخوانده‌ شوند، نبايد به‌ آنها رنج‌ و آزاري‌ برسانيد «و اگر چنين‌كنيد» و به‌ گواهان، يا نويسنده‌ آزار و زيان‌ برسانيد، يا گواهان‌ و نويسنده‌ به‌ طرفين‌ معامله‌ زيان‌ برسانند «پس‌ اين‌» كار «از نافرماني‌ شماست‌» يعني: در اين‌صورت، از طاعت‌ حق‌ به‌ نافرماني‌ آن‌ روي‌ آورده‌ايد «و از خدا پروا كنيد» در امرو نهي‌ وي‌ «و خدا» بدين‌گونه‌ در اين‌ آيات‌ و غيرآن‌ از آيات‌ خويش‌ «به‌ شماآموزش‌ مي‌دهد» آنچه‌ را كه‌ به‌ دانستن‌ آن‌ نياز داريد «و خدا به‌ هرچيزي‌ داناست‌» از جمله‌ به‌ حقايق‌ امور و مصالح‌ و عواقب‌ آنها زيرا علم‌ وي‌ به‌ تمام‌ كائنات‌ محيط است‌ و هيچ‌ چيز بر او پنهان‌ نمي‌ماند.

وَإِن كُنتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُواْ كَاتِباً فَرِهَانٌ مَّقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ تَكْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ‏(283)

«و اگر در سفر بوديد» و معامله‌ مدت‌دار انجام‌ داديد. و هرچند فقط بر سفر تصريح‌ شد، اما هر عذر ديگري‌ – همچون‌ عذر سفر – نيز مشمول‌ اين‌ حكم‌ است ‌«و نويسنده‌اي‌ نيافتيد، پس‌ بايد رهني‌ بگيريد» رهن: عبارت‌ است‌ از وثيقه‌اي‌ كه‌ بدهكار (راهن) به‌ طلبكار (مرتهن) مي‌دهد كه‌ هرگاه‌ پس‌ از سررسيد معين، وام‌ خويش‌ را نپردازد، طلبكار بتواند حق‌ خويش‌ را از جنس‌ مورد رهن‌ به‌دست‌آورد. جمهور فقها بر آنند كه‌ در رهن، «قبض‌» يعني‌ دريافت‌ گروي، يابه‌اصطلاح‌ «عين‌ مرهونه‌» شرط و معتبر بوده‌ و «رهن‌» جز با گرفتن‌ «عين‌»آن‌ تمام‌ نمي‌شود. اما امام‌ مالك‌ بر آن‌ است‌ كه‌ گرونهادن‌ (ارتهان)، با ايجاب‌ وقبول‌ صحيح‌ مي‌شود، هرچند در آن‌ قبض‌ عين‌ هم‌ صورت‌ نگيرد. بخاري‌ و مسلم ‌از انس‌ رضی الله عنه روايت‌ مي‌كنند كه‌ فرمود: «رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  رحلت‌ نمودند درحالي‌كه ‌زره‌ ايشان‌ در نزد يهوديي‌ – در برابر مقداري‌ از جو كه‌ براي‌ خوراك‌ خانواده‌شان‌گرفته‌ بودند – در گرو بود». پس‌ بنابر اين‌ سنت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، گروي‌ در حضرنيز جايز است‌.

«و اگر برخي‌ از شما برخي‌ديگر را امين‌ دانست‌» يعني: اگر طلبكار، بدهكار را برحق‌ خويش‌ امين‌ دانست‌ و لذا از وي‌ گروي‌ نگرفت، يا مورد وام‌ را ننوشت‌ و وثيقه‌اي‌ ترتيب‌ نداد «پس‌ آن‌كس‌ كه‌ امين‌ شمرده‌ شده‌» يعني: بدهكار «بايد امانت‌وي‌ را بازپس‌ دهد» يعني: وامي‌ را كه‌ بر ذمه‌ وي‌ است‌ بايد به‌ طلبكار بازپس‌ دهد. وام‌ را «امانت‌» ناميد؛ بدان‌ جهت‌ كه‌ در آن‌ طلبكار، وامدار را در مالي‌ كه‌ به‌ وي‌داده‌ است‌ و در قبال‌ آن‌ رهني‌ نگرفته‌ و وثيقه‌ و گواهي‌ نخواسته، امين‌ گردانيده‌است‌ «و بايد از خداوند كه‌ پروردگار اوست، پروا كند» يعني: وامدار نبايد چيزي‌ ازحق‌ طلبكار را انكار نمايد. شعبي‌ در تفسير آن‌ مي‌گويد: «اگر همديگر را امين‌دانستيد، پس‌ باكي‌ نيست‌ كه‌ عقد معامله‌ مدت‌دار را ننويسيد، يا بر آن‌ گواه ‌نگيريد». بنابراين‌ تفسير، اين‌ آيه‌ كريمه‌ ناسخ‌ وجوب‌ شاهدگرفتن‌ در عقد مدت‌دار است‌ «و شهادت‌ را پنهان‌ نكنيد» آن‌گاه‌ كه‌ براي‌ اداي‌ شهادت‌ فراخوانده ‌مي‌شويد «و هركه‌ آن‌ را كتمان‌ كند، قلبش‌ گناهكار است‌» يعني: او شخص‌ فاجري ‌است‌ كه‌ از افتادن‌ در معصيت‌ خدا جلّ جلاله پروايي‌ ندارد زيرا ممكن‌ است‌ با كتمان‌ شهادت‌ وي، حق‌ صاحب‌ حق‌ ضايع‌ شود. حق‌ تعالي‌ قلب‌ را مخصوصا گناهكارناميد؛ زيرا اولا: قلب، محل‌ پذيرش‌ شهادت‌ است، ثانيا: اگر قلب‌ گناه‌ كرد، ديگر اعضا از آن‌ پيروي‌ مي‌كنند «و خداوند به‌ آنچه‌ انجام‌ مي‌دهيد، داناست‌» وچيزي‌ از امور شما بر او پنهان‌ نيست‌.

موضوع‌ اين‌ دو آيه‌ كريمه: مستند ساختن‌ معاملات‌ مدت‌دار و وامها به‌ سه ‌وسيله‌ نوشتن‌ سند (قولنامه)، گواه‌گرفتن‌ و گرو نهادن‌ است‌.

ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ معاملات‌ و داد وستدهاي‌ مدت‌دار در اين‌ دو آيه، بر سه‌ نوع‌ معرفي‌ شده‌ اند:

1- معامله‌ با نوشتن‌ قولنامه‌ و سند و گواه‌گرفتن‌.

2- معامله‌ با سپردن‌ گروي‌ دريافت‌ شده‌.

3- معامله‌ بر اساس‌ اعتماد مطلق‌ طرفين‌ عقد به‌ يك‌ديگر.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ كريمه‌ مخصوصا درباره‌ معاملات (سلم) نازل ‌شده‌ است‌». يعني‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ «سلم‌»، اهالي‌ مدينه‌ بوده‌ اند، پس‌ هر چند كه‌سبب‌ نزول‌ اين‌ دو آيه‌ كريمه‌ خاص‌ است، ولي‌ موارد و مصاديق‌ آنها عام‌ بوده‌ وهمه‌ معاملات‌ مدت‌دار (نسيه) را در بر مي‌گيرد.

بايد دانست: حكمت‌ در احكامي‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ در اين‌ دو آيه‌ كريمه‌ بدانها امر فرموده‌؛ حفظ روابط دوستي‌ در ميان‌ مردم‌ و جلوگيري‌ از بروز كشمكش‌هايي ‌است‌ كه‌ در ميان‌ آنان‌ بر محور مسائل‌ مالي‌ بروز مي‌نمايد و به‌ قطع‌ روابط ميان ‌آنها مي‌انجامد.

لِّلَّهِ ما فِي السَّمَاواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏(284)

«آنچه‌ در آسمانها و آنچه‌ در زمين‌ است، از آن‌ خداست‌ و اگر آنچه‌ در دلهاي‌ خود داريد» از شر و بدي‌ و تصميم‌ بر آن‌ «آشكار يا پنهان‌ كنيد، خداوند شما را بر آن ‌محاسبه‌ مي‌كند، آن‌گاه‌ هركه‌ را بخواهد مي‌آمرزد و هركه‌ را بخواهد عذاب‌ مي‌كند و خداوند بر هرچيزي‌ تواناست‌» يعني: خداوند جلّ جلاله بندگان‌ را محاسبه‌ مي‌كند؛ هم‌ بر آنچه‌ كه ‌آشكار سازند و هم‌ بر آنچه‌ كه‌ در ضمير و اندرونشان‌ – از اموري‌ كه‌ بر آنها حساب‌ و بازپرسي‌ مترتب‌ مي‌شود – پنهان‌ دارند؛ همچون‌ كتمان‌ شهادت، شك‌، نفاق‌، تكذيب‌ در دين‌ و مانند آن‌. اما چنانچه‌ بنده‌ در دل‌ با خود بگويد كه: فلان‌ وفلان‌ گناه‌ را انجام‌ مي‌دهم، ولي‌ در عمل‌ مرتكب‌ آنها نشود، پس‌ او بخشوده ‌است، به‌دليل‌ اين‌ حديث‌ شريف: «إن‌ الله غفر لهذة‌ الأمة‌ ما حدثت‌ به‌ أنفسها ما لم‌ تتكلم‌ أو تعمل‌ به‌: همانا خداوند جلّ جلاله براي‌ اين‌ امت‌ آنچه‌ را كه‌ در درون‌ خود حديث‌كنند، آمرزيده‌ است‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ به‌ آن‌ سخن‌ نگويند يا بدان‌ عمل‌ نكنند». ابن‌عباس‌ مي‌گويد: «چون‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد، مسلمانان‌ سخت‌ بي‌قرار شدند زيرا وسوسه‌اي‌ كه‌ در نهاد انسان‌ خطور مي‌كند، از توان‌ و اختيارش‌ خارج‌ است، از اين‌ رو، كار محاسبه‌ به‌ سخن‌ و عمل‌ وابسته‌ شد نه‌ به‌ حديث‌ نفس‌ و قصد دروني‌».

در روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است: چون‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ بر رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  نازل‌شد؛ اين‌ معني‌ بر اصحابشان‌ سنگين‌ آمد، پس‌ به‌ محضر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند وگفتند: يا رسول‌ الله! پيش‌ از اين‌ به‌ اعمالي‌ مكلف‌ شده‌ بوديم‌ كه‌ تاب‌ و توان‌ آنها را داشتيم‌؛ مانند نماز، روزه، جهاد، صدقه‌ و… اما اكنون‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ اين ‌آيه‌ كريمه‌ را نازل‌ فرموده، ما تاب‌ و توان‌ آن‌ را نداريم‌! رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «آيا مي‌خواهيد همان‌ سخني‌ را بگوييد كه‌ اهل‌ كتاب‌ قبل‌ از شما گفتند: سمعنا وعصينا: شنيديم‌ و نافرماني‌ كرديم‌! نه‌ چنين‌ نكنيد، بلكه‌ شما بايد بگوييد: سمعنا وأطعنا غفرانك‌ ربنا وإليك‌ المصير». پس‌ چون‌ مسلمانان‌ اين‌ را گفتند… خداوند متعال‌ با نزول‌ آيه: (لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا…)    حكم‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ را منسوخ ‌گردانيد.

هرچند كه‌ ظاهر اين‌ روايت‌ بر منسوخ‌ بودن‌ اين‌ آيه‌ به‌ آيه‌ ما بعدش: (لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ…) دلالت‌ مي‌كند – همان‌گونه‌ كه‌ برخي‌ از مفسران‌ صحابه‌ و تابعين‌ از آن‌ چنين‌ فهميده‌اند – ليكن‌ قول‌ راجح‌ آن‌ است‌ كه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ منسوخ‌ نيست‌ ومراد از اين‌ سخن‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه كه: «خداوند آن‌ را منسوخ‌ ساخت‌» نيز اين‌ است ‌كه‌ حق‌ تعالي‌ آنچه‌ را كه‌ مايه‌ نگراني‌ اصحاب‌ بود، از خاطرشان‌ دور ساخت، پس‌آيه: (لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ…) ناسخ‌ آن‌ نه، بلكه‌ واضح‌ كننده‌ مفاد آن‌ مي‌باشد. حديث ‌يادشده‌ نيز اين‌ معني‌ را روشن‌ مي‌سازد. همچنين‌ حديث‌ شريف‌ زير كه‌ ابن‌كثير آن‌ را از بخاري‌ و مسلم‌ نقل‌ نموده‌ است: «قال ‌الله! إذا همَّ‌ عبدي‌ بسيئة‌ فلا تكتبوها عليه، فإن‌ عملها فاكتبوها سیئة، وإذا همَّ‌ بحسنة‌ فلم‌ يعملها فاكتبوها حسنة، فإن‌ عملها فاكتبوهاعشراً – وفي‌ روایة‌ – كتبها الله عنده‌ عشر حسنات‌ إلى‌ سبعمائة ضعف‌ إلى‌ أضعاف‌كثيرة‌: رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: خداي‌ عزوجل‌ فرمود؛ چون‌ بنده‌ من‌ قصدگناهي‌ نمود، آن‌ را به‌ زيان‌ وي‌ ننويسيد، ولي‌ اگر قصد خود را عملي‌ كرد، بر اويك‌ گناه‌ بنويسيد و چون‌ به‌ كار نيكي‌ قصد نمود، اما آن‌ را عملي‌ نكرد، براي‌ وي ‌يك‌ ثواب‌ بنويسيد و اگر آن‌ را عملي‌ كرد، براي‌ وي‌ ده‌ ثواب‌ بنويسيد – در روايت‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ – خداوند آن‌ كار نيك‌ را در نزد خود، از ده‌ نيكي‌ تا هفتصد برابر و تا مراتب‌ بسيار بيشتري، مي‌نويسد».

خلاصه‌ اين‌ كه: خداي‌ سبحان‌ هرچند محاسبه‌ و بازپرسي‌ مي‌كند، ليكن‌ كسي‌ را جز در آنچه‌ كه‌ در حوزه‌ توان‌ اوست‌ عذاب‌ نمي‌كند و وسوسه‌هاي‌ دروني‌ ازتوان‌ انسان‌ خارج‌ است‌.

آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ‏(285)

چون‌ خداي‌ سبحان‌ در سوره‌ مباركه‌ «بقره‌» احكام‌ بسياري‌ را بيان‌ كرد، در پايان‌ آن، عظمت‌ مقام‌ سبحانيت‌ خود را با آيه: (لِّلَّهِ ما فِي السَّمَاواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ …) تبيين‌ نموده‌ و پس‌ از آن، تصديق‌ پيامبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم و تصديق‌ مؤمنان‌ را به‌ تمام‌ اين‌ احكام‌ و اعتقادات‌ مطرح‌ مي‌كند و مي‌فرمايد: «پيامبر بدانچه‌ از جانب‌پروردگارش‌ بر او نازل‌ شده‌ ايمان‌ آورده‌ است‌» يعني: پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ تمام‌ احكام‌ واعتقاداتي‌ كه‌ در اين‌ سوره‌ ذكر شد، تصديق‌ و باور نموده‌ است، همچنين‌ «مؤمنان‌ همگي، به‌ خدا و فرشتگان‌ ايمان‌ آورده‌اند» يعني: ايمان‌ آورده‌ اند كه‌ فرشتگان ‌وجود دارند و بندگان‌ مكرم‌ الهي‌ و واسطه‌ ميان‌ او و انبيايش‌ در فروآوردن ‌پيامهايش‌ مي‌باشند «و» ايمان‌ آورده‌اند «به‌ كتابهاي‌ وي‌» زيرا اين‌ كتابها دربرگيرنده‌ برنامه‌ها و قوانيني‌ هستند كه‌ بندگان‌ به ‌وسيله‌ آنها خداي‌ عزوجل‌ رابندگي‌ مي‌كنند «و» ايمان‌ آورده‌اند «به‌ پيامبرانش‌» زيرا ايشان‌ مبلغان‌ پيامهاي ‌الهي‌ براي‌ بندگانش‌ هستند. و مؤمنان‌ مي‌گويند: «ميان‌ هيچ‌يك‌ از فرستادگانش‌ فرق ‌نمي‌گذاريم‌» در اين‌ كه‌ فرستاده‌ الله جلّ جلاله و مبلغ‌ شريعت‌ اويند و برخي‌ را بر برخي‌ ديگر در اين‌ امر برتري‌ نمي‌دهيم‌، پس‌ چنان‌ نيست‌ كه‌ به‌ برخي‌ از پيامبران‌ ايمان ‌داشته‌ و منكر رسالت‌ برخي‌ ديگر از آنان‌ گرديم‌ «و مي‌گويند» يعني: پيامبر ومؤمنان‌ كه‌ «شنيديم‌ و اطاعت‌ كرديم‌» يعني: پروردگارا! با شنوايي‌هايمان‌ پيامهاي‌تو را دريافته‌ و با ادراكمان‌ آنها را فهميده‌ و به‌ آنچه‌ كه‌ در آنهاست‌ گردن‌ نهاديم‌ ودعوت‌ تو را اجابت‌ گفتيم، پس‌ «پروردگارا! آمرزش‌ تو را خواهانيم‌» يعني: آمرزشت‌ را بر ما فروريزان‌! «و بازگشت‌ به‌سوي‌ توست‌» با حشر و نشر در روزقيامت‌.

لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ‏(286)

«خداوند هيچ‌كس‌ را جز به‌ اندازه‌ توانايي‌اش‌ مكلف‌ نمي‌سازد» تكليف: امر نمودن ‌به‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در آن‌ مشقت‌ و سختي‌ وجود دارد. وسع: طاقت‌ و توان‌ است ‌«هر كس‌ هر چه‌ نيكي‌ كند، به‌ سود او» است‌ و پاداش‌ آن‌ مربوط به‌ خود وي‌ است‌ «و هر چه‌ بدي‌ كند، به‌ زيان‌ اوست‌» و بايد پيامدهاي‌ آن‌ را خودش‌ متحمل‌ شود زيرا مسئوليت، فردي‌ است‌. و نيز مؤمنان‌ مي‌گويند: «پروردگارا! اگر فراموش‌كرديم، يا به‌ خطا رفتيم، بر ما مگير». در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «چون‌ مؤمنان‌ اين‌دعا را خواندند، حق‌ تعالي‌ فرمود: به‌تحقيق‌ كه‌ اجابت‌ كردم‌. پس‌ گناه‌ خطا وفراموشي‌ را از آنان‌ برداشت.»

علما اتفاق‌ نظر دارند بر اين‌ كه: گناه‌ در حال‌ خطا و فراموشي‌ از ذمه‌ مؤمن‌ برداشته‌ است، چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «همانا خداوند جلّ جلاله از امت‌ من‌ در سه‌ چيز درگذشته‌ است: از خطا و فراموشي‌ و اين‌ كه‌ [در سخن‌ يا عمل‌] مجبور به‌انجام‌ كار حرامي‌ گردند». «پروردگارا! بار گراني‌ بردوش‌ ما مگذار، همچنان‌ كه‌ بر پيشينيان‌ ما گذاشتي‌» اصر: تكليف‌ سنگين‌ و كار دشوار و سخت‌ است‌. آيه‌ كريمه ‌به‌ اصحاب رضی الله عنهم تعليم‌ مي‌دهد كه‌ از خداي‌ سبحان‌ بخواهند تا از تكاليف‌ سنگيني‌ كه ‌بر دوش‌ امتهاي‌ قبلي‌ نهاده، بر دوش‌ آنها نگذارد هرچند تاب‌ و توان‌ آن‌ را هم‌داشته‌ باشند، چنان ‌كه‌ بر بني‌اسرائيل‌ سخت‌ گرفت‌ و تكاليفي‌ چون‌ قتل‌ نفس‌ درتوبه‌ و قطع‌ موضع‌ نجاست‌ در پاك‌ ساختن‌ جامه‌ را بر آنان‌ وضع‌ كرد.

«پروردگارا! آنچه‌ تاب ‌وتوان‌ آن‌ را نداريم، بر دوش‌ ما مگذار» مراد از آن: تكاليف‌ شاقه‌اي‌ است‌ كه‌ انسان‌ به ‌آساني‌ تاب‌ و تحمل‌ آنها را ندارد. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «بعثت‌ باالحنفيه‌ السمحه‌: به‌ دين‌ حق‌گراي‌ آسان ‌برانگيخته‌ شده‌ام‌». پروردگارا! «و از ما در گذر» در آنچه‌ كه‌ ميان‌ ما و توست‌ – از تقصيرات‌ و لغزشهاي‌ ما – كه‌ تو به‌ آنها داناتري‌ «و بر ما بيامرز» آنچه‌ را كه‌ در ميان‌ ما و بندگان‌ توست، پس‌ بديها و اعمال‌ زشتمان‌ را برآنان‌ آشكار نگردان‌. يعني‌ بر گناهانمان‌ قلم‌ عفو بكش‌ و آنها را بپوشان‌ «و بر ما رحمت‌ آور» يعني: بر ما – با رحمتي‌ از جانب‌ خويش – در آينده‌ كار ما نيز تفضل‌ نما پس‌ به‌ توفيق‌ خويش‌ ما را درياب‌ و ما را ديگر در گناه‌ در نيفگن‌ «تو مولاي‌ مايي‌» يعني: توحامي‌ و مددكار و سرور و سالار مايي‌ و ما غلامان‌ و چاكران‌ تو هستيم‌ «پس‌ ما را بر گروه‌ كافران‌ پيروز گردان‌» زيرا از حق‌ مولي‌ است‌ كه‌ غلامان‌ و بندگانش‌ را نصرت ‌دهد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «خداي‌ متعال‌ به‌دنبال‌ هر دعايي‌ از اين‌ دعاها فرمود: به‌تحقيق‌ كه‌ اجابت‌ كردم‌».

آري‌! حق‌ تعالي‌ امت‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را به‌ چيزي‌ از خطا يا فراموشكاري‌ مؤاخذه ‌نمي‌كند، تكاليف‌ سنگيني‌ را كه‌ بر دوش‌ امتهاي‌ قبلي‌ نهاده‌ بود بر دوش‌ آنان‌ ننهاده، احكامي‌ كه‌ تاب‌ و تحمل‌ آن‌ را ندارند بر آنها وضع‌ نكرده، از آنان ‌درگذشته‌، آنان‌ را آمرزيده‌ و مشمول‌ رحمت‌ بي‌كران‌ خويش‌ گردانيده‌ و بر خدانشناسان‌ پيروزشان‌ ساخته‌ است‌ – كه‌ ستايش‌ مخصوص‌ پروردگار عالميان‌است‌.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه راجع‌ به‌ فضيلت‌ اين‌ سه‌ آيه‌ آخر سوره ‌بقره‌ آمده‌ است: رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  چون‌ آخر سوره‌ بقره‌ و آيه‌الكرسي‌ را مي‌خواندند، مي‌خنديدند و سپس‌ مي‌فرمودند: «أعطيتهما من‌ كنز الرحمن‌ تحت ‌العرش‌: اين‌دو را از گنجي‌ كه‌ در زير عرش‌ رحمان‌ است، داده‌ شده‌ام‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌مسعود رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمده‌ است: «من‌ قرأ بالآيتين‌ من‌ آخر سورة‌ البقرة‌ في‌ ليلة‌ كفتاه‌: هر كس‌ دو آيه‌ آخر سوره‌بقره‌ را در شبي‌ بخواند، اين‌ دو آيه‌ كريمه‌ او را بسنده‌ است‌». يعني: دافع‌ هر شر وبلايي‌ از اوست‌. احاديث‌ وارده‌ در فضل‌ اين‌ دو آيه‌ كريمه‌ بسيارند. ابن‌جريرمي‌گويد: «چون‌ آيه (آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ…)‌ بر رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  نازل‌ شد، جبرئيل علیه السلام به‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  گفت: همانا خداي‌ عزوجل‌ تو و امتت‌ را به‌ نيكوترين‌ وجه‌ ستوده‌ است، لذا از او بخواه‌ كه‌ خواسته‌ات‌ اجابت‌ مي‌شود. پس‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  چنين‌ درخواست‌ نمودند(لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً…)    تا به‌ آخر آيه»…‌

خلاصه‌ احكام‌ سه‌ آيه‌ فوق‌ اين‌ است:

1- ايمان‌ تجزيه‌پذير نيست‌ و مؤمن‌ بايد به‌ تمام‌ آنچه‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ وحي‌ و ابلاغ‌ نموده‌ و به‌ برحق ‌بودن‌ تمام‌ رسالتهاي‌ آسماني‌ ايمان‌ داشته‌ باشد.

2- ايمان‌ مستلزم‌ اطاعت‌ است‌.

3- اسلام‌ دين‌ سهولت‌ و آساني‌ است‌ و پيروان‌ خويش‌ را در حد توان‌ آنها مكلف ‌گردانيده، نه‌ بيش‌ از آن‌.

4- مسئوليت، فردي‌ است‌ و هيچ‌ كس‌ بار گناه‌ ديگري‌ را بر نمي‌دارد.

5- گناه‌ و مؤاخذه‌، از دو حالت‌ خطا و فراموشي، برداشته‌ شده‌ است‌.


[1] قرآن کریم [14/83]

[2] مشاکله در علم بلاغت: به معنای هماهنگ بودن دوجمله در لفظ به همراه اختلاف آنها در معنی است؛ مانند این فرموده خداوند متعال در سوره شوری (و جزاء سیئه سیئه مثلها : و پاداش بدی، بدیی همانند آن است) [42/40] در حالی که پاداش بدی در حقیقت بدی نیست، بلکه مجازات بدکار نوعی عدالت و احسان است، لذا اسم بدی در اینجا به طریق مشاکله بر آن اطلاق گردیده است.

[3] معاهدات کنونی یهود با فلسطینیان نیز از مصادیق بارز این مقوله است.

[4] تفصیل این احکام را در کتب فقه بجویید.

[5] تفصیل احکام قصاص در کتب فقه بیان شده و در اینجا مجال تفصیل بیشتر نیست.

[6] برای آشنایی با احکام تفصیلی وصیت به کتب فقه رجوع نمایید.

[7] مد (675) گرم است و صاع در نزد حنفی ها (3900) گرم و در نزد جمهور (2751) گرم است.

[8] احکام تفصیلی روزه را در کتب فقه و فتوی بجویید

[9] تفصیل احکام روزه و اعتکاف را در کتب فقه بجویید.

[10] نگاه کنید به تفسیر المنیر 2/187 .

[11] صاع: چهار مد است که نزد حنفی ها (2900) گرم و نزد جمهور (2751) گرم می باشد. مد: (675) گرم است.

[12] علامه رشید احمد گنگوهی در کتاب «زبدة المناسک» می گوید: محرمی که به سبب خوف دشمن یا درنده یا به علت غلبه بیماری در راه بماند، در اصطلاح او را «محصر» می نامند، اگر این فرد محصر مفرد است یا معتمر پس باید یک دم یا قیمت آن را به کسی داده آن را به مکه بفرستد تا جانور را در حرم ذبح کنند، و تاریخ وقت ذبح باید از قبل معین باشد تا محرم بعد از ذبح بتواند حلال شود. برای این ذبح ایام نحر ضروری نیست و اگر برای کسی این دم یا قیمتش میسر نباشد، پس تا زمانی که در حرم حیوانی ذبح کرده  نشود و یا خودش رفته طواف و سعی و حلق نکند، نمی تواند حلال شود و محصری که قارن باشد دو دم بفرستد و اگر یکی بفرستد از هیچ احرامی نمی تواند خارج شود. و اگر محصر نتواند دم بفرستد بلکه محصور بماند تا وقتی که مانع زائل شود و سپس خود او برود، این کار هم درست است. آنجا رفته زمان حج را دریابد چه بهتر و الا افعال عمره را ادا کرده حلال شود. و کسی که محصر می شود، فقط با ذبح حلال می شود، چه حلق بکند یا نکند. اگر پیش از ذبح حلال شد، یا مطلع شد که ذبح در حرم واقع نشده بلکه در سرزمین حل واقع شده است، پس بر وی کفاره جنایت واجب است، اگر جنایت تکرار شود، باید کفاره هم مکرر بدهد.

[13] تفصیل این احکام را باید در کتب جست.

[14] استحاضه، خونی است که به علت بیماری یا عارضه دیگری غیر از حیض، پدید می آید. خون استحاضه ـ در مذهب احناف ـ نه مانع روزه است، نه مانع نماز و نه مانع هم بستر شدن.

[15] بیان متعه در آیه (236) می آید.

[16] شمویل، معرب صمویل است.

[17] نگاه کنید به ترجمه فارسی المنیر (2/42ـ40) و متن عربی «فی ظلال القرآن 1/293ـ296»، طبع دار الشروق.

[18] آداب انفاق را در آیات بعد می خوانیم.

[19] صفه: سایبه بانی بود پیوسته به مسجد النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم. و اصحاب صفه از مهاجران قریش بودند که نه در مدینه مسکنی داشتند و نه قوم و قبیله ای و در صفه مسجد النبی به سر می بردند و تعدادشان چهارصد تن بود.

[20] در مورد علت تحریم ربا و زیانهای فردی و اجتماعی آن؛ نگاه کنید به تفسیر المنیر، ترجمه فارسی (3/134).